جملات نمونه

fly a kite

<hr> (به کسی) پریدن، حمله ور شدن

(به کسی) پریدن، حمله ور شدن

fly at

fly ball

fly high

fly in the face of

<hr> هرچیزی که ارزش یا کارآیی چیز دیگری را کم می کند

هرچیزی که ارزش یا کارآیی چیز دیگری را کم می کند

fly in the ointment

<hr> (سخت) برآشفتن، ازجا دررفتن

(سخت) برآشفتن، ازجا دررفتن

fly into

<hr> (با سرعت و به طور ناگهانی) رفتن، به سرعت دور شدن، (آزمایش طرح های مهندسی به ویژه طرح هواپیماهای نظامی و موشک ها برای تعیین طرح برنده ای که برای تولید به کارخانه ها سفارش داده می شود) مسابقه ی طرح ها

(با سرعت و به طور ناگهانی) رفتن، به سرعت دور شدن، (آزمایش طرح های مهندسی به ویژه طرح هواپیماهای نظامی و موشک ها برای تعیین طرح برنده ای که برای تولید به کارخانه ها سفارش داده می شود) مسابقه ی طرح ها

fly off

<hr> (عامیانه) ناگهان خشمگین شدن، ناگهان هیجان زده شدن، از کوره در رفتن

(عامیانه) ناگهان خشمگین شدن، ناگهان هیجان زده شدن، از کوره در رفتن

fly off the handle

<hr> (امریکا - بیس بال) از بازی بیرون شدن بازیکن

(امریکا - بیس بال) از بازی بیرون شدن بازیکن

fly out

fly swatter

<hr> (امریکا - خودمانی) فرار کردن (به ویژه از زندان)

(امریکا - خودمانی) فرار کردن (به ویژه از زندان)

fly the coop

<hr> معنی : قابل پرواز <hr> معانی دیگر : پروازپذیر، پراندنی

معنی : قابل پرواز معانی دیگر : پروازپذیر، پراندنی

flyable

<hr> معنی : فراری، فرار، سبک، شل و ول <hr> معانی دیگر : مواج در باد، در اهتزاز، بادجنبان، رجوع شود به: flighty، گیج، ول درگفتگوی ازجامه، سبک، گیج بی قرار

معنی : فراری، فرار، سبک، شل و ول معانی دیگر : مواج در باد، در اهتزاز، بادجنبان، رجوع شود به: flighty، گیج، ول درگفتگوی ازجامه، سبک، گیج بی قرار

flyaway

<hr> معنی : بید خورده، بیدزده، الوده بتخم حشرات <hr> معانی دیگر : پراز تخم مگس، مگس زده، لیسه گرفته، آلوده، فاسد، گندیده

معنی : بید خورده، بیدزده، الوده بتخم حشرات معانی دیگر : پراز تخم مگس، مگس زده، لیسه گرفته، آلوده، فاسد، گندیده

flyblown

flyby

<hr> معنی : مگس گیر، مرغ مگس خوار، حیوان مگس خوار <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مرغ مگس گیر (پرندگان تیره ی muscicapidae)، مگس گیر مره یاانسان یاکارتنه

معنی : مگس گیر، مرغ مگس خوار، حیوان مگس خوار معانی دیگر : (جانورشناسی) مرغ مگس گیر (پرندگان تیره ی muscicapidae)، مگس گیر مره یاانسان یاکارتنه

flycatcher

<hr> معنی : در حال پرواز، اگهی روی کاغذ کوچک، پروانه موتور، پره اسیاب، گردونه تیزرو <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: flier، flier : اگهی روی کاغذ کوچک

معنی : در حال پرواز، اگهی روی کاغذ کوچک، پروانه موتور، پره اسیاب، گردونه تیزرو معانی دیگر : رجوع شود به: flier، flier : اگهی روی کاغذ کوچک

flyer

<hr> معنی : پرواز، مسافرت هوایی، پرواز کننده، بال و پر زن، بسرعت گذرنده، سریع السیر، پردار، قابل پرواز <hr> معانی دیگر : تند، سریع، پرواز مانند، کوتاه و پرشتاب، سرپایی، اضطراری، تندواکنشی، ضربتی، تندکنشی، پرنده، پروازگر، پروازی، پران، وابسته به هواپیماها و خلبانان، هواپیمایی، خلبانی

معنی : پرواز، مسافرت هوایی، پرواز کننده، بال و پر زن، بسرعت گذرنده، سریع السیر، پردار، قابل پرواز معانی دیگر : تند، سریع، پرواز مانند، کوتاه و پرشتاب، سرپایی، اضطراری، تندواکنشی، ضربتی، تندکنشی، پرنده، پروازگر، پروازی، پران، وابسته به هواپیماها و خلبانان، هواپیمایی، خلبانی

flying

<hr> (معماری) پشت بند شمشیری، پشت بند معلق، شمع سواره، پادیر، طاق مایلی که بدیوار ساختمانی تکیه کرده وانرا نگه میدار د

(معماری) پشت بند شمشیری، پشت بند معلق، شمع سواره، پادیر، طاق مایلی که بدیوار ساختمانی تکیه کرده وانرا نگه میدار د

flying buttress

<hr> پرچم در اهتزاز، پرچم افراشته، توفیق کامل، موفقیت قطعی

پرچم در اهتزاز، پرچم افراشته، توفیق کامل، موفقیت قطعی

flying colors

<hr> هلندی سرگردان (ملوان افسانه ای که محکوم است تا روز قیامت در دریا سرگردان باشد)، درافسانه ملوان هلندی که محکوم شد تا روز قیامت روی دریا بماند، شبح کشتی

هلندی سرگردان (ملوان افسانه ای که محکوم است تا روز قیامت در دریا سرگردان باشد)، درافسانه ملوان هلندی که محکوم شد تا روز قیامت روی دریا بماند، شبح کشتی

flying dutchman

<hr> (جانورشناسی) ماهی پرنده (انواع ماهی های تیره ی exocoetidae از راسته ی atheriniformes که استخوانی و بومی آب های گرم بوده و باله های بال مانند آن، آن را قادر به پرش در هوا می کند)، صورت فلکی ماهی پرنده، ماهی پردار

(جانورشناسی) ماهی پرنده (انواع ماهی های تیره ی exocoetidae از راسته ی atheriniformes که استخوانی و بومی آب های گرم بوده و باله های بال مانند آن، آن را قادر به پرش در هوا می کند)، صورت فلکی ماهی پرنده، ماهی پردار

flying fish

<hr> معنی : بشقاب پرنده <hr> معانی دیگر : بشقاب پرنده

معنی : بشقاب پرنده معانی دیگر : بشقاب پرنده

flying saucer

flying school

<hr> (عامیانه) گروه ضربت، گروه تندواکنش، گروه تندکنش

(عامیانه) گروه ضربت، گروه تندواکنش، گروه تندکنش

flying squad

<hr> (جانورشناسی) سنجاب پرنده (انواع سنجاب ها به ویژه از جنس glaucomys که پاهای پرده دار دارند و جهش های طولانی می زنند)

(جانورشناسی) سنجاب پرنده (انواع سنجاب ها به ویژه از جنس glaucomys که پاهای پرده دار دارند و جهش های طولانی می زنند)

flying squirrel

<hr> معنی : صفحه سفید اول و آخر کتاب <hr> معانی دیگر : (صحافی) صفحه ی سفید اول و آخر کتاب، آستر بدرقه، صفحه سفید اول واخر کتاب، برگ سفید دراول واخرکتاب

معنی : صفحه سفید اول و آخر کتاب معانی دیگر : (صحافی) صفحه ی سفید اول و آخر کتاب، آستر بدرقه، صفحه سفید اول واخر کتاب، برگ سفید دراول واخرکتاب

flyleaf

<hr> (انگلیس) پل هوایی، روگذر، پرواز یک یا چند هواپیما در ارتفاع کم

(انگلیس) پل هوایی، روگذر، پرواز یک یا چند هواپیما در ارتفاع کم

flyover

<hr> معنی : کاغذ سمی مگس کش <hr> معانی دیگر : کاغذ مگس کش، نوار مگس کش، کاغذمگس کش

معنی : کاغذ سمی مگس کش معانی دیگر : کاغذ مگس کش، نوار مگس کش، کاغذمگس کش

flypaper

<hr> رجوع شود به: pamphlet، اگهی ها واعلاناتی که روی کاغذ کوچک چاپ شده ودستی پخش می شود، اعلانات دستی

رجوع شود به: pamphlet، اگهی ها واعلاناتی که روی کاغذ کوچک چاپ شده ودستی پخش می شود، اعلانات دستی

flysheet

<hr> معنی : ذره، فضله مگس، چیز جزئی و بی اهمیت، دارای لکه مگس کردن <hr> معانی دیگر : سرگین مگس، گه مگس، فضله ی مگس، لکه ی کوچک، خالچه، اشتباه کوچک، عیب کوچک، کاستی کم اهمیت، گه یاکثافت مگس که بشکل خال یانقطه اى درجایى گذاشته شود

معنی : ذره، فضله مگس، چیز جزئی و بی اهمیت، دارای لکه مگس کردن معانی دیگر : سرگین مگس، گه مگس، فضله ی مگس، لکه ی کوچک، خالچه، اشتباه کوچک، عیب کوچک، کاستی کم اهمیت، گه یاکثافت مگس که بشکل خال یانقطه اى درجایى گذاشته شود

flyspeck

<hr> مگس گیر، مگس کش، مگس گیر، دام مگس، گیاه حشره گیر، شجرالحشرات

مگس گیر، مگس کش، مگس گیر، دام مگس، گیاه حشره گیر، شجرالحشرات

flytrap

<hr> معنی : چرخ، چرخ لنگر، چرخ طیار، چرخ معدل <hr> معانی دیگر : (مکانیک) چرخ لنگر، فلای ویل، گردانه، چر&nbsp; معدل، چر&nbsp; طیار، چر&nbsp; لنگر

معنی : چرخ، چرخ لنگر، چرخ طیار، چرخ معدل معانی دیگر : (مکانیک) چرخ لنگر، فلای ویل، گردانه، چر معدل، چر طیار، چر لنگر

flywheel

<hr> مخفف: (شیمی) نشان فرمیوم، مخفف: (فیزیک) تعدیل بسامد

مخفف: (شیمی) نشان فرمیوم، مخفف: (فیزیک) تعدیل بسامد

<hr> معنی : توله حیوانات، کره اسب، کره زاییدن <hr> معانی دیگر : (کره) زاییدن، (اسب یا خر یا قاطر و غیره) کره

معنی : توله حیوانات، کره اسب، کره زاییدن معانی دیگر : (کره) زاییدن، (اسب یا خر یا قاطر و غیره) کره

foal

<hr> معنی : کف، حباب، سرجوش، جوش وخروش، حباب های ریز، کف کردن، کف بدهان اوردن <hr> معانی دیگر : کف (روی آب و شیر جوشیده و غیره)، ابری، اسفنجی، کف دار کردن، کف به دهان آوردن، هرچیز کف مانند: عرق بدن اسب، کف (دهان انسان و حیوان)، (قدیمی - شاعرانه) دریا، ابر (حمام)، لاستیک حباب دار

معنی : کف، حباب، سرجوش، جوش وخروش، حباب های ریز، کف کردن، کف بدهان اوردن معانی دیگر : کف (روی آب و شیر جوشیده و غیره)، ابری، اسفنجی، کف دار کردن، کف به دهان آوردن، هرچیز کف مانند: عرق بدن اسب، کف (دهان انسان و حیوان)، (قدیمی - شاعرانه) دریا، ابر (حمام)، لاستیک حباب دار

foam

foam at the mouth

<hr> معنی : اسفنج لاستیکی، ابر حمام، ابر لاستیکی <hr> معانی دیگر : (لاستیک اسفنج مانند که در تشک و مبل و غیره به کار می رود) ابر، اسفنج

معنی : اسفنج لاستیکی، ابر حمام، ابر لاستیکی معانی دیگر : (لاستیک اسفنج مانند که در تشک و مبل و غیره به کار می رود) ابر، اسفنج

foam rubber

foaming

<hr> معنی : کف الود <hr> معانی دیگر : کف آلود، کف دار، کف کن، کف مانند، کف سان، نرم و لطیف

معنی : کف الود معانی دیگر : کف آلود، کف دار، کف کن، کف مانند، کف سان، نرم و لطیف

foamy

<hr> معنی : زنجیر ساعت، جیب جلیقه مخصوص ساعت و غیره، گول زدن، فریفتن، فریب دادن، بجیب ریختن <hr> معانی دیگر : (ساعت جیبی) بند، زنجیر، (جیب کوچک در جلو شلوار که ساعت و غیره را در آن می گذارند) جیب ساعت، (مهجور) گول زدن، از سر باز کردن، (کالای بنجل و غیره را) به کسی انداختن، (به کسی) قالب کردن

معنی : زنجیر ساعت، جیب جلیقه مخصوص ساعت و غیره، گول زدن، فریفتن، فریب دادن، بجیب ریختن معانی دیگر : (ساعت جیبی) بند، زنجیر، (جیب کوچک در جلو شلوار که ساعت و غیره را در آن می گذارند) جیب ساعت، (مهجور) گول زدن، از سر باز کردن، (کالای بنجل و غیره را) به کسی انداختن، (به کسی) قالب کردن

<hr> معنی : مرکزی، کانونی، وابسته بکانون <hr> معانی دیگر : وابسته به کانون، اصلی، مهم، طب کانونی، موضعی

معنی : مرکزی، کانونی، وابسته بکانون معانی دیگر : وابسته به کانون، اصلی، مهم، طب کانونی، موضعی

focal

focal distance

<hr> معنی : فاصله کانونی <hr> معانی دیگر : (فیزیک) فاصله ی کانونی (focal distance هم می گویند)

معنی : فاصله کانونی معانی دیگر : (فیزیک) فاصله ی کانونی (focal distance هم می گویند)

focal length

<hr> 1- نکته ی اصلی، مطلب مهم 2- نقطه ی کانونی، علوم هوایى : کانون

1- نکته ی اصلی، مطلب مهم 2- نقطه ی کانونی، علوم هوایى : کانون

focal point

<hr> معنی : تمرکز در کانون <hr> معانی دیگر : تمرکز در کانون

معنی : تمرکز در کانون معانی دیگر : تمرکز در کانون

واژه های حرف "f" - جملات نمونه