<hr> معنی : راه پیما، قدم زننده <hr> معانی دیگر : سالک

معنی : راه پیما، قدم زننده معانی دیگر : سالک

trudger

<hr> معنی : راست، صحیح، درست، واقعی، حقیقی، راستگو، ثابت، فریور، راستین، ثابت یاحقیقی کردن <hr> معانی دیگر : نادروغ، اصل، باوفا، صمیمی، ثابت قدم، وفادار، بی غلط، دقیق، به حق، قانونی، سزاوار، جور، هم اندازه، وابسته به محور کره ی زمین (نه قطب های آن)، زمین آسه ای، (زیست شناسی) همانند والدین، تبار مانند، سرراست، مستقیم، مستقیما، یکسره، (قدیمی) امین، درستکار، باعفت، نجیب، صادق، به طور واقعی یا راستین یا درست، با دقت یا صحت، ارادتمندانه، صادقانه، (معمولا با: up) (درست) جور کردن، (با دقت) ساختن، شکل دادن، قرار دادن، (با: the) باوفا، چیز درست، چیز راستین، پابرجا، خالصانه

معنی : راست، صحیح، درست، واقعی، حقیقی، راستگو، ثابت، فریور، راستین، ثابت یاحقیقی کردن معانی دیگر : نادروغ، اصل، باوفا، صمیمی، ثابت قدم، وفادار، بی غلط، دقیق، به حق، قانونی، سزاوار، جور، هم اندازه، وابسته به محور کره ی زمین (نه قطب های آن)، زمین آسه ای، (زیست شناسی) همانند والدین، تبار مانند، سرراست،

true

<hr> (حقوق) دادخواست تصدیق شده (توسط هیات منصفه) و قابل طرح در دادگاه، دادخواست معتبر، اعلام جرمی که هیئت منصفه در ظهر ان صحه گذارند

(حقوق) دادخواست تصدیق شده (توسط هیات منصفه) و قابل طرح در دادگاه، دادخواست معتبر، اعلام جرمی که هیئت منصفه در ظهر ان صحه گذارند

true bill

true to one's word

true-blue

<hr> معنی : عشق پاک <hr> معانی دیگر : عاشق راستین، دوستدار واقعی، محبوب

معنی : عشق پاک معانی دیگر : عاشق راستین، دوستدار واقعی، محبوب

truelove

<hr> معنی : درستی، حقیقت، صداقت، بی ریایی <hr> معانی دیگر : حقیقی، خلوص نیت

معنی : درستی، حقیقت، صداقت، بی ریایی معانی دیگر : حقیقی، خلوص نیت

trueness

<hr> معنی : رفیق درستکار <hr> معانی دیگر : (قدیمی) آدم صمیمی یا امین، قابل اعتماد، باشرافت

معنی : رفیق درستکار معانی دیگر : (قدیمی) آدم صمیمی یا امین، قابل اعتماد، باشرافت

truepenny

<hr> معنی : قارچ خوراکی دنبلان، قارچ دنبلان، دنبلان وار <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) قارچ دنبلان (راسته ی tuberales به ویژه جنس tuber)

معنی : قارچ خوراکی دنبلان، قارچ دنبلان، دنبلان وار معانی دیگر : (گیاه شناسی) قارچ دنبلان (راسته ی tuberales به ویژه جنس tuber)

truffle

<hr> معنی : ابتذال، چیزی که پر واضح است <hr> معانی دیگر : اظهار واضح و مبرهن، بدیهی، بی نیاز به گفتن

معنی : ابتذال، چیزی که پر واضح است معانی دیگر : اظهار واضح و مبرهن، بدیهی، بی نیاز به گفتن

truism

<hr> معنی : بی مزه، بدیهی، مبتذل <hr> معانی دیگر : عاری از لطف

معنی : بی مزه، بدیهی، مبتذل معانی دیگر : عاری از لطف

truistic

<hr> معنی : فاحشه، کلفت، دختر جوان <hr> معانی دیگر : جنده، کلفت kolfat

معنی : فاحشه، کلفت، دختر جوان معانی دیگر : جنده، کلفت kolfat

trull

<hr> معنی : راست، بدرستی، صادقانه، براستی، بطور قانونی، باشرافت، بخوبی، با حقیقت <hr> معانی دیگر : واقعا، به راستی، حقیقتا، (معمولا به صورت ندای حاکی از شگفتی یا تایید و غیره) راستی !، عجب !، (در پایان نامه های رسمی) ارادتمند، با تقدیم احترام (معمولا: truly yours یا very truly yours)، موافق باحقایق

معنی : راست، بدرستی، صادقانه، براستی، بطور قانونی، باشرافت، بخوبی، با حقیقت معانی دیگر : واقعا، به راستی، حقیقتا، (معمولا به صورت ندای حاکی از شگفتی یا تایید و غیره) راستی !، عجب !، (در پایان نامه های رسمی) ارادتمند، با تقدیم احترام (معمولا: truly yours یا very truly yours)، موافق باحقایق

truly

<hr> معنی : صدای شیپور، خال حکم، ادم خوب، مغلوب ساختن پیشی جستن، خالاتو بازی کردن <hr> معانی دیگر : (برخی بازی های ورق) خال آتو، برتری یا نیروی اندوخته شده برای روز مبادا، (مجازی) ورق برنده، عامل برنده، مثمرثمر، (گاهی جمع با فعل مفرد) ورق های آتو، خال های حکم، ورق آتو (یا حکم) را بازی کردن، حکم زدن، سبقت گرفتن، بردن، برتری یافتن، (عامیانه) آدم خوب، آدم به دردخور، (قدیمی) رجوع شود به: trumpet، در بازی ورق خال اتو، نیروی ذخیره ونهانی

معنی : صدای شیپور، خال حکم، ادم خوب، مغلوب ساختن پیشی جستن، خالاتو بازی کردن معانی دیگر : (برخی بازی های ورق) خال آتو، برتری یا نیروی اندوخته شده برای روز مبادا، (مجازی) ورق برنده، عامل برنده، مثمرثمر، (گاهی جمع با فعل مفرد) ورق های آتو، خال های حکم، ورق آتو (یا حکم) را بازی کردن، حکم زدن، سبقت گرفت

trump

<hr> معنی : تهمت زدن، نسبت ناروا دادن، دروغ بافتن <hr> معانی دیگر : (برای کسی) پاپوش درست کردن، (اتهام و غیره) جعل کردن، بهانه تراشیدن، پرونده سازی کردن، دروه بافتن

معنی : تهمت زدن، نسبت ناروا دادن، دروغ بافتن معانی دیگر : (برای کسی) پاپوش درست کردن، (اتهام و غیره) جعل کردن، بهانه تراشیدن، پرونده سازی کردن، دروه بافتن

trump up

<hr> (اتهام و بهانه و غیره) دروغین، جعلی، ساختگی، پرونده سازی شده، خلاف واقع، نادرست، بیمورد، ناروا

(اتهام و بهانه و غیره) دروغین، جعلی، ساختگی، پرونده سازی شده، خلاف واقع، نادرست، بیمورد، ناروا

trumped up

<hr> معنی : چرند، خرت و پرت، خرده ریز، سخن مهمل، زرق و برق دار، خوش ظاهر، نادان فریب <hr> معانی دیگر : خوش ظاهر (ولی بی ارزش)، پرزرق و برق، فریبنده، خوش خط و خال، زلم زیمبو، منجوق، پولک، پشیز

معنی : چرند، خرت و پرت، خرده ریز، سخن مهمل، زرق و برق دار، خوش ظاهر، نادان فریب معانی دیگر : خوش ظاهر (ولی بی ارزش)، پرزرق و برق، فریبنده، خوش خط و خال، زلم زیمبو، منجوق، پولک، پشیز

trumpery

<hr> معنی : شیپور، بوق، شیپورچی، کرنا، شیپور زدن <hr> معانی دیگر : (با سر و صدای زیاد) اعلام کردن، در بوق و کرنا کردن، صور، (موسیقی غربی) ترومپت، (آدم) ترومپت نواز، به شکل شیپور، شیپورسان، شیپوری، (جمع - گیاه شناسی) شیپوربرگ (sarracenia flava بومی جنوب شرقی ایالات متحده)، صدای فیل، نعره ی فیل، ترومپت زدن

معنی : شیپور، بوق، شیپورچی، کرنا، شیپور زدن معانی دیگر : (با سر و صدای زیاد) اعلام کردن، در بوق و کرنا کردن، صور، (موسیقی غربی) ترومپت، (آدم) ترومپت نواز، به شکل شیپور، شیپورسان، شیپوری، (جمع - گیاه شناسی) شیپوربرگ (sarracenia flava بومی جنوب شرقی ایالات متحده)، صدای فیل، نعره ی فیل، ترومپت زدن

trumpet

<hr> معنی : جارچی، شیپورچی، شیپور زن، کرنازن <hr> معانی دیگر : (در اصل - سرباز یا منادی)شیپورچی، (ارکستر و غیره) ترومپت نواز، کسی که از پیش درباره ی چیزی آگاهی می دهد، هشدارگر، منادی، (جانور شناسی) مرغ جارچی (تیره ی psophiidae بومی امریکای جنوبی)، رجوع شود به: trumpeter swan

معنی : جارچی، شیپورچی، شیپور زن، کرنازن معانی دیگر : (در اصل - سرباز یا منادی)شیپورچی، (ارکستر و غیره) ترومپت نواز، کسی که از پیش درباره ی چیزی آگاهی می دهد، هشدارگر، منادی، (جانور شناسی) مرغ جارچی (تیره ی psophiidae بومی امریکای جنوبی)، رجوع شود به: trumpeter swan

trumpeter

<hr> معنی : کوتاه کردن، بریدن، بی سر کردن، ناقص کردن، شاخه زدن <hr> معانی دیگر : (بخشی از چیزی را) بریدن، زدن، رجوع شود به: truncated، ناقص کردن <hr> truncate(d) بی سر، بریده از سر، مقطوع، ناقص

معنی : کوتاه کردن، بریدن، بی سر کردن، ناقص کردن، شاخه زدن معانی دیگر : (بخشی از چیزی را) بریدن، زدن، رجوع شود به: truncated، ناقص کردن truncate(d) بی سر، بریده از سر، مقطوع، ناقص

truncate

<hr> معنی : برش، کوتاه سازی، ناقص سازی، قطع سر، بی سر سازی، ابتر سازی، تسطیح زوایا <hr> معانی دیگر : برش، کوتاه سازی

معنی : برش، کوتاه سازی، ناقص سازی، قطع سر، بی سر سازی، ابتر سازی، تسطیح زوایا معانی دیگر : برش، کوتاه سازی

truncation

<hr> معنی : چماق، عصا، چوب قانون، باتون، چوب پاسبان، با چماق یا باتون زدن <hr> معانی دیگر : باتوم، چوبدستی، (قدیمی) چماق، کدنگ، کدینه، کدیز، (مهجور) تنه ی درخت (که شاخه های آن را زده اند)

معنی : چماق، عصا، چوب قانون، باتون، چوب پاسبان، با چماق یا باتون زدن معانی دیگر : باتوم، چوبدستی، (قدیمی) چماق، کدنگ، کدینه، کدیز، (مهجور) تنه ی درخت (که شاخه های آن را زده اند)

truncheon

<hr> معنی : چرخک، غلتک، بارکش کوتاه، غلتاندن، تراندن، غل خوردن، گشتن، سنگین حرکت کردن، چرخیدن <hr> معانی دیگر : چرخ کوچک، چرخچه، (با زحمت) حرکت دادن، حرکت کردن، مخفف: trundle bed و lantern pinion، (مهجور) چرخ دستی، گاری دستی (با چرخ های بلبرینگ مانند)، غلتیدن، دور گشتن، (با چرخ دستی یا هر وسیله ی دارای چرخک) حمل کردن

معنی : چرخک، غلتک، بارکش کوتاه، غلتاندن، تراندن، غل خوردن، گشتن، سنگین حرکت کردن، چرخیدن معانی دیگر : چرخ کوچک، چرخچه، (با زحمت) حرکت دادن، حرکت کردن، مخفف: trundle bed و lantern pinion، (مهجور) چرخ دستی، گاری دستی (با چرخ های بلبرینگ مانند)، غلتیدن، دور گشتن، (با چرخ دستی یا هر وسیله ی دارای چرخک) 

trundle

<hr> معنی : غلتان، غلتاننده

trundling

<hr> معنی : صندوق، بدنه، تنه، شاه سیم، کنده درخت، صندوق عقب، خرطوم فیل، خرطوم بینی انسان، چمدان بزرگ، بدنهستون <hr> معانی دیگر : (درخت) تنه، پوژه، (انسان و جانور) تنه، بالاتنه (بدن منهای سر و دست و پاها)، (حشره) سینه، (عصب یا رگ و غیره) شاخه ی اصلی، (فیل و غیره) خرطوم، (جمع) رجوع شود به: trunk hose، (جمع - به ویژه برای شنا یا مشت بازی) شلوار کوتاه، شورت ورزشی، مخفف: trunk line، بدنه ستون <hr> trunk (hose) زیر شلواری کوتاه قدیمی که تاوسط ران میرسید

معنی : صندوق، بدنه، تنه، شاه سیم، کنده درخت، صندوق عقب، خرطوم فیل، خرطوم بینی انسان، چمدان بزرگ، بدنهستون معانی دیگر : (درخت) تنه، پوژه، (انسان و جانور) تنه، بالاتنه (بدن منهای سر و دست و پاها)، (حشره) سینه، (عصب یا رگ و غیره) شاخه ی اصلی، (فیل و غیره) خرطوم، (جمع) رجوع شود به: trunk hose، (جمع - به

trunk

<hr> معنی : سر محور، بازودسته <hr> معانی دیگر : (توپ جنگی) هر یک از دو قبضتین، قبضه، بازو

معنی : سر محور، بازودسته معانی دیگر : (توپ جنگی) هر یک از دو قبضتین، قبضه، بازو

trunnion

<hr> معنی : خرپا، فتق بند، خوشه، کوک زن، شکم بند، بقچه، گره زدن، چوب بست زدن، بادبان را جمع کردن، بار سفر بستن، دسته کردن، بسیخ کشیدن، خوشه کردن، جفت کردن، بهم بستن، بستن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: up) بستن، طناب پیچ کردن، (در اصل) بقچه بندی کردن، بقچه بستن، (پیش از پختن) بال ها و پاهای پرنده را به هم بستن، با خرپا یا شمع مستحکم کردن، حایل زدن، پشتبند زدن، بسته، (انگلیس) بسته ی کاه، بارکاه، شمع، (پل و غیره) پایه (مشتمل بر چند تیرآهن به صورت چارچوب)، نگهدار، تیر مشبک، پایه زدن، بسی&nbsp; کشیدن، بداراویختن، متمسک شدن، بدار اویخته شدن، انبان

معنی : خرپا، فتق بند، خوشه، کوک زن، شکم بند، بقچه، گره زدن، چوب بست زدن، بادبان را جمع کردن، بار سفر بستن، دسته کردن، بسیخ کشیدن، خوشه کردن، جفت کردن، بهم بستن، بستن معانی دیگر : (معمولا با: up) بستن، طناب پیچ کردن، (در اصل) بقچه بندی کردن، بقچه بستن، (پیش از پختن) بال ها و پاهای پرنده را به هم بستن

truss

trussed

<hr> معنی : دسته، بسته، چوب بست زننده، بشکه ساز <hr> معانی دیگر : محکم شده

معنی : دسته، بسته، چوب بست زننده، بشکه ساز معانی دیگر : محکم شده

trusser

<hr> معنی : مسئولیت، اطمینان، اعتماد، ائتلاف، اعتبار، اعتقاد، ایمان، قرض، توکل، امید، امانت، ودیعه، اتحادیه شرکتها، اعتماد داشتن <hr> معانی دیگر : پشتگرمی، واسپاری، اوستام، تکفل، سرپرستی، قیمومت، مباشرت، واسپارش، عهده، سپرده، هرچیز به امانت گذارده شده، نسیه، نسیه دادن، معامله ی اعتباری کردن، اعتبار دادن، کار سپرده شده (به کسی)، اعتماد کردن، توکل کردن، اطمینان کردن، دلگرمی داشتن (به)، امیدوار بودن، امید داشتن، فکر کردن، سپردن، واسپردن، به عهده ی کسی گذاشتن، مامور کردن، تکفلی، وابسته به تکفل یا قیمومت یا قیم، تحت قیمومت، تحت سرپرستی، امیدواری، اتکا، (در امریکا غیر قانونی است) تراست (چند شرکت دارای یک مدیریت و هیات مدیره)، کارتل، ملک تحت سرپرستی کفیل، (قدیمی) وفاداری، اعتماد پذیری، اعتباری، نسیه ای، امانی، مطمئن بودن، پشت گرمی داشتن به

معنی : مسئولیت، اطمینان، اعتماد، ائتلاف، اعتبار، اعتقاد، ایمان، قرض، توکل، امید، امانت، ودیعه، اتحادیه شرکتها، اعتماد داشتن معانی دیگر : پشتگرمی، واسپاری، اوستام، تکفل، سرپرستی، قیمومت، مباشرت، واسپارش، عهده، سپرده، هرچیز به امانت گذارده شده، نسیه، نسیه دادن، معامله ی اعتباری کردن، اعتبار دادن، کار 

trust

<hr> معنی : سپرده، وجه امانی، سرمایه امانی <hr> معانی دیگر : حساب امانی، ملک یا پول و غیره که تحت سرپرستی شخص ثالث است، صندوق تولیت

معنی : سپرده، وجه امانی، سرمایه امانی معانی دیگر : حساب امانی، ملک یا پول و غیره که تحت سرپرستی شخص ثالث است، صندوق تولیت

trust fund

trustable

<hr> معنی : موتمن، سپرده

trusted

<hr> معنی : متولی، امانت دار، تولیت کردن <hr> معانی دیگر : امین، عضو هیئت امنا، معتمد، سرپرست (صغیران یا اموال آنها و غیره)، رجوع شود به: garnishee، به معتمد یا قیم سپردن، تحت سرپرستی شخص ثالث قرار دادن

معنی : متولی، امانت دار، تولیت کردن معانی دیگر : امین، عضو هیئت امنا، معتمد، سرپرست (صغیران یا اموال آنها و غیره)، رجوع شود به: garnishee، به معتمد یا قیم سپردن، تحت سرپرستی شخص ثالث قرار دادن

trustee

<hr> معنی : امانت داری، امانت، تولیت، جزء امنا بودن <hr> معانی دیگر : قیمومت، عضویت هیئت امنا، (کشور یا سرزمین) تحت قیمومت بودن

معنی : امانت داری، امانت، تولیت، جزء امنا بودن معانی دیگر : قیمومت، عضویت هیئت امنا، (کشور یا سرزمین) تحت قیمومت بودن

trusteeship

<hr> معنی : اطمینان کننده، باور کننده، امانت گذار، ودیعهگذار، اعتباردهنده، نسیه دهنده، توکل کننده <hr> معانی دیگر : اطمینان کننده، باور کننده، امانت گذار، ودیعه گذار، اعتباردهنده، نسیه دهنده، توکل کننده

معنی : اطمینان کننده، باور کننده، امانت گذار، ودیعهگذار، اعتباردهنده، نسیه دهنده، توکل کننده معانی دیگر : اطمینان کننده، باور کننده، امانت گذار، ودیعه گذار، اعتباردهنده، نسیه دهنده، توکل کننده

truster

<hr> معنی : اطمینان، اعتماد، معتمد <hr> معانی دیگر : زودباور، ساده دل، خوش بین، کسی که زود اعتماد می کند، نیک گمان، موتمن، مطمئن

معنی : اطمینان، اعتماد، معتمد معانی دیگر : زودباور، ساده دل، خوش بین، کسی که زود اعتماد می کند، نیک گمان، موتمن، مطمئن

trustful

<hr> معنی : قابلیت اعتماد <hr> معانی دیگر : قابلیت اعتماد

معنی : قابلیت اعتماد معانی دیگر : قابلیت اعتماد

trustiness

<hr> معنی : متکی <hr> معانی دیگر : زودباور، ساده دل، خوش بین، پشتگرم، متوکل، نیک گمان

معنی : متکی معانی دیگر : زودباور، ساده دل، خوش بین، پشتگرم، متوکل، نیک گمان

trusting

<hr> معنی : درست، موثق، قابل اعتماد، قابل اطمینان، مورد اعتماد، امین <hr> معانی دیگر : با امانت، بابک، رازدار، راز نگهدار، محرم، وفادار، معتمد

معنی : درست، موثق، قابل اعتماد، قابل اطمینان، مورد اعتماد، امین معانی دیگر : با امانت، بابک، رازدار، راز نگهدار، محرم، وفادار، معتمد

trustworthy

<hr> معنی : معتبر، قابل اعتماد، امین، اطمینان بخش <hr> معانی دیگر : وفادار، باوفا، پروپاقرص، با امانت، بابک، رازدار، محرم، (مهجور) رجوع شود به: trustful، (امریکا) زندانی خوش رفتار (که به او امتیاز ویژه داده می شود)، موتمن، مورد اطمینان

معنی : معتبر، قابل اعتماد، امین، اطمینان بخش معانی دیگر : وفادار، باوفا، پروپاقرص، با امانت، بابک، رازدار، محرم، (مهجور) رجوع شود به: trustful، (امریکا) زندانی خوش رفتار (که به او امتیاز ویژه داده می شود)، موتمن، مورد اطمینان

trusty

<hr> معنی : راست، درستی، حقیقت، صداقت، راستی، حقانیت، صدق <hr> معانی دیگر : راستینی، راستینگی، واقعیت، صحت، راستینه، صمیمیت، همدلی، یکرنگی، (با: the) حقایق، واقعیات، راستی ها، راستینگی ها

معنی : راست، درستی، حقیقت، صداقت، راستی، حقانیت، صدق معانی دیگر : راستینی، راستینگی، واقعیت، صحت، راستینه، صمیمیت، همدلی، یکرنگی، (با: the) حقایق، واقعیات، راستی ها، راستینگی ها

truth

<hr> معنی : راست، صادق، راستگو، حقگو، موافق باحقایق، از روی صدق و صفا <hr> معانی دیگر : صدیق، (هنر و ادبیات) واقع نما، راستین نما، واقعی

معنی : راست، صادق، راستگو، حقگو، موافق باحقایق، از روی صدق و صفا معانی دیگر : صدیق، (هنر و ادبیات) واقع نما، راستین نما، واقعی

truthful

<hr> معنی : راست، از روی صدق و صفا <hr> معانی دیگر : truthful راستگو، صادق

معنی : راست، از روی صدق و صفا معانی دیگر : truthful راستگو، صادق

truthfully

truthfulness

<hr> معنی : ازمایش، کوشش، امتحان، ازمون، تجربه کردن، محاکمه کردن، محک کردن، جدا کردن، کوشش کردن، ازمودن، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن <hr> معانی دیگر : دادرسی کردن، مورد دادرسی قرار دادن، آزمودن، امتحان کردن، آزمایش کردن، (امتحانا) انجام دادن، چخیدن، مزیدن، ستوهاندن، به ستوه آوردن، طاقت کسی را طاق کردن، زیر فشار گذاشتن، زیر اخیه گذاشتن، (معمولا پیش از مصدر و به طور عامیانه پیش از and) کوشیدن، آزمون، تکاپو، (در اصل) جدا کردن، سوا کردن، کنار گذاشتن، سنجیدن

معنی : ازمایش، کوشش، امتحان، ازمون، تجربه کردن، محاکمه کردن، محک کردن، جدا کردن، کوشش کردن، ازمودن، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن معانی دیگر : دادرسی کردن، مورد دادرسی قرار دادن، آزمودن، امتحان کردن، آزمایش کردن، (امتحانا) انجام دادن، چخیدن، مزیدن، ستوهاندن، به ستوه آوردن، طاقت کسی را ط

واژه های حرف "t" - مترادف و متضاد