جملات نمونه

<hr> معنی : هنرمند، هنردستی، پیشه دستی، صنعت دستی، حرفه ای <hr> معانی دیگر : مهارت در کارهای دستی، دست ورزی، صنعت گری، هنرکاری، هوتخشی، شغل مستلزم مهارت در کارهای دستی، دست ورزگری

معنی : هنرمند، هنردستی، پیشه دستی، صنعت دستی، حرفه ای معانی دیگر : مهارت در کارهای دستی، دست ورزی، صنعت گری، هنرکاری، هوتخشی، شغل مستلزم مهارت در کارهای دستی، دست ورزگری

handicraft

<hr> معمارى : صنایع دستى بازرگانى : صنایع دستى

معمارى : صنایع دستى بازرگانى : صنایع دستى

handicrafts

<hr> هنرور، پیشه ور، صنعتکار، صنعتگر

هنرور، پیشه ور، صنعتکار، صنعتگر

handicraftsman

<hr> با مهارت و آسانی، بی دردسر، به سهولت، چنانکه بکاربردن ان اسان باشد، به اسانی، بزرنگی

با مهارت و آسانی، بی دردسر، به سهولت، چنانکه بکاربردن ان اسان باشد، به اسانی، بزرنگی

handily

<hr> آسانی، سهولت، زود انجامی

آسانی، سهولت، زود انجامی

handiness

<hr> معنی : صنعت دست، کاردست <hr> معانی دیگر : (هرکاری که توسط شخص بخصوصی انجام شده است) کار، اثر، رجوع شود به: handwork، کاردستی، کارخودکرده

معنی : صنعت دست، کاردست معانی دیگر : (هرکاری که توسط شخص بخصوصی انجام شده است) کار، اثر، رجوع شود به: handwork، کاردستی، کارخودکرده

handiwork

<hr> معنی : دستمال گردن، دستمال <hr> معانی دیگر : دستمال (دستمال جیب - به دستمال سفره می گویند: napkin)

معنی : دستمال گردن، دستمال معانی دیگر : دستمال (دستمال جیب - به دستمال سفره می گویند: napkin)

handkerchief

<hr> معنی : دسته، لمس، فرصت، قبضه، وسیله، قبضه شمشیر، احساس با دست، دست زدن به، بکار بردن، استعمال کردن، دسته گذاشتن، رفتار کردن <hr> معانی دیگر : دست ور کردن به، برمچیدن، دست یازیدن، راه انداختن، (ماشین و غیره) راندن یا به کار انداختن، پرداختن به، دستکاری کردن، رسیدگی کردن، اداره کردن، مدیریت کردن (بر)، مهار کردن، فرهیختن، آموزش دادن، (عامیانه) از نظر روانی قادر بودن، تاب آوردن، (کالایی را) خرید و فروش کردن، (کالای بخصوصی را) معامله کردن، رفتار کردن (با)، (اتومبیل های سابق) هندل، (اتومبیل و غیره) کاربرد آسان و روان داشتن، (دیگ و ماهیتابه یا ابزار و غیره) دسته، دستگیره، دستجا، جادستی، مشته، هرچیز دسته مانند، جمع مبلغ شرط بندی شده (در مسابقه ی اسب دوانی و غیره)، (عامیانه) نام یا لقب یا عنوان شخص، (شمشیر) قبضه، دسته ی شمشیر (hilt هم می گویند)، دستاویز، مستمسک، بهانه، سرو کارداشتن با

معنی : دسته، لمس، فرصت، قبضه، وسیله، قبضه شمشیر، احساس با دست، دست زدن به، بکار بردن، استعمال کردن، دسته گذاشتن، رفتار کردن معانی دیگر : دست ور کردن به، برمچیدن، دست یازیدن، راه انداختن، (ماشین و غیره) راندن یا به کار انداختن، پرداختن به، دستکاری کردن، رسیدگی کردن، اداره کردن، مدیریت کردن (بر)، مهار

handle

<hr> معنی : فرمان، دسته دو چرخه <hr> معانی دیگر : (دوچرخه و موتور سیکلت و غیره - معمولا جمع) فرمان، دسته، دسته دوچرخه، فرمان

معنی : فرمان، دسته دو چرخه معانی دیگر : (دوچرخه و موتور سیکلت و غیره - معمولا جمع) فرمان، دسته، دسته دوچرخه، فرمان

handlebar

handled

<hr> معنی : مربی، رسیدگی کننده، نگاه دارنده، دسته گذار <hr> معانی دیگر : (مشت بازی) مربی

معنی : مربی، رسیدگی کننده، نگاه دارنده، دسته گذار معانی دیگر : (مشت بازی) مربی

handler

<hr> معنی : بی دست <hr> معانی دیگر : بی دست

معنی : بی دست معانی دیگر : بی دست

handless

<hr> معنی : رسیدگی، لمس، اداره، بررسی <hr> معانی دیگر : اداره کردن

معنی : رسیدگی، لمس، اداره، بررسی معانی دیگر : اداره کردن

handling

<hr> معنی : دست دوز، دستی، دست باف، مصنوع دست، یدی <hr> معانی دیگر : دست ساخت (ساخته شده با دست نه با ماشین)، دست ساز، کار دست

معنی : دست دوز، دستی، دست باف، مصنوع دست، یدی معانی دیگر : دست ساخت (ساخته شده با دست نه با ماشین)، دست ساز، کار دست

handmade

<hr> معنی : خدمتکار، کلفت، پیشخدمت زن <hr> معانی دیگر : کنیز، خدمتگار، کلفت، پیشخدمت زن، مستخدمه

معنی : خدمتکار، کلفت، پیشخدمت زن معانی دیگر : کنیز، خدمتگار، کلفت، پیشخدمت زن، مستخدمه

handmaid

<hr> (مجازی) همراه، ملازم (handmaid هم می گویند)، (قدیمی) کلفت، ندیمه، کنیز، کلفت، خدمتگار

(مجازی) همراه، ملازم (handmaid هم می گویند)، (قدیمی) کلفت، ندیمه، کنیز، کلفت، خدمتگار

handmaiden

<hr> معنی : خیرات، خیر، اعانه، نوبت بازی <hr> معانی دیگر : صدقه، اعانه (معمولا به صورت خوراک یا لباس نیم دار)، دستمردی، بلا گردان، دهش، رجوع شود به: news release، (بین دیگران) پخش کردن، منتشر کردن، دادن

معنی : خیرات، خیر، اعانه، نوبت بازی معانی دیگر : صدقه، اعانه (معمولا به صورت خوراک یا لباس نیم دار)، دستمردی، بلا گردان، دهش، رجوع شود به: news release، (بین دیگران) پخش کردن، منتشر کردن، دادن

handout

<hr> معنی : دست چین کردن <hr> معانی دیگر : (مجازی - بادقت) برگزیدن، سوا کردن، (سبزی و میوه و غیره) با دست چیدن (نه با ماشین)، دست گزین کردن

معنی : دست چین کردن معانی دیگر : (مجازی - بادقت) برگزیدن، سوا کردن، (سبزی و میوه و غیره) با دست چیدن (نه با ماشین)، دست گزین کردن

handpick

<hr> (پلکان یا نردبان کشتی و غیره) نرده (که هم حفاظ است و هم دست را به آن می گیرند)، نرده مخصوص دستگیره مثل نرده پلکان

(پلکان یا نردبان کشتی و غیره) نرده (که هم حفاظ است و هم دست را به آن می گیرند)، نرده مخصوص دستگیره مثل نرده پلکان

handrail

<hr> ورزش : قدرت توپگیرى علوم دریایى : - crew

ورزش : قدرت توپگیرى علوم دریایى : - crew

hands

<hr> به آسانی، بدون کوشش، بسهولت، بدون احتیاط

به آسانی، بدون کوشش، بسهولت، بدون احتیاط

hands down

<hr> (وابسته به روش عدم مداخله یا میانجی گری) بدون درگیری، نادرآمیزی، 1- دست نزن، دست نزنید 2- فضولی موقوف، دخالت نکن، ول کن

(وابسته به روش عدم مداخله یا میانجی گری) بدون درگیری، نادرآمیزی، 1- دست نزن، دست نزنید 2- فضولی موقوف، دخالت نکن، ول کن

hands off

hands-off

<hr> معنی : اره دستی <hr> معانی دیگر : اره ی دستی (رجوع شود به: saw)

معنی : اره دستی معانی دیگر : اره ی دستی (رجوع شود به: saw)

handsaw

<hr> معنی : پیش قسط، فال، شانس، پول، هدیه، رونما، دشت اول صبح، بیعانه دادن، عیدی دادن، رونما دادن، دشت کردن <hr> معانی دیگر : ارمغان، چشم روشنی (مثلا هنگام رفتن به خانه ی نو یا گشودن دکان نو)، عیدی، (نادر) دشت (اولین درآمد روز)، اولین قسط (وام یا رهن و غیره)، (اولین مسطوره یا نمونه یا کاربرد هر چیز) نوبر، پیش نما، نمونه، چشم روشنی دادن به، پیشکش کردن، ارمغان دادن، هدیه دادن

معنی : پیش قسط، فال، شانس، پول، هدیه، رونما، دشت اول صبح، بیعانه دادن، عیدی دادن، رونما دادن، دشت کردن معانی دیگر : ارمغان، چشم روشنی (مثلا هنگام رفتن به خانه ی نو یا گشودن دکان نو)، عیدی، (نادر) دشت (اولین درآمد روز)، اولین قسط (وام یا رهن و غیره)، (اولین مسطوره یا نمونه یا کاربرد هر چیز) نوبر، پیش

handsel

<hr> (تلفن که گوشی و شماره گیر و غیره ی آن یک تکه باشد و بتوان همه ی آن را در یک دست نگه داشت) تلفن دستی (در برابر تلفن دیواری یا رومیزی)، دستگاه فرستنده وگیرنده گوشی ودهانی تلفن در یک قطعه، علوم مهندسى : قلاب گوشى

(تلفن که گوشی و شماره گیر و غیره ی آن یک تکه باشد و بتوان همه ی آن را در یک دست نگه داشت) تلفن دستی (در برابر تلفن دیواری یا رومیزی)، دستگاه فرستنده وگیرنده گوشی ودهانی تلفن در یک قطعه، علوم مهندسى : قلاب گوشى

handset

<hr> معنی : دست <hr> معانی دیگر : (عمل) دست دادن، دست دادن

معنی : دست معانی دیگر : (عمل) دست دادن، دست دادن

handshake

<hr> دستداد، دست به دست، دست دادن کامپیوتر : تبادل

دستداد، دست به دست، دست دادن کامپیوتر : تبادل

handshaking

<hr> معنی : خوب، خوشرو، دلپذیر، مطبوع، زیبا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر، خوش قیافه، قسیم <hr> معانی دیگر : (به ویژه مرد) خوش سیما، خوش تیپ، خوش صورت و هیکل، نیک رو، هژیر، (زیبا به خاطر طرح و استحکام نه ظرافت و زنانگی) قشنگ، خوش ترکیب، (نادر - به ویژه پول) هنگفت، معتنابه، (نادر) نسبتا زیاد، پرگذشت، سخاوتمند(انه)، برازنده، ستایش انگیز

معنی : خوب، خوشرو، دلپذیر، مطبوع، زیبا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر، خوش قیافه، قسیم معانی دیگر : (به ویژه مرد) خوش سیما، خوش تیپ، خوش صورت و هیکل، نیک رو، هژیر، (زیبا به خاطر طرح و استحکام نه ظرافت و زنانگی) قشنگ، خوش ترکیب، (نادر - به ویژه پول) هنگفت، معتنابه، (نادر) نسبتا زیاد، پرگذشت، سخ

handsome

<hr> معنی : سخاوتمندانه <hr> معانی دیگر : بطورشایسته، چنانکه باید، خوب

معنی : سخاوتمندانه معانی دیگر : بطورشایسته، چنانکه باید، خوب

handsomely

<hr> معنی : خوش رویی <hr> معانی دیگر : زیبایی، قشنگی، خوش اندامی، شایستگی

معنی : خوش رویی معانی دیگر : زیبایی، قشنگی، خوش اندامی، شایستگی

handsomeness

<hr> معنی : اهرم، میله اهرم، اهرم چوبی <hr> معانی دیگر : (میله ی فلزی که برای چرخاندن سرپیچ های بزرگ یا گردونه ی لنگر و غیره در داخل سوراخ قرار می گیرد و اهرم وار آن را می چرخاند) میله، میل دستی

معنی : اهرم، میله اهرم، اهرم چوبی معانی دیگر : (میله ی فلزی که برای چرخاندن سرپیچ های بزرگ یا گردونه ی لنگر و غیره در داخل سوراخ قرار می گیرد و اهرم وار آن را می چرخاند) میله، میل دستی

handspike

<hr> معنی : معلق زدن بر روی دستها <hr> معانی دیگر : (حرکات آکروباتی - معلق زدن از پا به دست و از دست به پا) واروی دستی، دربندبازی واکروباسی معلق زدن بر روی دستها

معنی : معلق زدن بر روی دستها معانی دیگر : (حرکات آکروباتی - معلق زدن از پا به دست و از دست به پا) واروی دستی، دربندبازی واکروباسی معلق زدن بر روی دستها

handspring

<hr> معنی : بالانس، دست ها بزمین و پاها در هوا <hr> معانی دیگر : (حرکات آکروباتی) بالانس، دست ایست، معلق

معنی : بالانس، دست ها بزمین و پاها در هوا معانی دیگر : (حرکات آکروباتی) بالانس، دست ایست، معلق

handstand

handwash

<hr> معنی : دست کاری، یدی، دستکار <hr> معانی دیگر : (کار انجام شده با دست نه با ماشین) کار دستی، دست ساخت، دست ساز، بادست انجام شده، دستی

معنی : دست کاری، یدی، دستکار معانی دیگر : (کار انجام شده با دست نه با ماشین) کار دستی، دست ساخت، دست ساز، بادست انجام شده، دستی

handwork

<hr> معنی : دست باف <hr> معانی دیگر : دست باف، دستبافت،دستبافته، دستگاه پارچه بافی دستی

معنی : دست باف معانی دیگر : دست باف، دستبافت،دستبافته، دستگاه پارچه بافی دستی

handwoven

<hr> معنی : با خط خود نوشتن، با دست نوشتن، دستخط کردن، نسخه خطی تهیه کردن <hr> معانی دیگر : بادست نوشتن، با خط خود نوشتن، دستخط کردن، نسخه خطی تهیه کردن

معنی : با خط خود نوشتن، با دست نوشتن، دستخط کردن، نسخه خطی تهیه کردن معانی دیگر : بادست نوشتن، با خط خود نوشتن، دستخط کردن، نسخه خطی تهیه کردن

handwrite

<hr> معنی : خط، دست خط <hr> معانی دیگر : دست نویسی، دست نوشته، سبک دست نویسی، (قدیمی) نسخه ی خطی

معنی : خط، دست خط معانی دیگر : دست نویسی، دست نوشته، سبک دست نویسی، (قدیمی) نسخه ی خطی

handwriting

<hr> (نوشته شده با دست ) خطی، دست نوشته، دست نگاشته، دست نگاشته a handwritten book کتاب خطی

(نوشته شده با دست ) خطی، دست نوشته، دست نگاشته، دست نگاشته a handwritten book کتاب خطی

handwritten

<hr> معنی : اماده، قابل استفاده، دم دستی، ماهر، چابک، چالاک، سودمند، سریع، موجود، روان، دستی، مقتدر، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، بادست انجام شده، استاد در کار خود <hr> معانی دیگر : نزدیک، سهل الوصول (آنچه رسیدن به آن آسان است)، در جای مناسب، (آنچه کاربرد آن آسان است) آسان، موجب صرفه جویی در وقت، راحت، آنچه که راندن آن آسان است، دم دست

