مترادف و متضاد

<hr> معنی : سستی، خیم، خلط، بی حالی، بلغم <hr> معانی دیگر : (مثلا هنگام سرماخوردگی) خلط (اخلاط)، (مهجور) یکی از اخلاط اربعه: بلغم، خون، سودا و صفرا، بلغمی مزاجی، مخاط، خونسردی

معنی : سستی، خیم، خلط، بی حالی، بلغم معانی دیگر : (مثلا هنگام سرماخوردگی) خلط (اخلاط)، (مهجور) یکی از اخلاط اربعه: بلغم، خون، سودا و صفرا، بلغمی مزاجی، مخاط، خونسردی

phlegm

<hr> معنی : بلغمی مزاج <hr> معانی دیگر : بلغمی، بلغم مانند، بلغم دار (بلغم یکی از اخلاط اربعه بود)، بی حال، سست، بی عرضه، بی تفاوت هم، شخص خونسرد وبی رگ

معنی : بلغمی مزاج معانی دیگر : بلغمی، بلغم مانند، بلغم دار (بلغم یکی از اخلاط اربعه بود)، بی حال، سست، بی عرضه، بی تفاوت هم، شخص خونسرد وبی رگ

phlegmatic

<hr> معنی : لیف، بافت لیفی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) آوند آبکشی، آبکش

معنی : لیف، بافت لیفی معانی دیگر : (گیاه شناسی) آوند آبکشی، آبکش

phloem

<hr> معنی : سامی، وابسته به اصل اتش، مربوط به اماس وتب <hr> معانی دیگر : وابسته به مایه ی آتش، (مهجور) آتشین، شعله ور

معنی : سامی، وابسته به اصل اتش، مربوط به اماس وتب معانی دیگر : وابسته به مایه ی آتش، (مهجور) آتشین، شعله ور

phlogistic

<hr> معنی : مایه اتش، اصل اتش <hr> معانی دیگر : (قدیمی - شیمی) سام، مایه ی آتش، سام

معنی : مایه اتش، اصل اتش معانی دیگر : (قدیمی - شیمی) سام، مایه ی آتش، سام

phlogiston

<hr> معنی : فلوکس <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) فلوکس (انواع گیاهان جنس phlox از تیره ی polemoniaceae و راسته ی solanales که دو لپه ای و بومی امریکای شمالی هستند)

معنی : فلوکس معانی دیگر : (گیاه شناسی) فلوکس (انواع گیاهان جنس phlox از تیره ی polemoniaceae و راسته ی solanales که دو لپه ای و بومی امریکای شمالی هستند)

phlox

<hr> معنی : تاول کوچک، ابله کوچک، تاولچه <hr> معانی دیگر : (پزشکی) تاولچه، کورکچه، طب تاول کوچک

معنی : تاول کوچک، ابله کوچک، تاولچه معانی دیگر : (پزشکی) تاولچه، کورکچه، طب تاول کوچک

phlyctenule

<hr> معنی : انزجار، نفرت، تشویش، خوف، بیم، ترس بیخود <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) هراس، ترس، ترس بیمار گونه، واهمه، تشویش <hr> phobia_ پسوند (اسم ساز): - هراس، - ترس [photophobia]

معنی : انزجار، نفرت، تشویش، خوف، بیم، ترس بیخود معانی دیگر : (روان شناسی) هراس، ترس، ترس بیمار گونه، واهمه، تشویش phobia_ پسوند (اسم ساز): - هراس، - ترس [photophobia]

phobia

<hr> معنی : تشویشی، وابسته به ترس بیجا <hr> معانی دیگر : وابسته به ترس بیجا، تشویشی

معنی : تشویشی، وابسته به ترس بیجا معانی دیگر : وابسته به ترس بیجا، تشویشی

phobic

<hr> معنی : ماه، قمر، دختر گا، اسم مونی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) مگس خوار آمریکایی (پرنده ای از جنس sayornis)، اسم خاص مونث، (اسطوره ی یونان) الهه ی ماه (رومی ها به او دایانا diana می گفتند)، (قدیمی - شاعرانه) ماه، افسانه یونان دختر گا، اسم مونک

