مترادف و متضاد

<hr> معنی : تغییر، تناوب، نوبت، استعداد، تعبیه، ابتکار، حقه، انتقال، توطئه، تغییر مکان، تغییر جهت، نوبت کار، مبدله، نقشه خائنانه، تعویض، عوض، تعویض کردن، تغییر مسیر دادن، تغییر دادن، انتقال دادن، تغییر مکان دادن، پخش کردن <hr> معانی دیگر : دگرگونی، دگرسویی، نوبت (کار)، داو، - کار، شیفت، جم خوردن، وول زدن، تکان خوردن یا دادن، حرکت دادن یا کردن، تغییر جهت دادن، دگرسو کردن یا شدن، تغییر کردن یا دادن، دگرگون کردن یا شدن، متوجه کردن یا شدن، معطوف کردن یا شدن، (دنده) عوض کردن، زدن، از گیر چیزی راحت شدن، زدودن، (از شر چیزی) خلاص شدن، (انگلیس - خودمانی) به سرعت حرکت کردن، مثل برق رفتن، (زبان شناسی) دگرگونی آوایی پیدا کردن، دگر آوا شدن، (زنانه) پیراهن گشاد، (قدیمی - زنانه) زیر پیراهنی بلند، زیرپوش بلند، (قدیمی - معمولا جمع) حیله، ترفند، فن، جابجایی، جنبش، دگرواری، (مخفف) gearshift، (محلی) تغییر لباس، لباس عوض کردن، (فیزیک - امواج صدا یا نور) جابجایی، فرا رفت، بوش، تعوی­، نوبتی، تعوی­ کردن

معنی : تغییر، تناوب، نوبت، استعداد، تعبیه، ابتکار، حقه، انتقال، توطئه، تغییر مکان، تغییر جهت، نوبت کار، مبدله، نقشه خائنانه، تعویض، عوض، تعویض کردن، تغییر مسیر دادن، تغییر دادن، انتقال دادن، تغییر مکان دادن، پخش کردن معانی دیگر : دگرگونی، دگرسویی، نوبت (کار)، داو، - کار، شیفت، جم خوردن، وول زدن، تکا

shift

<hr> معنی : عیار، تعویض کننده <hr> معانی دیگر : تعوی­ کننده

معنی : عیار، تعویض کننده معانی دیگر : تعوی­ کننده

shifter

<hr> معنی : تغییر مکان دهی، چموش، بی ثبات، تغییرکننده <hr> معانی دیگر : تغییرمکان دهی، تغییرکننده

معنی : تغییر مکان دهی، چموش، بی ثبات، تغییرکننده معانی دیگر : تغییرمکان دهی، تغییرکننده

shifting

<hr> معنی : بی دست و پا، بی وسیله، بی چاره <hr> معانی دیگر : بی عرضه، بی کفایت

معنی : بی دست و پا، بی وسیله، بی چاره معانی دیگر : بی عرضه، بی کفایت

shiftless

<hr> معنی : زرنگ، عیار، متغیر، حیله گر، با تدبیر، فریب امیز، بی ثبات، دست و پادار، با ابتکار <hr> معانی دیگر : دغلباز، حرف عوض کن، بدقول، زیر حرف خودزن، حاشاگر

معنی : زرنگ، عیار، متغیر، حیله گر، با تدبیر، فریب امیز، بی ثبات، دست و پادار، با ابتکار معانی دیگر : دغلباز، حرف عوض کن، بدقول، زیر حرف خودزن، حاشاگر

shifty

<hr> معنی : پیرو شیعه، مسلمان شیعه <hr> معانی دیگر : (عربی) شیعه (یکی از دو شاخه ی بزرگ دین اسلام - به دیگری sunnite می گویند)، پیرو تشیع

معنی : پیرو شیعه، مسلمان شیعه معانی دیگر : (عربی) شیعه (یکی از دو شاخه ی بزرگ دین اسلام - به دیگری sunnite می گویند)، پیرو تشیع

shiite

<hr> معنی : شیلینگ <hr> معانی دیگر : (سابقا - انگلیس و برخی کشورهای مشترک المنافع) شیلینگ (دوازده pence یا یک بیستم پوند)، شیلینگ واحد پول انگلیس

معنی : شیلینگ معانی دیگر : (سابقا - انگلیس و برخی کشورهای مشترک المنافع) شیلینگ (دوازده pence یا یک بیستم پوند)، شیلینگ واحد پول انگلیس

shilling

<hr> معنی : بیلچه، توفال، بیلچه زدن، هموار کردن <hr> معانی دیگر : (فلز یا چوب یا سنگ) گوه (برای تراز کردن سنگ و آجر در بنایی)، لایی، (در گچکاری و قرنیس سازی) درزگیر، خط سفید پیشانی اسب، نظر، یک نگاه

معنی : بیلچه، توفال، بیلچه زدن، هموار کردن معانی دیگر : (فلز یا چوب یا سنگ) گوه (برای تراز کردن سنگ و آجر در بنایی)، لایی، (در گچکاری و قرنیس سازی) درزگیر، خط سفید پیشانی اسب، نظر، یک نگاه

shim

<hr> معنی : یک نگاه، سوسو زدن، روشن و خاموش شدن، روشنایی لرزان داشتن <hr> معانی دیگر : (نور یا درخشش) سوسو زدن، (به طور موجدار یا پراکنده) درخشیدن، موج زدن، تموج داشتن، سوسو، درخشش متناوب و ضعیف، دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن

معنی : یک نگاه، سوسو زدن، روشن و خاموش شدن، روشنایی لرزان داشتن معانی دیگر : (نور یا درخشش) سوسو زدن، (به طور موجدار یا پراکنده) درخشیدن، موج زدن، تموج داشتن، سوسو، درخشش متناوب و ضعیف، دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن

shimmer

<hr> معنی : سوسو زننده

shimmering

<hr> معنی : تکان تکان خوردن، تاب داشتن <hr> معانی دیگر : (چرخ دوچرخه و غیره) تاب داشتن، نوسان کردن، تاب، لقی، shimmey چر&nbsp; وسیله نقلیه تاب داشتن، لرزش داشتن، تکان تکان خوردن اتومبیل

معنی : تکان تکان خوردن، تاب داشتن معانی دیگر : (چرخ دوچرخه و غیره) تاب داشتن، نوسان کردن، تاب، لقی، shimmey چر وسیله نقلیه تاب داشتن، لرزش داشتن، تکان تکان خوردن اتومبیل

shimmy

<hr> معنی : ساق پا، ساق، قلم پا، قلم پای خوک، گوشت قلم پا، پیاده وباسرعت رفتن <hr> معانی دیگر : (بخش جلو پا از زانو تا قوزک) قلم پا، (معمولا با -up از طناب یا درخت و غیره) چهار دست و پا بالا رفتن، به قلم پا لگد زدن، رجوع شود به: tibia، (قصابی) گوشت قلم، قلم پای گاو، (الفبای عبری و عربی و فارسی و غیره) شین

معنی : ساق پا، ساق، قلم پا، قلم پای خوک، گوشت قلم پا، پیاده وباسرعت رفتن معانی دیگر : (بخش جلو پا از زانو تا قوزک) قلم پا، (معمولا با -up از طناب یا درخت و غیره) چهار دست و پا بالا رفتن، به قلم پا لگد زدن، رجوع شود به: tibia، (قصابی) گوشت قلم، قلم پای گاو، (الفبای عبری و عربی و فارسی و غیره) شین

shin

<hr> معنی : بزم، مجلس انس ورقص <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) مهمانی خودمانی، مجلس رقص خودمانی، مهمانی پر سر و صدا، بزن و بکوب، shindy ز

معنی : بزم، مجلس انس ورقص معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) مهمانی خودمانی، مجلس رقص خودمانی، مهمانی پر سر و صدا، بزن و بکوب، shindy ز

shindig

<hr> معنی : بزم، مجلس انس ورقص <hr> معانی دیگر : (قدیمی - عامیانه)، قیل و قال، هیاهو، shindig ز

معنی : بزم، مجلس انس ورقص معانی دیگر : (قدیمی - عامیانه)، قیل و قال، هیاهو، shindig ز

shindy

<hr> معنی : فروغ، تابش، برق، پرتو، روشنی، سو، درخشش، پرتلالوء، براقی، منور کردن، نورافشاندن، تابیدن، درخشیدن، روشن شدن، براق کردن <hr> معانی دیگر : رخشیدن، فروزیدن، نورافشانی کردن، جلوه کردن، (ذوق انسان و غیره) گل کردن، برجسته بودن، تجلی کردن، آشکار شدن، نمود کردن، نمودار شدن، (نور) تاباندن، انداختن، افکندن، جلا انداختن، (کفش و غیره) واکس زدن و براق کردن، برق زدن، رخشش، شید، فروزش، پرنگ، جلال، درخشندگی، تجمل، گیرایی، هوای صاف، هوای آفتابی، آفتاب، (مخفف) shoeshine، (قدیمی - عامیانه - معمولا جمع) شوخی بدنی، گول، مسخره بازی، فروه

معنی : فروغ، تابش، برق، پرتو، روشنی، سو، درخشش، پرتلالوء، براقی، منور کردن، نورافشاندن، تابیدن، درخشیدن، روشن شدن، براق کردن معانی دیگر : رخشیدن، فروزیدن، نورافشانی کردن، جلوه کردن، (ذوق انسان و غیره) گل کردن، برجسته بودن، تجلی کردن، آشکار شدن، نمود کردن، نمودار شدن، (نور) تاباندن، انداختن، افکندن، 

shine

<hr> معنی : درخشان، ستاره، واکسی، پول، چشم، ادم باهوش، واکس کفش، چشم کبود شده، ادم زرنگ، چیز درخشنده، کلاه ابریشمی، کفش چرمی برقی <hr> معانی دیگر : نورانی، ماهی نقره فام (به ویژه کوچک و در آب شیرین)، تابان، پول زر یا نقره، لیره طلا، سکه، چشم کبودشده در اثر ضربت وغیره، درجمع انواع ماه

معنی : درخشان، ستاره، واکسی، پول، چشم، ادم باهوش، واکس کفش، چشم کبود شده، ادم زرنگ، چیز درخشنده، کلاه ابریشمی، کفش چرمی برقی معانی دیگر : نورانی، ماهی نقره فام (به ویژه کوچک و در آب شیرین)، تابان، پول زر یا نقره، لیره طلا، سکه، چشم کبودشده در اثر ضربت وغیره، درجمع انواع ماه

shiner

<hr> معنی : تخته کوبی، توفال، توفال چوبی یا سیمانی و غیره، پوشاندن، توفال کوبی کردن، موی سر را از ته زد ن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در کنار دریا و رودخانه) ریگ، سنگ مسطح، (پشت بام را) با کالار پوشاندن، بامپوش کردن، (قطعات پلاستیکی یا چوبی یا سفالی که به جای شیروانی با آنها بام را می پوشانند) بامپوش، کالار، پهنک، پرنیخ، (سلمانی زنان) آلاگارسون، گیسوی کوتاه، گیسو را چتری زدن، (فلزکاری) چکش کاری کردن (برای زدودن ناخالصی)، (آهن را) ورزیدن

معنی : تخته کوبی، توفال، توفال چوبی یا سیمانی و غیره، پوشاندن، توفال کوبی کردن، موی سر را از ته زد ن معانی دیگر : (به ویژه در کنار دریا و رودخانه) ریگ، سنگ مسطح، (پشت بام را) با کالار پوشاندن، بامپوش کردن، (قطعات پلاستیکی یا چوبی یا سفالی که به جای شیروانی با آنها بام را می پوشانند) بامپوش، کالار، پ

shingle

<hr> معنی : جلا، زرق و برق <hr> معانی دیگر : براقی، درخشش، درخشندگی، نورانیت، تابندگی

معنی : جلا، زرق و برق معانی دیگر : براقی، درخشش، درخشندگی، نورانیت، تابندگی

shininess

<hr> معنی : اشراق، بارقه دار، تابش دار، درخشان، تابان، براق، خوشحال، تابناک <hr> معانی دیگر : (مجازی) برجسته، چشمگیر، درخشنده، رخشان، فروزان، فروزنده

معنی : اشراق، بارقه دار، تابش دار، درخشان، تابان، براق، خوشحال، تابناک معانی دیگر : (مجازی) برجسته، چشمگیر، درخشنده، رخشان، فروزان، فروزنده

shining

<hr> معنی : چوب بازی هاکی، شینی بازی کردن <hr> معانی دیگر : (ورزش) هاکی کودکان، چوگان هاکی کودکان، (امریکا) رجوع شود به: shin، shinney : بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود

معنی : چوب بازی هاکی، شینی بازی کردن معانی دیگر : (ورزش) هاکی کودکان، چوگان هاکی کودکان، (امریکا) رجوع شود به: shin، shinney : بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود

shinny

<hr> معنی : اسکناس کم ارزش و بدون پشتوانه <hr> معانی دیگر : ضماد یا مرهم برای زخم قلم پا

معنی : اسکناس کم ارزش و بدون پشتوانه معانی دیگر : ضماد یا مرهم برای زخم قلم پا

shinplaster

<hr> معنی : شینتو، مذهب ارواح پرستی در ژاپن <hr> معانی دیگر : (مذهب عمده ی ژاپن) شینتو

معنی : شینتو، مذهب ارواح پرستی در ژاپن معانی دیگر : (مذهب عمده ی ژاپن) شینتو

shinto

<hr> معنی : درخشان، براق، افتابی، زرق و برق دار، صیقلی، پرنور <hr> معانی دیگر : نورانی، شیدناک، تابان، فروزان، روشن، آفتابی، پر جلا

معنی : درخشان، براق، افتابی، زرق و برق دار، صیقلی، پرنور معانی دیگر : نورانی، شیدناک، تابان، فروزان، روشن، آفتابی، پر جلا

shiny

<hr> معنی : هواپیما، جهاز، کشتی، ناو، کشتی هوایی، مرکوب، سفینه، با کشتی حمل کردن، سوار کشتی شدن، فرستا دن <hr> معانی دیگر : کرجی، سوار کشتی کردن، ترابری کردن، حمل کردن، (مثلا هنگام توفان - کشتی) آب گرفتن، آب لبریز کردن، (در کشتی یا قایق) نصب کردن، در جای خود گذاشتن، (برای کار در کشتی) اجیر کردن، ملوان کردن، (با: away یا out و غیره) از شر (کسی یا چیزی) راحت شدن، از سر باز کردن، کشتی بادبان دار (با یک دکل خمیده در جلو و سه دکل بزرگ)، افسران و سرنشینان کشتی، ناویان، هواناو، طیاره، در کشتی خدمت کردن، جاشویی کردن، (s بزرگ) رجوع شود به: argo، کشتی هوایی <hr> ship_ جناب، حضرت، افراد دسته ی بخصوص، - ان، پسوند (اسم ساز):، وضع، حالت، - ی [friendship یا hardship]، رتبه ی، مقام -، - ی [professorship]، مهارت، جربزه، قابلیت [statesmanship]

معنی : هواپیما، جهاز، کشتی، ناو، کشتی هوایی، مرکوب، سفینه، با کشتی حمل کردن، سوار کشتی شدن، فرستا دن معانی دیگر : کرجی، سوار کشتی کردن، ترابری کردن، حمل کردن، (مثلا هنگام توفان - کشتی) آب گرفتن، آب لبریز کردن، (در کشتی یا قایق) نصب کردن، در جای خود گذاشتن، (برای کار در کشتی) اجیر کردن، ملوان کردن، (

ship

<hr> معنی : کنار کشتی، پهلوی کشتی، صحنه کشتی <hr> معانی دیگر : عرشه ی کشتی، (در) کشتی، عرشه ی ناو، وابسته به عرشه ی کشتی، وابسته به کشتی، (مهجور) کنار کشتی، هر یک از دو طرف کشتی، سوار کشتی

معنی : کنار کشتی، پهلوی کشتی، صحنه کشتی معانی دیگر : عرشه ی کشتی، (در) کشتی، عرشه ی ناو، وابسته به عرشه ی کشتی، وابسته به کشتی، (مهجور) کنار کشتی، هر یک از دو طرف کشتی، سوار کشتی

shipboard

<hr> معنی : ناخدا، شراعبان، رئیس کشتی <hr> معانی دیگر : (کشتی بازرگانی) ناخدا، کشتیبان

معنی : ناخدا، شراعبان، رئیس کشتی معانی دیگر : (کشتی بازرگانی) ناخدا، کشتیبان

shipmaster

<hr> معنی : همقطار <hr> معانی دیگر : هم کشتی، همسفر در کشتی، (ملوان) همقطار، همقطار در کشتی

معنی : همقطار معانی دیگر : هم کشتی، همسفر در کشتی، (ملوان) همقطار، همقطار در کشتی

shipmate

<hr> معنی : حمل، محموله، کالای حمل شده باکشتی <hr> معانی دیگر : (کالا) ارسال، ترابری، فرابرد

معنی : حمل، محموله، کالای حمل شده باکشتی معانی دیگر : (کالا) ارسال، ترابری، فرابرد

shipment

<hr> معنی : قابل کشتیرانی، قابل حمل با کشتی، قابل ارسال <hr> معانی دیگر : قابل حمل (با کشتی)، فرابرپذیر، ترابری پذیر

معنی : قابل کشتیرانی، قابل حمل با کشتی، قابل ارسال معانی دیگر : قابل حمل (با کشتی)، فرابرپذیر، ترابری پذیر

shippable

<hr> معنی : دریا نورد، محموله کشتی، مسافر کشتی، اهرم ساعت، حمل کمننده کالا با کشتی <hr> معانی دیگر : (شخص یا آژانس) ترابر، رساننده ی کالا، موسسه ی ترابری

معنی : دریا نورد، محموله کشتی، مسافر کشتی، اهرم ساعت، حمل کمننده کالا با کشتی معانی دیگر : (شخص یا آژانس) ترابر، رساننده ی کالا، موسسه ی ترابری

shipper

<hr> معنی : ناوگان، حمل، کشتیرانی، ترابری <hr> معانی دیگر : فرابرد، کشتی (ها)، ناو (ها)

معنی : ناوگان، حمل، کشتیرانی، ترابری معانی دیگر : فرابرد، کشتی (ها)، ناو (ها)

shipping

<hr> معنی : مرتب، تر و تمیز، بطور تر و تمیز <hr> معانی دیگر : مهیا، آماده، حاضر و آماده

معنی : مرتب، تر و تمیز، بطور تر و تمیز معانی دیگر : مهیا، آماده، حاضر و آماده

shipshape

<hr> معنی : غرق، غرق کشتی، کشتی شکسته شدن، کشتی شکستگی <hr> معانی دیگر : غرق کردن، کشتی شکسته کردن، تباهی، شکست، ناکامی، خانه خرابی، تباه کردن، ناکام کردن، به هم زدن، کشتی قراضه، لاشه ی کشتی، شکسته شدن یا غرق شدن کشتی

معنی : غرق، غرق کشتی، کشتی شکسته شدن، کشتی شکستگی معانی دیگر : غرق کردن، کشتی شکسته کردن، تباهی، شکست، ناکامی، خانه خرابی، تباه کردن، ناکام کردن، به هم زدن، کشتی قراضه، لاشه ی کشتی، شکسته شدن یا غرق شدن کشتی

shipwreck

<hr> معنی : کشتیساز <hr> معانی دیگر : نجار کشتی، تعمیرکار کشتی

معنی : کشتیساز معانی دیگر : نجار کشتی، تعمیرکار کشتی

shipwright

<hr> معنی : کارخانه کشتیسازی، محل کشتی سازی <hr> معانی دیگر : کارخانه ی کشتی سازی، تعمیرگاه کشتی، محل کشتی سازی، کارخانه کشتی سازی

معنی : کارخانه کشتیسازی، محل کشتی سازی معانی دیگر : کارخانه ی کشتی سازی، تعمیرگاه کشتی، محل کشتی سازی، کارخانه کشتی سازی

shipyard

<hr> معنی : ایالت، ناحیه، استان <hr> معانی دیگر : (انگلیس) بخش، بلوک (به ویژه اگر اسم آن با -shire تمام شود)، اسب باری درشت اندام، به استان تقسیم کردن

معنی : ایالت، ناحیه، استان معانی دیگر : (انگلیس) بخش، بلوک (به ویژه اگر اسم آن با -shire تمام شود)، اسب باری درشت اندام، به استان تقسیم کردن

shire

<hr> معنی : اجتناب، طفره روی، طفره زن، طفره رو، شانه خالی کردن از، روی گرداندن از، از زیر کاری در رفتن، طفره زدن، طفره رفتن، عدول کردن <hr> معانی دیگر : (از زیر بار مسئولیت و وظیفه و غیره) دررفتن، شانه خالی کردن، کوتاهی کردن

معنی : اجتناب، طفره روی، طفره زن، طفره رو، شانه خالی کردن از، روی گرداندن از، از زیر کاری در رفتن، طفره زدن، طفره رفتن، عدول کردن معانی دیگر : (از زیر بار مسئولیت و وظیفه و غیره) دررفتن، شانه خالی کردن، کوتاهی کردن

shirk

<hr> معنی : ادم طفره رو <hr> معانی دیگر : ادم طفره رو

معنی : ادم طفره رو معانی دیگر : ادم طفره رو

shirker

<hr> معنی : پختن، چین دادن، پارچه را باهم کوک زدن <hr> معانی دیگر : (پارچه یا پرده یا لباس) چین دادن و کوک زدن، پلیسه دار کردن و دوختن، پارچه را بهم کوک زدن

معنی : پختن، چین دادن، پارچه را باهم کوک زدن معانی دیگر : (پارچه یا پرده یا لباس) چین دادن و کوک زدن، پلیسه دار کردن و دوختن، پارچه را بهم کوک زدن

shirr

<hr> معنی : چین زنی، کوک زنی <hr> معانی دیگر : چین، پلیسه (به ویژه در حاشیه ی پرده و پشت دری)

معنی : چین زنی، کوک زنی معانی دیگر : چین، پلیسه (به ویژه در حاشیه ی پرده و پشت دری)

shirring

<hr> معنی : پیراهن، پیراهن پوشیدن <hr> معانی دیگر : (مردانه) پیراهن (پیراهن زنانه: dress)، (مردانه) زیر پیراهنی

معنی : پیراهن، پیراهن پوشیدن معانی دیگر : (مردانه) پیراهن (پیراهن زنانه: dress)، (مردانه) زیر پیراهنی

shirt

<hr> معنی : پیش سینه <hr> معانی دیگر : پیش سینه اهاری

معنی : پیش سینه معانی دیگر : پیش سینه اهاری

shirtfront

<hr> معنی : پیراهن، پارچه پیراهنی <hr> معانی دیگر : پارچه ی پیراهنی

معنی : پیراهن، پارچه پیراهنی معانی دیگر : پارچه ی پیراهنی

shirting

<hr> معنی : پشت پیراهن، دامن پیراهن <hr> معانی دیگر : بخشی از پیراهن مردانه که زیر شلوار می رود، ته پیراهن، (خودمانی) اطلاعاتی که در آخر مقاله ی روزنامه افزوده می شود (معمولا توسط یک نویسنده ی دیگر)

معنی : پشت پیراهن، دامن پیراهن معانی دیگر : بخشی از پیراهن مردانه که زیر شلوار می رود، ته پیراهن، (خودمانی) اطلاعاتی که در آخر مقاله ی روزنامه افزوده می شود (معمولا توسط یک نویسنده ی دیگر)

shirttail

<hr> (از ریشه ی فارسی و عربی) شیشلیک، کباب (shish kabob هم می نویسند)، امر، چلوکباب برگ

(از ریشه ی فارسی و عربی) شیشلیک، کباب (shish kabob هم می نویسند)، امر، چلوکباب برگ

shish kebab

<hr> معنی : عن، گه، ریدن <hr> معانی دیگر : (زننده) گه، مدفوع، ککه، پخ، سرگین، ریق، ریدمان، عن کردن، ترکمان کردن، (خودمانی) دست انداختن، سر به سر گذاشتن، گول زدن، (خودمانی) بد، بی ارزش، چرند، احمقانه، (خودمانی) ماری جوانا، هروئین، ماده ی مخدر، (ندا حاکی از خشم یا تنفر و غیره) اه !، گه !، کثافت !

معنی : عن، گه، ریدن معانی دیگر : (زننده) گه، مدفوع، ککه، پخ، سرگین، ریق، ریدمان، عن کردن، ترکمان کردن، (خودمانی) دست انداختن، سر به سر گذاشتن، گول زدن، (خودمانی) بد، بی ارزش، چرند، احمقانه، (خودمانی) ماری جوانا، هروئین، ماده ی مخدر، (ندا حاکی از خشم یا تنفر و غیره) اه !، گه !، کثافت !

shit

<hr> معنی : درخت صمغ سنگالی، چگرد <hr> معانی دیگر : (انجیل) درخت شطیم

معنی : درخت صمغ سنگالی، چگرد معانی دیگر : (انجیل) درخت شطیم

shittah

<hr> معنی : خرده، ریزه، لرز، لرزه، ارتعاش، مرتعش کردن، خرد کردن، از سرما لرزیدن، لرزاندن، لرزیدن <hr> معانی دیگر : (تکه ی هر چیزی که شکسته است) تکه شیشه، پاره سفال، پاره آجر، تکه ی چینی، (از ترس یا سرما و غیره) لرزیدن، لرزه بر اندام افکندن، لرز کردن، مورمور شدن، (با حرکت دادن کشتی به طور اریب نسبت به باد) بادبان ها را به لرزه انداختن، بادبان ها را مرتعش کردن

معنی : خرده، ریزه، لرز، لرزه، ارتعاش، مرتعش کردن، خرد کردن، از سرما لرزیدن، لرزاندن، لرزیدن معانی دیگر : (تکه ی هر چیزی که شکسته است) تکه شیشه، پاره سفال، پاره آجر، تکه ی چینی، (از ترس یا سرما و غیره) لرزیدن، لرزه بر اندام افکندن، لرز کردن، مورمور شدن، (با حرکت دادن کشتی به طور اریب نسبت به باد) باد

واژه های حرف "s" - مترادف و متضاد