<hr> گروه مشاوران ویژه ی شاه (یا حکمران)، شورای سلطنتی، انجمن رایزنان شخصی پادشاه انگلیس، هئیت مشاورین سلطنتی

گروه مشاوران ویژه ی شاه (یا حکمران)، شورای سلطنتی، انجمن رایزنان شخصی پادشاه انگلیس، هئیت مشاورین سلطنتی

privy council

prix fixe

<hr> معنی : جایزه، انعام، غنیمت، ارزش بسیار قائل شدن، عزیز داشتن <hr> معانی دیگر : ارزش زیاد قائل شدن، گرانبها شمردن، مغتنم شمردن، گرامی داشتن، قدر دانستن، شادیانه، (مجازی) هدف، آرمان، دریافت کننده یا برنده ی جایزه، (مهجور) قیمت کردن، بها گذاری کردن، ارزش سنجی کردن، پاداش، ارزانه، مژدگانی، (قدیمی) مسابقه، ناورد، همداوی، عالی، سزاوار جایزه، نفیس، (به زور اهرم یا دیلم) باز کردن، (شکستن و) در آوردن، (در اصل) عمل گرفتن یا تسخیر کردن، چیزی که به زور گرفته شده (به ویژه کشتی دشمن و محتویات آن)، جنگاورد، (وسیله ی کندن یا به زور گشودن چیزی) اهرم، دیلم، پشتک، ممتاز

معنی : جایزه، انعام، غنیمت، ارزش بسیار قائل شدن، عزیز داشتن معانی دیگر : ارزش زیاد قائل شدن، گرانبها شمردن، مغتنم شمردن، گرامی داشتن، قدر دانستن، شادیانه، (مجازی) هدف، آرمان، دریافت کننده یا برنده ی جایزه، (مهجور) قیمت کردن، بها گذاری کردن، ارزش سنجی کردن، پاداش، ارزانه، مژدگانی، (قدیمی) مسابقه، ناو

prize

<hr> مبلغ جایزه، پول برده شده (در بخت آزمایی و غیره)، پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید

مبلغ جایزه، پول برده شده (در بخت آزمایی و غیره)، پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید

prize money

<hr> معنی : مشت زنی حرفهیی، مسابقه مشت زنی جایزه دار <hr> معانی دیگر : مسابقه ی مشت زنی حرفه ای، مشت بازی سر پول، prize fight(ing) جنگ با مشت برای گرفتن پول یا جایزه

معنی : مشت زنی حرفهیی، مسابقه مشت زنی جایزه دار معانی دیگر : مسابقه ی مشت زنی حرفه ای، مشت بازی سر پول، prize fight(ing) جنگ با مشت برای گرفتن پول یا جایزه

prizefight

<hr> معنی : مشت زن حرفهیی <hr> معانی دیگر : مشت زن حرفه یی

معنی : مشت زن حرفهیی معانی دیگر : مشت زن حرفه یی

prizefighter

<hr> معنی : مشت زنی حرفهیی <hr> معانی دیگر : مشت زنی حرفه یی

معنی : مشت زنی حرفهیی معانی دیگر : مشت زنی حرفه یی

prizefighting

<hr> معنی : جنبه مثبت، برای، بنفع، له، بخاطر <hr> معانی دیگر : مخفف: اداره ی روابط عمومی، کارمند اداره ی روابط عمومی، موافق، هوادار، طرفدار، له (در برابر: علیه con)، مثبت، رای موافق، شخص موافق، دهنده ی رای موافق، پیشوند: (از نظر جا یا زمان) پیش، جلو، قبلی [prognosis]، پیشه کار، حرفه ای، پرسابقه، به سوی جلو، به پیش، پیش [proclivity]، فرا - [produce]، همرای، له [prolabor]، طرفدار کلمه مقابل conاست