معنی : ماه، قمر، دختر گا، اسم مونی معانی دیگر : (جانور شناسی) مگس خوار آمریکایی (پرنده ای از جنس sayornis)، اسم خاص مونث، (اسطوره ی یونان) الهه ی ماه (رومی ها به او دایانا diana می گفتند)، (قدیمی - شاعرانه) ماه، افسانه یونان دختر گا، اسم مونک

phoebe

<hr> معنی : خورشید <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) آپولو (خدای خورشید)، apollo : خورشید

معنی : خورشید معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) آپولو (خدای خورشید)، apollo : خورشید

phoebus

<hr> معنی : فنیقی، اهل فنیقه، فنیقی <hr> معانی دیگر : وابسته به فینیقیه و مردم و زبان و فرهنگ آن، فینیقی، اهل کشور فینیقیه

معنی : فنیقی، اهل فنیقه، فنیقی معانی دیگر : وابسته به فینیقیه و مردم و زبان و فرهنگ آن، فینیقی، اهل کشور فینیقیه

phoenician

<hr> معنی : سمندر، عنقا، مرغ افسانهای منحصر بفرد <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی مصر - پرنده ای که حدود 500 سال عمر می کند و سپس خود را آتش می زند و از خاکستر او پرنده ی تازه ای بر می خیزد) ققنوس، (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) فونیکس، شهر فینیکس (مرکز ایالت آریزونا - آمریکا)، مره افسانه ای منحصر بفرد

معنی : سمندر، عنقا، مرغ افسانهای منحصر بفرد معانی دیگر : (اسطوره ی مصر - پرنده ای که حدود 500 سال عمر می کند و سپس خود را آتش می زند و از خاکستر او پرنده ی تازه ای بر می خیزد) ققنوس، (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) فونیکس، شهر فینیکس (مرکز ایالت آریزونا - آمریکا)، مره افسانه ای منحصر بفرد

phoenix

<hr> معنی : صدا، صوت، تلفن، اوا، تلفن کردن، تلفن زدن <hr> معانی دیگر : (آواشناسی) آوا، (عامیانه) رجوع شود به: telephone، پسوند صوت، تلفن زدن <hr> phone _ پسوند (اسم ساز):، دستگاه صدا ساز، آوا فرست [megaphone]

معنی : صدا، صوت، تلفن، اوا، تلفن کردن، تلفن زدن معانی دیگر : (آواشناسی) آوا، (عامیانه) رجوع شود به: telephone، پسوند صوت، تلفن زدن phone _ پسوند (اسم ساز):، دستگاه صدا ساز، آوا فرست [megaphone]

phone

<hr> معنی : صدا، صوت، اوا، واج، صدای ساده، واگ، حرف صوتی، صدای صوتی <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) واج، واک

معنی : صدا، صوت، اوا، واج، صدای ساده، واگ، حرف صوتی، صدای صوتی معانی دیگر : (زبان شناسی) واج، واک

phoneme

<hr> معنی : صوت شناسی، واجشناسی، علم شناسایی تلفظ کلمات وصداها <hr> معانی دیگر : (با فعل مفرد) واج شناسی، واک شناسی

معنی : صوت شناسی، واجشناسی، علم شناسایی تلفظ کلمات وصداها معانی دیگر : (با فعل مفرد) واج شناسی، واک شناسی

phonemics

<hr> معنی : اوایی، صدا دار، مربوط به ترکیب اصوات، مصوت <hr> معانی دیگر : وابسته به آوا شناسی، آوا شناختی، آوایی، صوتی، آوانگاشتی

معنی : اوایی، صدا دار، مربوط به ترکیب اصوات، مصوت معانی دیگر : وابسته به آوا شناسی، آوا شناختی، آوایی، صوتی، آوانگاشتی

phonetic

<hr> الفبای آوایی، وات های آوانگار، الفبای صوتی، الفبای صوتی یا اوایی

الفبای آوایی، وات های آوانگار، الفبای صوتی، الفبای صوتی یا اوایی

phonetic alphabet

<hr> معنی : اواشناس، صوت شناس <hr> معانی دیگر : آواشناس، متخصص استعمال علائم وحروف خاصی برای نشان دادن طرزتلفظ کلمات

معنی : اواشناس، صوت شناس معانی دیگر : آواشناس، متخصص استعمال علائم وحروف خاصی برای نشان دادن طرزتلفظ کلمات

phonetician

<hr> معنی : صوت شناسی، اوا شناسی، علم الاصوات، مبحی تلفظ صوتی حرف وکلمات <hr> معانی دیگر : (با فعل مفرد) آواشناسی، فونتیک، مبحک تلفظ صوتی حرف وکلمات

معنی : صوت شناسی، اوا شناسی، علم الاصوات، مبحی تلفظ صوتی حرف وکلمات معانی دیگر : (با فعل مفرد) آواشناسی، فونتیک، مبحک تلفظ صوتی حرف وکلمات

phonetics

<hr> معنی : حقه باز، غیر موثق، غلط، نا درست، ساختگی <hr> معانی دیگر : (عامیانه) رجوع شود به: phony، phony نادرست

معنی : حقه باز، غیر موثق، غلط، نا درست، ساختگی معانی دیگر : (عامیانه) رجوع شود به: phony، phony نادرست

phoney

<hr> معنی : صوتی، صدا دار، صدایی، جسم صدا دار، وابسته به اواز و پژواک <hr> معانی دیگر : وابسته به صداهای زبان، آوایی، وابسته به اوا وپژواک

معنی : صوتی، صدا دار، صدایی، جسم صدا دار، وابسته به اواز و پژواک معانی دیگر : وابسته به صداهای زبان، آوایی، وابسته به اوا وپژواک

phonic

<hr> معنی : دانش صدا و پژواک، صدا شناسی، تلفظ وهجاهای کلمات <hr> معانی دیگر : (با فعل مفرد)، پژواک شناسی، صوت شناسی (acoustics هم می گویند)، علم الاصوات

معنی : دانش صدا و پژواک، صدا شناسی، تلفظ وهجاهای کلمات معانی دیگر : (با فعل مفرد)، پژواک شناسی، صوت شناسی (acoustics هم می گویند)، علم الاصوات

phonics

<hr> معنی : دستگاه ضبط صوت، گرامافون، گرام، صدا نگار <hr> معانی دیگر : آوانگاشت، phonographic صدا نگار

معنی : دستگاه ضبط صوت، گرامافون، گرام، صدا نگار معانی دیگر : آوانگاشت، phonographic صدا نگار

phonograph

<hr> معنی : دستگاه ضبط صوت، گرامافون، گرام، صدا نگار <hr> معانی دیگر : وابسته به گرامافون (یا گرام)، گرامافونی، phonograph صدا نگار، دستگاه ضبط صوت <hr> phonographic(al) مبنی بر قاعده تندنویسی ارزوی صدا، فونوگرافی

معنی : دستگاه ضبط صوت، گرامافون، گرام، صدا نگار معانی دیگر : وابسته به گرامافون (یا گرام)، گرامافونی، phonograph صدا نگار، دستگاه ضبط صوت phonographic(al) مبنی بر قاعده تندنویسی ارزوی صدا، فونوگرافی

phonographic

<hr> معنی : صدا نگاری، ضبط صدا، تند نویسی از روی صدا <hr> معانی دیگر : الفبای آوایی، وات های آوانگار، آوانشان ها، صوتی

معنی : صدا نگاری، ضبط صدا، تند نویسی از روی صدا معانی دیگر : الفبای آوایی، وات های آوانگار، آوانشان ها، صوتی

phonography

<hr> معنی : صوت شناس <hr> معانی دیگر : صوت شناس

معنی : صوت شناس معانی دیگر : صوت شناس

phonologist

<hr> معنی : صدا شناسی، واجگان، دانش دگرگونی صدا در زبان <hr> معانی دیگر : واج -آواشناسی (که شامل واج شناسی و آوا شناسی می شود)

معنی : صدا شناسی، واجگان، دانش دگرگونی صدا در زبان معانی دیگر : واج -آواشناسی (که شامل واج شناسی و آوا شناسی می شود)

phonology

<hr> معنی : حقه باز، غیر موثق، غلط، نا درست، ساختگی <hr> معانی دیگر : قلابی، وانمودین، جعلی، کشکی، الکی، دروغی، آدم متظاهر، سالوس، ریاکار، خودنما، برون ساز (phoney هم می نویسند)، phoney نادرست، حقه باز <hr> phony _ پسوند (اسم ساز): صدای بخصوص، - آوا [polyphony]

معنی : حقه باز، غیر موثق، غلط، نا درست، ساختگی معانی دیگر : قلابی، وانمودین، جعلی، کشکی، الکی، دروغی، آدم متظاهر، سالوس، ریاکار، خودنما، برون ساز (phoney هم می نویسند)، phoney نادرست، حقه باز phony _ پسوند (اسم ساز): صدای بخصوص، - آوا [polyphony]

phony

<hr> معنی : گاز بیرنگ سمی <hr> معانی دیگر : (شیمی) فسژن (مایع بی رنگ و فرار و بسیار زهرین به فرمول cocl2 - در ساختن جنگ افزارهای شیمیایی کاربرد دارد)، گاز بیرنگ سمی بفرمول cocl2

معنی : گاز بیرنگ سمی معانی دیگر : (شیمی) فسژن (مایع بی رنگ و فرار و بسیار زهرین به فرمول cocl2 - در ساختن جنگ افزارهای شیمیایی کاربرد دارد)، گاز بیرنگ سمی بفرمول cocl2

phosgene

<hr> معنی : فسفات، نمک اسید فسفریک <hr> معانی دیگر : (شیمی)، کود فسفات دار، فسفات زدن به

معنی : فسفات، نمک اسید فسفریک معانی دیگر : (شیمی)، کود فسفات دار، فسفات زدن به

phosphate

<hr> معنی : ستاره صبح، فسفر <hr> معانی دیگر : (p کوچک) فسفر، (قدیمی - شاعرانه) ستاره ی صبحگاهی (به ویژه زهره)، ستاره ی سحر، ناهید، زهره، ستاره بامداد، جسم فوسفوری

معنی : ستاره صبح، فسفر معانی دیگر : (p کوچک) فسفر، (قدیمی - شاعرانه) ستاره ی صبحگاهی (به ویژه زهره)، ستاره ی سحر، ناهید، زهره، ستاره بامداد، جسم فوسفوری

phosphor

<hr> معنی : شب تابی، روشنایی، تابندگی فسفری <hr> معانی دیگر : فروزندگی (که نوعی لیانندگی یا luminescence است)

معنی : شب تابی، روشنایی، تابندگی فسفری معانی دیگر : فروزندگی (که نوعی لیانندگی یا luminescence است)

phosphorescence

<hr> معنی : درخشان، تابنده، شب تاب <hr> معانی دیگر : تابنده مثل فسفر

معنی : درخشان، تابنده، شب تاب معانی دیگر : تابنده مثل فسفر

phosphorescent

<hr> معنی : تابنده، شب تاب، فسفری، شبیه فسفر <hr> معانی دیگر : (شیمی) فسفردار

معنی : تابنده، شب تاب، فسفری، شبیه فسفر معانی دیگر : (شیمی) فسفردار

phosphoric

<hr> معنی : اسید فسفریک <hr> معانی دیگر : (شیمی) اسید فسفریک

معنی : اسید فسفریک معانی دیگر : (شیمی) اسید فسفریک

phosphoric acid

<hr> معنی : تابنده، فسفری، فسفردار <hr> معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: phosphorescent

معنی : تابنده، فسفری، فسفردار معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: phosphorescent

phosphorous

<hr> معنی : فسفر، جسم شب تاب، جسم تابنده <hr> معانی دیگر : (در اصل) هر ماده ی فروزنده، فسفر بعلامت اختصاری p