معنی : اماده، قابل استفاده، دم دستی، ماهر، چابک، چالاک، سودمند، سریع، موجود، روان، دستی، مقتدر، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، بادست انجام شده، استاد در کار خود معانی دیگر : نزدیک، سهل الوصول (آنچه رسیدن به آن آسان است)، در جای مناسب، (آنچه کاربرد آن آسان است) آسان، موجب صرفه جویی در وقت، راحت،

handy

<hr> معنی : نوکر، شخص آماده بخدمت <hr> معانی دیگر : (مستخدم که متصدی چند کار گوناگون است) فراش، کارمند چند کاره، شخص اماده بخدمت

معنی : نوکر، شخص آماده بخدمت معانی دیگر : (مستخدم که متصدی چند کار گوناگون است) فراش، کارمند چند کاره، شخص اماده بخدمت

handyman

<hr> معنی : مفهوم، تعلیق، تمایل، طرزاویختن، اویختن، طناب انداختن، بدار اویختن، اویزان بودن، اویزان کردن، فروهشتن، چسبیدن به، متکی شدن بر، بدار اویخته شدن، معلق کردن <hr> معانی دیگر : آویختن، آویزان کردن یا شدن، آونگان کردن یا شدن، آویزان بودن، (با لولا و غیره) وصل کردن، به دار زدن، حلق آویز کردن، (عکس و غیره را) به دیوار زدن، از دیوار آویختن، (با: with) آذین کردن، مزین کردن با، آراستن با، (به دیوار اتاق) کاغذ دیواری چسباندن، سر خود را به جلو خم کردن، سر افکندن، (حقوق) با رای خود رای هیئت داوران را معلق کردن، در هوا معلق بودن، اندروا بودن، نگونسار بودن، وارون بودن یا کردن، خمیدن، کژ و خمیده شدن، آویخته بودن، روبه پایین بودن، آثار خود را در موزه به معرض نمایش گذاردن (یا گذاشته شدن)، (طرز آویزان بودن) آویختگی، آویزانی، وابسته بودن به، بستگی داشتن به، مشروط بودن به، توجه کامل کردن به، مردد بودن، اندیدن، دو دل بودن، مکث، درنگ، وقفه، مصلوب شدن، تردید

معنی : مفهوم، تعلیق، تمایل، طرزاویختن، اویختن، طناب انداختن، بدار اویختن، اویزان بودن، اویزان کردن، فروهشتن، چسبیدن به، متکی شدن بر، بدار اویخته شدن، معلق کردن معانی دیگر : آویختن، آویزان کردن یا شدن، آونگان کردن یا شدن، آویزان بودن، (با لولا و غیره) وصل کردن، به دار زدن، حلق آویز کردن، (عکس و غیره 

hang

hang about

<hr> معنی : ور رفتن، پلکیدن، وقت را ببطالت گذاندن، ول گشتن <hr> معانی دیگر : 1- (دور چیزی) گرد آمدن، تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن

معنی : ور رفتن، پلکیدن، وقت را ببطالت گذاندن، ول گشتن معانی دیگر : 1- (دور چیزی) گرد آمدن، تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن

hang around

<hr> (مثلا به واسطه ی کمرویی یا ترس) در جای خود ایستادن، جلو نرفتن

(مثلا به واسطه ی کمرویی یا ترس) در جای خود ایستادن، جلو نرفتن

hang back

hang by a thread

<hr> 1- (سلاح آتشین) کند کار بودن، دیر آتش شدن 2- (آدم) آهسته کار بودن 3- قطعی نبودن، گیر در مدار اتش، گیر در اتش علوم نظامى : مانع اتش اتش را قطع کنید

1- (سلاح آتشین) کند کار بودن، دیر آتش شدن 2- (آدم) آهسته کار بودن 3- قطعی نبودن، گیر در مدار اتش، گیر در اتش علوم نظامى : مانع اتش اتش را قطع کنید

واژه های حرف "h" - جملات نمونه