<hr> معنی : رئالیسم، واقعگرایی، واقعبینی، راستین گرایی، تحقق گرایی <hr> معانی دیگر : هستمند گرایی، هست بین گرایی

معنی : رئالیسم، واقعگرایی، واقعبینی، راستین گرایی، تحقق گرایی معانی دیگر : هستمند گرایی، هست بین گرایی

realism

<hr> معنی : واقع بین، تحقق گرای، تحقق گرای، راستین گرای <hr> معانی دیگر : هستمندگرایانه، واقع گرایانه، هست بین گرایانه، راستین گرایانه، وابسته به مکتب رئالیسم، (در هنر و ادبیات) هست نگر، واقع نگر، realistic واقع بین

معنی : واقع بین، تحقق گرای، تحقق گرای، راستین گرای معانی دیگر : هستمندگرایانه، واقع گرایانه، هست بین گرایانه، راستین گرایانه، وابسته به مکتب رئالیسم، (در هنر و ادبیات) هست نگر، واقع نگر، realistic واقع بین

realist

<hr> معنی : واقع بین، تحقق گرای، راستین گرای <hr> معانی دیگر : realist واقع بین

معنی : واقع بین، تحقق گرای، راستین گرای معانی دیگر : realist واقع بین

realistic

<hr> معنی : معنی، حقیقت، واقعیت، هستی، اصلیت، اصالت وجود <hr> معانی دیگر : باشایی، هستمندی، راستینی، راستادی

معنی : معنی، حقیقت، واقعیت، هستی، اصلیت، اصالت وجود معانی دیگر : باشایی، هستمندی، راستینی، راستادی

reality

<hr> معنی : قابل درک، قابل تحقق، تحقق پذیر، نقد شدنی <hr> معانی دیگر : قابل درک، قابل تحقق، نقد شدنی

معنی : قابل درک، قابل تحقق، تحقق پذیر، نقد شدنی معانی دیگر : قابل درک، قابل تحقق، نقد شدنی

realizable

<hr> معنی : درک، فهم، ادراک، تحقق، تفهیم <hr> معانی دیگر : هستمندسازی، هستش، نقدسازی، تبدیل به نقدینه کردن

معنی : درک، فهم، ادراک، تحقق، تفهیم معانی دیگر : هستمندسازی، هستش، نقدسازی، تبدیل به نقدینه کردن

realization

<hr> معنی : واقعی کردن، درک کردن، دریافتن، نقد کردن، فهمیدن، تحقق یافتن، پی بردن، تحقق بخشیدن، قوه اوردن <hr> معانی دیگر : (حقوق یا امتیازات و غیره را) تبدیل به پول نقد کردن، به دست آوردن، کسب کردن، واقعیت یافتن، نایل شدن، رسیدن، جامه ی عمل پوشاندن

معنی : واقعی کردن، درک کردن، دریافتن، نقد کردن، فهمیدن، تحقق یافتن، پی بردن، تحقق بخشیدن، قوه اوردن معانی دیگر : (حقوق یا امتیازات و غیره را) تبدیل به پول نقد کردن، به دست آوردن، کسب کردن، واقعیت یافتن، نایل شدن، رسیدن، جامه ی عمل پوشاندن

realize

<hr> معنی : واقعا، بالفعل، براستی، راستی، بخدا <hr> معانی دیگر : (محاوره) در حقیقت، راستش را بخواهی، حقیقتا، به درستی، راستینه

معنی : واقعا، بالفعل، براستی، راستی، بخدا معانی دیگر : (محاوره) در حقیقت، راستش را بخواهی، حقیقتا، به درستی، راستینه

really

<hr> معنی : حوزه، ناحیه، متصرفات، قلمرو سلطان <hr> معانی دیگر : کشور پادشاهی (kingdom هم می گویند)، قلمرو، حیطه، سرزمین، گستره، محدوده، مملکت

معنی : حوزه، ناحیه، متصرفات، قلمرو سلطان معانی دیگر : کشور پادشاهی (kingdom هم می گویند)، قلمرو، حیطه، سرزمین، گستره، محدوده، مملکت

realm

<hr> معنی : دلال معاملات ملکی <hr> معانی دیگر : (امریکا) دلال معاملات ملکی که عضو انجمن ملی دلالان معاملات ملکی است

معنی : دلال معاملات ملکی معانی دیگر : (امریکا) دلال معاملات ملکی که عضو انجمن ملی دلالان معاملات ملکی است

realtor

<hr> معنی : ملک، عقار، دارایی غیر منقول <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: real estate، مستقل

معنی : ملک، عقار، دارایی غیر منقول معانی دیگر : رجوع شود به: real estate، مستقل

realty

<hr> معنی : گشاد کردن، مته زدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه - جمع) یک عالمه، یک بند کاغذ 480 تا 516 برگی، یک بسته کاغذ تحریر، (بابرقو) سوراخ را گشاد کردن، برقو زدن، (چاه نفت) دیوار تراشی کردن، (لوله ی اسلحه را) گشاد کردن، (با برقو) صاف کردن، عیب زدایی کردن، یک بند کاغذ 084 برگی یا 615 برگی، 005 ورق کاغذ، سورا&nbsp; چیزیرا گشاد کردن

معنی : گشاد کردن، مته زدن معانی دیگر : (عامیانه - جمع) یک عالمه، یک بند کاغذ 480 تا 516 برگی، یک بسته کاغذ تحریر، (بابرقو) سوراخ را گشاد کردن، برقو زدن، (چاه نفت) دیوار تراشی کردن، (لوله ی اسلحه را) گشاد کردن، (با برقو) صاف کردن، عیب زدایی کردن، یک بند کاغذ 084 برگی یا 615 برگی، 005 ورق کاغذ، سورا چ

ream

<hr> معنی : برقو، قلاویز، برقوزن <hr> معانی دیگر : (ابزاری که برای گشاد کردن سوراخ به کار می رود) برقو، آب میوه گیری، (برای پاک کردن حقه ی چپق و پیپ) قاشقک، مته زدن

معنی : برقو، قلاویز، برقوزن معانی دیگر : (ابزاری که برای گشاد کردن سوراخ به کار می رود) برقو، آب میوه گیری، (برای پاک کردن حقه ی چپق و پیپ) قاشقک، مته زدن

reamer

<hr> معنی : بدست اوردن، جمع اوری کردن، درو کردن <hr> معانی دیگر : درویدن، خسودن، (محصول) برداشت کردن، (مجازی) به دست آوردن، بریدن و جمع کردن، با داس بریدن

معنی : بدست اوردن، جمع اوری کردن، درو کردن معانی دیگر : درویدن، خسودن، (محصول) برداشت کردن، (مجازی) به دست آوردن، بریدن و جمع کردن، با داس بریدن

reap

<hr> معنی : درو گر، ماشین درو <hr> معانی دیگر : دروگر، ماشین درو

معنی : درو گر، ماشین درو معانی دیگر : دروگر، ماشین درو

reaper

<hr> معنی : ارزیابی تازه <hr> معانی دیگر : ارزیابی تازه

معنی : ارزیابی تازه معانی دیگر : ارزیابی تازه

reappraisal

<hr> معنی : عقب، دنبال، پشت، تربیت کردن، پروردن، بلند کردن، افراشتن، نمودار شدن <hr> معانی دیگر : پس -، واپس، (ارتش) پشت جبهه، عقبه(ی سپاه)، دنباله، عقبدار، در عقب، در پشت، (خودمانی) کون و کفل، بقچه بندی، ماتحت، برپا کردن، ساختن، بالابردن، روی دوپا بلند شدن (مانند اسب)

معنی : عقب، دنبال، پشت، تربیت کردن، پروردن، بلند کردن، افراشتن، نمودار شدن معانی دیگر : پس -، واپس، (ارتش) پشت جبهه، عقبه(ی سپاه)، دنباله، عقبدار، در عقب، در پشت، (خودمانی) کون و کفل، بقچه بندی، ماتحت، برپا کردن، ساختن، بالابردن، روی دوپا بلند شدن (مانند اسب)

rear

<hr> عقب هرچیز، پشت، از عقب به اتومبیل دیگر زدن

عقب هرچیز، پشت، از عقب به اتومبیل دیگر زدن

rear end

rear part

<hr> معنی : تجدید تسلیحات <hr> معانی دیگر : تجدید تسلیحات

معنی : تجدید تسلیحات معانی دیگر : تجدید تسلیحات

rearmament

<hr> معنی : باز ارایش، باز چینی <hr> معانی دیگر : ترتیب مجدد، بازسازمانی، نوسامانی، ترتیب جدید، ساماندهی تازه

معنی : باز ارایش، باز چینی معانی دیگر : ترتیب مجدد، بازسازمانی، نوسامانی، ترتیب جدید، ساماندهی تازه

rearrangement

<hr> معنی : پس قراول، عقبی، عقب دار، بطرف عقب <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: rear، به سوی عقب، به طرف عقب، به سمت عقب، پس سوی

معنی : پس قراول، عقبی، عقب دار، بطرف عقب معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: rear، به سوی عقب، به طرف عقب، به سمت عقب، پس سوی

rearward

<hr> معنی : علت، خرد، مورد، موجب، مناسبت، ملاک، عذر، عقل، شعور، دلیل، عاقلی، خوشفکری، سبب، عنوان، مایه، استدلال کردن، دلیل و برهان اوردن، محاجه کردن، دلیل استدلال کردن <hr> معانی دیگر : فرنود، انگیزه، محرک، رون، قدرت استدلال، منطق، تدبیر، دلیل و برهان آوردن، حرف حساب زدن، فرنود آوردن، اندیشیدن، تعقل کردن، فراکافت کردن، تدبیر کردن، (با : into یا out of) مجاب کردن، (با استدلال) قانع کردن، متقاعد کردن

معنی : علت، خرد، مورد، موجب، مناسبت، ملاک، عذر، عقل، شعور، دلیل، عاقلی، خوشفکری، سبب، عنوان، مایه، استدلال کردن، دلیل و برهان اوردن، محاجه کردن، دلیل استدلال کردن معانی دیگر : فرنود، انگیزه، محرک، رون، قدرت استدلال، منطق، تدبیر، دلیل و برهان آوردن، حرف حساب زدن، فرنود آوردن، اندیشیدن، تعقل کردن، فرا

reason

<hr> معنی : مناسب، معقول، خردمند، مستدل <hr> معانی دیگر : قادر به استدلال، اندیشگر، منطقی، عاقل، مدبر، با دلیل، معتدل، میانه رو، متعادل، قابل قبول، نه خیلی گران، دارای قیمت بجا، منصفانه

معنی : مناسب، معقول، خردمند، مستدل معانی دیگر : قادر به استدلال، اندیشگر، منطقی، عاقل، مدبر، با دلیل، معتدل، میانه رو، متعادل، قابل قبول، نه خیلی گران، دارای قیمت بجا، منصفانه

reasonable

<hr> معنی : معقولیت <hr> معانی دیگر : معقول بودن، موجه بودن، عادلانه یا مناسب بودن

معنی : معقولیت معانی دیگر : معقول بودن، موجه بودن، عادلانه یا مناسب بودن

reasonableness

<hr> معنی : خردمندانه <hr> معانی دیگر : معقولانه، عقلا، با دلیل، حقا، بطور معقول یا عادلانه

معنی : خردمندانه معانی دیگر : معقولانه، عقلا، با دلیل، حقا، بطور معقول یا عادلانه

reasonably

<hr> معنی : استدلال، دلیل و برهان، محاجه <hr> معانی دیگر : دلیل و برهان آوری، فرنایش، فرنود آوری

معنی : استدلال، دلیل و برهان، محاجه معانی دیگر : دلیل و برهان آوری، فرنایش، فرنود آوری

reasoning

<hr> معنی : بی دلیل <hr> معانی دیگر : فاقد قوه ی استدلال، بی عقل

معنی : بی دلیل معانی دیگر : فاقد قوه ی استدلال، بی عقل

reasonless

<hr> معنی : دوباره سوار کردن، باز همگذاردن <hr> معانی دیگر : باز همگذاردن، دوباره سوار کردن

معنی : دوباره سوار کردن، باز همگذاردن معانی دیگر : باز همگذاردن، دوباره سوار کردن

reassemble

reassignment

<hr> معنی : بیمه اتکایی، اطمینان مجدد، بیمه ثانوی <hr> معانی دیگر : اطمینان مجدد، بیمه اتکایی، بیمه ثانوی

معنی : بیمه اتکایی، اطمینان مجدد، بیمه ثانوی معانی دیگر : اطمینان مجدد، بیمه اتکایی، بیمه ثانوی

reassurance

<hr> معنی : دوباره قوت قلب دادن، دوباره اطمینان دادن <hr> معانی دیگر : مطمئن کردن، خاطر جمع کردن

معنی : دوباره قوت قلب دادن، دوباره اطمینان دادن معانی دیگر : مطمئن کردن، خاطر جمع کردن

reassure

<hr> معنی : ربودن، ترکیدن، غارت کردن، بزور بردن، منتزع شدن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) به زور بردن، (با خشونت) دزدیدن، (قدیمی) پاره کردن، دریدن، شکستن، کندن

معنی : ربودن، ترکیدن، غارت کردن، بزور بردن، منتزع شدن معانی دیگر : (قدیمی) به زور بردن، (با خشونت) دزدیدن، (قدیمی) پاره کردن، دریدن، شکستن، کندن

reave

<hr> معنی : کاهش، تخفیف، کم کردن، کند کردن، بی ذوق کردن، کاستن <hr> معانی دیگر : تخفیف دادن، (بخشی از مبلغ پرداخت شده را) پس دادن، تخفیف قائل شدن، رجوع شود به: rabbet

معنی : کاهش، تخفیف، کم کردن، کند کردن، بی ذوق کردن، کاستن معانی دیگر : تخفیف دادن، (بخشی از مبلغ پرداخت شده را) پس دادن، تخفیف قائل شدن، رجوع شود به: rabbet

rebate

<hr> معنی : کمانچه سه سیمه قدیمی <hr> معانی دیگر : rebeck مو

معنی : کمانچه سه سیمه قدیمی معانی دیگر : rebeck مو

rebec

<hr> معنی : ربکا، اسم خاص مونث، ربکا زوجه اسحق <hr> معانی دیگر : اسم خاص مونث (مخفف: becky و reba)، rebekah ربکا، اسم خاص مونک

معنی : ربکا، اسم خاص مونث، ربکا زوجه اسحق معانی دیگر : اسم خاص مونث (مخفف: becky و reba)، rebekah ربکا، اسم خاص مونک

rebecca

<hr> معنی : کمانچه سه سیمه قدیمی <hr> معانی دیگر : rebec مو

معنی : کمانچه سه سیمه قدیمی معانی دیگر : rebec مو

rebeck

<hr> معنی : یاغی، متمرد، عاصی، شورشی، طغیان گر، ادم افسار گسیخته، طغیان کننده، سرکش، شوریدن، یاغی گری کردن، تمرد کردن، سرکشی کردن، طغیان کردن <hr> معانی دیگر : عصیانگر، شورش کردن، یاغی شدن، برمخیدن، عصیان کردن، (با: against) سرکش شدن، نافرمانی کردن، کله شقی کردن، گردن کلفتی کردن، مشمئز شدن، بد آمدن (از چیزی)، (امریکا- معمولا r بزرگ) سرباز جنوبی (در جنگ های داخلی امریکا)

معنی : یاغی، متمرد، عاصی، شورشی، طغیان گر، ادم افسار گسیخته، طغیان کننده، سرکش، شوریدن، یاغی گری کردن، تمرد کردن، سرکشی کردن، طغیان کردن معانی دیگر : عصیانگر، شورش کردن، یاغی شدن، برمخیدن، عصیان کردن، (با: against) سرکش شدن، نافرمانی کردن، کله شقی کردن، گردن کلفتی کردن، مشمئز شدن، بد آمدن (از چیزی)،

rebel

<hr> معنی : عناد، سرکشی، تمرد، طغیان، شورش، عصیان <hr> معانی دیگر : یاغیگری

معنی : عناد، سرکشی، تمرد، طغیان، شورش، عصیان معانی دیگر : یاغیگری

rebellion

<hr> معنی : سرکش، متمرد، عاصی <hr> معانی دیگر : شورشی، یاغی، عصیانگر، نافرمان، کله شق، برمخ، شورشگرانه، تمردآمیز، عصیان آمیز، (جانور) چموش، توسن، سرپیچ، بدلگام

معنی : سرکش، متمرد، عاصی معانی دیگر : شورشی، یاغی، عصیانگر، نافرمان، کله شق، برمخ، شورشگرانه، تمردآمیز، عصیان آمیز، (جانور) چموش، توسن، سرپیچ، بدلگام

rebellious

<hr> معنی : تجدید حیات، تولد تازه، باز زاد، تولد روحانی <hr> معانی دیگر : حیات مجدد، باز زیستی، نوزیست، رنسانس، احیا، نوجانی، تولد دوباره، باز زایش، نوزایی

معنی : تجدید حیات، تولد تازه، باز زاد، تولد روحانی معانی دیگر : حیات مجدد، باز زیستی، نوزیست، رنسانس، احیا، نوجانی، تولد دوباره، باز زایش، نوزایی

rebirth

<hr> معنی : دارای واکنش، عود کننده، پرطنین <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) طنین افکن، پژواک افکن

معنی : دارای واکنش، عود کننده، پرطنین معانی دیگر : (شعر قدیم) طنین افکن، پژواک افکن

reboant

<hr> معنی : واکنش، اعاده، دارای قوه ارتجاعی، پس زدن، برگشتن، جهش کردن، دوباره بجای اول برگشتن، حرکت ارتجاعی داشتن، منعکس شدن <hr> معانی دیگر : (مثل گوی که به زمین بخورد) پس جهیدن، ورجهیدن، ورجستن، سبستن، کمانه کردن، (صدا) طنین افکن شدن، طنین انداختن، پژواک کردن، واتابیدن، احیا شدن، نوجان شدن، قوت گرفتن، جان گرفتن، پس جهش، ورجهش، عکس العمل، واکنش 5 - (بسکتبال) خوردن توپ به حلقه یا تخته و پس جهیدن آن، (در هوا گرفتن این توپ) ریباند، پسگیر، ریباند کردن، پسگیر کردن، برگرداندن

معنی : واکنش، اعاده، دارای قوه ارتجاعی، پس زدن، برگشتن، جهش کردن، دوباره بجای اول برگشتن، حرکت ارتجاعی داشتن، منعکس شدن معانی دیگر : (مثل گوی که به زمین بخورد) پس جهیدن، ورجهیدن، ورجستن، سبستن، کمانه کردن، (صدا) طنین افکن شدن، طنین انداختن، پژواک کردن، واتابیدن، احیا شدن، نوجان شدن، قوت گرفتن، جان گ

rebound

<hr> معنی : رد، دفع، ضربت متقابل و تند، جلو گیری کردن، رد کردن <hr> معانی دیگر : (نصیحت یا پیشنهاد و غیره را به طور زننده) نپذیرفتن، پس زدن، دفع کردن، منع

معنی : رد، دفع، ضربت متقابل و تند، جلو گیری کردن، رد کردن معانی دیگر : (نصیحت یا پیشنهاد و غیره را به طور زننده) نپذیرفتن، پس زدن، دفع کردن، منع

rebuff

<hr> معنی : چیز دو باره ساخته شده، باز ساختن، دوباره ساختمان کردن <hr> معانی دیگر : بازسازی کردن، دوباره ساختن، تجدید بنا کردن

معنی : چیز دو باره ساخته شده، باز ساختن، دوباره ساختمان کردن معانی دیگر : بازسازی کردن، دوباره ساختن، تجدید بنا کردن

rebuild

<hr> معنی : چیز دوباره ساخته شده <hr> معانی دیگر : نوسازى بازرگانى : تجدید بنا

معنی : چیز دوباره ساخته شده معانی دیگر : نوسازى بازرگانى : تجدید بنا

rebuilt

<hr> معنی : سرزنش، زخم زبان، ملامت، طعنه، گوشمالی، سرکوفت، سرکوفت دادن، توبیخ کردن، ملامت کردن، عتاب کردن، زخم زبان زدن، سرزنش کردن <hr> معانی دیگر : (شدیدا) سرزنش کردن، سرکوفت زدن، نکوهش کردن، کواژ، توبی&nbsp; کردن

معنی : سرزنش، زخم زبان، ملامت، طعنه، گوشمالی، سرکوفت، سرکوفت دادن، توبیخ کردن، ملامت کردن، عتاب کردن، زخم زبان زدن، سرزنش کردن معانی دیگر : (شدیدا) سرزنش کردن، سرکوفت زدن، نکوهش کردن، کواژ، توبی کردن

rebuke

<hr> معنی : ملامت کننده <hr> معانی دیگر : ملامت کننده

معنی : ملامت کننده معانی دیگر : ملامت کننده

واژه های حرف "r" - مترادف و متضاد