جملات نمونه

<hr> جان هنکاک (دولتمرد امریکایی و یکی از امضاکنندگان سند استقلال امریکا)

جان هنکاک (دولتمرد امریکایی و یکی از امضاکنندگان سند استقلال امریکا)

hancock

<hr> معنی : دست، دسته، شرکت، خط، پنجه، پهلو، عقربه، دست خط، دخالت، یک وجب، طرف، کمک، پیمان، دادن، کمک کردن، با دست کاری را انجام دادن <hr> معانی دیگر : دست (از مچ تا سر انگشتان)، ید، سمت، جهت (معمولا همراه با: right یا left)، سوی، داشتن، تملک، اختیار، قدرت، نیرو، اعتبار، (تحت) توجه، به عهده ی، سرپرستی، نقش، (دست به عنوان نشان) قول و قرار، عهد، وعده، دست (دوستی یا اتحاد و غیره) دادن، (دست به عنوان عامل مهارت) زبردستی، مهارت، چیرگی، روش اجرا، (وابسته به چیزی که توسط دست به وجود آمده باشد) دست خط، امضا، دست زدن، کف زنی، دستگیری، پایمردی، (کسی که با دست کاری را انجام می دهد) کارگر، فعله، مزدبگیر، (آدمی که در کاری مهارت داشته باشد) آدم ماهر، آدم وارد به کار، آدم چیره دست، (شخص یا دستگاه) سازنده، نویسنده، (هر چیز دست مانند یا اشاره کننده) تصویر دست (که به چیزی اشاره کند یا راهی را نشان دهد)، عقربه (ساعت و غیره)، (بازی ورق) دست (ورق)، یک دور بازی، (وابسته به یا برای دست) دستی، یدی، مشتواره، (با دست) دادن، رد کردن، مسترد کردن، ارائه کردن، موجب شدن، (با دست) راهنمایی کردن، راه بردن، (در بیشتر مهره داران) سرپاهای جلو، سم جلو، سردست، (نخستیان) پا، کف دست و پا (و انگشتان)، (سخت پوستان و برخی درندگان) چنگال، قلاب، یکان طول برابر با حدود 4 اینچ، (به اندازه ی) پهنای دست، چهار انگشت، (هر چیز دست پیچ شده) بسته، مشته، (به اندازه ی) یک مشت، پیچه ی تنباکو، نرمی یا زبری پارچه، دست ساخت، (کشتی بادبانی) بادبان را جمع کردن، پیشوند: برای دست (ها)، دستی، ویژه ی دست [handcuff و handclasp]، vt دادن

معنی : دست، دسته، شرکت، خط، پنجه، پهلو، عقربه، دست خط، دخالت، یک وجب، طرف، کمک، پیمان، دادن، کمک کردن، با دست کاری را انجام دادن معانی دیگر : دست (از مچ تا سر انگشتان)، ید، سمت، جهت (معمولا همراه با: right یا left)، سوی، داشتن، تملک، اختیار، قدرت، نیرو، اعتبار، (تحت) توجه، به عهده ی، سرپرستی، نقش، (

hand

hand and glove

hand brake

hand cream

<hr> معنی : بتواتر رساندن، پشت درپشت چیزی را رساندن <hr> معانی دیگر : 1- به ارث گذاشتن، ارزانی داشتن 2- اعلام کردن، (در دادگاه و غیره) داوری کردن

معنی : بتواتر رساندن، پشت درپشت چیزی را رساندن معانی دیگر : 1- به ارث گذاشتن، ارزانی داشتن 2- اعلام کردن، (در دادگاه و غیره) داوری کردن

hand down

<hr> (جنگ افزار) نارنجک، نارنجک دستی

(جنگ افزار) نارنجک، نارنجک دستی

hand grenade

hand held

hand in

<hr> در همکاری و همدلی کامل، کاملا متوافق، glove and hand خیلی صمیمی، خیلی نزدیک، دوست یک دل ویکزبان، دوست همراز

در همکاری و همدلی کامل، کاملا متوافق، glove and hand خیلی صمیمی، خیلی نزدیک، دوست یک دل ویکزبان، دوست همراز

hand in glove

<hr> 1- دست در دست، 2- هماهنگ، متوافق، متحد، همراه، دست دردست یکدیگر، دست بدست

1- دست در دست، 2- هماهنگ، متوافق، متحد، همراه، دست دردست یکدیگر، دست بدست

hand in hand

<hr> دستگاه بافندگى دستى

hand loom

hand luggage

<hr> معنی : رد کردن <hr> معانی دیگر : در فوتبال رد کردن توپ، (فوتبال امریکایی) دادن توپ (به بازیکن خط حمله)

معنی : رد کردن معانی دیگر : در فوتبال رد کردن توپ، (فوتبال امریکایی) دادن توپ (به بازیکن خط حمله)

hand off

<hr> معنی : تسلیم کردن، پی درپی وبتواتر چیزی را رساندن <hr> معانی دیگر : (به دیگری) رد کردن، پاس دادن، رساندن

معنی : تسلیم کردن، پی درپی وبتواتر چیزی را رساندن معانی دیگر : (به دیگری) رد کردن، پاس دادن، رساندن

hand on

<hr> معنی : تسلیم کردن، تحویل دادن <hr> معانی دیگر : مسترد کردن، پس دادن، علوم نظامى : تحویل و تحول کردن سیستم کنترل هواپیماها تحویل دادن

معنی : تسلیم کردن، تحویل دادن معانی دیگر : مسترد کردن، پس دادن، علوم نظامى : تحویل و تحول کردن سیستم کنترل هواپیماها تحویل دادن

hand over

<hr> (عامیانه) به آسانی و به مقدار زیاد، بسرعت وبمقدار زیاد

(عامیانه) به آسانی و به مقدار زیاد، بسرعت وبمقدار زیاد

hand over fist

hand picked

hand pump

<hr> (نبرد) تن به تن، (کتک کاری) دست به یقه، نزدیک، دست بدست یکدیگر، مجاور، دردسترس، دست به یقه

(نبرد) تن به تن، (کتک کاری) دست به یقه، نزدیک، دست بدست یکدیگر، مجاور، دردسترس، دست به یقه

hand to hand

<hr> بخور و نمیر، به قدر سد جوع، دست بدهان، محتاج، گنجشک روزی

بخور و نمیر، به قدر سد جوع، دست بدهان، محتاج، گنجشک روزی

hand to mouth

hand towel

<hr> معنی : ارابه دستی

hand truck

hand-feed

hand-to-hand

hand-to-mouth

hand-woven

<hr> کیف زنانه، ساک، کیف دستی، کیف سفری، کیف دستی خانم ها کیف دستی

کیف زنانه، ساک، کیف دستی، کیف سفری، کیف دستی خانم ها کیف دستی

handbag

<hr> معنی : هندبال <hr> معانی دیگر : هندبال (ورزشی که در آن دو یا چهار نفر به نوبت گوی را با راکت به دیوار می زنند)، توپ بازى با دست

معنی : هندبال معانی دیگر : هندبال (ورزشی که در آن دو یا چهار نفر به نوبت گوی را با راکت به دیوار می زنند)، توپ بازى با دست

handball

<hr> (مهجور) سبد دستی، سبد کوچک، به فلاکت

(مهجور) سبد دستی، سبد کوچک، به فلاکت

handbasket

<hr> برگ اعلان (که به جای چسباندن به دیوار و غیره به دست اشخاص می دهند)، اگهی دستی، اعلانی که بدست مردم میدهند

برگ اعلان (که به جای چسباندن به دیوار و غیره به دست اشخاص می دهند)، اگهی دستی، اعلانی که بدست مردم میدهند

handbill

<hr> معنی : رساله، کتاب راهنما، کتاب دستی <hr> معانی دیگر : راهنمانامه، (کتاب مراجعه که اصول چیزی را معمولا به ترتیب الفبا شرح می دهد) دست نامه، کتاب دم دستی، کتاب مبانی، پایه نامه، دستینه (guidebook هم می گویند)

معنی : رساله، کتاب راهنما، کتاب دستی معانی دیگر : راهنمانامه، (کتاب مراجعه که اصول چیزی را معمولا به ترتیب الفبا شرح می دهد) دست نامه، کتاب دم دستی، کتاب مبانی، پایه نامه، دستینه (guidebook هم می گویند)

handbook

<hr> معنی : باندازه کف دست، پهنای دست <hr> معانی دیگر : (اندازه گیری درازا) چهارانگشت، پهنای کف دست

معنی : باندازه کف دست، پهنای دست معانی دیگر : (اندازه گیری درازا) چهارانگشت، پهنای کف دست

handbreadth

<hr> معنی : چرخ دستی، ارابه دستی <hr> معانی دیگر : گاری دستی (دوچرخه که یک نفر آن را می کشد)، چر&nbsp; دستی

معنی : چرخ دستی، ارابه دستی معانی دیگر : گاری دستی (دوچرخه که یک نفر آن را می کشد)، چر دستی

handcart

<hr> معنی : دست زدن، دست دادن <hr> معانی دیگر : گرفتن دست یکدیگر (مثلا هنگام بدرود)، handshake دست زدن

معنی : دست زدن، دست دادن معانی دیگر : گرفتن دست یکدیگر (مثلا هنگام بدرود)، handshake دست زدن

handclasp

<hr> معنی : هنردستی، صنایع یدی <hr> معانی دیگر : (هنرمندانه) با دست ساختن، دست ساز کردن، دست ساخت کردن، رجوع شود به: handicraft

معنی : هنردستی، صنایع یدی معانی دیگر : (هنرمندانه) با دست ساختن، دست ساز کردن، دست ساخت کردن، رجوع شود به: handicraft

handcraft

handcrafted

<hr> معنی : بخو، دست بند اهنین، دستبند زدن <hr> معانی دیگر : دستبند زدن به، بخو کردن، (کار یا فعالیت را) لنگ کردن، بند آوردن، مخل شدن، دست وانه

معنی : بخو، دست بند اهنین، دستبند زدن معانی دیگر : دستبند زدن به، بخو کردن، (کار یا فعالیت را) لنگ کردن، بند آوردن، مخل شدن، دست وانه

handcuff

handcuffed

<hr> دست دار، تهى دست، دست و دل باز، با سخاوت <hr> handed_ پسوند: - دست، - دستی [left-handed و two-handed]

دست دار، تهى دست، دست و دل باز، با سخاوت handed_ پسوند: - دست، - دستی [left-handed و two-handed]

handed

<hr> دست برتری (تمایل به به کار بردن یک دست بیش از دست دیگر)، چپ دستی یا راست دستی، ترجیح یک دست بر دیگری، عادت به استفاده از یک دست پیش از دست دیگر

دست برتری (تمایل به به کار بردن یک دست بیش از دست دیگر)، چپ دستی یا راست دستی، ترجیح یک دست بر دیگری، عادت به استفاده از یک دست پیش از دست دیگر

handedness

<hr> جرج فردریک هندل (آهنگساز انگلیسی - زاده ی آلمان)

جرج فردریک هندل (آهنگساز انگلیسی - زاده ی آلمان)

handel

<hr> معنی : مشت، تنی چند <hr> معانی دیگر : (به اندازه ی یک دست پر) یک مشت، مشت واره، شمار کم، تعداد کمی (از مردم یا چیزها)، معدودی، (عامیانه) شیطان، مایه ی شر، چموش، مایه ی صد من شیر، یک مشت پر، مشتی

معنی : مشت، تنی چند معانی دیگر : (به اندازه ی یک دست پر) یک مشت، مشت واره، شمار کم، تعداد کمی (از مردم یا چیزها)، معدودی، (عامیانه) شیطان، مایه ی شر، چموش، مایه ی صد من شیر، یک مشت پر، مشتی

handful

<hr> معنی : دسته، دستگیره، جنگ دست به یقه، دست بگریبان <hr> معانی دیگر : گرفتن با دست، دست گرفت، دست دادن، دسته (مثلا دسته ی دوچرخه)، دستجا، قبضه، محل دست گرفتن و مانند دسته شمشیر

معنی : دسته، دستگیره، جنگ دست به یقه، دست بگریبان معانی دیگر : گرفتن با دست، دست گرفت، دست دادن، دسته (مثلا دسته ی دوچرخه)، دستجا، قبضه، محل دست گرفتن و مانند دسته شمشیر

handgrip

<hr> هفت تیر، تپانچه، پارابلوم، رولور

هفت تیر، تپانچه، پارابلوم، رولور

handgun

<hr> معنی : دسته، دستگیره، گیره دستی <hr> معانی دیگر : محکم گیری (با یک یا دو دست)، دست گرفت

معنی : دسته، دستگیره، گیره دستی معانی دیگر : محکم گیری (با یک یا دو دست)، دست گرفت

handhold

<hr> معنی : مانع، نقص، اشکال، اوانس، امتیاز به طرف ضعیف در بازی، امتیاز دادن <hr> معانی دیگر : توان کاستی، سربار، نقص (جسمی یا عقلی)، معلولیت، نارسایی (بدنی یا روانی)، آکمندی، دچار نارسایی (جسمی و روحی) کردن، معلول کردن، آکمند کردن، (در مسابقات و بازی) آوانس، فرجه، (به حریف ضعیف تر) از پیش امتیاز دادن، آوانس دادن، فرجه دادن، ارفاق کردن

معنی : مانع، نقص، اشکال، اوانس، امتیاز به طرف ضعیف در بازی، امتیاز دادن معانی دیگر : توان کاستی، سربار، نقص (جسمی یا عقلی)، معلولیت، نارسایی (بدنی یا روانی)، آکمندی، دچار نارسایی (جسمی و روحی) کردن، معلول کردن، آکمند کردن، (در مسابقات و بازی) آوانس، فرجه، (به حریف ضعیف تر) از پیش امتیاز دادن، آوانس 

handicap

<hr> روانشناسى : معلول ورزش : ناتوان

روانشناسى : معلول ورزش : ناتوان

واژه های حرف "h" - جملات نمونه