جملات نمونه

<hr> انبساطی، گسترش گرای، گسترشی

انبساطی، گسترش گرای، گسترشی

expansionary

<hr> معنی : توسعهطلبی <hr> معانی دیگر : (سیاست گسترش مرزها یا نفوذ سیاسی یک کشور) گسترش گرایی، توسعه گرایی

معنی : توسعهطلبی معانی دیگر : (سیاست گسترش مرزها یا نفوذ سیاسی یک کشور) گسترش گرایی، توسعه گرایی

expansionism

expansionist

<hr> معنی : متمایل به توسعه <hr> معانی دیگر : (قادر به یا متمایل به گسترش) گستردنی، گسترش پذیر، قابل توسعه، گسترده، توسعه یافته، مفصل، جامع، (وابسته به گسترش) گسترشی، (آدم) گسترده اندیش، آزاده، سخاوتمند، گشاده دست، خوشرو، دارای انبساط خاطر، گسترده روان، شنگول، خرم دل

معنی : متمایل به توسعه معانی دیگر : (قادر به یا متمایل به گسترش) گستردنی، گسترش پذیر، قابل توسعه، گسترده، توسعه یافته، مفصل، جامع، (وابسته به گسترش) گسترشی، (آدم) گسترده اندیش، آزاده، سخاوتمند، گشاده دست، خوشرو، دارای انبساط خاطر، گسترده روان، شنگول، خرم دل

expansive

expansively

<hr> انبساط پذیری، تمایل به انبساط، پهناوری، وسعت فکر، سهل گیری

انبساط پذیری، تمایل به انبساط، پهناوری، وسعت فکر، سهل گیری

expansiveness

<hr> معنی : به تفصیل شرح دادن، اطناب کردن <hr> معانی دیگر : (با: on یا upon) به تفصیل بحث کردن یا نگاشتن، شرح و بسط دادن، داد سخن دادن، (در اصل) آزادانه گردش کردن، پرسه زدن

معنی : به تفصیل شرح دادن، اطناب کردن معانی دیگر : (با: on یا upon) به تفصیل بحث کردن یا نگاشتن، شرح و بسط دادن، داد سخن دادن، (در اصل) آزادانه گردش کردن، پرسه زدن

expatiate

expatiation

<hr> معنی : مهاجر، تبعیدی، از کشور خود راندن، تبعید کردن، ترک کردن <hr> معانی دیگر : جلای وطن کردن، ترک میهن کردن، ترک تابعیت کردن، (آدم) ترک وطن کرده، دور از میهن، غریب، مقیم برون مرز، میهن باخته، از میهن راندن، بی خانمان کردن، آلاخون والاخون کردن، اخراج بلد کردن، میهن باخته شدن، نفی بلد کردن، ترک کردن میهن

معنی : مهاجر، تبعیدی، از کشور خود راندن، تبعید کردن، ترک کردن معانی دیگر : جلای وطن کردن، ترک میهن کردن، ترک تابعیت کردن، (آدم) ترک وطن کرده، دور از میهن، غریب، مقیم برون مرز، میهن باخته، از میهن راندن، بی خانمان کردن، آلاخون والاخون کردن، اخراج بلد کردن، میهن باخته شدن، نفی بلد کردن، ترک کردن میهن

expatriate

<hr> معنی : مهاجرت، جلای وطن <hr> معانی دیگر : جلای وطن

معنی : مهاجرت، جلای وطن معانی دیگر : جلای وطن

expatriation

<hr> معنی : انتظار داشتن، منتظر بودن، چشم داشتن، حامله بودن <hr> معانی دیگر : پیش بینی کردن، (پیدایش یا وقوع چیزی را) محتمل پنداشتن، توقع داشتن، چشم داشت داشتن، متوقع بودن، بیوسیدن، گوش به در بودن، گوش به زنگ بودن، (عامیانه) حدس زدن، تصور کردن، پنداشتن، گمان کردن، (در اصل) صبر کردن، در انتظار نشستن

معنی : انتظار داشتن، منتظر بودن، چشم داشتن، حامله بودن معانی دیگر : پیش بینی کردن، (پیدایش یا وقوع چیزی را) محتمل پنداشتن، توقع داشتن، چشم داشت داشتن، متوقع بودن، بیوسیدن، گوش به در بودن، گوش به زنگ بودن، (عامیانه) حدس زدن، تصور کردن، پنداشتن، گمان کردن، (در اصل) صبر کردن، در انتظار نشستن

expect

expectable

<hr> معنی : پیش بینی، انتظار، احتمال، حاملگی، امید، توقع، بارداری <hr> معانی دیگر : امید (expectance هم می گویند)، انتظار (انتظارات)، چشم داشت، چشم به راهی

معنی : پیش بینی، انتظار، احتمال، حاملگی، امید، توقع، بارداری معانی دیگر : امید (expectance هم می گویند)، انتظار (انتظارات)، چشم داشت، چشم به راهی

expectancy

<hr> معنی : ابستن، در انتظار، قابل ابستنی <hr> معانی دیگر : آبستن، منتظر، بیوسان، چشم به راه، گوش به زنگ، چشم انتظار، امیدوار، در انتظار دریافت ارثیه

معنی : ابستن، در انتظار، قابل ابستنی معانی دیگر : آبستن، منتظر، بیوسان، چشم به راه، گوش به زنگ، چشم انتظار، امیدوار، در انتظار دریافت ارثیه

expectant

<hr> باانتظار، ازروی انتظار، باچشم داشت

باانتظار، ازروی انتظار، باچشم داشت

expectantly

<hr> معنی : انتظار، توقع، چشم داشت <hr> معانی دیگر : امیدواری، چشم انتظاری، (معمولا جمع) امید، انتظار (انتظارات)، پیش بینی (رونق یا پیشرفت و غیره)، آرزو، احتمال وقوع (طبق آمار و غیره)، پیش بینی مدت

معنی : انتظار، توقع، چشم داشت معانی دیگر : امیدواری، چشم انتظاری، (معمولا جمع) امید، انتظار (انتظارات)، پیش بینی (رونق یا پیشرفت و غیره)، آرزو، احتمال وقوع (طبق آمار و غیره)، پیش بینی مدت

expectation

expectations

expected

expected value

<hr> معنی : خلت اور، کف اور، بلغم اور، اخلاط اور <hr> معانی دیگر : (داروسازی) خلط آور، شربت سینه، خلت خلط اور

معنی : خلت اور، کف اور، بلغم اور، اخلاط اور معانی دیگر : (داروسازی) خلط آور، شربت سینه، خلت خلط اور

expectorant

<hr> معنی : سینه صاف کردن <hr> معانی دیگر : تف کردن، آب دهان انداختن، ازسینه بیرون کردن، ازشش خارج کردن، موادبلغمی دفع کر

معنی : سینه صاف کردن معانی دیگر : تف کردن، آب دهان انداختن، ازسینه بیرون کردن، ازشش خارج کردن، موادبلغمی دفع کر

expectorate

<hr> دفع بلغم، دفع اخلاط، سینه صاف کنی، تف اندازی

دفع بلغم، دفع اخلاط، سینه صاف کنی، تف اندازی

expectoration

<hr> معنی : شتاب، اقتضاء، سودمندی، اقدام مهم، کار مهم <hr> معانی دیگر : expediency شتاب، عجله

معنی : شتاب، اقتضاء، سودمندی، اقدام مهم، کار مهم معانی دیگر : expediency شتاب، عجله

expedience

<hr> معنی : شتاب، اقتضاء، سودمندی، اقدام مهم، کار مهم <hr> معانی دیگر : سودجویی، سودگزینی، فرصت طلبی، ترفند (expedience هم می گویند)، مصلحت، مصلحت اندیشی، تدبیر، رایزنی، بیارش، expedience شتاب، عجله

معنی : شتاب، اقتضاء، سودمندی، اقدام مهم، کار مهم معانی دیگر : سودجویی، سودگزینی، فرصت طلبی، ترفند (expedience هم می گویند)، مصلحت، مصلحت اندیشی، تدبیر، رایزنی، بیارش، expedience شتاب، عجله

expediency

<hr> معنی : مناسب، مقتضی، تهورامیز <hr> معانی دیگر : سودمند، مصلحت آمیز، صلاح، مفید، مدبرانه، درخور، (مصلحت آمیز ولی نه اخلاقی یا منصفانه) ناگزیر، ناگزیرانه، رایزنانه، ستوهمند (انه)، مستاصل، از روی استیصال، ترفند، تدبیر، فند، گریسه، خاتوله، وسیله ی نیل به هدف

معنی : مناسب، مقتضی، تهورامیز معانی دیگر : سودمند، مصلحت آمیز، صلاح، مفید، مدبرانه، درخور، (مصلحت آمیز ولی نه اخلاقی یا منصفانه) ناگزیر، ناگزیرانه، رایزنانه، ستوهمند (انه)، مستاصل، از روی استیصال، ترفند، تدبیر، فند، گریسه، خاتوله، وسیله ی نیل به هدف

expedient

<hr> ازروی مصلحت یااقتضاء، بطورمقتضی

ازروی مصلحت یااقتضاء، بطورمقتضی

expediently

<hr> معنی : شتابان، تسریع کردن در، پیش بردن <hr> معانی دیگر : تسریع کردن، شتاباندن، بشولیدن، هنگار کردن، تسهیل کردن، (نادر) گسیل کردن، (برای انجام کاری) فرستادن، (رسما) صادر کردن، به سرعت انجام دادن

معنی : شتابان، تسریع کردن در، پیش بردن معانی دیگر : تسریع کردن، شتاباندن، بشولیدن، هنگار کردن، تسهیل کردن، (نادر) گسیل کردن، (برای انجام کاری) فرستادن، (رسما) صادر کردن، به سرعت انجام دادن

expedite

<hr> معنی : سرعت، تسریع، سفر، اردوکشی، هیئت اعزامی <hr> معانی دیگر : گسیل، اعزام (به ماموریت یا سفر یا اکتشاف یا کارزار)، روانه سازی، (اشخاص یا کشتی ها و غیره) اعزام شده، اعزامی، گسیلی، گسیلشی، گروه اعزامی، ماموریت، گمارش، دستور بری، تندی، شتاب، چستی، جلدی

معنی : سرعت، تسریع، سفر، اردوکشی، هیئت اعزامی معانی دیگر : گسیل، اعزام (به ماموریت یا سفر یا اکتشاف یا کارزار)، روانه سازی، (اشخاص یا کشتی ها و غیره) اعزام شده، اعزامی، گسیلی، گسیلشی، گروه اعزامی، ماموریت، گمارش، دستور بری، تندی، شتاب، چستی، جلدی

expedition

<hr> وابسته به قشون کشی یا هیئت اعزامی

وابسته به قشون کشی یا هیئت اعزامی

expeditionary

<hr> معنی : از روی عجله <hr> معانی دیگر : شتابان، باشتاب، شتابناک، سریع، فوری، چست، جلد، با عرضه، با جربزه، ضروری

معنی : از روی عجله معانی دیگر : شتابان، باشتاب، شتابناک، سریع، فوری، چست، جلد، با عرضه، با جربزه، ضروری

expeditious

<hr> تند، سریعا، بسرعت، باعجله

تند، سریعا، بسرعت، باعجله

expeditiously

<hr> معنی : بیرون انداختن، خارج کردن، بزور خارج کردن <hr> معانی دیگر : بیرون کردن، اخراج کردن، برون راندن، آهنجیدن، دک کردن، منفصل کردن

معنی : بیرون انداختن، خارج کردن، بزور خارج کردن معانی دیگر : بیرون کردن، اخراج کردن، برون راندن، آهنجیدن، دک کردن، منفصل کردن

expel

expeller

<hr> معنی : صرف کردن، مصرف کردن، خرج کردن <hr> معانی دیگر : هزینه کردن، گساردن، تحلیل بردن، ته کشاندن

معنی : صرف کردن، مصرف کردن، خرج کردن معانی دیگر : هزینه کردن، گساردن، تحلیل بردن، ته کشاندن

expend

<hr> معنی : مصرف پذیر، قابل خرج <hr> معانی دیگر : خرج کردنی، کاربرد پذیر، از دست دادنی، صرف نظر کردنی، فدا کردنی

معنی : مصرف پذیر، قابل خرج معانی دیگر : خرج کردنی، کاربرد پذیر، از دست دادنی، صرف نظر کردنی، فدا کردنی

expendable

expended

<hr> معنی : صرف، پرداخت، هزینه، خرج، بر امد، مصرف <hr> معانی دیگر : مخارج، هزینه ها

معنی : صرف، پرداخت، هزینه، خرج، بر امد، مصرف معانی دیگر : مخارج، هزینه ها

expenditure

<hr> معنی : مصرف <hr> معانی دیگر : هزینه ها بازرگانى : مخارج

معنی : مصرف معانی دیگر : هزینه ها بازرگانى : مخارج

expenditures

<hr> معنی : هزینه، خرج، بر امد، مصرف <hr> معانی دیگر : مبلغ، اجرت، پرداخت، (مهجور) مصرف، گسارش، صرف، هدر دادن، مایه ی خرج، موجب هزینه، (جمع) مخارج، هزینه ها (به ویژه هزینه های مربوط به امور بازرگانی یا اداری یا ملکی)، به عنوان هزینه ذکر کردن، (در فهرست مخارج) وارد کردن، به حساب گذاشتن، مخارج مصرف، فدیه

معنی : هزینه، خرج، بر امد، مصرف معانی دیگر : مبلغ، اجرت، پرداخت، (مهجور) مصرف، گسارش، صرف، هدر دادن، مایه ی خرج، موجب هزینه، (جمع) مخارج، هزینه ها (به ویژه هزینه های مربوط به امور بازرگانی یا اداری یا ملکی)، به عنوان هزینه ذکر کردن، (در فهرست مخارج) وارد کردن، به حساب گذاشتن، مخارج مصرف، فدیه

expense

<hr> معنی : حساب هزینه، صورت هزینه، حساب خرج <hr> معانی دیگر : صورت مخارج

معنی : حساب هزینه، صورت هزینه، حساب خرج معانی دیگر : صورت مخارج

expense account

<hr> معنی : مصرف، مخارج <hr> معانی دیگر : بازرگانى : مخارج

معنی : مصرف، مخارج معانی دیگر : بازرگانى : مخارج

expenses

<hr> معنی : گران، پرخرج <hr> معانی دیگر : پرقیمت، پربها، بهادار، بهاور

معنی : گران، پرخرج معانی دیگر : پرقیمت، پربها، بهادار، بهاور

expensive

expensively

expensiveness

<hr> معنی : خبرگی، مکتب، تجربه، ورزیدگی، اروین، ازمودگی، کارازمودگی، ازمایش، کشیدن، تحمل کردن، تجربه کردن <hr> معانی دیگر : آروین، کارکشتگی، کارآزموده، کاردیدگی، سرگذشت، رویدادهای پیشینی (در عمر یک فرد یا گروه)، پیشداد، پیشامد، به سر (کسی) آمدن، (سختی یا درد و غیره) کشیدن، (لذت و غیره) بردن، سردوگرم (روزگار را) چشیدن، تمرین دادن

معنی : خبرگی، مکتب، تجربه، ورزیدگی، اروین، ازمودگی، کارازمودگی، ازمایش، کشیدن، تحمل کردن، تجربه کردن معانی دیگر : آروین، کارکشتگی، کارآزموده، کاردیدگی، سرگذشت، رویدادهای پیشینی (در عمر یک فرد یا گروه)، پیشداد، پیشامد، به سر (کسی) آمدن، (سختی یا درد و غیره) کشیدن، (لذت و غیره) بردن، سردوگرم (روزگار ر

experience

<hr> معنی : با تجربه، ورزیده، اموخته <hr> معانی دیگر : کار کشته، کارآزموده، کاردیده، کهنه کار، مجرب، سرد و گرم چشیده

معنی : با تجربه، ورزیده، اموخته معانی دیگر : کار کشته، کارآزموده، کاردیده، کهنه کار، مجرب، سرد و گرم چشیده

experienced

experiences

<hr> معنی : تجربی <hr> معانی دیگر : علمی، تجربتی، آروینی

معنی : تجربی معانی دیگر : علمی، تجربتی، آروینی

واژه های حرف "e" - جملات نمونه