<hr> معنی : تحسین، ستایش، پرستش، نیایش، چاپلوسی، تعریف، تمجید، رجز، خوشامد گویی صمیمانه، تمجید و ستایش کردن، نیایش کردن، تمجید کردن، تعریف کردن، علم کردن، ریشخند کردن، لاف زدن، خوشامد گویی کردن، ستودن، ستایش کردن، چاپلوسی کردن <hr> معانی دیگر : ستاییدن، تحسین کردن، آفرین گفتن، احسنت گفتن، مرحبا گفتن، (خدا را) نیایش کردن (به ویژه با سرود)، شکرگزاری کرن، حمد کردن، ثنا، (در اصل) ارزیابی کردن، قیمت گذاری کردن

معنی : تحسین، ستایش، پرستش، نیایش، چاپلوسی، تعریف، تمجید، رجز، خوشامد گویی صمیمانه، تمجید و ستایش کردن، نیایش کردن، تمجید کردن، تعریف کردن، علم کردن، ریشخند کردن، لاف زدن، خوشامد گویی کردن، ستودن، ستایش کردن، چاپلوسی کردن معانی دیگر : ستاییدن، تحسین کردن، آفرین گفتن، احسنت گفتن، مرحبا گفتن، (خدا را)

praise

praised

<hr> معنی : ستوده، قابل ستایش، هژیر <hr> معانی دیگر : قابل تحسین، ستودنی، در خورستایش، laudable : قابل ستایش

معنی : ستوده، قابل ستایش، هژیر معانی دیگر : قابل تحسین، ستودنی، در خورستایش، laudable : قابل ستایش

praiseworthy

<hr> معنی : بادام سوخته، اجیل سوخته <hr> معانی دیگر : آب نبات بادام دار

معنی : بادام سوخته، اجیل سوخته معانی دیگر : آب نبات بادام دار

praline

<hr> معنی : کالسکه بچه <hr> معانی دیگر : قایق ته پهن، (انگلیس) کالسکه ی بچه (امریکا: baby carriage)

معنی : کالسکه بچه معانی دیگر : قایق ته پهن، (انگلیس) کالسکه ی بچه (امریکا: baby carriage)

pram

<hr> معنی : با تکبر راه رفتن، جفتک زدن، خرامیدن، سوار اسب چموش شدن، روی دو پا بلند شدن <hr> معانی دیگر : چمیدن، لبخیدن، گرازیدن، مچیدن، چامیدان، جولان دادن، (اسب - به ویژه هنگام راه رفتن) روی دوپا بلند شدن، لک رفتن، سوار اسب خرامنده شدن، (اسب را) به خرامش در آوردن، شاد و جست و خیز کنان راه رفتن، خرامش، گام برداری خود نمایانه، خرامش از روی تکبر، در موراسب روی دو پا بلندشدن

معنی : با تکبر راه رفتن، جفتک زدن، خرامیدن، سوار اسب چموش شدن، روی دو پا بلند شدن معانی دیگر : چمیدن، لبخیدن، گرازیدن، مچیدن، چامیدان، جولان دادن، (اسب - به ویژه هنگام راه رفتن) روی دوپا بلند شدن، لک رفتن، سوار اسب خرامنده شدن، (اسب را) به خرامش در آوردن، شاد و جست و خیز کنان راه رفتن، خرامش، گام بر

prance

<hr> معنی : شوخی، شوخی خرکی، شوخ طبعی، شوخی امیخته با فریب، شوخی زننده، تزئین کردن <hr> معانی دیگر : شوخی عملی (نه لفظی)، مسخره بازی، شیطانی، جلف لباس پوشیدن یا خود آرایی کردن، خودنمایی کردن، مزاح، شو&nbsp;طبعی