معنی : فسفر، جسم شب تاب، جسم تابنده معانی دیگر : (در اصل) هر ماده ی فروزنده، فسفر بعلامت اختصاری p

phosphorus

<hr> معنی : وابسته به تولید نور، نورزی، وابسته به نور و روشنایی <hr> معانی دیگر : وابسته به نور، نوری، رخشی

معنی : وابسته به تولید نور، نورزی، وابسته به نور و روشنایی معانی دیگر : وابسته به نور، نوری، رخشی

photic

<hr> معنی : عکس، عکس برداشتن از، عکسبرداری کردن <hr> معانی دیگر : (مخفف: photograph) عکس، پیشوند:، نوری، ایجاد شده توسط نور، رخشی، شیدی، فروغی [photosynthesis]

معنی : عکس، عکس برداشتن از، عکسبرداری کردن معانی دیگر : (مخفف: photograph) عکس، پیشوند:، نوری، ایجاد شده توسط نور، رخشی، شیدی، فروغی [photosynthesis]

photo

<hr> مسابقه ای که نتیجه ی آن آنقدر نزدیک به هم است که برنده را از روی عکس یا فیلم تعیین می کنند، مسابقه ای که نتیجه ی آن آنقدر نزدیک به هم است که برنده را از روی عکس یا فیلم تعیین می کنند مسابقهی فشرده، نتایج نزدیک به هم

مسابقه ای که نتیجه ی آن آنقدر نزدیک به هم است که برنده را از روی عکس یا فیلم تعیین می کنند، مسابقه ای که نتیجه ی آن آنقدر نزدیک به هم است که برنده را از روی عکس یا فیلم تعیین می کنند مسابقهی فشرده، نتایج نزدیک به هم

photo finish

<hr> معنی : نورزی، زنده بواسطه نور، در نور زندگانی کننده <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) فروغ زی

معنی : نورزی، زنده بواسطه نور، در نور زندگانی کننده معانی دیگر : (زیست شناسی) فروغ زی

photobiotic

<hr> معنی : نور شیمی <hr> معانی دیگر : رشته ای از علم شیمی که درباره اثر نور در موادشیمیایی بحک مینماید

معنی : نور شیمی معانی دیگر : رشته ای از علم شیمی که درباره اثر نور در موادشیمیایی بحک مینماید

photochemistry

<hr> معنی : هادی نور، نوررسان، هادی حساس نسبت به نور <hr> معانی دیگر : فروغ رسانا

معنی : هادی نور، نوررسان، هادی حساس نسبت به نور معانی دیگر : فروغ رسانا

photoconductive

<hr> معنی : قابلیت هدایت نور، نور رسانی <hr> معانی دیگر : قابلیت هدایت نور، نور رسانی

معنی : قابلیت هدایت نور، نور رسانی معانی دیگر : قابلیت هدایت نور، نور رسانی

photoconductivity

<hr> معنی : فتوکپی، رونوشت برداری بوسیله عکاسی <hr> معانی دیگر : روگرفت کردن، فتوکپی گرفتن یا کردن

معنی : فتوکپی، رونوشت برداری بوسیله عکاسی معانی دیگر : روگرفت کردن، فتوکپی گرفتن یا کردن

photocopy

<hr> معنی : فتوالکتریک، نوری و برقی <hr> معانی دیگر : (فیزیک) فتوالکتریک، شید برقی، نوری - برقی، مربوط به تاثیر نور و الکتریک، باهم <hr> photo electric(al) وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم

معنی : فتوالکتریک، نوری و برقی معانی دیگر : (فیزیک) فتوالکتریک، شید برقی، نوری - برقی، مربوط به تاثیر نور و الکتریک، باهم photo electric(al) وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم

photoelectric

<hr> معنی : فتوالکترون <hr> معانی دیگر : (فیزیک) الکترون نور، شید الکترون، الکترون نورى الکترونیک : فوتو الکترون

معنی : فتوالکترون معانی دیگر : (فیزیک) الکترون نور، شید الکترون، الکترون نورى الکترونیک : فوتو الکترون

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد