<hr> معنی : ویترین، جعبه اینه، درویترین نمایش دادن <hr> معانی دیگر : هر وسیله ی نمایش و جلوه گرسازی، جلوه گرساز، هنرنما، جلوه گر کردن، هنرنما کردن، پنجره ی مغازه، (در جعبه آیینه یا ویترین) نمایش دادن، به معرض تماشا گذاشتن، جهبه ایینه، قفسه جلو دکان

معنی : ویترین، جعبه اینه، درویترین نمایش دادن معانی دیگر : هر وسیله ی نمایش و جلوه گرسازی، جلوه گرساز، هنرنما، جلوه گر کردن، هنرنما کردن، پنجره ی مغازه، (در جعبه آیینه یا ویترین) نمایش دادن، به معرض تماشا گذاشتن، جهبه ایینه، قفسه جلو دکان

showcase

<hr> (عامیانه)، (پوکر) روکردن ورق ها (برای تعیین برنده)، مرحله نهایی مسابقات، ازمایش نیرو

(عامیانه)، (پوکر) روکردن ورق ها (برای تعیین برنده)، مرحله نهایی مسابقات، ازمایش نیرو

showdown

<hr> معنی : رگبار، بارندگی، دوش، درشت باران، دوش گرفتن، باریدن <hr> معانی دیگر : نمایش دهنده، سرپرست نمایشگاه، پیل باران، (مجازی) مقدار فراوان، (امریکا) مهمانی زنانه برای عروس (که طی آن به عروس هدیه می دهند)، حمام گرفتن، (تند) باریدن، پاشیدن، (مجازی) نثار کردن، (زیاد) ارزانی داشتن، - باران کردن، فتالیدن

معنی : رگبار، بارندگی، دوش، درشت باران، دوش گرفتن، باریدن معانی دیگر : نمایش دهنده، سرپرست نمایشگاه، پیل باران، (مجازی) مقدار فراوان، (امریکا) مهمانی زنانه برای عروس (که طی آن به عروس هدیه می دهند)، حمام گرفتن، (تند) باریدن، پاشیدن، (مجازی) نثار کردن، (زیاد) ارزانی داشتن، - باران کردن، فتالیدن

shower

<hr> معنی : دوش، حمام دوش <hr> معانی دیگر : حمام دوش، دوش

معنی : دوش، حمام دوش معانی دیگر : حمام دوش، دوش

shower bath

shower with

<hr> معنی : رگباری <hr> معانی دیگر : رگباری

معنی : رگباری معانی دیگر : رگباری

showery

<hr> معنی : اظهار، نمایش، جلوه، اشکار سازی، شاخص، ارائه <hr> معانی دیگر : نشان دادن، سئانس، علامت، مظهر

معنی : اظهار، نمایش، جلوه، اشکار سازی، شاخص، ارائه معانی دیگر : نشان دادن، سئانس، علامت، مظهر

showing

<hr> معنی : نمایش دهنده، تبلیغات چی، نمایشگر، ادم چاخان <hr> معانی دیگر : نمایشگر (دست اندرکار تهیه و ارائه ی نمایش به صورت فیلم و غیره)

معنی : نمایش دهنده، تبلیغات چی، نمایشگر، ادم چاخان معانی دیگر : نمایشگر (دست اندرکار تهیه و ارائه ی نمایش به صورت فیلم و غیره)

showman

<hr> معنی : فن نمایش، نمایشگری <hr> معانی دیگر : فن نمایش، نمایشگری

معنی : فن نمایش، نمایشگری معانی دیگر : فن نمایش، نمایشگری

showmanship

<hr> معنی : نشان داده شده <hr> معانی دیگر : اسم مفعول فعل: show، قسمت سوم wohs

معنی : نشان داده شده معانی دیگر : اسم مفعول فعل: show، قسمت سوم wohs

shown

showoff

<hr> هر چیز در معرض نمایش، نمونه ی برجسته، سرمشق، نمونه ممتاز ویژه نمایش

هر چیز در معرض نمایش، نمونه ی برجسته، سرمشق، نمونه ممتاز ویژه نمایش

showpiece

<hr> معنی : نمایشگاه، ورزشگاه <hr> معانی دیگر : محل دیدنی، محل جالب و مورد توجه، جای تماشایی

معنی : نمایشگاه، ورزشگاه معانی دیگر : محل دیدنی، محل جالب و مورد توجه، جای تماشایی

showplace

<hr> معنی : سالن نمایشگاه، نمایشگاه کالا <hr> معانی دیگر : اتاق نمایش، تالار نمایش (جایی که در آن کالا را به معرض نمایش می گذارند)، نمایشگاه کالا

معنی : سالن نمایشگاه، نمایشگاه کالا معانی دیگر : اتاق نمایش، تالار نمایش (جایی که در آن کالا را به معرض نمایش می گذارند)، نمایشگاه کالا

showroom

<hr> معنی : ظاهر نما، خود نما، خوش نما، ظاهری، زرق و برق دار، پر جلوه <hr> معانی دیگر : گیرا، چشمگیر، پرنما، خود فروش

معنی : ظاهر نما، خود نما، خوش نما، ظاهری، زرق و برق دار، پر جلوه معانی دیگر : گیرا، چشمگیر، پرنما، خود فروش

showy

<hr> معنی : گلوله انفجاری، شرپنل، گلوله افشان <hr> معانی دیگر : گلوله ی افشان، گلوله ی ساچمه پران، شراپنل

معنی : گلوله انفجاری، شرپنل، گلوله افشان معانی دیگر : گلوله ی افشان، گلوله ی ساچمه پران، شراپنل

shrapnel

<hr> معنی : خرده، تکه، پاره، ذره، سرتکه پارچه، باریک بریدن، بریدن، پاره کردن <hr> معانی دیگر : (خیار یا پیاز و غیره) رنده کردن، باریکه باریکه کردن، ریزریز کردن، چاک چاک کردن، قطعات رنده شده یا خرد شده، تراشه، نواره، بریده، (مجازی) ذره

معنی : خرده، تکه، پاره، ذره، سرتکه پارچه، باریک بریدن، بریدن، پاره کردن معانی دیگر : (خیار یا پیاز و غیره) رنده کردن، باریکه باریکه کردن، ریزریز کردن، چاک چاک کردن، قطعات رنده شده یا خرد شده، تراشه، نواره، بریده، (مجازی) ذره

shred

<hr> معنی : پتیاره، سلیطه، زن غرغرو، زن ستیزه جو <hr> معانی دیگر : موش شبگرد (انواع پستانداران حشره خوار موش مانند به ویژه تیره ی soricidae)، سلیطه <hr> shrew(mouse) موش پوزه دراز

معنی : پتیاره، سلیطه، زن غرغرو، زن ستیزه جو معانی دیگر : موش شبگرد (انواع پستانداران حشره خوار موش مانند به ویژه تیره ی soricidae)، سلیطه shrew(mouse) موش پوزه دراز

shrew

<hr> معنی : زیرک، زرنگ، حیله گر، با هوش، ناقلا، موذی <hr> معانی دیگر : رند، (در اصل) بدجنس، بدسیرت، نابکار، زیرکانه، بازرنگی

معنی : زیرک، زرنگ، حیله گر، با هوش، ناقلا، موذی معانی دیگر : رند، (در اصل) بدجنس، بدسیرت، نابکار، زیرکانه، بازرنگی

shrewd

<hr> معنی : پتیاره، سلیطه، بدجنس، اب زیر کاه، زن غرغرو <hr> معانی دیگر : (زن) بدخلق، لچاره، ارغه، شهرآشوب

معنی : پتیاره، سلیطه، بدجنس، اب زیر کاه، زن غرغرو معانی دیگر : (زن) بدخلق، لچاره، ارغه، شهرآشوب

shrewish

<hr> معنی : لوندی <hr> معانی دیگر : ستیزجویی، کولی گری

معنی : لوندی معانی دیگر : ستیزجویی، کولی گری

shrewishness

<hr> معنی : فریاد، جیغ، ضجه، جیغ زدن، فریاد دلخراش زدن <hr> معانی دیگر : فریاد زیر و نافذ، (از ترس یا درد یا خنده) جیغ زدن، صدای زیر و ناهنجار درآوردن، جیغ زدن مثل بعضی از پرندگان

معنی : فریاد، جیغ، ضجه، جیغ زدن، فریاد دلخراش زدن معانی دیگر : فریاد زیر و نافذ، (از ترس یا درد یا خنده) جیغ زدن، صدای زیر و ناهنجار درآوردن، جیغ زدن مثل بعضی از پرندگان

shriek

<hr> معنی : ایین توبه و بخشش، اعتراف بگناه، اقرار بگناه <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، توبه، اقرار (به کشیش)

معنی : ایین توبه و بخشش، اعتراف بگناه، اقرار بگناه معانی دیگر : (قدیمی)، توبه، اقرار (به کشیش)

shrift

<hr> معنی : صدای خیلی زیر، شبیه صفیر، تیز، روشن، جیغ کشیدن <hr> معانی دیگر : (صدا) بسیار زیر، تیزآوا، گوشخراش، (قدیمی) تند و تیز، پر ادویه، دهان سوز، سمج، مصر، (مهجور) با سماجت، با صدای زننده، مصرانه

معنی : صدای خیلی زیر، شبیه صفیر، تیز، روشن، جیغ کشیدن معانی دیگر : (صدا) بسیار زیر، تیزآوا، گوشخراش، (قدیمی) تند و تیز، پر ادویه، دهان سوز، سمج، مصر، (مهجور) با سماجت، با صدای زننده، مصرانه

shrill

<hr> معنی : ملخ، میگو، ماهی میگو، روبیان <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) میگو (انواع سختپوستان decapod)، میگو گرفتن

معنی : ملخ، میگو، ماهی میگو، روبیان معانی دیگر : (جانور شناسی) میگو (انواع سختپوستان decapod)، میگو گرفتن

shrimp

<hr> معنی : جای مقدس، زیارتگاه، معبد، در معبد قرار دادن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: reliquary، نمازخانه ی کوچک، مرقد، ضریح، مکان مقدس، حرم مطهر

معنی : جای مقدس، زیارتگاه، معبد، در معبد قرار دادن معانی دیگر : رجوع شود به: reliquary، نمازخانه ی کوچک، مرقد، ضریح، مکان مقدس، حرم مطهر

shrine

<hr> معنی : پزشک دیوانگان، خرد شدن، جمع شدن، منقبض کردن، چروک شدن، منقبض شدن، خزیدن، فشردن، چروک کردن، شانه خالی کردن از، کوچک شدن، اب رفتن <hr> معانی دیگر : (پارچه و لباس و غیره) آب رفتن، (کاشی) ورچلسکیدن، (مقدار یا ارزش و غیره) کاهش یافتن، نقصان یافتن، کم شدن، ابا داشتن، خودداری کردن، عقب کشیدن، دور شدن، مضایقه کردن، کوتاهی کردن، آب رفتگی، کوچک شدگی، کاهش، اب رفتن پارچه

معنی : پزشک دیوانگان، خرد شدن، جمع شدن، منقبض کردن، چروک شدن، منقبض شدن، خزیدن، فشردن، چروک کردن، شانه خالی کردن از، کوچک شدن، اب رفتن معانی دیگر : (پارچه و لباس و غیره) آب رفتن، (کاشی) ورچلسکیدن، (مقدار یا ارزش و غیره) کاهش یافتن، نقصان یافتن، کم شدن، ابا داشتن، خودداری کردن، عقب کشیدن، دور شدن، مض

shrink

shrink away

<hr> معنی : جمع شدنی، چروک خوردنی <hr> معانی دیگر : جمع شدنی، چروک خوردنی

معنی : جمع شدنی، چروک خوردنی معانی دیگر : جمع شدنی، چروک خوردنی

shrinkable

<hr> معنی : انقباض، چروک، چروک خوردگی، اب رفتگی <hr> معانی دیگر : آب رفتگی، جمع شدگی، کوچک شدگی، انقبا­

معنی : انقباض، چروک، چروک خوردگی، اب رفتگی معانی دیگر : آب رفتگی، جمع شدگی، کوچک شدگی، انقبا­

shrinkage

<hr> (عامیانه) آدم کمرو یا افتاده، ادم کمرو، ادم محجوب

(عامیانه) آدم کمرو یا افتاده، ادم کمرو، ادم محجوب

shrinking violet

<hr> معنی : اعتراف گرفتن، توبه دادن و بخشیدن، گناهان خود را اعتراف کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، به اقرار گناهان کسی گوش دادن و او را بخشودن، با استغفار طلب بخشش کردن، امرزش

معنی : اعتراف گرفتن، توبه دادن و بخشیدن، گناهان خود را اعتراف کردن معانی دیگر : (قدیمی)، به اقرار گناهان کسی گوش دادن و او را بخشودن، با استغفار طلب بخشش کردن، امرزش

shrive

<hr> معنی : خشک شدن، چروک شدن، چین خوردن <hr> معانی دیگر : چروکیدن (و جمع یا کوچک شدن)، کیس کردن، پژمردن، انجوخیدن، (کاشی) هم چلسکیدن، ورچلونیدن

معنی : خشک شدن، چروک شدن، چین خوردن معانی دیگر : چروکیدن (و جمع یا کوچک شدن)، کیس کردن، پژمردن، انجوخیدن، (کاشی) هم چلسکیدن، ورچلونیدن

shrivel

<hr> معنی : بانک دار، صراف، عیارگیر ضرابخانه <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، فروشنده ی ارز، سکه شناس، سکه سنج، در هند عیارگیر ضرابخانه، صرافی کردن

معنی : بانک دار، صراف، عیارگیر ضرابخانه معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، فروشنده ی ارز، سکه شناس، سکه سنج، در هند عیارگیر ضرابخانه، صرافی کردن

shroff

<hr> معنی : پوشش، کفن، لفافه، در زیر حجاب نگاهداشتن، کفن کردن، پوشاندن <hr> معانی دیگر : پرده، لفاف، پوشانه، پنهان کردن، ناپیدا کردن، (طناب هایی که از دو طرف کشتی برای نگهداری دکل به آن بسته شده اند) طناب پشت بند، طناب دکل، طناب مهار، هر یک از طناب های چتر نجات (که شخص را به چتر وصل می کنند - به آن shroud line هم می گویند)، (قدیمی) پناه دادن، محافظت کردن، تحت حفاظت در آوردن، طناب اتصال بادبان بنوک عرشه کشتی

معنی : پوشش، کفن، لفافه، در زیر حجاب نگاهداشتن، کفن کردن، پوشاندن معانی دیگر : پرده، لفاف، پوشانه، پنهان کردن، ناپیدا کردن، (طناب هایی که از دو طرف کشتی برای نگهداری دکل به آن بسته شده اند) طناب پشت بند، طناب دکل، طناب مهار، هر یک از طناب های چتر نجات (که شخص را به چتر وصل می کنند - به آن shroud lin

shroud

<hr> معنی : سه روز قبل از چهارشنبه توبه <hr> معانی دیگر : (مسیحیت) روز قبل از چهارشنبه ی توبه (shrove tuesday هم می گویند)، مسیحیت سه روز قبل از چهارشنبه توبه

معنی : سه روز قبل از چهارشنبه توبه معانی دیگر : (مسیحیت) روز قبل از چهارشنبه ی توبه (shrove tuesday هم می گویند)، مسیحیت سه روز قبل از چهارشنبه توبه

shrovetide

<hr> معنی : بوته، درختچه، گلبن، بوته توت فرنگی <hr> معانی دیگر : (گیاهی که به جای یک ساقه چند ساقه ی اصلی دارد و کوتاه است) درختچه، بته، بوته (bush هم می گویند)، (از ریشه ی عربی: شراب)، نوشابه ی دارای آب میوه و شکر و براندی، بوته دار کردن

معنی : بوته، درختچه، گلبن، بوته توت فرنگی معانی دیگر : (گیاهی که به جای یک ساقه چند ساقه ی اصلی دارد و کوتاه است) درختچه، بته، بوته (bush هم می گویند)، (از ریشه ی عربی: شراب)، نوشابه ی دارای آب میوه و شکر و براندی، بوته دار کردن

shrub

<hr> معنی : بوته زار، درختچه زار <hr> معانی دیگر : بوته زار، درختچه زار

معنی : بوته زار، درختچه زار معانی دیگر : بوته زار، درختچه زار

shrubbery

<hr> معنی : پوشیده از بوته، پربوته، مانند گلچین، شبیه بوته <hr> معانی دیگر : پوشیده از درختچه، بوته زار

معنی : پوشیده از بوته، پربوته، مانند گلچین، شبیه بوته معانی دیگر : پوشیده از درختچه، بوته زار

shrubby

<hr> معنی : شانه را بالا انداختن، بالا انداختن <hr> معانی دیگر : (به نشان تردید یا تحقیر یا بی اعتنایی و غیره) شانه بالا انداختن، بی اعتنایی نشان دادن، شانه بالا اندازی، (زنانه) کت کوتاه، ژاکت کوتاه، کت پایین باز، منقب­ کردن، بالا انداختن شانه، مطلبی را فهماندن

معنی : شانه را بالا انداختن، بالا انداختن معانی دیگر : (به نشان تردید یا تحقیر یا بی اعتنایی و غیره) شانه بالا انداختن، بی اعتنایی نشان دادن، شانه بالا اندازی، (زنانه) کت کوتاه، ژاکت کوتاه، کت پایین باز، منقب­ کردن، بالا انداختن شانه، مطلبی را فهماندن

shrug

<hr> معنی : تکان دادن، با بی اعتنایی تلقی کردن <hr> معانی دیگر : با بی اعتنایی روبرو شدن یا تلقی کردن، ناچیز شمردن، خم به ابرو نیاوردن

معنی : تکان دادن، با بی اعتنایی تلقی کردن معانی دیگر : با بی اعتنایی روبرو شدن یا تلقی کردن، ناچیز شمردن، خم به ابرو نیاوردن

shrug off

<hr> معنی : منقبض شده <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: shrink، قسمت سوم knirhs

معنی : منقبض شده معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: shrink، قسمت سوم knirhs

shrunk

<hr> معنی : پوسته، پوست نخود وغیره، زدودن <hr> معانی دیگر : (عامیانه - جمع) پشیز، غاز، (خودمانی) کندن، درآوردن، (ذرت و غیره) غلاف، پوشبرگ (که در چند لایه دانه های ذرت را می پوشاند)، (لوبیا و غیره) نیام، غلاف، (صدف خوراکی و میگو و لانگوست و غیره) صدف سخت پوست، (گردو و غیره) پوست، سبوس، (از ذرت و لوبیا و غیره) غلاف کندن، نیام کندن، از پوست درآوردن، مغز کردن، (میگو و غیره) از صدف درآوردن، از سخت پوست کندن، (خودمانی) حقه، کلک، آدم حقه باز، چیز قلابی

معنی : پوسته، پوست نخود وغیره، زدودن معانی دیگر : (عامیانه - جمع) پشیز، غاز، (خودمانی) کندن، درآوردن، (ذرت و غیره) غلاف، پوشبرگ (که در چند لایه دانه های ذرت را می پوشاند)، (لوبیا و غیره) نیام، غلاف، (صدف خوراکی و میگو و لانگوست و غیره) صدف سخت پوست، (گردو و غیره) پوست، سبوس، (از ذرت و لوبیا و غیره) 

shuck

<hr> معنی : لرزه، ارتعاش، مرتعش کردن، لرزیدن <hr> معانی دیگر : (از ترس یا تنفر و غیره - ناگهان) چندش گرفتن، به خود لرزیدن، فراشیدن، به لرزه درآمدن، مرتعش شدن، لرزان شدن، چندش، لرزش، مشمئز شدن

معنی : لرزه، ارتعاش، مرتعش کردن، لرزیدن معانی دیگر : (از ترس یا تنفر و غیره - ناگهان) چندش گرفتن، به خود لرزیدن، فراشیدن، به لرزه درآمدن، مرتعش شدن، لرزان شدن، چندش، لرزش، مشمئز شدن

shudder

shuddering

<hr> معنی : لرزان <hr> معانی دیگر : مرتعش، لزان

معنی : لرزان معانی دیگر : مرتعش، لزان

shuddery

<hr> معنی : مخلوط کردن، بهم امیختن، بهم مخلوط کردن، بی قرار بودن، بر زدن، این سو و ان سو حرکت کردن <hr> معانی دیگر : (ورق بازی و غیره) بر زدن، بر، پای خود را روی زمین کشیدن و راه رفتن، لخ لخ کردن، لخ لخ راه رفتن، چمیدن، لنجیدن، گرازیدن، قدم کشان، شتره زدن، لک و لک کردن، دست دست کردن، قاتی پاتی کردن، درهم و برهم کردن، توده ی درهم و برهم، از جایی به جای دیگر بردن، تغییر مکان دادن، جابه جا کردن، ور رفتن، (کابینه) ترمیم، (با: into یا out of - با حیله یا طفره) وارد شدن، شانه خالی کردن، مردرندی کردن، حیله، طفره، گریز، جابجا شدن، وول خوردن، لوشیدن، این پا آن پا کردن، (پاها یا دستان خود را مرتبا) تکان دادن، (با شتاب و لاقیدی) لباس درآوردن یا پوشیدن، رقص قدم کش کردن، (با گام های کشان) رقصیدن، (با: into یا out of) چپاندن، درکشیدن، کندن

معنی : مخلوط کردن، بهم امیختن، بهم مخلوط کردن، بی قرار بودن، بر زدن، این سو و ان سو حرکت کردن معانی دیگر : (ورق بازی و غیره) بر زدن، بر، پای خود را روی زمین کشیدن و راه رفتن، لخ لخ کردن، لخ لخ راه رفتن، چمیدن، لنجیدن، گرازیدن، قدم کشان، شتره زدن، لک و لک کردن، دست دست کردن، قاتی پاتی کردن، درهم و بر

واژه های حرف "s" - مترادف و متضاد