جملات نمونه

<hr> (جانورشناسی) مرحله ی تبدیل جنین از تنداله به کماله، کمالگی، ریز شکم شدن

(جانورشناسی) مرحله ی تبدیل جنین از تنداله به کماله، کمالگی، ریز شکم شدن

gastrulation

<hr> معنی : کارخانه گاز <hr> معانی دیگر : کارخانه ی تولید گاز (برای سوخت)، کارخانه گاز معمارى : کارخانه تولید گاز

معنی : کارخانه گاز معانی دیگر : کارخانه ی تولید گاز (برای سوخت)، کارخانه گاز معمارى : کارخانه تولید گاز

gasworks

<hr> املای قدیمی: got (زمان گذشته ی فعل: get)، باریکه ی آب بین دو صخره یا دو تپه ی شنی، (خودمانی - قدیمی) هفت تیر، تپانچه

املای قدیمی: got (زمان گذشته ی فعل: get)، باریکه ی آب بین دو صخره یا دو تپه ی شنی، (خودمانی - قدیمی) هفت تیر، تپانچه

<hr> معنی : باب، مدخل، ورودیه، دریچه، دروازه، گیت، در بزرگ، دریجه سد، وسایل ورود <hr> معانی دیگر : در حیاط، در ورودی منزل یا باغ، قاپو، (در فرودگاه) گیت، محل ورود و خروج از هواپیما به فرودگاه، (در سینما و نمایش و غیره) جمع مبلغ بلیط های فروخته شده، دخل، تعداد کل تماشاگرانی که بلیط خریده اند، دروازه دار کردن، دردار کردن، گردنه، گذرگاه کوهستان، گدار، (در اسبدوانی) دریچه ای که هنگام شروع مسابقه کنار می رود تا اسب ها شروع به دویدن کنند، (راه آهن) دریچه یا مانعی که در محل تقاطع خط آهن و جاده با باز و بسته شدن ترافیک را تنظیم می کند، (در سد و کانال) دریچه ی تنظیم آب، (در اسکی اسلالم) باریکه ی بین دو چوب پرچم که اسکی باز از وسط آن رد می شود، (برق) سویچ فلکه (دارای دو سیم ورودی و چندین سیم خروجی)، (انگلیس) به عنوان تنبیه شاگردی را در محوطه ی مدرسه نگه داشتن، در نرده ای، دروازه ی نرده ای، در گاراژ، (ریخته گری) مجرایی که از طریق آن فلز مذاب را به قالب می زنند، مواد زاید فلزی که در این مجرا جمع می شود، پای راهگاه، راه تغذیه (در قالب ریخته گری)، طریقه، روش انجام کاری، (آمریکا) پسوند: رسوایی، افتضاح، ننگ (این پسوند پس از افتضاح واترگیت watergate مرسوم شد)

معنی : باب، مدخل، ورودیه، دریچه، دروازه، گیت، در بزرگ، دریجه سد، وسایل ورود معانی دیگر : در حیاط، در ورودی منزل یا باغ، قاپو، (در فرودگاه) گیت، محل ورود و خروج از هواپیما به فرودگاه، (در سینما و نمایش و غیره) جمع مبلغ بلیط های فروخته شده، دخل، تعداد کل تماشاگرانی که بلیط خریده اند، دروازه دار کردن، 

gate

gate (-gate)

gateau

gatecrash

gated

<hr> اتاق دربان، اتاق مجاور درب ورودی، اطاق دروازه بان، اطاق یازندان بالای دروازه

اتاق دربان، اتاق مجاور درب ورودی، اطاق دروازه بان، اطاق یازندان بالای دروازه

gatehouse

<hr> معنی : سرایدار، دروازه بان <hr> معانی دیگر : دربان، فراش دم در (gateman هم می گویند)، دروازه بان، دربان

معنی : سرایدار، دروازه بان معانی دیگر : دربان، فراش دم در (gateman هم می گویند)، دروازه بان، دربان

gatekeeper

gateman

<hr> معنی : بازوی در، بازوی دروازه، تیر چار چوب دروازه <hr> معانی دیگر : تیر چهارچوب دروازه، تیر یا تخته ای که دروازه به آن لولا شده است، تیری که در نرده ای را هنگام بستن به آن قفل یا چفت می کنند، تیرچارچوب دروازه، باهویابازوی در وازه

معنی : بازوی در، بازوی دروازه، تیر چار چوب دروازه معانی دیگر : تیر چهارچوب دروازه، تیر یا تخته ای که دروازه به آن لولا شده است، تیری که در نرده ای را هنگام بستن به آن قفل یا چفت می کنند، تیرچارچوب دروازه، باهویابازوی در وازه

gatepost

gates

<hr> معنی : مدخل، دروازه <hr> معانی دیگر : درون راه، وسیله ی دستیابی، راهگاه، راه درب دار، راه جلو دروازه، هشتی

معنی : مدخل، دروازه معانی دیگر : درون راه، وسیله ی دستیابی، راهگاه، راه درب دار، راه جلو دروازه، هشتی

gateway

<hr> معنی : جمع کردن، گرد کردن، گرد امدن، جمع شدن، بزرگ شدن، فراهم اوردن، نتیجه گرفتن، اجتماع کردن، گرد اوری کردن، استباط کردن <hr> معانی دیگر : گردآوردن، انباشتن، جمع آوری کردن، گرد آمدن، گروه آمدن، جمع و جور کردن، چیدن و انباشتن، درو کردن و انباشتن، درک کردن، استنباط کردن، (به تدریج) به دست آوردن، (پیشانی را) چین دار کردن، همنشین شدن، جلسه کردن، (در مورد کورک و دمل) سر باز کردن، رسیده شدن، متراکم شدن، (خیاطی) چین دار کردن، چین خوردن، پلیسه دار کردن، (صحافی) صفحات را برای صحافی آماده و ردیف کردن، (پارچه) چین

معنی : جمع کردن، گرد کردن، گرد امدن، جمع شدن، بزرگ شدن، فراهم اوردن، نتیجه گرفتن، اجتماع کردن، گرد اوری کردن، استباط کردن معانی دیگر : گردآوردن، انباشتن، جمع آوری کردن، گرد آمدن، گروه آمدن، جمع و جور کردن، چیدن و انباشتن، درو کردن و انباشتن، درک کردن، استنباط کردن، (به تدریج) به دست آوردن، (پیشانی ر

gather

<hr> 1- چیدن و انباشتن، گردآوری کردن 2- در هم کشیدن (مثل ابرو)، به هم فشردن

1- چیدن و انباشتن، گردآوری کردن 2- در هم کشیدن (مثل ابرو)، به هم فشردن

gather up

<hr> معنی : جمع کننده، گرد اورنده <hr> معانی دیگر : گردآورنده

معنی : جمع کننده، گرد اورنده معانی دیگر : گردآورنده

gatherer

<hr> معنی : گرد اوری، جماعت همراهان <hr> معانی دیگر : جلسه، گردهمایی، هم نشست، فراخواند، گردآوری، جمع آوری، آنچه که گردآوری شده، توده، انباشته، دستاورد، چین پارچه

معنی : گرد اوری، جماعت همراهان معانی دیگر : جلسه، گردهمایی، هم نشست، فراخواند، گردآوری، جمع آوری، آنچه که گردآوری شده، توده، انباشته، دستاورد، چین پارچه

gathering

gathers

gator

gatt

<hr> معنی : ناشی، خام دست، چپ دست <hr> معانی دیگر : دست و پا چلفتی، (از نظر رفتار و مردم داری) ناشی و مخبط، شورتی و بی ملاحظه، مایل

معنی : ناشی، خام دست، چپ دست معانی دیگر : دست و پا چلفتی، (از نظر رفتار و مردم داری) ناشی و مخبط، شورتی و بی ملاحظه، مایل

gauche

<hr> معنی : ناشیگری، خام دستی <hr> معانی دیگر : ندانم کاری، بی عرضگی، (از نظر مردم داری و آداب اجتماعی) بی ملاحظگی

معنی : ناشیگری، خام دستی معانی دیگر : ندانم کاری، بی عرضگی، (از نظر مردم داری و آداب اجتماعی) بی ملاحظگی

gaucherie

<hr> (در آرژانتین) گاوچران، کابوی

(در آرژانتین) گاوچران، کابوی

gaucho

<hr> معنی : کلاه برداری، زیور الات، نمایش پر سر و صدا و تو خالی <hr> معانی دیگر : (در قدیم) مهره ی بزرگ تسبیح، ornament زیور الات

معنی : کلاه برداری، زیور الات، نمایش پر سر و صدا و تو خالی معانی دیگر : (در قدیم) مهره ی بزرگ تسبیح، ornament زیور الات

gaud

<hr> بطورزرق وبرق دار، بطورجلف یالوس، ازروی خودنمایی

بطورزرق وبرق دار، بطورجلف یالوس، ازروی خودنمایی

gaudily

<hr> زرق وبرق، خودنمایی، جلوه فروشی

زرق وبرق، خودنمایی، جلوه فروشی

gaudiness

<hr> معنی : روز شادی، لوس، زرق و برق دار، جلف، پر زرق و برق، نمایش دار، پر زرق وبرق وتوخالی <hr> معانی دیگر : (در مورد لباس و ظاهر) رنگارنگ و پرنمایش (ولی نه با خوش سلیقگی)، نمایشی و بی ارزش، اجق وجق، ضیافت، (بیشتر در دانشگاه های انگلیس) ضیافت شام سالیانه، گردهمایی سالیانه

معنی : روز شادی، لوس، زرق و برق دار، جلف، پر زرق و برق، نمایش دار، پر زرق وبرق وتوخالی معانی دیگر : (در مورد لباس و ظاهر) رنگارنگ و پرنمایش (ولی نه با خوش سلیقگی)، نمایشی و بی ارزش، اجق وجق، ضیافت، (بیشتر در دانشگاه های انگلیس) ضیافت شام سالیانه، گردهمایی سالیانه

gaudy

<hr> معنی : درجه، وثیقه، اندازه، پیمانه، معیار، مقیاس، گرو، اندازه گیر، وسیله اندازهگیری، مصرف سنج، پیمانه کردن، اندازه گرفتن، گرو گذاشتن، شرط بستن، ازمایش کردن <hr> معانی دیگر : (راه آهن) فاصله ی بین ریل ها، فاصله ی بین دو چرخ عقب (یا جلو) وسایط نقلیه، وسیله ی اندازه گیری، سنجه، آلت سنجش، محک، (سلاح گرم) کالیبر، قطر داخلی لوله ی تفنگ، (در مورد سیم و صفحه ی فلزی) ضخامت، کلفتی، (در مورد منسوجات بافته شده) میزان ریز بافتی، تعداد گره (در هر 1/5 اینچ مربع)، (کشتیرانی) موقعیت کشتی نسبت به باد و همچنین کشتی دیگر، (بنایی) مقدار گچ که برای زود سفت شدن ساروج به آن افزوده می شود، ملات سه گرگه، ملات حرامزاده، (برای زود سفت شدن ساروج) گچ افزودن، (با درجه یا پیمانه و غیره) اندازه گرفتن، سنجیدن، برآورد کردن، داوری کردن، حدس زدن، به اندازه ی مطلوب درآوردن، (بنایی) سنگ یا آجر را با تراشیدن یا با ساباندن به شکل مورد دلخواه در آوردن، ضخامت ورق فلزی یا قطر سیم و غیره

معنی : درجه، وثیقه، اندازه، پیمانه، معیار، مقیاس، گرو، اندازه گیر، وسیله اندازهگیری، مصرف سنج، پیمانه کردن، اندازه گرفتن، گرو گذاشتن، شرط بستن، ازمایش کردن معانی دیگر : (راه آهن) فاصله ی بین ریل ها، فاصله ی بین دو چرخ عقب (یا جلو) وسایط نقلیه، وسیله ی اندازه گیری، سنجه، آلت سنجش، محک، (سلاح گرم) کال

gauge

<hr> معنی : فرانسوی، اهل کشور باستانی گل <hr> معانی دیگر : گال (نام سرزمینی که در عهد باستان شامل فرانسه و بلژیک و شمال ایتالیا می شد و یکی از استان های امپراطوری روم بود)، اهل سرزمین گال

معنی : فرانسوی، اهل کشور باستانی گل معانی دیگر : گال (نام سرزمینی که در عهد باستان شامل فرانسه و بلژیک و شمال ایتالیا می شد و یکی از استان های امپراطوری روم بود)، اهل سرزمین گال

gaul

<hr> زبان گالی (که زبانی سلتی یا سلتیک بود)، وابسته به گال و مردم آن، گالی، اهل گال

زبان گالی (که زبانی سلتی یا سلتیک بود)، وابسته به گال و مردم آن، گالی، اهل گال

gaulish

<hr> دوگل گرایی (عقاید ژنرال شارل دوگل رئیس جمهور پیشین فرانسه)، پیرو عقاید دوگل

دوگل گرایی (عقاید ژنرال شارل دوگل رئیس جمهور پیشین فرانسه)، پیرو عقاید دوگل

gaullism

<hr> معنی : بی ثمر، زننده، لاغر، نحیف، بد قیافه <hr> معانی دیگر : لاغر و استخوانی، نزار، دارای چشمان گود افتاده و رنگ پریده (در اثر گرسنگی یا مرض یا کهولت)، تکیده، لاغر مردنی، بی آب و علف، بی حاصل، بایر، لاغرکردن، زننده ساختن، ویران کردن

معنی : بی ثمر، زننده، لاغر، نحیف، بد قیافه معانی دیگر : لاغر و استخوانی، نزار، دارای چشمان گود افتاده و رنگ پریده (در اثر گرسنگی یا مرض یا کهولت)، تکیده، لاغر مردنی، بی آب و علف، بی حاصل، بایر، لاغرکردن، زننده ساختن، ویران کردن

gaunt

<hr> معنی : دستکش بلند، دستکش اهنی، دعوت بمبارزه <hr> معانی دیگر : (در قرون وسطی) دستکش زرهی (دستکش چرمی دارای صفحه های فلزی که برای حفاظت دست ها در جنگ پوشیده می شد)، دستکش آستین دار (که تا زیر آرنج را می پوشاند)، (پیراهن دوزی) سر آستین چین دار، رجوع شود به: gantlet

معنی : دستکش بلند، دستکش اهنی، دعوت بمبارزه معانی دیگر : (در قرون وسطی) دستکش زرهی (دستکش چرمی دارای صفحه های فلزی که برای حفاظت دست ها در جنگ پوشیده می شد)، دستکش آستین دار (که تا زیر آرنج را می پوشاند)، (پیراهن دوزی) سر آستین چین دار، رجوع شود به: gantlet

gauntlet

<hr> معنی : گاو وحشی هندی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) گاو وحشی هند (bos gaurus که شاخهای کوتاه مخروطی دارد و از نظر جثه بزرگترین نوع گاو در جهان است)

معنی : گاو وحشی هندی معانی دیگر : (جانورشناسی) گاو وحشی هند (bos gaurus که شاخهای کوتاه مخروطی دارد و از نظر جثه بزرگترین نوع گاو در جهان است)

gaur

<hr> معنی : گوس، واحد شدت میدان مغناطیسی <hr> معانی دیگر : (الکترونیک) گاوس (واحد القای مغناطیسی در دستگاه س. ژ. اس (cgs) و واحد چگالی شار مغناطیسی)

معنی : گوس، واحد شدت میدان مغناطیسی معانی دیگر : (الکترونیک) گاوس (واحد القای مغناطیسی در دستگاه س. ژ. اس (cgs) و واحد چگالی شار مغناطیسی)

gauss

gautama

<hr> معنی : گاز پانسمان، تور، تنزیب، کریشه، مه خفیف <hr> معانی دیگر : پارچه ی توری، پارچه ی فرانما، پارچه ی شل بافت، نوار پانسمان، گارس، گاز، توری سیمی بسیار ظریف

معنی : گاز پانسمان، تور، تنزیب، کریشه، مه خفیف معانی دیگر : پارچه ی توری، پارچه ی فرانما، پارچه ی شل بافت، نوار پانسمان، گارس، گاز، توری سیمی بسیار ظریف

gauze

<hr> (پارچه ی) نازک و فرانما، توری مانند، گارسی، گارمانند، نازک وسورا&nbsp; سورا، لطیف

(پارچه ی) نازک و فرانما، توری مانند، گارسی، گارمانند، نازک وسورا سورا، لطیف

gauzy

<hr> زمان گذشته فعل: give، قسمت سوم evig

زمان گذشته فعل: give، قسمت سوم evig

gave

<hr> معنی : بهره غیر مجاز، چکش حراجی <hr> معانی دیگر : چکش چوبی (که رییس جلسه برای جلب توجه یا درخواست سکوت بر میز می کوبد)، کوبه، با چکش چوبی کوبیدن (بر میز)، با کوبیدن چکش چوبی آغاز یا پایان جلسه را اعلام کردن، باج، خراج، ربا، چکش چوبی حراجکنندگان یاروسای انجمن ها

معنی : بهره غیر مجاز، چکش حراجی معانی دیگر : چکش چوبی (که رییس جلسه برای جلب توجه یا درخواست سکوت بر میز می کوبد)، کوبه، با چکش چوبی کوبیدن (بر میز)، با کوبیدن چکش چوبی آغاز یا پایان جلسه را اعلام کردن، باج، خراج، ربا، چکش چوبی حراجکنندگان یاروسای انجمن ها

gavel

<hr> معنی : بی خیال نگاه کردن، احمقانه نگاه کردن <hr> معانی دیگر : احمقانه خیره شدن، زل زل نگاه کردن، بر و بر نگاه کردن، زل زدن، آدم احمق و دست و پا چلفتی، آدم مات و سر به هوا، ساده لوح

معنی : بی خیال نگاه کردن، احمقانه نگاه کردن معانی دیگر : احمقانه خیره شدن، زل زل نگاه کردن، بر و بر نگاه کردن، زل زدن، آدم احمق و دست و پا چلفتی، آدم مات و سر به هوا، ساده لوح

gawk

<hr> معنی : احمق، مات و سربهوا <hr> معانی دیگر : خامدست، احمق و ندانم کار، دست و پا چلفتی، لق لقو

معنی : احمق، مات و سربهوا معانی دیگر : خامدست، احمق و ندانم کار، دست و پا چلفتی، لق لقو

gawky

<hr> (خودمانی) با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن، مات و احمقانه نگاه کردن

(خودمانی) با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن، مات و احمقانه نگاه کردن

gawp

<hr> معنی : فراخ، خوشدل، شوخ، سرحال، خرم، خوشنود، سرمست، سبک روح، خوش وقت، خشنود، سرخوش، پرنشاط <hr> معانی دیگر : شاد، سرزنده، مسرور، خوشحال، سبکدل، پدرام، درخشان، سروربخش، معاشرتی و لذت گرای، همجنس باز (به ویژه مرد همجنس باز)، وابسته به همجنس بازان، هرزه، عیاش و بی بندوبار، جان گی (شاعر و نمایشنامه نویس انگلیسی)، سردماغ، سر کیف

معنی : فراخ، خوشدل، شوخ، سرحال، خرم، خوشنود، سرمست، سبک روح، خوش وقت، خشنود، سرخوش، پرنشاط معانی دیگر : شاد، سرزنده، مسرور، خوشحال، سبکدل، پدرام، درخشان، سروربخش، معاشرتی و لذت گرای، همجنس باز (به ویژه مرد همجنس باز)، وابسته به همجنس بازان، هرزه، عیاش و بی بندوبار، جان گی (شاعر و نمایشنامه نویس انگل

<hr> معنی : با خوشحالی، با سرور و نشاط <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: gaily، gaily با خوشحالی ز با سرور و نشاط

معنی : با خوشحالی، با سرور و نشاط معانی دیگر : رجوع شود به: gaily، gaily با خوشحالی ز با سرور و نشاط

gayly

<hr> (انجیل) غزا (نام شهری که سامسون در آن کشته شد)، شهر غزه (در فلسطین)

(انجیل) غزا (نام شهری که سامسون در آن کشته شد)، شهر غزه (در فلسطین)

واژه های حرف "g" - جملات نمونه