معنی : شوخی، شوخی خرکی، شوخ طبعی، شوخی امیخته با فریب، شوخی زننده، تزئین کردن معانی دیگر : شوخی عملی (نه لفظی)، مسخره بازی، شیطانی، جلف لباس پوشیدن یا خود آرایی کردن، خودنمایی کردن، مزاح، شو طبعی

prank

<hr> معنی : کسیکه شوخی زننده کند <hr> معانی دیگر : گ - امر

معنی : کسیکه شوخی زننده کند معانی دیگر : گ - امر

prankster

<hr> معنی : عبارت سازی، ورور، وراجی، پچ پچ، یاوه گویی، پرگویی، ژاژخایی، وراجی کردن، یاوه گویی کردن، هرزه درایی کردن <hr> معانی دیگر : چرند بافی کردن، ور زدن، ژاژخایی کردن

معنی : عبارت سازی، ورور، وراجی، پچ پچ، یاوه گویی، پرگویی، ژاژخایی، وراجی کردن، یاوه گویی کردن، هرزه درایی کردن معانی دیگر : چرند بافی کردن، ور زدن، ژاژخایی کردن

prate

<hr> معنی : وراج، هرزه درای، پچ پچ کننده، یاوهگو <hr> معانی دیگر : prattfall هرزه درای

معنی : وراج، هرزه درای، پچ پچ کننده، یاوهگو معانی دیگر : prattfall هرزه درای

prater

<hr> معنی : وراج، امر توهین امیز، روی کفل افتادن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در نمایش های خنده آور) با کون زمین خوردن، با کپل افتادن

معنی : وراج، امر توهین امیز، روی کفل افتادن معانی دیگر : (به ویژه در نمایش های خنده آور) با کون زمین خوردن، با کپل افتادن

pratfall

<hr> معنی : ورور، ور زدن، حرف مفت زدن، پرگویی کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: prate، کودک وار حرف زدن، غان و غون کردن، حرف کودکانه، په په

معنی : ورور، ور زدن، حرف مفت زدن، پرگویی کردن معانی دیگر : رجوع شود به: prate، کودک وار حرف زدن، غان و غون کردن، حرف کودکانه، په په

prattle

<hr> معنی : پرحرف، حرف مفت زن، یاوهگو <hr> معانی دیگر : پرحرف، حرف مفت زن

معنی : پرحرف، حرف مفت زن، یاوهگو معانی دیگر : پرحرف، حرف مفت زن

prattler

<hr> معنی : میگو، جنس میگو، میگو گرفتن <hr> معانی دیگر : میگو (به ویژه میگوی درشت)

معنی : میگو، جنس میگو، میگو گرفتن معانی دیگر : میگو (به ویژه میگوی درشت)

prawn

<hr> معنی : عادت، مثال، عرف، رویه <hr> معانی دیگر : (علوم و هنرها و غیره) بخش عملی (در برابر: بخش تئوری)، انجام، رسم، عمل، خوی

معنی : عادت، مثال، عرف، رویه معانی دیگر : (علوم و هنرها و غیره) بخش عملی (در برابر: بخش تئوری)، انجام، رسم، عمل، خوی

praxis

<hr> معنی : درخواست کردن، خواهش کردن، دعا کردن، مناجات کردن، خواستار شدن، نماز خواندن، بدرگاه خدا استغاثه کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) خواهش کردن، استدعا کردن، نیایش کردن، عبادت کردن، از خداوند خواستن، مسئلت کردن، طلبیدن

معنی : درخواست کردن، خواهش کردن، دعا کردن، مناجات کردن، خواستار شدن، نماز خواندن، بدرگاه خدا استغاثه کردن معانی دیگر : (در اصل) خواهش کردن، استدعا کردن، نیایش کردن، عبادت کردن، از خداوند خواستن، مسئلت کردن، طلبیدن

pray

<hr> معنی : خواهش، تقاضا، دعا، نماز <hr> معانی دیگر : عبادت، نیایش، (خودمانی) شانس موفقیت، درخواست، استغاثه، (نسبت به خدا) حمد، ستایش، (جمع) مراسم مذهبی (که بخش عمده ی آن عبادت باشد)، (آنچه از خدا خواسته شده) حاجت، مراد، دعا کننده، نیایشگر

معنی : خواهش، تقاضا، دعا، نماز معانی دیگر : عبادت، نیایش، (خودمانی) شانس موفقیت، درخواست، استغاثه، (نسبت به خدا) حمد، ستایش، (جمع) مراسم مذهبی (که بخش عمده ی آن عبادت باشد)، (آنچه از خدا خواسته شده) حاجت، مراد، دعا کننده، نیایشگر

prayer

<hr> معنی : تسبیح، دانه های تسبیح، لوبیای گیاه چشم خروس <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: rosary

معنی : تسبیح، دانه های تسبیح، لوبیای گیاه چشم خروس معانی دیگر : رجوع شود به: rosary

prayer beads

<hr> کتاب دعا، کتاب نماز، نماز نامه، دعا نامه

کتاب دعا، کتاب نماز، نماز نامه، دعا نامه

prayer book

prayer tower

<hr> معنی : پردعا <hr> معانی دیگر : اهل نماز و دعا، زاهد، عابد، پارسا، نماز خوان، نمازی، دین دار، مقدس، پردعا

معنی : پردعا معانی دیگر : اهل نماز و دعا، زاهد، عابد، پارسا، نماز خوان، نمازی، دین دار، مقدس، پردعا

prayerful

<hr> معنی : نصیحت کردن، وعظ کردن، موعظه کردن، سخنرانی مذهبی کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه به طور خسته کننده) پند دادن، درس اخلاق دادن

معنی : نصیحت کردن، وعظ کردن، موعظه کردن، سخنرانی مذهبی کردن معانی دیگر : (به ویژه به طور خسته کننده) پند دادن، درس اخلاق دادن

preach

<hr> معنی : خطیب، واعظ <hr> معانی دیگر : مبلغ

معنی : خطیب، واعظ معانی دیگر : مبلغ

preacher

<hr> معنی : موعظه <hr> معانی دیگر : وعظ، واعظی

معنی : موعظه معانی دیگر : وعظ، واعظی

preaching

<hr> معنی : موعظه <hr> معانی دیگر : (خسته کننده و طولانی) موعظه، نطق پندآمیز، وعظ کسالت اور، موعظه

معنی : موعظه معانی دیگر : (خسته کننده و طولانی) موعظه، نطق پندآمیز، وعظ کسالت اور، موعظه

preachment

<hr> معنی : موعظه امیز <hr> معانی دیگر : (عامیانه) اهل پند و اندرز دادن (به طور ناخوشایند)، جانماز آبکش

معنی : موعظه امیز معانی دیگر : (عامیانه) اهل پند و اندرز دادن (به طور ناخوشایند)، جانماز آبکش

preachy

<hr> معنی : دیباچه، مقدمه، سراغاز مقدمه کتاب، مقدمه سند، توضیحات، مقدمه نوشتن <hr> معانی دیگر : مقدمه (به ویژه مقدمه ی قانون اساسی یا نظامنامه یا مرامنانه)، پیشگفتار، دیباجه، مقدمه وراهنمای نظامنامه یا مقررات

معنی : دیباچه، مقدمه، سراغاز مقدمه کتاب، مقدمه سند، توضیحات، مقدمه نوشتن معانی دیگر : مقدمه (به ویژه مقدمه ی قانون اساسی یا نظامنامه یا مرامنانه)، پیشگفتار، دیباجه، مقدمه وراهنمای نظامنامه یا مقررات

preamble

<hr> معنی : مقرری کیشش، موقوفه کلیسایی <hr> معانی دیگر : بخشی از درآمد کلیسا که به عنوان حقوق به کشیش داده می شود، ملک یا موقوفه ای که این درآمد از آن حاصل می شود، محل پرداخت موقوف یا عواید کلیسا

معنی : مقرری کیشش، موقوفه کلیسایی معانی دیگر : بخشی از درآمد کلیسا که به عنوان حقوق به کشیش داده می شود، ملک یا موقوفه ای که این درآمد از آن حاصل می شود، محل پرداخت موقوف یا عواید کلیسا

prebend

<hr> معنی : دریافت مقرری از کلیسا، وظیفه خور کلیسا <hr> معانی دیگر : کشیش که حقوق او از محل درآمد و موقوفه ی کلیسا پرداخت می شود، وظیفه خوار کلیسا

معنی : دریافت مقرری از کلیسا، وظیفه خور کلیسا معانی دیگر : کشیش که حقوق او از محل درآمد و موقوفه ی کلیسا پرداخت می شود، وظیفه خوار کلیسا

prebendary

<hr> معنی : مشکوک، متزلزل، پر مخاطره، چندروزه، عاریهای بسته بمیل دیگری <hr> معانی دیگر : بی ثبات، ناپابرجا، نابرجا، نامطمئن، مخاطره آمیز، بی اساس، بی جا، (در اصل) متکی به لطف و اراده ی شخص دیگر، بسته به میل دیگری، مشروط بشرایط معینی، مصر، التماس کن

معنی : مشکوک، متزلزل، پر مخاطره، چندروزه، عاریهای بسته بمیل دیگری معانی دیگر : بی ثبات، ناپابرجا، نابرجا، نامطمئن، مخاطره آمیز، بی اساس، بی جا، (در اصل) متکی به لطف و اراده ی شخص دیگر، بسته به میل دیگری، مشروط بشرایط معینی، مصر، التماس کن

precarious

<hr> معنی : پیش بینی، احتیاط، ژرفی، حزم، اقدام احتیاطی، احتیاط کردن <hr> معانی دیگر : عامل احتیاطی، هوشکاری، از پیش مواظب بودن، پیش هشیاری، پیش آمایی

معنی : پیش بینی، احتیاط، ژرفی، حزم، اقدام احتیاطی، احتیاط کردن معانی دیگر : عامل احتیاطی، هوشکاری، از پیش مواظب بودن، پیش هشیاری، پیش آمایی

precaution

<hr> معنی : احتیاطی، پیشگیرانه <hr> معانی دیگر : پیشگیرانه، احتیاطی

معنی : احتیاطی، پیشگیرانه معانی دیگر : پیشگیرانه، احتیاطی

precautionary

<hr> معنی : جلوتر بودن از، مقدم بودن، اسبق بودن بر <hr> معانی دیگر : (از نظر زمان یا مکان یا رتبه یا اهمیت) مقدم بودن، جلوتر واقع شدن، اسبق بودن، پیشتر بودن، مقدمتا ذکر کردن، ابتدا معرفی کردن

معنی : جلوتر بودن از، مقدم بودن، اسبق بودن بر معانی دیگر : (از نظر زمان یا مکان یا رتبه یا اهمیت) مقدم بودن، جلوتر واقع شدن، اسبق بودن، پیشتر بودن، مقدمتا ذکر کردن، ابتدا معرفی کردن

precede

<hr> معنی : سبقت، برتری، تقدم، پیشی، امتیاز، اولویت، حق تقدم <hr> معانی دیگر : ارجحیت، سابقه، (رده بندی سفرا یا کارمندان و غیره برحسب) ارشدیت (precedency هم می گویند)، پیشتر یا ارجح بودن (از نظر زمان یا رتبه و غیره)، پیش کسوتی

معنی : سبقت، برتری، تقدم، پیشی، امتیاز، اولویت، حق تقدم معانی دیگر : ارجحیت، سابقه، (رده بندی سفرا یا کارمندان و غیره برحسب) ارشدیت (precedency هم می گویند)، پیشتر یا ارجح بودن (از نظر زمان یا رتبه و غیره)، پیش کسوتی

precedence

<hr> معنی : پیشی، امتیاز، اولویت، حق تقدم <hr> معانی دیگر : precedence پیشی، سابقه

معنی : پیشی، امتیاز، اولویت، حق تقدم معانی دیگر : precedence پیشی، سابقه

precedency

<hr> معنی : سابقه، نمونه، ماقبل، مسبوق به سابقه، مقدم <hr> معانی دیگر : روال، رسم، سنت، از پیش آیند، جلو (از سایرین)، سابقه داشتن، مقدم بر

معنی : سابقه، نمونه، ماقبل، مسبوق به سابقه، مقدم معانی دیگر : روال، رسم، سنت، از پیش آیند، جلو (از سایرین)، سابقه داشتن، مقدم بر

precedent

<hr> معنی : مقدماتی <hr> معانی دیگر : وابسته به سابقه یا رسم، روالی، سابقه شو، سابقه درست کن

معنی : مقدماتی معانی دیگر : وابسته به سابقه یا رسم، روالی، سابقه شو، سابقه درست کن

precedential

<hr> معنی : سابق، ماقبل <hr> معانی دیگر : (از نظر زمان یا مکان یا رتبه یا اهمیت) مقدم، دارای حق تقدم یا اولویت، پیشین، قبلی، جلوی، پیش رفته، سابق الذکر

معنی : سابق، ماقبل معانی دیگر : (از نظر زمان یا مکان یا رتبه یا اهمیت) مقدم، دارای حق تقدم یا اولویت، پیشین، قبلی، جلوی، پیش رفته، سابق الذکر

preceding

<hr> معنی : سانسور کردن <hr> معانی دیگر : فیلم یا مطبوعات را سانسور کردن، (فیلم و کتاب و غیره) از پیش سانسور کردن

معنی : سانسور کردن معانی دیگر : فیلم یا مطبوعات را سانسور کردن، (فیلم و کتاب و غیره) از پیش سانسور کردن

precensor

<hr> معنی : رهبر سرایندگان <hr> معانی دیگر : (کلیسا) رهبر گروه هم خوانان

معنی : رهبر سرایندگان معانی دیگر : (کلیسا) رهبر گروه هم خوانان

precentor

<hr> معنی : خطابه، پند، امر، حکم، فرمان، نظام نامه، امریه، قاعده اخلاقی <hr> معانی دیگر : (اخلاقی یا مذهبی) اصل، قاعده، دستور، آموزه، افراه، اندرز، پند و امثال، اصل فنی، دستور العمل، قاعده ی علمی، مقررات

معنی : خطابه، پند، امر، حکم، فرمان، نظام نامه، امریه، قاعده اخلاقی معانی دیگر : (اخلاقی یا مذهبی) اصل، قاعده، دستور، آموزه، افراه، اندرز، پند و امثال، اصل فنی، دستور العمل، قاعده ی علمی، مقررات

precept

<hr> معنی : پیر، مربی، معلم <hr> معانی دیگر : آموزگار، ناصح، پند آموز، مرشد

معنی : پیر، مربی، معلم معانی دیگر : آموزگار، ناصح، پند آموز، مرشد

preceptor

<hr> معنی : پیش رفتن، جلو افتادن <hr> معانی دیگر : تغییر محوردادن، آسه جنبی کردن، تقدیم اعتدالین داشتن، سبقت گرفتن، در خط سیر محورجسم گردنده تغییرپیداشدن

معنی : پیش رفتن، جلو افتادن معانی دیگر : تغییر محوردادن، آسه جنبی کردن، تقدیم اعتدالین داشتن، سبقت گرفتن، در خط سیر محورجسم گردنده تغییرپیداشدن

precess

<hr> معنی : پیش روی، سبقت، تقدم، انحراف مسیر، تغییر جهت محور جسم گردند <hr> معانی دیگر : (مکانیک) انحراف مسیر، (حرکت) تقدمی (یا تقدیمی)، (فرفره و غیره) تغییر محور، آسه جنبی، عمل پیشتر بودن (از نظر مکان یا زمان یا رتبه یا اهمیت)، ارجحیت، ارشدیت، پیش کسوتی، اولویت، پیشی، مخفف: precession of the equinoxes، تغییر جهت محور جسم گردند مثل فرفره

معنی : پیش روی، سبقت، تقدم، انحراف مسیر، تغییر جهت محور جسم گردند معانی دیگر : (مکانیک) انحراف مسیر، (حرکت) تقدمی (یا تقدیمی)، (فرفره و غیره) تغییر محور، آسه جنبی، عمل پیشتر بودن (از نظر مکان یا زمان یا رتبه یا اهمیت)، ارجحیت، ارشدیت، پیش کسوتی، اولویت، پیشی، مخفف: precession of the equinoxes، تغییر

precession

<hr> معنی : ظریف، دارای ظرافت زیاد <hr> معانی دیگر : precieuse دارای ظرافت زیاد، لطیف، نفیس

معنی : ظریف، دارای ظرافت زیاد معانی دیگر : precieuse دارای ظرافت زیاد، لطیف، نفیس

precieux

<hr> معنی : حد، مرز، حوزه، حدود، محوطه، بخش <hr> معانی دیگر : (جمع) اطراف و جوانب، محیط، پرگیر، حومه، محله، کوی، حوالی، (کلانتری - انتخابات) حوزه، ناحیه، (اندیشه و غیره) قلمرو، (معمولا جمع) فضای میان دو دیوار یا ساختمان، چهاردیواری، (انگلیس - معمولا جمع) حیاط کلیسا، محوطه ی اطراف کلیسا، (انگلیس) بخشی از شهر که در آن اتومبیل راه نمی دهند، محدوده

معنی : حد، مرز، حوزه، حدود، محوطه، بخش معانی دیگر : (جمع) اطراف و جوانب، محیط، پرگیر، حومه، محله، کوی، حوالی، (کلانتری - انتخابات) حوزه، ناحیه، (اندیشه و غیره) قلمرو، (معمولا جمع) فضای میان دو دیوار یا ساختمان، چهاردیواری، (انگلیس - معمولا جمع) حیاط کلیسا، محوطه ی اطراف کلیسا، (انگلیس) بخشی از شهر ک

precinct

<hr> معنی : تظاهر، تصنع، اداب دانی، گرانبهایی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در سخن و بیان) تصنع، تکلف زیاده از حد، ملانقطی بودن

معنی : تظاهر، تصنع، اداب دانی، گرانبهایی معانی دیگر : (به ویژه در سخن و بیان) تصنع، تکلف زیاده از حد، ملانقطی بودن

preciosity

<hr> معنی : محبوب، لطیف، عزیز، پر ارزش، نفیس، فوق العاده، گرانبها، قیمتی، چیز گرانبها، سنگین قیمت، تصنعی گرامی، بسیار <hr> معانی دیگر : گران قیمت، پرقیمت، پرقدر، ارزنده، باارزش، ارزشمند، گرامی، گرانمایه، (به ویژه در رفتار یا بیان) وسواسی، پرتکلف، (زیاده) مبادی آداب، پرتصنع، (تداعی منفی) چیره، قهار، مفرط، (عامیانه) خیلی

معنی : محبوب، لطیف، عزیز، پر ارزش، نفیس، فوق العاده، گرانبها، قیمتی، چیز گرانبها، سنگین قیمت، تصنعی گرامی، بسیار معانی دیگر : گران قیمت، پرقیمت، پرقدر، ارزنده، باارزش، ارزشمند، گرامی، گرانمایه، (به ویژه در رفتار یا بیان) وسواسی، پرتکلف، (زیاده) مبادی آداب، پرتصنع، (تداعی منفی) چیره، قهار، مفرط، (عام

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد