<hr> معنی : نزدیک بینی، کوتاه نظری <hr> معانی دیگر : myopia : نزدیک بینی، کوته نظر

معنی : نزدیک بینی، کوتاه نظری معانی دیگر : myopia : نزدیک بینی، کوته نظر

short sight

<hr> معنی : داستان کوتاه <hr> معانی دیگر : داستان کوتاه

معنی : داستان کوتاه معانی دیگر : داستان کوتاه

short story

short subject

short-lived

<hr> معنی : عدم، کسری، کمبود <hr> معانی دیگر : کمداشت، مضیقه، تنگنا

معنی : عدم، کسری، کمبود معانی دیگر : کمداشت، مضیقه، تنگنا

shortage

<hr> معنی : کماج، کلوچه ترد <hr> معانی دیگر : نان کماج، کلوچه ی ترد، کیک یا شیرینی پر کره

معنی : کماج، کلوچه ترد معانی دیگر : نان کماج، کلوچه ی ترد، کیک یا شیرینی پر کره

shortbread

<hr> معنی : کلوچه ترد، نان روغنی <hr> معانی دیگر : پسخوراک دارای این بیسکویت، بیسکویت ترد (که با میوه و خامه به عنوان پسخوراک می خورند)

معنی : کلوچه ترد، نان روغنی معانی دیگر : پسخوراک دارای این بیسکویت، بیسکویت ترد (که با میوه و خامه به عنوان پسخوراک می خورند)

shortcake

<hr> مغبون کردن، (هنگام خرید و فروش) کمتر پول دادن (با دغلکاری)، کش رفتن، کم دادن پول، کم تحویل دادن پول، فریب دادن

مغبون کردن، (هنگام خرید و فروش) کمتر پول دادن (با دغلکاری)، کش رفتن، کم دادن پول، کم تحویل دادن پول، فریب دادن

shortchange

<hr> معنی : علت، قصور، کمبود، کاستی، نکته ضعف <hr> معانی دیگر : عیب، نقطه ی ضعف، نقص، شین، آگ، deficiency : قصور

معنی : علت، قصور، کمبود، کاستی، نکته ضعف معانی دیگر : عیب، نقطه ی ضعف، نقص، شین، آگ، deficiency : قصور

shortcoming

<hr> معنی : راه میان بر <hr> معانی دیگر : (راه) میانبر، طریقه اقتصادی، میان برکردن، میان بر کردن

معنی : راه میان بر معانی دیگر : (راه) میانبر، طریقه اقتصادی، میان برکردن، میان بر کردن

shortcut

<hr> معنی : کاستن، مختصر کردن، کوتاه کردن <hr> معانی دیگر : کوتاه کردن یا شدن، بادبان را تا حدی جمع کردن (که باد کمتری بگیرد)

معنی : کاستن، مختصر کردن، کوتاه کردن معانی دیگر : کوتاه کردن یا شدن، بادبان را تا حدی جمع کردن (که باد کمتری بگیرد)

shorten

<hr> معنی : روغن ترد کننده شیرینی و غیره، مختصر کننده <hr> معانی دیگر : کوتهسازی

معنی : روغن ترد کننده شیرینی و غیره، مختصر کننده معانی دیگر : کوتهسازی

shortening

<hr> (پول و بودجه و غیره) کسری، کمبود، کسر، کمداشت، کمداشت a budget shortfall کسر بودجه

(پول و بودجه و غیره) کسری، کمبود، کسر، کمداشت، کمداشت a budget shortfall کسر بودجه

shortfall

<hr> معنی : مختصر نویسی، تند نویسی <hr> معانی دیگر : تندنویسی، مختصر نویسی

معنی : مختصر نویسی، تند نویسی معانی دیگر : تندنویسی، مختصر نویسی

shorthand

<hr> معنی : ادم بی تجربه، نژاد گاو شاخ کوتاه شمال انگلیس <hr> معانی دیگر : (گاو شیرده و گوشتی دارای شاخ کوتاه و تنه ی کوتاه و ستبر) شورت هورن، جانور شا&nbsp; کوتاه، نژاد گاو شا&nbsp; کوتاه شمال انگلیس

معنی : ادم بی تجربه، نژاد گاو شاخ کوتاه شمال انگلیس معانی دیگر : (گاو شیرده و گوشتی دارای شاخ کوتاه و تنه ی کوتاه و ستبر) شورت هورن، جانور شا کوتاه، نژاد گاو شا کوتاه شمال انگلیس

shorthorn

<hr> معنی : عنقریب، مختصری <hr> معانی دیگر : به زودی، در آینده ی نزدیک، کمی، اندکی، به طور خلاصه، در چند واژه، به طور موجز، به طور ناگهانی، ناگه، ناگهان، گستاخانه، تند، بزودی، زود، مختصرا، بدرشتی

معنی : عنقریب، مختصری معانی دیگر : به زودی، در آینده ی نزدیک، کمی، اندکی، به طور خلاصه، در چند واژه، به طور موجز، به طور ناگهانی، ناگه، ناگهان، گستاخانه، تند، بزودی، زود، مختصرا، بدرشتی

shortly

<hr> معنی : شلوار کوتاه، تنکه، شورت

معنی : شلوار کوتاه، تنکه، شورت

shorts

<hr> معنی : کوته نظر، نزدیک بین <hr> معانی دیگر : کوته بینانه، کوته نظرانه، نادور اندیشانه، نزدیک بین (بیشتر می گویند: nearsighted)، نادوراندیش this youth is shortsighted این جوان دوراندیش نیست، نزدیک بین، کوته بین، کوته نظر، ناشی از کوته نظری

معنی : کوته نظر، نزدیک بین معانی دیگر : کوته بینانه، کوته نظرانه، نادور اندیشانه، نزدیک بین (بیشتر می گویند: nearsighted)، نادوراندیش this youth is shortsighted این جوان دوراندیش نیست، نزدیک بین، کوته بین، کوته نظر، ناشی از کوته نظری

shortsighted

<hr> معنی : خپله <hr> معانی دیگر : (عامیانه - شخص یا چیز) کوتاه، کوتوله

معنی : خپله معانی دیگر : (عامیانه - شخص یا چیز) کوتاه، کوتوله

shorty

<hr> معنی : تیر، گلوله، پرتابه، گیلاس، عکس، جرعه، منظره فیلمبرداری شده، یک گیلاس مشروب، ضربت توپ بازی، تزریق، رها شده، اصابت کرده، جوانه زده <hr> معانی دیگر : (گلوله و غیره) شلیک، (موشک و غیره) پراندن، افکندن، پرتاب، تیراندازی، افکنش، برد، مسافت (طی شده توسط موشک و غیره)، محدوده، صدای گلوله، ساچمه، (بسکتبال و غیره) پرتاب، (فوتبال و غیره) ضربه، شوت، (عامیانه - دارو یا مواد مخدر) تزریق، سوزن، انژکسیون، دراژه، آمپول، (ورزش) وزنه (برای مردان 16 پوند و برای زنان 8 پوند)، تیرانداز ماهر (marksman هم می گویند)، کوشش، نما، صحنه، فرتور، احتمال، گمان، پیش بینی، حدس، (نوشابه ی الکلی) جرعه، قلپ، انفجار، میزان مواد لازم برای یک انفجار، وزنه دار کردن، (با افزودن وزنه) سنگین کردن، آمیخته با رنگ دیگر، رنگارنگ، دارای تار و پود ملون، الوان، رنگین کمانی، قزحسان، آمیخته با چیز دیگر، آکنده، ممزوج، درآمیخته، (عامیانه) تباه، خراب، فرسوده، از کار افتاده، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: shoot، رسایی، فرصت

معنی : تیر، گلوله، پرتابه، گیلاس، عکس، جرعه، منظره فیلمبرداری شده، یک گیلاس مشروب، ضربت توپ بازی، تزریق، رها شده، اصابت کرده، جوانه زده معانی دیگر : (گلوله و غیره) شلیک، (موشک و غیره) پراندن، افکندن، پرتاب، تیراندازی، افکنش، برد، مسافت (طی شده توسط موشک و غیره)، محدوده، صدای گلوله، ساچمه، (بسکتبال و

shot

<hr> معنی : وزنهپران <hr> معانی دیگر : شرکت کننده در پرتاب وزنه

معنی : وزنهپران معانی دیگر : شرکت کننده در پرتاب وزنه

shot putter

<hr> معنی : تفنگ ساچمهای <hr> معانی دیگر : تفنگ شکاری (بی خان)، (فوتبال امریکایی) آرایش تفنگی (shotgun formation هم می گویند)، با تفنگ بی خان تیر زدن یا تهدید کردن، (معماری) ساختمان دراز که اتاق های آن به صورت ردیف قرار دارند، تهدیدآمیز، اجباری، به زور، زوری، اضطراری

معنی : تفنگ ساچمهای معانی دیگر : تفنگ شکاری (بی خان)، (فوتبال امریکایی) آرایش تفنگی (shotgun formation هم می گویند)، با تفنگ بی خان تیر زدن یا تهدید کردن، (معماری) ساختمان دراز که اتاق های آن به صورت ردیف قرار دارند، تهدیدآمیز، اجباری، به زور، زوری، اضطراری

shotgun

shotgun wedding

<hr> معنی : جابجا شده، بی فایده، دررفته، دلمه شده <hr> معانی دیگر : (ماهی) تازه تخم ریخته، تهی، بی ارزش، استخوان دررفته

معنی : جابجا شده، بی فایده، دررفته، دلمه شده معانی دیگر : (ماهی) تازه تخم ریخته، تهی، بی ارزش، استخوان دررفته

shotten

<hr> معنی : باید، بایست <hr> معانی دیگر : زمان گذشته ی: shall، (برای بیان وظیفه و محذور و مناسبت) باید، سزاوار است، سزد، بجا است اگر، (برای بیان احتمال و آینده) خواهم، خواهد (و غیره)، بنا است که، قرار است، (برای بیان مودبانه یا مرددانه ی عقیده) شاید (اینطور باشد)، (پس از so that یا in order that - برای بیان هدف و منظور) به منظور اینکه، تا، تا اینکه، زمان ماضی واسم مفعول فعل معین shall

معنی : باید، بایست معانی دیگر : زمان گذشته ی: shall، (برای بیان وظیفه و محذور و مناسبت) باید، سزاوار است، سزد، بجا است اگر، (برای بیان احتمال و آینده) خواهم، خواهد (و غیره)، بنا است که، قرار است، (برای بیان مودبانه یا مرددانه ی عقیده) شاید (اینطور باشد)، (پس از so that یا in order that - برای بیان ه

should

<hr> معنی : سفت، جناح، شانه، کتف، دوش، هر چیزی شبیه شانه، با شانه زور دادن، هل دادن <hr> معانی دیگر : گوشت شانه (بویژه شانه ی گوسفند و خوک)، حاشیه ی جاده، هر یک از دو کناره ی اسفالت نشده ی جاده، (با شانه) راه باز کردن، بر دوش حمل کردن، قلم دوش کردن، بر شانه کشیدن، به عهده گرفتن، تقبل کردن، متحمل شدن، به گردن گرفتن، پذیرفتن، (جمع) شانه ها، اکتاف، کول، (خیاطی) شانه، سردوشی، اپل، هر چیز به شکل شانه، پیش آمدگی دوش مانند، شانه ی بطری

معنی : سفت، جناح، شانه، کتف، دوش، هر چیزی شبیه شانه، با شانه زور دادن، هل دادن معانی دیگر : گوشت شانه (بویژه شانه ی گوسفند و خوک)، حاشیه ی جاده، هر یک از دو کناره ی اسفالت نشده ی جاده، (با شانه) راه باز کردن، بر دوش حمل کردن، قلم دوش کردن، بر شانه کشیدن، به عهده گرفتن، تقبل کردن، متحمل شدن، به گردن 

shoulder

<hr> معنی : پیش فنگ <hr> معانی دیگر : (ارتش) سردوشی، نشان سردوشی، پاگون

معنی : پیش فنگ معانی دیگر : (ارتش) سردوشی، نشان سردوشی، پاگون

shoulder board

<hr> معنی : واکسیل، روبان یا حمایل زینتی روی شانه <hr> معانی دیگر : گره یا گل سرشانه

معنی : واکسیل، روبان یا حمایل زینتی روی شانه معانی دیگر : گره یا گل سرشانه

shoulder knot

<hr> معنی : فریاد، جیغ، داد، فغان، خروش برآوردن، جیغ زدن، مصوت کردن، فریاد کردن، داد زدن، فریاد زدن، خروشیدن <hr> معانی دیگر : جار، بانگ، غریو، خروش، بانگ زدن، جار زدن، (استرالیا) نوبت خرید مشروب برای حضار

معنی : فریاد، جیغ، داد، فغان، خروش برآوردن، جیغ زدن، مصوت کردن، فریاد کردن، داد زدن، فریاد زدن، خروشیدن معانی دیگر : جار، بانگ، غریو، خروش، بانگ زدن، جار زدن، (استرالیا) نوبت خرید مشروب برای حضار

shout

<hr> معنی : جارچی، فریاد زننده <hr> معانی دیگر : فریاد زننده، جارچی

معنی : جارچی، فریاد زننده معانی دیگر : فریاد زننده، جارچی

shouter

shouting

shouting distance

<hr> معنی : تنه، هل، پرتاب، هل دادن، تنه زدن، پرتاب کردن، با زور پیش بردن، پرتاب شدن، کشیدن <hr> معانی دیگر : (با فشار) عقب زدن، پس راندن، چپاندن، با فشار داخل کردن، پس رانی، عقب رانی، کشیدن شمشیر

معنی : تنه، هل، پرتاب، هل دادن، تنه زدن، پرتاب کردن، با زور پیش بردن، پرتاب شدن، کشیدن معانی دیگر : (با فشار) عقب زدن، پس راندن، چپاندن، با فشار داخل کردن، پس رانی، عقب رانی، کشیدن شمشیر

shove

<hr> معنی : عازم شدن <hr> معانی دیگر : 1- با هل دادن قایق را از کرانه دور کردن 2- (عامیانه) راهی شدن، عزیمت کردن

معنی : عازم شدن معانی دیگر : 1- با هل دادن قایق را از کرانه دور کردن 2- (عامیانه) راهی شدن، عزیمت کردن

shove off

shove over

<hr> معنی : کج بیل، پارو، بیل، بیلچه، خاک انداز، بیل زدن، انداختن، با بیل کندن <hr> معانی دیگر : با بیل برداشتن، (برف) پارو کردن، روفتن، (با شتاب یا ولع یا بریز و بپاش) خوردن، در دهان چپاندن، (گیلکی) گرباس، رجوع شود به: shovelful، پارو (برای برف روفتن)

معنی : کج بیل، پارو، بیل، بیلچه، خاک انداز، بیل زدن، انداختن، با بیل کندن معانی دیگر : با بیل برداشتن، (برف) پارو کردن، روفتن، (با شتاب یا ولع یا بریز و بپاش) خوردن، در دهان چپاندن، (گیلکی) گرباس، رجوع شود به: shovelful، پارو (برای برف روفتن)

shovel

<hr> معنی : کارگر بیل زن <hr> معانی دیگر : shoveler : کارگر بیل زن

معنی : کارگر بیل زن معانی دیگر : shoveler : کارگر بیل زن

shovelbill

<hr> معنی : کارگر بیل زن <hr> معانی دیگر : shovelbill : کارگر بیل زن

معنی : کارگر بیل زن معانی دیگر : shovelbill : کارگر بیل زن

shoveler

<hr> معنی : خاک بردار، کارگر بیل زن <hr> معانی دیگر : کارگر بیل زن

معنی : خاک بردار، کارگر بیل زن معانی دیگر : کارگر بیل زن

shovelman

<hr> معنی : هل دهنده <hr> معانی دیگر : هل دهنده

معنی : هل دهنده معانی دیگر : هل دهنده

shover

<hr> معنی : اثبات، نشان، نمایش، جلوه، نشان دادن، ارائه، مظهر، نمودن، نشان دادن، فهماندن، نمایاندن، ابراز کردن <hr> معانی دیگر : نمایان کردن، به نمایش گذاشتن، نمایش دادن، نمودار شدن یا کردن، عیان شدن یا کردن، ظاهر کردن یا شدن، پیدا بودن، هویدا بودن، پدیدار شدن یا کردن، بروز دادن، از خود نشان دادن، (به رای العین) ثابت کردن، روشن کردن (مطلب)، فاش کردن، برملا کردن، راهنمایی کردن، (طرز انجام کاری را) نشان دادن، یاد دادن، آمدن، شو، هنرنمایی، نمایشگاه، تظاهر، وانمود، صحنه سازی، ابراز، هویدا سازی، تجلی، جلوه گری، پز، به رخ کشی، ادا، تفاخر، فیس، زرق و برق، خودنمایی، بالیدن، (عامیانه) قضیه، موضوع، عمل، کار، (کان شناسی - نشانه ی وجود فلز یا نفت و غیره در خاک) نشانه

معنی : اثبات، نشان، نمایش، جلوه، نشان دادن، ارائه، مظهر، نمودن، نشان دادن، فهماندن، نمایاندن، ابراز کردن معانی دیگر : نمایان کردن، به نمایش گذاشتن، نمایش دادن، نمودار شدن یا کردن، عیان شدن یا کردن، ظاهر کردن یا شدن، پیدا بودن، هویدا بودن، پدیدار شدن یا کردن، بروز دادن، از خود نشان دادن، (به رای العی

show

<hr> حرفه ی هنرپیشگی و نمایش، نمایشگری

حرفه ی هنرپیشگی و نمایش، نمایشگری

show business

<hr> معنی : سرفرود آوردن

show deference to

show enmity or hostility

<hr> به داخل (یا خارج از محلی) راهنمایی کردن

به داخل (یا خارج از محلی) راهنمایی کردن

show in

<hr> معنی : خود نمایی کردن <hr> معانی دیگر : به رخ کشیدن، پز دادن، (به چیزی) نازیدن، بالیدن، جولان دادن، شکوهیدن، ادم خودنما، فیس، خودنمایی، پز، به رخ کشی، نازیدن (به چیزی)، اهل بادوفیس

معنی : خود نمایی کردن معانی دیگر : به رخ کشیدن، پز دادن، (به چیزی) نازیدن، بالیدن، جولان دادن، شکوهیدن، ادم خودنما، فیس، خودنمایی، پز، به رخ کشی، نازیدن (به چیزی)، اهل بادوفیس

show off

<hr> معنی : حضور یافتن، کسی را لو دادن، حاضر شدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) 1- وارد شدن، آمدن، (سروکله ی کسی) پیدا شدن 2- چشمگیر شدن، نمایان شدن، سر موقع حاضر شدن

معنی : حضور یافتن، کسی را لو دادن، حاضر شدن معانی دیگر : (عامیانه) 1- وارد شدن، آمدن، (سروکله ی کسی) پیدا شدن 2- چشمگیر شدن، نمایان شدن، سر موقع حاضر شدن

show up

<hr> معنی : قایق دارای صحنه نمایش، نمایش در قایق <hr> معانی دیگر : (امریکا) کشتی رودخانه پیما که در آن نمایش می دهند، کشتی تفریحی و نمایش دار، (امریکا - خودمانی) خودنما، اهل پز و فیس

معنی : قایق دارای صحنه نمایش، نمایش در قایق معانی دیگر : (امریکا) کشتی رودخانه پیما که در آن نمایش می دهند، کشتی تفریحی و نمایش دار، (امریکا - خودمانی) خودنما، اهل پز و فیس

واژه های حرف "s" - مترادف و متضاد