معنی : جنبه مثبت، برای، بنفع، له، بخاطر معانی دیگر : مخفف: اداره ی روابط عمومی، کارمند اداره ی روابط عمومی، موافق، هوادار، طرفدار، له (در برابر: علیه con)، مثبت، رای موافق، شخص موافق، دهنده ی رای موافق، پیشوند: (از نظر جا یا زمان) پیش، جلو، قبلی [prognosis]، پیشه کار، حرفه ای، پرسابقه، به سوی جلو، ب

<hr> رایگان، مجانی (در مورد خدماتی که پزشک و حسابدار و غیره برای موسسات خیریه انجام می دهند)

رایگان، مجانی (در مورد خدماتی که پزشک و حسابدار و غیره برای موسسات خیریه انجام می دهند)

pro bono

<hr> سرشکن، متناسبا، به نسبت، به تناسب، برپار، سازوار، نسبی، بتناسب، برحسب نسبت معین، بهمان نسبت

سرشکن، متناسبا، به نسبت، به تناسب، برپار، سازوار، نسبی، بتناسب، برحسب نسبت معین، بهمان نسبت

pro rata

<hr> معنی : موقتا <hr> معانی دیگر : موقتی، ناپا، ناپایا (مخفف آن: pro tem)، protem فعلا، موقتا، شاغل مقامی بطور موقت

معنی : موقتا معانی دیگر : موقتی، ناپا، ناپایا (مخفف آن: pro tem)، protem فعلا، موقتا، شاغل مقامی بطور موقت

pro tempore

<hr> معنی : قایق پارویی و بادبانی اندونزی <hr> معانی دیگر : (آسیای جنوب شرقی) قایق تندرو، پروآ، prau : قایق پارویی وبادبانی اندونزی

معنی : قایق پارویی و بادبانی اندونزی معانی دیگر : (آسیای جنوب شرقی) قایق تندرو، پروآ، prau : قایق پارویی وبادبانی اندونزی

proa

<hr> معنی : احتمال گرایی، انتخاب وجه احتمالی <hr> معانی دیگر : (فلسفه) احتمال گرایی، شایمانگرایی

معنی : احتمال گرایی، انتخاب وجه احتمالی معانی دیگر : (فلسفه) احتمال گرایی، شایمانگرایی

probabilism

<hr> معنی : احتمالی <hr> معانی دیگر : وابسته به احتمال گرایی، شایمانگرایانه

معنی : احتمالی معانی دیگر : وابسته به احتمال گرایی، شایمانگرایانه

probabilistic

<hr> معنی : احتمال <hr> معانی دیگر : شایمندی، شایمانی، گمانایی، شوایی، گمان سزایی، شایندی، هر چیز محتمل، (ریاضی) احتمال، احتمال وقوع

معنی : احتمال معانی دیگر : شایمندی، شایمانی، گمانایی، شوایی، گمان سزایی، شایندی، هر چیز محتمل، (ریاضی) احتمال، احتمال وقوع

probability

probability theory

<hr> معنی : باور کردنی، محتمل، احتمالی، امر احتمالی <hr> معانی دیگر : شایند، شایمان، گمانا، شوا، گمان سزا، لابد، شایدی، شایندی، گمانایی، شوایی

معنی : باور کردنی، محتمل، احتمالی، امر احتمالی معانی دیگر : شایند، شایمان، گمانا، شوا، گمان سزا، لابد، شایدی، شایندی، گمانایی، شوایی

probable

<hr> معنی : شاید، محتملا <hr> معانی دیگر : محتملا، شاید

معنی : شاید، محتملا معانی دیگر : محتملا، شاید

probably

<hr> معنی : گواهی حصر وراثت، رونوشت گواهی شده وصیت نامه، گواهی نمودن صحت وصیت نامه، تحت ازمایش یا نظر قرار دادن، استنطاق کردن <hr> معانی دیگر : (حقوق)، تصدیق صحت وصیت نامه، رونوشت مصدق وصیت نامه، گواهی انحصار وراثت، (صحت وصیت نامه یا انحصار وراثت را) تصدیق کردن، وابسته به انحصار وراثت، محاکمه کردن

معنی : گواهی حصر وراثت، رونوشت گواهی شده وصیت نامه، گواهی نمودن صحت وصیت نامه، تحت ازمایش یا نظر قرار دادن، استنطاق کردن معانی دیگر : (حقوق)، تصدیق صحت وصیت نامه، رونوشت مصدق وصیت نامه، گواهی انحصار وراثت، (صحت وصیت نامه یا انحصار وراثت را) تصدیق کردن، وابسته به انحصار وراثت، محاکمه کردن

probate

<hr> (حقوق) دادگاه وصایای وارث

(حقوق) دادگاه وصایای وارث

probate court

<hr> معنی : ازمایش، امتحان، عفو مشروط، ازادی بقید التزام، دوره ازمایش و کاراموزی، ارائه مدرک و دلیل <hr> معانی دیگر : (در اصل) آزمایش دقیق، کند و کاو دقیق، (استخدام جدید وغیره) دوره ی آزمایشی، کارایی سنجی، کار سنجی، (آموزش و پرورش - حقوق) آزادی مشروط، مامور ناظر، مجازات تعلیقی، رفتار سنجی، probational ازمایش، ازمایش حسن رفتاروازمایش صلاحیت

معنی : ازمایش، امتحان، عفو مشروط، ازادی بقید التزام، دوره ازمایش و کاراموزی، ارائه مدرک و دلیل معانی دیگر : (در اصل) آزمایش دقیق، کند و کاو دقیق، (استخدام جدید وغیره) دوره ی آزمایشی، کارایی سنجی، کار سنجی، (آموزش و پرورش - حقوق) آزادی مشروط، مامور ناظر، مجازات تعلیقی، رفتار سنجی، probational ازمایش،

probation

<hr> معنی : ازمایش، امتحان، ازادی بقید التزام، دوره ازمایش و کاراموزی <hr> معانی دیگر : probation ازمایش، ازمایش حسن رفتاروازمایش صلاحیت، ارائه مدرک ودلیل

معنی : ازمایش، امتحان، ازادی بقید التزام، دوره ازمایش و کاراموزی معانی دیگر : probation ازمایش، ازمایش حسن رفتاروازمایش صلاحیت، ارائه مدرک ودلیل

probational

<hr> معنی : وابسته به التزام <hr> معانی دیگر : وابسته به دوره کاراموزی یا ازمایشی

معنی : وابسته به التزام معانی دیگر : وابسته به دوره کاراموزی یا ازمایشی

probationary

<hr> معنی : کارمند تحت ازمایش، کارمند استاژ، زندانی ازاد شده بقید شرف <hr> معانی دیگر : کسی که رفتار سنجی می شود یا دوران آزمایشی را می گذراند، عفو مشروط

معنی : کارمند تحت ازمایش، کارمند استاژ، زندانی ازاد شده بقید شرف معانی دیگر : کسی که رفتار سنجی می شود یا دوران آزمایشی را می گذراند، عفو مشروط

probationer

<hr> معنی : ازمایشی، اکتشافی، دال بر اثبات <hr> معانی دیگر : سنجشی، آزمایشی، مشروط

معنی : ازمایشی، اکتشافی، دال بر اثبات معانی دیگر : سنجشی، آزمایشی، مشروط

probative

<hr> معنی : ازمایشی، اکتشافی، دال بر اثبات <hr> معانی دیگر : probative ازمایشی، مشروط

معنی : ازمایشی، اکتشافی، دال بر اثبات معانی دیگر : probative ازمایشی، مشروط

probatory

<hr> معنی : کاوش، میله، تحقیق، رسیدگی، مسبار، کاوشگر، میله استحکام، اکتشاف جدید، سنبه جراحی، جستجو، تفحص کردن، غور وبررسی کردن، کاوش کردن <hr> معانی دیگر : وارسی، بررسی، فروپژوهی، گمانه زنی، کند و کاو، فراجویی، (اکتشاف جغرافیایی یا فضایی و غیره) فرا پژوهی، یاب جویی، سفینه ی یابشگر، فضانا و پژوهشی، (زخم و حفره و غیره را با میله و غیره) کاوش کردن، فروپژوهی کردن، معاینه کردن، (با دقت زیاد) بررسی کردن، وارسی کردن، کند و کاو کردن، یابشگری کردن، یاب جویی کردن، (برای معاینه ی زخم و غیره) میله، قاشقک، سوند، میل، سیخ، پروب، (با میله) معاینه، میله زنی، مته زنی، (هر چیزی که برای سنجش در چیز دیگر فرو می کنند مانند الکترود یا لوله ی پیتوت) ردیاب، درون سنج، نمونه بردار، نیشتر

معنی : کاوش، میله، تحقیق، رسیدگی، مسبار، کاوشگر، میله استحکام، اکتشاف جدید، سنبه جراحی، جستجو، تفحص کردن، غور وبررسی کردن، کاوش کردن معانی دیگر : وارسی، بررسی، فروپژوهی، گمانه زنی، کند و کاو، فراجویی، (اکتشاف جغرافیایی یا فضایی و غیره) فرا پژوهی، یاب جویی، سفینه ی یابشگر، فضانا و پژوهشی، (زخم و حفره

probe

<hr> معنی : کاوش، تفحص <hr> معانی دیگر : کاوش، تفحص

معنی : کاوش، تفحص معانی دیگر : کاوش، تفحص

probing

<hr> معنی : پاکدامنی، راستی، پیروی دقیق از اصول <hr> معانی دیگر : درستی، امانت، درستکاری

معنی : پاکدامنی، راستی، پیروی دقیق از اصول معانی دیگر : درستی، امانت، درستکاری

probity

<hr> معنی : سختی، چیستان، مشکل، موضوع، مسئله <hr> معانی دیگر : فرنهاد، پرسمان، دشگیر، چیستا، دارای مشکل یا گرفتاری، مسئله آفرین، معضل، گرفتاری، دردسر، معما

معنی : سختی، چیستان، مشکل، موضوع، مسئله معانی دیگر : فرنهاد، پرسمان، دشگیر، چیستا، دارای مشکل یا گرفتاری، مسئله آفرین، معضل، گرفتاری، دردسر، معما

problem

<hr> معنی : غامض، گیج کننده، حیرت اور، مسئلهای <hr> معانی دیگر : مسئله مانند، مشکل، دشوار، پرسمانی، چیستایی، حل و فصل نشده، پا در هوا، نامعین، نامعلوم (problematical هم می گویند)، problematical مسئله ای، غام­، حیرت اور <hr> problematic(al) نامعلوم، مشکوک، احتمالی

معنی : غامض، گیج کننده، حیرت اور، مسئلهای معانی دیگر : مسئله مانند، مشکل، دشوار، پرسمانی، چیستایی، حل و فصل نشده، پا در هوا، نامعین، نامعلوم (problematical هم می گویند)، problematical مسئله ای، غام­، حیرت اور problematic(al) نامعلوم، مشکوک، احتمالی

problematic

<hr> معنی : غامض، گیج کننده، حیرت اور، مسئلهای <hr> معانی دیگر : problematic مسئله ای، غام­

معنی : غامض، گیج کننده، حیرت اور، مسئلهای معانی دیگر : problematic مسئله ای، غام­

problematical

<hr> معنی : وابسته بخرطوم داران عاجدار، راسته پستانداران خرطوم دار <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی)، خرطوم دار، proboscidian وابسته بخرطوم داران عاجدار

معنی : وابسته بخرطوم داران عاجدار، راسته پستانداران خرطوم دار معانی دیگر : (جانور شناسی)، خرطوم دار، proboscidian وابسته بخرطوم داران عاجدار

proboscidean

<hr> معنی : وابسته بخرطوم داران عاجدار <hr> معانی دیگر : proboscidean وابسته بخرطوم داران عاجدار، راسته پستانداران خرطوم دار

معنی : وابسته بخرطوم داران عاجدار معانی دیگر : proboscidean وابسته بخرطوم داران عاجدار، راسته پستانداران خرطوم دار

proboscidian

<hr> معنی : پوزه دراز، خرطوم، الت مکیدن حشره <hr> معانی دیگر : پیل پوز، (حشرات و غیره) خرطومه

معنی : پوزه دراز، خرطوم، الت مکیدن حشره معانی دیگر : پیل پوز، (حشرات و غیره) خرطومه

proboscis

<hr> معنی : پروکئین، نمک قلیایی بیحس کننده <hr> معانی دیگر : (داروسازی) پروکائین (ترکیب بلورین به فرمول c13h20o2n2.hcl)، novocaine : ش

معنی : پروکئین، نمک قلیایی بیحس کننده معانی دیگر : (داروسازی) پروکائین (ترکیب بلورین به فرمول c13h20o2n2.hcl)، novocaine : ش

procaine

<hr> معنی : رویهای، روندی، وابسته به طرز عمل و رویه <hr> معانی دیگر : وابسته به شیوه ی کار، مربوط به طرز عمل، شیوی، آیین نامه ای، نظام نامه ای

معنی : رویهای، روندی، وابسته به طرز عمل و رویه معانی دیگر : وابسته به شیوه ی کار، مربوط به طرز عمل، شیوی، آیین نامه ای، نظام نامه ای

procedural

<hr> معنی : طرز عمل، رویه، روش، روند، ایین دادرسی <hr> معانی دیگر : شیوه، فراروند، گواسه، روال، اسلوب عملکرد، پردازه، اصول محاکمات، آیین دادرسی

معنی : طرز عمل، رویه، روش، روند، ایین دادرسی معانی دیگر : شیوه، فراروند، گواسه، روال، اسلوب عملکرد، پردازه، اصول محاکمات، آیین دادرسی

procedure

<hr> معنی : پیش رفتن، حرکت کردن، ناشی شدن از، رهسپار شدن، اقدام کردن، پرداختن به <hr> معانی دیگر : (به ویژه پس از توقف) ادامه دادن، دنبال کردن، پرداختن (به کاری)، پیشرفت کردن یا داشتن، جلو رفتن، (معمولا با: against) اقدام قانونی کردن (علیه کسی)، دادخواهی کردن، اقامه ی دعوی کردن

معنی : پیش رفتن، حرکت کردن، ناشی شدن از، رهسپار شدن، اقدام کردن، پرداختن به معانی دیگر : (به ویژه پس از توقف) ادامه دادن، دنبال کردن، پرداختن (به کاری)، پیشرفت کردن یا داشتن، جلو رفتن، (معمولا با: against) اقدام قانونی کردن (علیه کسی)، دادخواهی کردن، اقامه ی دعوی کردن

proceed

<hr> معنی : پیشرفت، عمل، اقدام، روند، جریان عمل <hr> معانی دیگر : (انجمن های علمی و غیره - جمع) صورت جلسه، شرح مذاکرات، ادامه، دنبال گیری، پیگیری، طرز

معنی : پیشرفت، عمل، اقدام، روند، جریان عمل معانی دیگر : (انجمن های علمی و غیره - جمع) صورت جلسه، شرح مذاکرات، ادامه، دنبال گیری، پیگیری، طرز

proceeding

<hr> معنی : عملیات، اقدامات، شرح مذاکرات <hr> معانی دیگر : اقدامات، شرح مذاکرات

معنی : عملیات، اقدامات، شرح مذاکرات معانی دیگر : اقدامات، شرح مذاکرات

proceedings

<hr> معنی : محصول، عایدات، عملکرد، وصولی، سود ویژه، حاصل فروش <hr> معانی دیگر : درآمد (حاصل از فروش چیزی)، سود (حاصل از سرمایه گذاری و غیره)

معنی : محصول، عایدات، عملکرد، وصولی، سود ویژه، حاصل فروش معانی دیگر : درآمد (حاصل از فروش چیزی)، سود (حاصل از سرمایه گذاری و غیره)

proceeds

<hr> معنی : سیر، روند، جریان عمل، فرایند، مراحل مختلف چیزی، پیشرفت تدریجی ومداوم، دوره عمل، فرا گرد، عمل، تهیه کردن، تمام کردن، بانجام رساندن، پردازش کردن، مراحلی را طی کردن <hr> معانی دیگر : جریان، فراشد، فرگرد، روش، روال، (زیست شناسی) زائده، برآمدگی، (حقوق) اقدام قضایی، دادخواهی، ورقه ی احضار به دادگاه، خواست برگ، (کامپیوتر) پردازش، (طبق فرایند یا شیوه ی خاصی) آماده کردن، رسیدگی کردن، فرایند کردن، به عمل آوردن، پرداخت کردن، (حقوق) به دادگاه احضار کردن، فراخواست کردن، (طبق روش خاصی) تهیه شده، پردازش شده، فرایندی، طرز انجام، دستورالعمل، ظهور، ظاهر کردن فیلم، (حقوق) مورد تعقیب قضایی قرار دادن، به دادگاه کشیدن، (در مراسم رسمی و غیره) راه رفتن (با گام های شمرده)، گام برداری کردن، مرحله، طرز عمل

معنی : سیر، روند، جریان عمل، فرایند، مراحل مختلف چیزی، پیشرفت تدریجی ومداوم، دوره عمل، فرا گرد، عمل، تهیه کردن، تمام کردن، بانجام رساندن، پردازش کردن، مراحلی را طی کردن معانی دیگر : جریان، فراشد، فرگرد، روش، روال، (زیست شناسی) زائده، برآمدگی، (حقوق) اقدام قضایی، دادخواهی، ورقه ی احضار به دادگاه، خوا

process

processes

<hr> معنی : پردازش <hr> معانی دیگر : پردازش

معنی : پردازش معانی دیگر : پردازش

processing

<hr> معنی : ترقی، حرکت دسته جمعی، ترقی تصاعدی، دسته راه انداختن، در صفوف منظم پیش رفتن <hr> معانی دیگر : (در مراسم رسمی) قطار اتومبیل ها، صف مردم، گروه مشایعین، (در مراسم رسمی و تشییع جنازه و غیره) گام برداری، حرکت (با گام های شمرده یا در اتومبیل های به صف شده)، بصورت صفوف منظم

معنی : ترقی، حرکت دسته جمعی، ترقی تصاعدی، دسته راه انداختن، در صفوف منظم پیش رفتن معانی دیگر : (در مراسم رسمی) قطار اتومبیل ها، صف مردم، گروه مشایعین، (در مراسم رسمی و تشییع جنازه و غیره) گام برداری، حرکت (با گام های شمرده یا در اتومبیل های به صف شده)، بصورت صفوف منظم

procession

<hr> معنی : بصورت صفوف منظم <hr> معانی دیگر : (کلیسا) کتاب دستور العمل مراسم و گام برداری های مذهبی، دسته جمعی، دسته ای، سرود جمعی، سرود دسته جمعی، کتاب سرود

معنی : بصورت صفوف منظم معانی دیگر : (کلیسا) کتاب دستور العمل مراسم و گام برداری های مذهبی، دسته جمعی، دسته ای، سرود جمعی، سرود دسته جمعی، کتاب سرود

processional

<hr> معنی : تکمیل کننده، عمل کننده، پردازنده، پردازشگر، تمام کننده <hr> معانی دیگر : عمل کننده، تکمیل کننده، تمام کننده

معنی : تکمیل کننده، عمل کننده، پردازنده، پردازشگر، تمام کننده معانی دیگر : عمل کننده، تکمیل کننده، تمام کننده

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد