<hr> معنی : راویولی <hr> معانی دیگر : (خوراک ایتالیایی) راویولی، نوعی غذای ایتالیایی از گوشت و نشاسته

معنی : راویولی معانی دیگر : (خوراک ایتالیایی) راویولی، نوعی غذای ایتالیایی از گوشت و نشاسته

ravioli

<hr> معنی : ربودن، مسحور کردن، قاپیدن، از خود بیخود شدن، بعفت و ناموس تجاوز کردن <hr> معانی دیگر : غرق مسرت کردن، (بسیار) خوشنود کردن، گرفتن و به زور بردن، چاپیدن، به اسارت بردن، در ربودن، (با زن) به زور جماع کردن، تجاوز جنسی کردن

معنی : ربودن، مسحور کردن، قاپیدن، از خود بیخود شدن، بعفت و ناموس تجاوز کردن معانی دیگر : غرق مسرت کردن، (بسیار) خوشنود کردن، گرفتن و به زور بردن، چاپیدن، به اسارت بردن، در ربودن، (با زن) به زور جماع کردن، تجاوز جنسی کردن

ravish

<hr> مسحور کننده و دلبر، دلربا، دلکش، فریبنده، جاذب، ربایش، ربودگی، زنای بعنف، هتک ناموس

مسحور کننده و دلبر، دلربا، دلکش، فریبنده، جاذب، ربایش، ربودگی، زنای بعنف، هتک ناموس

ravishing

<hr> معنی : ربایش، از خود بیخودی، هتک ناموس <hr> معانی دیگر : معراج

معنی : ربایش، از خود بیخودی، هتک ناموس معانی دیگر : معراج

ravishment

<hr> معنی : سرد، خام، نارس، بی تجربه، نپخته، کال، جریحه دار کردن <hr> معانی دیگر : به عمل نیامده، پرداخت نشده، پردازش نشده، ناآموخته، تازه کار، نوچه، خامدست، ناشی، (پوست بدن) خراشیده و خونین، رفته، ریش، بادکرده و دردناک، (آب و هوا) سرد و مرطوب، سوزدار، (سخن و نگارش) هرزه، رکیک، زیاده نما، وقیح، (عامیانه) غیر منصفانه، جابرانه، نامردانه، (پوست بدن) زخم، رفتگی، خراشیدگی و بادکردگی، ریشی، جریحه دار

معنی : سرد، خام، نارس، بی تجربه، نپخته، کال، جریحه دار کردن معانی دیگر : به عمل نیامده، پرداخت نشده، پردازش نشده، ناآموخته، تازه کار، نوچه، خامدست، ناشی، (پوست بدن) خراشیده و خونین، رفته، ریش، بادکرده و دردناک، (آب و هوا) سرد و مرطوب، سوزدار، (سخن و نگارش) هرزه، رکیک، زیاده نما، وقیح، (عامیانه) غیر 

<hr> ماده ی خام، ماده ی خام industry needs raw materials صنعت نیاز به مواد خام دارد

ماده ی خام، ماده ی خام industry needs raw materials صنعت نیاز به مواد خام دارد

raw material

<hr> معنی : خامه <hr> معانی دیگر : ابریشم خام

معنی : خامه معانی دیگر : ابریشم خام

raw silk

<hr> معنی : تازیانه، پوست خام، پوست دباغی نشده، خامسوز، تازیانه زدن <hr> معانی دیگر : نشیمه، تاسمه، شلاق چرمی، تازیانه ی تاسمه ای

معنی : تازیانه، پوست خام، پوست دباغی نشده، خامسوز، تازیانه زدن معانی دیگر : نشیمه، تاسمه، شلاق چرمی، تازیانه ی تاسمه ای

rawhide

<hr> معنی : پرتو، شعاع، تشعشع، روشنایی، اشعه، اشعه تابشی، تشعشع داشتن، برق زدن، درخشیدن <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف: raymond)، (نور) شعاع (اشعه)، رخش، تاب، تابش، سو، نشانه ی عقل و هوش، (مجازی) تابناکی، مقدار کم، ذره، اندکی، (فیزیک) زنجیره ی نور، ذره ی نور، (دایره) شعاع، نیم ترامون (radius هم می گویند)، خط شعاعی، خط ترامونی، رجوع شود به: ray flower، (گیاه شناسی) پرتوه، پرتو افکنی کردن، رخشیدن، ساطع کردن یا شدن، (جانورشناسی) پرتوماهی (انواع ماهیان مسطح و بادبادک مانند از راسته ی rajiformes)، ماهی چهار گوش عمق زی که از حلزون تغذیه میکند ray sting

معنی : پرتو، شعاع، تشعشع، روشنایی، اشعه، اشعه تابشی، تشعشع داشتن، برق زدن، درخشیدن معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف: raymond)، (نور) شعاع (اشعه)، رخش، تاب، تابش، سو، نشانه ی عقل و هوش، (مجازی) تابناکی، مقدار کم، ذره، اندکی، (فیزیک) زنجیره ی نور، ذره ی نور، (دایره) شعاع، نیم ترامون (radius هم می گویند

<hr> معنی : پرتو، ابریشم مصنوعی، ریون <hr> معانی دیگر : (انواع نخ های نایلونی و غیره) رایون

معنی : پرتو، ابریشم مصنوعی، ریون معانی دیگر : (انواع نخ های نایلونی و غیره) رایون

rayon

<hr> معنی : بریدن، محو کردن، تراشیدن، ویران کردن، ستردن <hr> معانی دیگر : (دراصل) زخم سطحی زدن، خراشاندن، (نادر) زدودن، (بامالش) پاک کردن، ساییدن

معنی : بریدن، محو کردن، تراشیدن، ویران کردن، ستردن معانی دیگر : (دراصل) زخم سطحی زدن، خراشاندن، (نادر) زدودن، (بامالش) پاک کردن، ساییدن

raze

<hr> معنی : تیغ صورت تراشی، با تیغ تراشیدن <hr> معانی دیگر : تیغ (ریش تراشی)

معنی : تیغ صورت تراشی، با تیغ تراشیدن معانی دیگر : تیغ (ریش تراشی)

razor

<hr> معنی : پنگوئن منقار تیغی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) نوک تیغی (نوعی پنگوئن به نام alca torda)

معنی : پنگوئن منقار تیغی معانی دیگر : (جانورشناسی) نوک تیغی (نوعی پنگوئن به نام alca torda)

razorbill

<hr> معنی : تمشک، شوخی کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی)، دست انداختن، مسخره کردن

معنی : تمشک، شوخی کردن معانی دیگر : (امریکا - خودمانی)، دست انداختن، مسخره کردن

razz

<hr> معنی : سراب <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی)، جوش و خروش، هیجان

معنی : سراب معانی دیگر : (امریکا - خودمانی)، جوش و خروش، هیجان

razzmatazz

<hr> معنی : در باره، با توجه به، عطف به <hr> معانی دیگر : مخفف:، (انجیل) کتاب مکاشفه، (شیمی) رینیم، پیشوند:، باز، رجعت، پیشین [return]، (موسیقی)ر، مخفف: درباره ی، بازگشت به، برگشت دادن، با توجه به مخفف reference

معنی : در باره، با توجه به، عطف به معانی دیگر : مخفف:، (انجیل) کتاب مکاشفه، (شیمی) رینیم، پیشوند:، باز، رجعت، پیشین [return]، (موسیقی)ر، مخفف: درباره ی، بازگشت به، برگشت دادن، با توجه به مخفف reference

<hr> معنی : باز در آشامیدن، دوباره مکیدن و جذب کردن <hr> معانی دیگر : باز در اشامیدن

معنی : باز در آشامیدن، دوباره مکیدن و جذب کردن معانی دیگر : باز در اشامیدن

reabsorb

<hr> معنی : حصول، کشش، حیطه، رسایی، برد، رسیدن به، نائل شدن، نائل شدن به <hr> معانی دیگر : رسیدن، بالغ شدن بر، (با تلفن و غیره) تماس گرفتن، دسترسی داشتن، (دست و غیره را) دراز کردن، رساندن، توسعه داشتن، ادامه داشتن، برداشتن، پراندن، زدن، دست یافتن، نایل شدن، (سر میز غذاخوری و غیره) رد کردن، دادن، دست بردن به طرف (چیزی)، گسترش، دامنه، رسش، رسانش، دستیابی، (کشتیرانی) باد عمود بر کشتی، باد پهلو، پهلوباد، با پهلو باد حرکت کردن

معنی : حصول، کشش، حیطه، رسایی، برد، رسیدن به، نائل شدن، نائل شدن به معانی دیگر : رسیدن، بالغ شدن بر، (با تلفن و غیره) تماس گرفتن، دسترسی داشتن، (دست و غیره را) دراز کردن، رساندن، توسعه داشتن، ادامه داشتن، برداشتن، پراندن، زدن، دست یافتن، نایل شدن، (سر میز غذاخوری و غیره) رد کردن، دادن، دست بردن به ط

reach

reach an agreement

<hr> معنی : واکنش نشان دادن، عکس العمل نشان دادن، واکنش کردن، تحت تاثیر واقع شدن <hr> معانی دیگر : عکس العمل داشتن (یا نشان دادن)، (به روال اول خود) بازگشتن، به افزایش ادامه دادن، (شیمی - با: on یا with) فعل و انفعال کردن، اثر کردن یا داشتن، کنش واکنش کردن، واکنایی داشتن، دوباره کردن یا انجام دادن، دوباره عمل کردن

معنی : واکنش نشان دادن، عکس العمل نشان دادن، واکنش کردن، تحت تاثیر واقع شدن معانی دیگر : عکس العمل داشتن (یا نشان دادن)، (به روال اول خود) بازگشتن، به افزایش ادامه دادن، (شیمی - با: on یا with) فعل و انفعال کردن، اثر کردن یا داشتن، کنش واکنش کردن، واکنایی داشتن، دوباره کردن یا انجام دادن، دوباره عمل

react

<hr> معنی : مقاومت القایی یا خازنی، واکنش، مقاومت واکنشی، واکنش برق <hr> معانی دیگر : (الکترونیک) ایستایی، وازش، راکتانس، مقاومت ظاهری، واکنایی

معنی : مقاومت القایی یا خازنی، واکنش، مقاومت واکنشی، واکنش برق معانی دیگر : (الکترونیک) ایستایی، وازش، راکتانس، مقاومت ظاهری، واکنایی

reactance

<hr> معنی : عکس العمل، انفعال، واکنش، واکنشی، انعکاس <hr> معانی دیگر : بازگشت به روال اول، افزایش، اثر، هنایش، تاثیر، 5 - (شیمی) فعل و انفعال، کنش واکنش، کنایی، ارتجاع، واپس روی

معنی : عکس العمل، انفعال، واکنش، واکنشی، انعکاس معانی دیگر : بازگشت به روال اول، افزایش، اثر، هنایش، تاثیر، 5 - (شیمی) فعل و انفعال، کنش واکنش، کنایی، ارتجاع، واپس روی

reaction

<hr> معنی : مرتجع، ادم مرتجع، استبدادی، مرتجع، ارتجاعی، واکشنی <hr> معانی دیگر : واپس گرایانه، واپس گری

معنی : مرتجع، ادم مرتجع، استبدادی، مرتجع، ارتجاعی، واکشنی معانی دیگر : واپس گرایانه، واپس گری

reactionary

<hr> معنی : مرتجع <hr> معانی دیگر : ارتجاعی، مرتج، شخصمرتجع

معنی : مرتجع معانی دیگر : ارتجاعی، مرتج، شخصمرتجع

reactionist

<hr> معنی : انفعالی، واکنشی، واکنشدار <hr> معانی دیگر : واکنش گر، واکنش پذیر، وازش پذیر

معنی : انفعالی، واکنشی، واکنشدار معانی دیگر : واکنش گر، واکنش پذیر، وازش پذیر

reactive

<hr> معنی : راکتور، عامل واکنش، عامل عکس العمل <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) واکنش کننده، واکنش گر -2رجوع شود به: -3 nuclear reactor (برق) سیم پیچ استارت -4 (پزشکی) دارای واکنش مثبت نسبت به چیز بخصوص -5 (شیمی) واکنشگاه

معنی : راکتور، عامل واکنش، عامل عکس العمل معانی دیگر : (شخص یا چیز) واکنش کننده، واکنش گر -2رجوع شود به: -3 nuclear reactor (برق) سیم پیچ استارت -4 (پزشکی) دارای واکنش مثبت نسبت به چیز بخصوص -5 (شیمی) واکنشگاه

reactor

<hr> معنی : خواندن، تعبیر کردن، قرائت کردن، باز خواندن <hr> معانی دیگر : سر هربرت رید (شاعر و سخن شناس انگلیسی)، خوانده شدن، بلند خواندن، (دستگاه های مدرج و غیره) نشان دادن، (انگلیس) در دانشگاه مطالعه کردن، رشته ای را خواندن، درک کردن، پی بردن، فهمیدن، (از انبار کامپیوتر اخذ کردن و به کاربردن) جابجا کردن، منتقل کردن، معنی دادن، قابل خواندن (به معنی خاص) بودن، طرز خواندن، (انگلیس) مطلب خواندنی، غیبگویی کردن، پیشگویی کردن، آینده نمایی کردن، (معمولا با هایفن) - خوانده، زمان گذشته و اسم مفعول: read

معنی : خواندن، تعبیر کردن، قرائت کردن، باز خواندن معانی دیگر : سر هربرت رید (شاعر و سخن شناس انگلیسی)، خوانده شدن، بلند خواندن، (دستگاه های مدرج و غیره) نشان دادن، (انگلیس) در دانشگاه مطالعه کردن، رشته ای را خواندن، درک کردن، پی بردن، فهمیدن، (از انبار کامپیوتر اخذ کردن و به کاربردن) جابجا کردن، منت

read

<hr> معنی نهفته ی چیزی را دریافتن، معانی پنهان یا ژرف چیزی را درک کردن

معنی نهفته ی چیزی را دریافتن، معانی پنهان یا ژرف چیزی را درک کردن

read between the lines

read in

read off

read-only memory

<hr> معنی : خوانایی، قابلیت خواندن <hr> معانی دیگر : خوانایی، قابلیت خواندن

معنی : خوانایی، قابلیت خواندن معانی دیگر : خوانایی، قابلیت خواندن

readability

<hr> معنی : خوانا، قابل خواندن، خواندنی <hr> معانی دیگر : سزاوار خواندن، خوانا (legible هم می گویند)

معنی : خوانا، قابل خواندن، خواندنی معانی دیگر : سزاوار خواندن، خوانا (legible هم می گویند)

readable

<hr> معنی : خواننده، قاری، کتاب قرائتی <hr> معانی دیگر : قرائت کننده، (آموزش) کتاب قرائت، جنگ ادبی، مجموعه، کتاب درس، گلچین، ... خوان، (موسسه ی انتشاراتی - کسی که کتب پیشنهادی برای چاپ را می خواند و نظر می دهد) ارزیاب متن، (دستگاه خواندن داده ها) خوانشگر، (مخفف: proof reader) غلطگیر، مصحح، لغزش گیر، (شرکت برق یا گاز و غیره) خواننده ی کنتور (meter reader هم می گویند)، (انگلیس) دانشیار، دستیار استاد (که اوراق امتحانی را به جای استاد ارزیابی می کند)، کف بین، فال گیر، غلط گیر

معنی : خواننده، قاری، کتاب قرائتی معانی دیگر : قرائت کننده، (آموزش) کتاب قرائت، جنگ ادبی، مجموعه، کتاب درس، گلچین، ... خوان، (موسسه ی انتشاراتی - کسی که کتب پیشنهادی برای چاپ را می خواند و نظر می دهد) ارزیاب متن، (دستگاه خواندن داده ها) خوانشگر، (مخفف: proof reader) غلطگیر، مصحح، لغزش گیر، (شرکت برق

reader

<hr> معنی : قرائت <hr> معانی دیگر : شمار خوانندگان، خوانندگان، (انگلیس) دانشیاری، خوانندگی

معنی : قرائت معانی دیگر : شمار خوانندگان، خوانندگان، (انگلیس) دانشیاری، خوانندگی

readership

<hr> بی درنگ، بلافاصله، فورا، به آسانی، با میل، به دلخواه، از روی میل، زود، بسهولت

بی درنگ، بلافاصله، فورا، به آسانی، با میل، به دلخواه، از روی میل، زود، بسهولت

readily

<hr> معنی : امادگی <hr> معانی دیگر : آمادگی، حاضر بودن، آسانی، سهولت

معنی : امادگی معانی دیگر : آمادگی، حاضر بودن، آسانی، سهولت

readiness

<hr> معنی : مطالعه، قرائت <hr> معانی دیگر : خواندن، مطالعه (مطالعات)، خوانش، برداشت، تفسیر، خواندنی، ویژه ی خواندن، نمایش قرائت شعر (یا قطعات ادبی)، خوانش بزم، میزان یا شماره ای که کنتور (برق و آب و غیره) نشان می دهد، میزان مصرف

معنی : مطالعه، قرائت معانی دیگر : خواندن، مطالعه (مطالعات)، خوانش، برداشت، تفسیر، خواندنی، ویژه ی خواندن، نمایش قرائت شعر (یا قطعات ادبی)، خوانش بزم، میزان یا شماره ای که کنتور (برق و آب و غیره) نشان می دهد، میزان مصرف

reading

reading book

<hr> معنی : دوباره تعدیل <hr> معانی دیگر : تنظیم دوباره، باز سامانی، تجدید تعادل، سازگاری مجدد، نوسازگاری

معنی : دوباره تعدیل معانی دیگر : تنظیم دوباره، باز سامانی، تجدید تعادل، سازگاری مجدد، نوسازگاری

readjustment

<hr> معنی : بازخوانی <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر)، بازخوانش، 1- بلند خواندن 2- (کامپیوتر) بازخوانی، بازخوانی

معنی : بازخوانی معانی دیگر : (کامپیوتر)، بازخوانش، 1- بلند خواندن 2- (کامپیوتر) بازخوانی، بازخوانی

readout

<hr> معنی : اماده، حی و حاضر، فراهم، مهیا، موجود، اماده کردن، مهیا کردن، حاضر کردن <hr> معانی دیگر : آماده، حاضر، تیار، روبراه، علاقمند، مشتاق، مایل، مستعد، کمربسته، میان بسته، در پی بهانه، در شرف، متمایل، منتظر، (جسمی و فکری) سریع، فرز، چابک، تیز -، حاضر-، بی درنگ، فوری، بی تاخیر، نقد، در دسترس، (در ترکیب با اسم مفعول) قبلا، پیش، (با هایفن و اسم) - آماد، (به ویژه خود را) آماده کردن، آمادن، تیار کردن، (مهجور- هنگام حاضر غایب کردن) حاضر!

معنی : اماده، حی و حاضر، فراهم، مهیا، موجود، اماده کردن، مهیا کردن، حاضر کردن معانی دیگر : آماده، حاضر، تیار، روبراه، علاقمند، مشتاق، مایل، مستعد، کمربسته، میان بسته، در پی بهانه، در شرف، متمایل، منتظر، (جسمی و فکری) سریع، فرز، چابک، تیز -، حاضر-، بی درنگ، فوری، بی تاخیر، نقد، در دسترس، (در ترکیب با

ready

<hr> معنی : معرف، موضوع ازمایش روانی <hr> معانی دیگر : (شیمی) شناساگر، شناسگر

معنی : معرف، موضوع ازمایش روانی معانی دیگر : (شیمی) شناساگر، شناسگر

reagent

<hr> معنی : اصل، ریل، راستین، غیر مصنوعی، بی خدشه، موجود، صمیمی، طبیعی، واقعی، حقیقی، عملی، حسابی <hr> معانی دیگر : هستمند، باشا، اصیل، (ملک) غیر منقول، (ریاضی) حقیقی 5 - (با: the) واقع، واقعیت -6 (عامیانه) راستی، واقعا، خیلی، بسیار، (واحد پولی سابق اسپانیا و پرتغال) رآل، مفرد واژه ی: reis

معنی : اصل، ریل، راستین، غیر مصنوعی، بی خدشه، موجود، صمیمی، طبیعی، واقعی، حقیقی، عملی، حسابی معانی دیگر : هستمند، باشا، اصیل، (ملک) غیر منقول، (ریاضی) حقیقی 5 - (با: the) واقع، واقعیت -6 (عامیانه) راستی، واقعا، خیلی، بسیار، (واحد پولی سابق اسپانیا و پرتغال) رآل، مفرد واژه ی: reis

real

<hr> معنی : اموال، عقار <hr> معانی دیگر : ملکی، دارایی غیر منقول، مستغل (مستغلات)

معنی : اموال، عقار معانی دیگر : ملکی، دارایی غیر منقول، مستغل (مستغلات)

real estate

real friend

<hr> زمان واقعی (همزمانی رویداد و گزارش آن در رادیو یا تلویزیون و غیره)، نادرنگی، (کامپیوتر) بلادرنگ، بی درنگ، بی وقفه، بلا درنگ، علوم نظامى : زمان حقیقى یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها

زمان واقعی (همزمانی رویداد و گزارش آن در رادیو یا تلویزیون و غیره)، نادرنگی، (کامپیوتر) بلادرنگ، بی درنگ، بی وقفه، بلا درنگ، علوم نظامى : زمان حقیقى یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها

real time

<hr> معنی : زرنیخ سرخ، رلگا <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی: رحج الغار) غار خاک (سولفید آرسنیک که در آتش بازی کاربرد دارد)، زرنی&nbsp; سر

معنی : زرنیخ سرخ، رلگا معانی دیگر : (از ریشه ی عربی: رحج الغار) غار خاک (سولفید آرسنیک که در آتش بازی کاربرد دارد)، زرنی سر

واژه های حرف "r" - مترادف و متضاد