جملات نمونه

<hr> حاشیه نویس، یاد داشت کننده، مفسر، تفسیر نویس

حاشیه نویس، یاد داشت کننده، مفسر، تفسیر نویس

annotator

<hr> معنی : اگهی دادن، اعلان کردن، انتشار دادن، خبر دادن، اشکار کردن، اخطار کردن، مدرک دادن <hr> معانی دیگر : اعلام، آگهسازی، اعلامیه، اطلاعیه، خبر، اعلام کردن، آگهی دادن، آگهیدن، جار زدن، شنوانیدن، به اطلاع رساندن، (با for) نامزدی خود را (برای انتخابات و شغل و غیره) اعلام کردن، (رادیو و تلویزیون) گوینده بودن، گویندگی کردن

معنی : اگهی دادن، اعلان کردن، انتشار دادن، خبر دادن، اشکار کردن، اخطار کردن، مدرک دادن معانی دیگر : اعلام، آگهسازی، اعلامیه، اطلاعیه، خبر، اعلام کردن، آگهی دادن، آگهیدن، جار زدن، شنوانیدن، به اطلاع رساندن، (با for) نامزدی خود را (برای انتخابات و شغل و غیره) اعلام کردن، (رادیو و تلویزیون) گوینده بودن

announce

<hr> معنی : خبر، اعلان، اگهی <hr> معانی دیگر : (رادیو و تلویزیون) گوینده، اعلام کننده، آگهساز، آگهسازی، اعلامیه، اطلاعیه

معنی : خبر، اعلان، اگهی معانی دیگر : (رادیو و تلویزیون) گوینده، اعلام کننده، آگهساز، آگهسازی، اعلامیه، اطلاعیه

announcement

<hr> معنی : سخنگو، گوینده، اعلان کننده <hr> معانی دیگر : رنجه داشتن، رنج دادن، اذیت کردن، آزار دادن، (رادیو و تلویزیون) گوینده، اعلام کننده، آگهساز

معنی : سخنگو، گوینده، اعلان کننده معانی دیگر : رنجه داشتن، رنج دادن، اذیت کردن، آزار دادن، (رادیو و تلویزیون) گوینده، اعلام کننده، آگهساز

announcer

announcing

<hr> معنی : تحریک کردن، ازردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عذاب دادن، دلخور کردن، اذیت کردن، بستوه اوردن، مزاحم شدن، عاجز کردن، عصبانی کردن <hr> معانی دیگر : عامل اذیت، مزاحم، مصدع، آزارگر، رنج، رنجه، اذیت، مزاحمت، رنجه داشتن، رنج دادن، آزار دادن

معنی : تحریک کردن، ازردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عذاب دادن، دلخور کردن، اذیت کردن، بستوه اوردن، مزاحم شدن، عاجز کردن، عصبانی کردن معانی دیگر : عامل اذیت، مزاحم، مصدع، آزارگر، رنج، رنجه، اذیت، مزاحمت، رنجه داشتن، رنج دادن، آزار دادن

annoy

<hr> معنی : رنجش، دلخوری، اذیت، ازار، ازردگی، سوزش <hr> معانی دیگر : رنج آور، اذیت کننده، آزار دهنده، آزارگر، ناراحت کننده، مزاحم، مصدع، عامل اذیت، رنجه، مزاحمت، ممانعت

معنی : رنجش، دلخوری، اذیت، ازار، ازردگی، سوزش معانی دیگر : رنج آور، اذیت کننده، آزار دهنده، آزارگر، ناراحت کننده، مزاحم، مصدع، عامل اذیت، رنجه، مزاحمت، ممانعت

annoyance

<hr> دلخورکردن، ازردن، رنجاندن، اذیت کردن، بستوه آوردن، خشمگین کردن، تحریک کردن، مزاحم شدن

دلخورکردن، ازردن، رنجاندن، اذیت کردن، بستوه آوردن، خشمگین کردن، تحریک کردن، مزاحم شدن

annoyed

<hr> معنی : مزاحم، رنجش اور <hr> معانی دیگر : یکساله، سالیانه، هر ساله، سالانه، (کتاب یا مجله) سالنامه، سالی یک بار، (گیاه شناسی) تک ساله، سالپای، یکسال زی، رنج آور، اذیت کننده، آزار دهنده، آزارگر، ناراحت کننده، مصدع

معنی : مزاحم، رنجش اور معانی دیگر : یکساله، سالیانه، هر ساله، سالانه، (کتاب یا مجله) سالنامه، سالی یک بار، (گیاه شناسی) تک ساله، سالپای، یکسال زی، رنج آور، اذیت کننده، آزار دهنده، آزارگر، ناراحت کننده، مصدع

annoying

annoyingly

<hr> معنی : سالیانه، یک ساله <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) دایره ی سالیانه، حلقه ی سالیانه، چنبر سالیانه، هر ساله، سالانه، (کتاب یا مجله) سالنامه، سالی یک بار، (گیاه شناسی) تک ساله، سالپای، یکسال زی

معنی : سالیانه، یک ساله معانی دیگر : (گیاه شناسی) دایره ی سالیانه، حلقه ی سالیانه، چنبر سالیانه، هر ساله، سالانه، (کتاب یا مجله) سالنامه، سالی یک بار، (گیاه شناسی) تک ساله، سالپای، یکسال زی

annual

annual audit

annual basis

annual budget

annual income

annual interest

annual report

<hr> (امریکا) بر حسب سال محاسبه کردن، سالانه کردن، (گیاه شناسی) دایره ی سالیانه، حلقه ی سالیانه، چنبر سالیانه

(امریکا) بر حسب سال محاسبه کردن، سالانه کردن، (گیاه شناسی) دایره ی سالیانه، حلقه ی سالیانه، چنبر سالیانه

annual ring

annual salary

<hr> کسی که مقرری سالانه دریافت می کند، گیرنده ی مستمری، (امریکا) بر حسب سال محاسبه کردن، سالانه کردن

کسی که مقرری سالانه دریافت می کند، گیرنده ی مستمری، (امریکا) بر حسب سال محاسبه کردن، سالانه کردن

annualize

<hr> سالیانه، سال بسال، همه ساله

سالیانه، سال بسال، همه ساله

annually

<hr> معنی : حقوق یا مقرری سالیانه، گذراند <hr> معانی دیگر : بیمه ی مستمری سالانه، پرداختی که زمان های معین (به ویژه سالی یک بار) انجام می شود، سالپرداخت، مبلغ سالیانه، مستمری، مقرری سالیانه، (اقتصاد) سرمایه گذاری (مثلا در سهام شرکت ها) که در مواقع معین (مثلا شش ماه یک بار) سود یا بهره می دهد

معنی : حقوق یا مقرری سالیانه، گذراند معانی دیگر : بیمه ی مستمری سالانه، پرداختی که زمان های معین (به ویژه سالی یک بار) انجام می شود، سالپرداخت، مبلغ سالیانه، مستمری، مقرری سالیانه، (اقتصاد) سرمایه گذاری (مثلا در سهام شرکت ها) که در مواقع معین (مثلا شش ماه یک بار) سود یا بهره می دهد

annuity

<hr> معنی : منسوخ کردن، لغو کردن، باطل کردن، خنثی کردن، فسخ کردن <hr> معانی دیگر : حلقه مانند، حلقوی، چنبری، حلقه وار، مدور، گرد، طوقی، زرفینی، فسخ و الغا کردن، کان لم یکن تلقی کردن

معنی : منسوخ کردن، لغو کردن، باطل کردن، خنثی کردن، فسخ کردن معانی دیگر : حلقه مانند، حلقوی، چنبری، حلقه وار، مدور، گرد، طوقی، زرفینی، فسخ و الغا کردن، کان لم یکن تلقی کردن

annul

<hr> معنی : وسایل و ابزار حلقهدار، حلقوی، حلقه مانند، دارای علائم و اشکال حلقوی <hr> معانی دیگر : (نجوم) خسوف چنبری (خسوفی که در آن طوقه ای از نور خورشید دور ماه سیاه شده را مانند حلقه ای از نور فرا می گیرد)، چنبری، حلقه وار، مدور، گرد، طوقی، زرفینی، فیزیک وسایل و ابزار حلقه دار

معنی : وسایل و ابزار حلقهدار، حلقوی، حلقه مانند، دارای علائم و اشکال حلقوی معانی دیگر : (نجوم) خسوف چنبری (خسوفی که در آن طوقه ای از نور خورشید دور ماه سیاه شده را مانند حلقه ای از نور فرا می گیرد)، چنبری، حلقه وار، مدور، گرد، طوقی، زرفینی، فیزیک وسایل و ابزار حلقه دار

annular

<hr> (کالبد شناسی) زردپی (رباط) حلقوی، بندیزه ی حلقوی، (نجوم) خسوف چنبری (خسوفی که در آن طوقه ای از نور خورشید دور ماه سیاه شده را مانند حلقه ای از نور فرا می گیرد)، خسوف ناقص

(کالبد شناسی) زردپی (رباط) حلقوی، بندیزه ی حلقوی، (نجوم) خسوف چنبری (خسوفی که در آن طوقه ای از نور خورشید دور ماه سیاه شده را مانند حلقه ای از نور فرا می گیرد)، خسوف ناقص

annular eclipse

<hr> معنی : حلقوی، حلقه دار <hr> معانی دیگر : حلقوی شدن، چنبری شدن، ایجاد چنبر (حلقه)، چنبردار، پر چنبر

معنی : حلقوی، حلقه دار معانی دیگر : حلقوی شدن، چنبری شدن، ایجاد چنبر (حلقه)، چنبردار، پر چنبر

annulate

<hr> معنی : منسوخ، ملغی

annulled

<hr> معنی : فسخ، الغاء، ابطال <hr> معانی دیگر : (عضو یا نشان یا ساختار حلقوی) چنبرک، زرفین، باطل سازی ازدواج (با طلاق فرق دارد)، الغا، هیچ سازی، کان لم یکن تلقی کردن

معنی : فسخ، الغاء، ابطال معانی دیگر : (عضو یا نشان یا ساختار حلقوی) چنبرک، زرفین، باطل سازی ازدواج (با طلاق فرق دارد)، الغا، هیچ سازی، کان لم یکن تلقی کردن

annulment

annum

<hr> بشارت، خبر خوش، اعلام، مژده، ایتوک، نوید، بشارت دادن، مژده دادن، ایتوک دادن، نوید دادن، اگهی دادن، خبردادن

بشارت، خبر خوش، اعلام، مژده، ایتوک، نوید، بشارت دادن، مژده دادن، ایتوک دادن، نوید دادن، اگهی دادن، خبردادن

annunciate

<hr> معنی : اگهی، بشارت، اعلام <hr> معانی دیگر : خبر خوش، مژده، ایتوک، نوید، باحرف بزرگ عید تبشیر عید 52مارس مسیحیان

معنی : اگهی، بشارت، اعلام معانی دیگر : خبر خوش، مژده، ایتوک، نوید، باحرف بزرگ عید تبشیر عید 52مارس مسیحیان

annunciation

<hr> معنی : اعلام کننده، مبشر <hr> معانی دیگر : بشارت دهنده، مژده دهنده

معنی : اعلام کننده، مبشر معانی دیگر : بشارت دهنده، مژده دهنده

annunciator

<hr> معنی : قطب مثبت، الکترود مثبت یا اند، انود <hr> معانی دیگر : (برق و الکترونیک) آند، الکترود مثبت، برق قطب مثبت در پیل الکتریکی

معنی : قطب مثبت، الکترود مثبت یا اند، انود معانی دیگر : (برق و الکترونیک) آند، الکترود مثبت، برق قطب مثبت در پیل الکتریکی

anode

anodic

<hr> آبکاری کردن، (آلومینیم) روکش کردن، آندکاری کردن، آندیزه کردن، بصورت قطب مثبت در اوردن

آبکاری کردن، (آلومینیم) روکش کردن، آندکاری کردن، آندیزه کردن، بصورت قطب مثبت در اوردن

anodize

<hr> معنی : ارام کننده، دوای مسکن، مسکن، تسکین دهنده <hr> معانی دیگر : آرامبخش، دردکش

معنی : ارام کننده، دوای مسکن، مسکن، تسکین دهنده معانی دیگر : آرامبخش، دردکش

anodyne

<hr> معنی : روغن مالی کردن، تدهین کردن <hr> معانی دیگر : روغن مال کردن، پماد زدن، روغن مالیدن، چرب کردن

معنی : روغن مالی کردن، تدهین کردن معانی دیگر : روغن مال کردن، پماد زدن، روغن مالیدن، چرب کردن

anoint

anointed

anointer

anointing

<hr> معنی : روغن مالی، تدهین، پماد مالی، تقدیس با روغن مقدس <hr> معانی دیگر : پماد مالی، روغن مالی، تدهین، تقدیس با روغن مقدس

معنی : روغن مالی، تدهین، پماد مالی، تقدیس با روغن مقدس معانی دیگر : پماد مالی، روغن مالی، تدهین، تقدیس با روغن مقدس

anointment

<hr> معنی : غیر متعارف <hr> معانی دیگر : نابهنجار، ناجور، ناهمسان

معنی : غیر متعارف معانی دیگر : نابهنجار، ناجور، ناهمسان

anomalistic

<hr> معنی : مغایر، غیر عادی، بی مورد، بی شباهت، خارج از رسم، غیر متشابه، بی ترتیب <hr> معانی دیگر : ناهمسان، نابهنجار، خلاف قاعده، متناق­

معنی : مغایر، غیر عادی، بی مورد، بی شباهت، خارج از رسم، غیر متشابه، بی ترتیب معانی دیگر : ناهمسان، نابهنجار، خلاف قاعده، متناق­

anomalous

<hr> معنی : خلاف قاعده، سقم <hr> معانی دیگر : چیز غیرعادی یا خلاف قاعده، چیز ناهنجار، ناهمسانی، نابهنجاری، خلاف قاعده بودن، سامان گریزی، ناهنجاری، انحراف از صفات اصلی (گیاه یا جانور)، غیر متعارف، بی ترتیب

معنی : خلاف قاعده، سقم معانی دیگر : چیز غیرعادی یا خلاف قاعده، چیز ناهنجار، ناهمسانی، نابهنجاری، خلاف قاعده بودن، سامان گریزی، ناهنجاری، انحراف از صفات اصلی (گیاه یا جانور)، غیر متعارف، بی ترتیب

anomaly

<hr> معنی : بی هنجاری، اعتقاد به بی نظمی، بی توجهی به اصول دین <hr> معانی دیگر : بی هنجاری، بی توجهی به اصول دین، اعتقاد به بی نظمی

معنی : بی هنجاری، اعتقاد به بی نظمی، بی توجهی به اصول دین معانی دیگر : بی هنجاری، بی توجهی به اصول دین، اعتقاد به بی نظمی

anomie

anomy

<hr> معنی : چند لحظه بعد، بزودی، فورا <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، آنا، در هنگامی دیگر، بزودی، فورا، چند لحظه بعد

معنی : چند لحظه بعد، بزودی، فورا معانی دیگر : (قدیمی)، آنا، در هنگامی دیگر، بزودی، فورا، چند لحظه بعد

anon

<hr> معنی : شخص بی نام، نویسندهء گمنام، نام عاریه <hr> معانی دیگر : شخص ناشناس، آدم بی نام و نشان، گمنام

معنی : شخص بی نام، نویسندهء گمنام، نام عاریه معانی دیگر : شخص ناشناس، آدم بی نام و نشان، گمنام

واژه های حرف "a" - جملات نمونه