جملات نمونه

<hr> معنی : اندازهگیری رشد موجودات <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی - شناخت و اندازه گیری رشد بخشی از ارگانیسم نسبت به تمامیت آن) رشدسنجی، وخش سنجی

معنی : اندازهگیری رشد موجودات معانی دیگر : (زیست شناسی - شناخت و اندازه گیری رشد بخشی از ارگانیسم نسبت به تمامیت آن) رشدسنجی، وخش سنجی

allometry

allopathic

<hr> معنی : علاج بضد، معالجهء بیماری با اضداد ان <hr> معانی دیگر : معالجه به ضد، درمان بیماری با معالجاتی که اثرشان معکوس اثر بیماری است، دگردرمانی (با هم درمانی: homeopathy مقایسه شود)

معنی : علاج بضد، معالجهء بیماری با اضداد ان معانی دیگر : معالجه به ضد، درمان بیماری با معالجاتی که اثرشان معکوس اثر بیماری است، دگردرمانی (با هم درمانی: homeopathy مقایسه شود)

allopathy

<hr> معنی : صدای دورگه <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) واجگونه، گون واج، چند صدا

معنی : صدای دورگه معانی دیگر : (زبان شناسی) واجگونه، گون واج، چند صدا

allophone

<hr> الوساروس (از راسته ی saurischia که دایناسورهای بسیار بزرگ و گوشتخوار دوران های کرتاسه و ژوراسیک بودند)

الوساروس (از راسته ی saurischia که دایناسورهای بسیار بزرگ و گوشتخوار دوران های کرتاسه و ژوراسیک بودند)

allosaurus

<hr> معنی : سهم دادن، تخصیص دادن <hr> معانی دیگر : تسهیم کردن، اختصاص دادن، در نظر گرفتن، تقسیم کردن، واگذار کردن، محول کردن، معین کردن، بخش کردن، حصه کردن، سهمیه دادن، قسمت کردن، توزیع کردن

معنی : سهم دادن، تخصیص دادن معانی دیگر : تسهیم کردن، اختصاص دادن، در نظر گرفتن، تقسیم کردن، واگذار کردن، محول کردن، معین کردن، بخش کردن، حصه کردن، سهمیه دادن، قسمت کردن، توزیع کردن

allot

<hr> معنی : سهم، تخصیص، تقسیم، تقدیر، پخش، جیره، تسهیم <hr> معانی دیگر : حصه، سهمیه، بخش، قسمت، توزیع، تعیین، تعیین سهام

معنی : سهم، تخصیص، تقسیم، تقدیر، پخش، جیره، تسهیم معانی دیگر : حصه، سهمیه، بخش، قسمت، توزیع، تعیین، تعیین سهام

allotment

<hr> (شیمی) چند شکل، چند گونه، چند شکل، جسمی که مستعد تبدیل بچند صورت یا ماده باشد

(شیمی) چند شکل، چند گونه، چند شکل، جسمی که مستعد تبدیل بچند صورت یا ماده باشد

allotrope

<hr> معنی : چند شکلی <hr> معانی دیگر : وابسته به چندشکلی بودن، دگرگرا (allotropical هم می گویند)

معنی : چند شکلی معانی دیگر : وابسته به چندشکلی بودن، دگرگرا (allotropical هم می گویند)

allotropic

<hr> معنی : چند شکلی، دگروارگی <hr> معانی دیگر : (شیمی) چندگونی، دگرواری، الوتروپی، استعداد تغییر و تبدیل چون استعداد کربن که به الماس و گرافیت تبدیل میشود

معنی : چند شکلی، دگروارگی معانی دیگر : (شیمی) چندگونی، دگرواری، الوتروپی، استعداد تغییر و تبدیل چون استعداد کربن که به الماس و گرافیت تبدیل میشود

allotropy

allotted

<hr> معنی : پذیرفتن، پسندیدن، اعطاء کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، تصویب کردن، روا دانستن، ترخیص کردن <hr> معانی دیگر : اجازه ی ورود دادن، گذاشتن، مجاز دانستن، جایز شمردن، اذعان کردن، قبول کردن، تصدیق کردن، دادن، منظور کردن، امکان دادن، ممکن ساختن، معتبر دانستن، به حساب آوردن، استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، بهره دادن، سود دادن، ستودن

معنی : پذیرفتن، پسندیدن، اعطاء کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، تصویب کردن، روا دانستن، ترخیص کردن معانی دیگر : اجازه ی ورود دادن، گذاشتن، مجاز دانستن، جایز شمردن، اذعان کردن، قبول کردن، تصدیق کردن، دادن، منظور کردن، امکان دادن، ممکن ساختن، معتبر دانستن، به حساب آوردن، استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، بهره دا

allow

allow for

<hr> معنی : قابل قبول، مجاز، روا، جایز <hr> معانی دیگر : موجه، قابل توجیه، پذیرفتنی، معقول

معنی : قابل قبول، مجاز، روا، جایز معانی دیگر : موجه، قابل توجیه، پذیرفتنی، معقول

allowable

<hr> معنی : مستمری، مدد معاش، خرجی، فوقالعاده و هزینهء سفر، فوقالعاده دادن <hr> معانی دیگر : اجازه، رخصت، پذیرش، قبول کردن، تجویز، سهمیه، مقرری، جیره، فوق العاده، هزینه، خرج، کمک هزینه، پول توجیبی، بخش، بهره، پول جیب ماهیانه، پول اضافی بابت چیزی، تخفیف، کاستن، کاهش، کسر، مقرری دادن، سهمیه بندی کردن، جیره دادن، تخصیص دادن

معنی : مستمری، مدد معاش، خرجی، فوقالعاده و هزینهء سفر، فوقالعاده دادن معانی دیگر : اجازه، رخصت، پذیرش، قبول کردن، تجویز، سهمیه، مقرری، جیره، فوق العاده، هزینه، خرج، کمک هزینه، پول توجیبی، بخش، بهره، پول جیب ماهیانه، پول اضافی بابت چیزی، تخفیف، کاستن، کاهش، کسر، مقرری دادن، سهمیه بندی کردن، جیره دادن

allowance

<hr> معنی : مجاز، روا <hr> معانی دیگر : جائز قانون ـ فقه : مجاز بازرگانى : مجاز

معنی : مجاز، روا معانی دیگر : جائز قانون ـ فقه : مجاز بازرگانى : مجاز

allowed

<hr> معنی : بار، عیار، درجه، ماخذ، الیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز بافلز گرانبها، الودگی، شایبه، عیار زدن <hr> معانی دیگر : آلیاژ، فلز مرکب، همبسته، همجوش، آلایش، آلودگی، غل و غش، غش، شائبه، آمیزه، مخلوط، بار زدن، آمیختن فلزات، آلیاژ ساختن، درجه ی خلوص (طلا و نقره)، هم آمیخت فلز گرانبها با فلز کم بها (معمولا برای استحکام فلز)، بار در فلزات، معتدل کردن

معنی : بار، عیار، درجه، ماخذ، الیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز بافلز گرانبها، الودگی، شایبه، عیار زدن معانی دیگر : آلیاژ، فلز مرکب، همبسته، همجوش، آلایش، آلودگی، غل و غش، غش، شائبه، آمیزه، مخلوط، بار زدن، آمیختن فلزات، آلیاژ ساختن، درجه ی خلوص (طلا و نقره)، هم آمیخت فلز گرانبها با فلز کم بها (معمولا برای ا

alloy

<hr> (گیاه شناسی) فلفل فرنگی، فلفل شیرین، گل شرابی (pimentadioica از خانواده ی myrtle)، فلفل فرنگی شیرین، بهار

(گیاه شناسی) فلفل فرنگی، فلفل شیرین، گل شرابی (pimentadioica از خانواده ی myrtle)، فلفل فرنگی شیرین، بهار

allspice

<hr> معنی : اظهار کردن، اشاره کردن، مربوط بودن به، گریز زدن به <hr> معانی دیگر : ذکر کردن، اشاره داشتن، اشاره کردن به، تلویحا گفتن، اظهار داشتن (به طور ضمنی)، مربوط بودن به با to

معنی : اظهار کردن، اشاره کردن، مربوط بودن به، گریز زدن به معانی دیگر : ذکر کردن، اشاره داشتن، اشاره کردن به، تلویحا گفتن، اظهار داشتن (به طور ضمنی)، مربوط بودن به با to

allude

<hr> معنی : بطمع انداختن، تطمیع کردن <hr> معانی دیگر : جلب کردن، اغوا کردن، به هوس انداختن، به دام انداختن، فریفتن، وسوسه کردن، مجذوب کردن، مفتون کردن، به طمع انداختن، تحریص کردن، افسون، جذبه، جاذبه، کشش، فریبایی، گیرایی، شیفتگی، شیفتن

معنی : بطمع انداختن، تطمیع کردن معانی دیگر : جلب کردن، اغوا کردن، به هوس انداختن، به دام انداختن، فریفتن، وسوسه کردن، مجذوب کردن، مفتون کردن، به طمع انداختن، تحریص کردن، افسون، جذبه، جاذبه، کشش، فریبایی، گیرایی، شیفتگی، شیفتن

allure

<hr> معنی : تطمیع، فریب، اغوا <hr> معانی دیگر : تطمیع، اغوا، فریب

معنی : تطمیع، فریب، اغوا معانی دیگر : تطمیع، اغوا، فریب

allurement

<hr> فریبا، جذاب، گیرا، هوس انگیز، اغواکننده، فریبنده، تطمیع کننده، وسوسه انگیز، افسونگر

فریبا، جذاب، گیرا، هوس انگیز، اغواکننده، فریبنده، تطمیع کننده، وسوسه انگیز، افسونگر

alluring

<hr> معنی : اشاره، کنایه، گریز <hr> معانی دیگر : تلمیح، رمز، ایما و اشاره، تلویح، اغفال

معنی : اشاره، کنایه، گریز معانی دیگر : تلمیح، رمز، ایما و اشاره، تلویح، اغفال

allusion

<hr> دارای ایما و اشاره، تلمیحی، تلویحی، تلمیح آمیز، اشاره ای، اشارتی، اشاره دار، اشاره کننده، کنایه دار، رمزی، وابسته به ایما و اشاره، تلمیحآمیز the poetry of hafez is allusive شعر حافظ کنایی است

دارای ایما و اشاره، تلمیحی، تلویحی، تلمیح آمیز، اشاره ای، اشارتی، اشاره دار، اشاره کننده، کنایه دار، رمزی، وابسته به ایما و اشاره، تلمیحآمیز the poetry of hafez is allusive شعر حافظ کنایی است

allusive

<hr> معنی : رسوبی، ابرفتی، مربوط به رسوب و تهنشین <hr> معانی دیگر : آبرفتی، ته نشستی، ته نشینی، ته نشین شده، وابسته به ته نشین

معنی : رسوبی، ابرفتی، مربوط به رسوب و تهنشین معانی دیگر : آبرفتی، ته نشستی، ته نشینی، ته نشین شده، وابسته به ته نشین

alluvial

<hr> پنجه ی آبرفتی (توده ی آبرفتی کم شیب که در جاهایی که رودخانه کم کم آهسته می شود تشکیل می گردد)

پنجه ی آبرفتی (توده ی آبرفتی کم شیب که در جاهایی که رودخانه کم کم آهسته می شود تشکیل می گردد)

alluvial fan

<hr> معنی : ته نشینی <hr> معانی دیگر : آبرفت، ته نشین، برخورد موج با کناره، آب ریز شدن، سیل، بدست اوردن زمین ازراه ته نشینی، میل

معنی : ته نشینی معانی دیگر : آبرفت، ته نشین، برخورد موج با کناره، آب ریز شدن، سیل، بدست اوردن زمین ازراه ته نشینی، میل

alluvion

<hr> معنی : رسوب، ابرفت، ته نشین <hr> معانی دیگر : آبرفت

معنی : رسوب، ابرفت، ته نشین معانی دیگر : آبرفت

alluvium

<hr> معنی : دوست، متحد کردن، پیوستن <hr> معانی دیگر : هم پیمان، متحد، متفق، هم عهد، متحد کردن یا شدن، هم پیمان کردن یا شدن، هم عهد شدن، همبسته کردن، متفق کردن یا شدن، دست به یکی کردن، همدست شدن، بستن، مربوط کردن، پیوند دادن، وصلت کردن، منسوب بودن با، هم خانواده بودن، قرابت داشتن، خویش، مشابه، جور، معین

معنی : دوست، متحد کردن، پیوستن معانی دیگر : هم پیمان، متحد، متفق، هم عهد، متحد کردن یا شدن، هم پیمان کردن یا شدن، هم عهد شدن، همبسته کردن، متفق کردن یا شدن، دست به یکی کردن، همدست شدن، بستن، مربوط کردن، پیوند دادن، وصلت کردن، منسوب بودن با، هم خانواده بودن، قرابت داشتن، خویش، مشابه، جور، معین

ally

<hr> مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است، مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است سرود رسمی مدرسه یا دانشگاه، اموزشگاه، پرورشگاه

مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است، مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است سرود رسمی مدرسه یا دانشگاه، اموزشگاه، پرورشگاه

alma mater

<hr> معنی : سالنامه، تقویم نجومی، تقویم سالیانه، نشریهء اطلاعات عمومی، مجموعه <hr> معانی دیگر : سالنما، تقویم نجومی (که شامل تقویم و اطلاعات نجومی و جوی و غیره است)

معنی : سالنامه، تقویم نجومی، تقویم سالیانه، نشریهء اطلاعات عمومی، مجموعه معانی دیگر : سالنما، تقویم نجومی (که شامل تقویم و اطلاعات نجومی و جوی و غیره است)

almanac

<hr> قدرت کامل، توانایى برهمه چیز

قدرت کامل، توانایى برهمه چیز

almightiness

<hr> معنی : قادر مطلق، توانا برهمه چیز، قدیر <hr> معانی دیگر : بانفوذ، پرقدرت، جبروت، قدرتمند، پرتوان، عظیم، شدید، فوق العاده زیاد، بی حد و حصر، بسیار، (از صفات خداوند) قادر مطلق، متعال، قادر، خدا باthe

معنی : قادر مطلق، توانا برهمه چیز، قدیر معانی دیگر : بانفوذ، پرقدرت، جبروت، قدرتمند، پرتوان، عظیم، شدید، فوق العاده زیاد، بی حد و حصر، بسیار، (از صفات خداوند) قادر مطلق، متعال، قادر، خدا باthe

almighty

<hr> معنی : بادام، مغز بادام، درخت بادام <hr> معانی دیگر : به شکل بادام یا بادامک، بادامی، درخت بادام (prunus amygdalus از خانواده ی rose)، (رنگ پوست بادام) قهوه ای کم رنگ، بژ، ساخته شده از بادام

معنی : بادام، مغز بادام، درخت بادام معانی دیگر : به شکل بادام یا بادامک، بادامی، درخت بادام (prunus amygdalus از خانواده ی rose)، (رنگ پوست بادام) قهوه ای کم رنگ، بژ، ساخته شده از بادام

almond

almonds

<hr> معنی : تقریبا، قریبا، بطور نزدیک <hr> معانی دیگر : نزدیک به، در حدود، در واقع

معنی : تقریبا، قریبا، بطور نزدیک معانی دیگر : نزدیک به، در حدود، در واقع

almost

<hr> معنی : صدقه، خیرات، خیر <hr> معانی دیگر : احسان، مبرت (مبرات)

معنی : صدقه، خیرات، خیر معانی دیگر : احسان، مبرت (مبرات)

alms

<hr> معنی : صدقه دادن <hr> معانی دیگر : صدقه دادن

معنی : صدقه دادن معانی دیگر : صدقه دادن

almsgiving

<hr> معنی : نوانخانه، خسته خانه، گدا خانه <hr> معانی دیگر : دارالمساکین، گداخانه، لنگرخانه، دارالمساکین، مسافرخانه خیریه

معنی : نوانخانه، خسته خانه، گدا خانه معانی دیگر : دارالمساکین، گداخانه، لنگرخانه، دارالمساکین، مسافرخانه خیریه

almshouse

<hr> درخت صبر، صبر زرد، سگل، داربو، شب یار، عود، رادبو (از تیره ی thymelaeacfae و خانواده ی سوسن ـ بومی افریقا - دارای برگ های گوشتی و گل های زرد)، دارویی که از برگ گیاه صبر درست می شود و به عنوان مسهل کاربرد دارد

درخت صبر، صبر زرد، سگل، داربو، شب یار، عود، رادبو (از تیره ی thymelaeacfae و خانواده ی سوسن ـ بومی افریقا - دارای برگ های گوشتی و گل های زرد)، دارویی که از برگ گیاه صبر درست می شود و به عنوان مسهل کاربرد دارد

aloe

<hr> گیاه صبر، صبر زرد طبی (گیاه گلدانی)

گیاه صبر، صبر زرد طبی (گیاه گلدانی)

aloe vera

<hr> معنی : در هوا، در بالاترین نقطهء کشتی، بالا، در بالای زمین، در نوک، در فوق <hr> معانی دیگر : برفراز، از بالا، در پرواز

معنی : در هوا، در بالاترین نقطهء کشتی، بالا، در بالای زمین، در نوک، در فوق معانی دیگر : برفراز، از بالا، در پرواز

aloft

<hr> معنی : سلام <hr> معانی دیگر : (امریکا ـ هاوایی) الوها (واژه ی خوشامد یا بدرود)، درود، سلام، هاوایی خدا حافظ

معنی : سلام معانی دیگر : (امریکا ـ هاوایی) الوها (واژه ی خوشامد یا بدرود)، درود، سلام، هاوایی خدا حافظ

aloha

<hr> معنی : تنها، یکتا، فقط، صرفا، یکتنه <hr> معانی دیگر : تک، به تنهایی، دست تنها، بی مانند، یکه، محضا

معنی : تنها، یکتا، فقط، صرفا، یکتنه معانی دیگر : تک، به تنهایی، دست تنها، بی مانند، یکه، محضا

alone

aloneness

<hr> معنی : جلو، پیش، موازی با طول، همراه، طول، در امتداد خط <hr> معانی دیگر : در امتداد، سرتاسر، در کنار، در راستای، درطول، به موازات، در خط، به جلو، رو به جلو، به پیش، با، در حال ادامه، در حال اجرا، اجرا، (عامیانه) حوالی، از درازا، در یک خط

معنی : جلو، پیش، موازی با طول، همراه، طول، در امتداد خط معانی دیگر : در امتداد، سرتاسر، در کنار، در راستای، درطول، به موازات، در خط، به جلو، رو به جلو، به پیش، با، در حال ادامه، در حال اجرا، اجرا، (عامیانه) حوالی، از درازا، در یک خط

along

<hr> به همراه، به علاوه ی، به اضافه ی، همانند

به همراه، به علاوه ی، به اضافه ی، همانند

along with

<hr> معنی : در کنار، پهلو به پهلوی، تا کنار، در پهلو <hr> معانی دیگر : جنب، کنار، به کنار، به موازات، همراه با، پهلوی، مجاور، دوشادوش، درکنار کشتی، در پهلو، در کنار کشتی، پهلو به پهلوی، تا کنار

معنی : در کنار، پهلو به پهلوی، تا کنار، در پهلو معانی دیگر : جنب، کنار، به کنار، به موازات، همراه با، پهلوی، مجاور، دوشادوش، درکنار کشتی، در پهلو، در کنار کشتی، پهلو به پهلوی، تا کنار

واژه های حرف "a" - جملات نمونه