جملات نمونه

hawkish

hawks

<hr> (بخشی از سینه ی کشتی که چشمه های لنگر در آن قرار دارد) دماغه ی کشتی، رجوع شود به: hawsehole، (فاصله ی سینه ی کشتی از سطح آب) بلندی سینه، سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است، طناب های نگاه دارنده کشتی درحوضچه

(بخشی از سینه ی کشتی که چشمه های لنگر در آن قرار دارد) دماغه ی کشتی، رجوع شود به: hawsehole، (فاصله ی سینه ی کشتی از سطح آب) بلندی سینه، سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است، طناب های نگاه دارنده کشتی درحوضچه

hawse

<hr> (طناب کلفتی که با آن کشتی را به کناره مهار می کنند یا یدک کشی می کنند) طناب مهارکشی، طناب یدک کشی، طناب فولادی مخصوص نگاهداشتن کشتی در حوضچه

(طناب کلفتی که با آن کشتی را به کناره مهار می کنند یا یدک کشی می کنند) طناب مهارکشی، طناب یدک کشی، طناب فولادی مخصوص نگاهداشتن کشتی در حوضچه

hawser

<hr> معنی : زالزالک، کیالک، ولیک، درخت کویچ، خفچه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ولیک، سیسته، خنچه (انواع درختچه های تیغ دار جنس crataegus از خانواده ی rose که میوه ی زالزالک مانند می دهند)

معنی : زالزالک، کیالک، ولیک، درخت کویچ، خفچه معانی دیگر : (گیاه شناسی) ولیک، سیسته، خنچه (انواع درختچه های تیغ دار جنس crataegus از خانواده ی rose که میوه ی زالزالک مانند می دهند)

hawthorn

<hr> ناتانیل هاتورن (رمان نویس امریکایی)

ناتانیل هاتورن (رمان نویس امریکایی)

hawthorne

<hr> معنی : تختخواب، علف خشک، یونجه خشک، گیاه خشک کرده، حشک کردن، خوراک دادن <hr> معانی دیگر : (خودمانی) بستر (به ویژه برای جماع)، (امریکا- خودمانی) مقدار کم (به ویژه پول)، چندرغاز، پشیز، علوفه ی خشک (برای خوراک حیوانات)، یونجه ی خشک، خشک چرامین، کاه، علف (یا شبدر و یونجه و غیره) بریدن و خشکاندن، بریدن و در آفتاب پهن کردن، (نادر) علف خشک دادن به، کاه دادن به، علوفه (یونجه یا شبدر و غیره) کشت کردن، رقص روستایی کهن، حشک کردن یونجه ومانند ان، پاداش

معنی : تختخواب، علف خشک، یونجه خشک، گیاه خشک کرده، حشک کردن، خوراک دادن معانی دیگر : (خودمانی) بستر (به ویژه برای جماع)، (امریکا- خودمانی) مقدار کم (به ویژه پول)، چندرغاز، پشیز، علوفه ی خشک (برای خوراک حیوانات)، یونجه ی خشک، خشک چرامین، کاه، علف (یا شبدر و یونجه و غیره) بریدن و خشکاندن، بریدن و در آ

<hr> معنی : تب یونجه، زکام در اثر حساسیت، زکام بهاره <hr> معانی دیگر : (پزشکی) تب یونجه، طب تب یونجه

معنی : تب یونجه، زکام در اثر حساسیت، زکام بهاره معانی دیگر : (پزشکی) تب یونجه، طب تب یونجه

hay fever

<hr> معنی : انبار علف، انبار علوفه <hr> معانی دیگر : انبار علف، انبار علوفه، کاهدانی، انبار علوفه (معمولا در بالاخانه یا رف یا بالکن انبار)، انبارعلف

معنی : انبار علف، انبار علوفه معانی دیگر : انبار علف، انبار علوفه، کاهدانی، انبار علوفه (معمولا در بالاخانه یا رف یا بالکن انبار)، انبارعلف

hay loft

<hr> معنی : تل علف، کومه مخروطی از علف خشک <hr> معانی دیگر : یک بسته علوفه ی خشک، کومه ی کاه، کومه مخروطی که ازعلف خشک درست میشود، کومه علف، کومه مخروطی از علف خشک، علف، تل علف، پشته علف

معنی : تل علف، کومه مخروطی از علف خشک معانی دیگر : یک بسته علوفه ی خشک، کومه ی کاه، کومه مخروطی که ازعلف خشک درست میشود، کومه علف، کومه مخروطی از علف خشک، علف، تل علف، پشته علف

haycock

<hr> فرانتز ژوزف هایدن (آهنگساز اتریشی)

فرانتز ژوزف هایدن (آهنگساز اتریشی)

haydn

<hr> معنی : مرغزار <hr> معانی دیگر : مزرعه ی علوفه، کشتزار علوفه، یونجه زار

معنی : مرغزار معانی دیگر : مزرعه ی علوفه، کشتزار علوفه، یونجه زار

hayfield

haymaking

<hr> معنی : برزگر، تخم علف <hr> معانی دیگر : تخم علوفه، کاه، چیله، نقل علی، تخم علف، علف دانه، مج، برزگر

معنی : برزگر، تخم علف معانی دیگر : تخم علوفه، کاه، چیله، نقل علی، تخم علف، علف دانه، مج، برزگر

hayseed

<hr> معنی : علف دان، کومه علف خشک، پشته علف <hr> معانی دیگر : توده ی بزرگ علف خشک (در جای سرباز)، توده ی کاه، کاه انباشت، کومه ی کاه، کومه علف خشک

معنی : علف دان، کومه علف خشک، پشته علف معانی دیگر : توده ی بزرگ علف خشک (در جای سرباز)، توده ی کاه، کاه انباشت، کومه ی کاه، کومه علف خشک

haystack

<hr> معنی : بلا استفاده، بدساخته شده <hr> معانی دیگر : سیم که با آن بسته های کاه و علوفه ی خشک را می بندند، سیم کاه بندی، (عامیانه) در هم و برهم، نامنظم، نابسامان، خراب، درهم ریخته، خل، آشفته، درهم ریخته خل، آشفته go haywire 1 خل شدن، خل بازی درآوردن، نامنظم شدن the radio fell to the ground and went completely haywire رادیو بر زمین افتاد و کاملا خراب شد، ساخته شده از روی عجله، بدساخته شده، بلا استفاده، مغشوش

معنی : بلا استفاده، بدساخته شده معانی دیگر : سیم که با آن بسته های کاه و علوفه ی خشک را می بندند، سیم کاه بندی، (عامیانه) در هم و برهم، نامنظم، نابسامان، خراب، درهم ریخته، خل، آشفته، درهم ریخته خل، آشفته go haywire 1 خل شدن، خل بازی درآوردن، نامنظم شدن the radio fell to the ground and went completel

haywire

<hr> معنی : اتفاق، مخاطره، خطر، قمار، بخطر انداختن، در معرض مخاطره قرار دادن <hr> معانی دیگر : بخت، شانس، طالع، اقبال، روی داد اتفاقی، پیشامد، به مخاطره اندازی، ریسک، گشادبازی، سیج پذیری، به مخاطره انداختن، به بخت و طالع واگذار کردن، گشاد بازی کردن، خطر کردن، قمار کردن، ریسک کردن، (به کار مخاطره داری) اقدام کردن، پرداختن به، (حدس و تخمین و غیره) زدن، (از ریشه ی عربی)، (سابقا) نوعی بازی با طاس، طاس بازی، (قدیمی) چیزیکه به مخاطره انداخته شده است، (در زمین گلف) مانع (مانند تپه یا دریاچه و غیره)، (تنیس دیواری) هر یک از سه دهانه ای که از آن گوی دریافت می کنند، در معر­ مخاطره قراردادن

معنی : اتفاق، مخاطره، خطر، قمار، بخطر انداختن، در معرض مخاطره قرار دادن معانی دیگر : بخت، شانس، طالع، اقبال، روی داد اتفاقی، پیشامد، به مخاطره اندازی، ریسک، گشادبازی، سیج پذیری، به مخاطره انداختن، به بخت و طالع واگذار کردن، گشاد بازی کردن، خطر کردن، قمار کردن، ریسک کردن، (به کار مخاطره داری) اقدام ک

hazard

<hr> معنی : خطر ناک، خطیر، پرخطر <hr> معانی دیگر : پرمخاطره، سیج ناک، مخاطره آمیز، وابسته به بخت، بختی، اقبالی، الله بختی، تصادفی، اتفاقی

معنی : خطر ناک، خطیر، پرخطر معانی دیگر : پرمخاطره، سیج ناک، مخاطره آمیز، وابسته به بخت، بختی، اقبالی، الله بختی، تصادفی، اتفاقی

hazardous

<hr> معنی : ابهام، مه، بخار، مه کم، روشن نبودن مه، گرفته بودن، زدن، بستوه اوردن، سرزنش کردن <hr> معانی دیگر : (گرد و خاک یا دود یا هر چیزی که هوا را کمی تیره کرده و از میزان دید بکاهد) نزم، غبار، مه خفیف، نژم، (اندیشه و غیره) ابهام، گنگی، نر انگشت، گیجی، حواس پرتی، تیرگی ذهن، (معمولا با: over) مبهم کردن یا شدن، مه گرفته شدن یا کردن، نر انگشت کردن یا شدن، (کشتیرانی) برای تنبیه به بیگاری واداشتن، (امریکا- در باشگاه های دانشجویی) داوطلبان عضویت را به انجام کارهای سخت و بیهوده یا خطرناک و یا حقیر کننده وادار کردن، ناصافی یاتیرگی هوا، مغموم بودن، موضوعی برای شخص، متوحش کردن

معنی : ابهام، مه، بخار، مه کم، روشن نبودن مه، گرفته بودن، زدن، بستوه اوردن، سرزنش کردن معانی دیگر : (گرد و خاک یا دود یا هر چیزی که هوا را کمی تیره کرده و از میزان دید بکاهد) نزم، غبار، مه خفیف، نژم، (اندیشه و غیره) ابهام، گنگی، نر انگشت، گیجی، حواس پرتی، تیرگی ذهن، (معمولا با: over) مبهم کردن یا شد

haze

<hr> معنی : درخت فندق، چوب فندق، رنگ فندقی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت فندق (جنس corylus از خانواده ی birch)، رجوع شود به: hazelnut، چوب درخت فندق، (رنگ) فندقی، قهوه ای مایل به سرخ، وابسته به درخت گردو یا چوب آن، اسم خاص مونث

معنی : درخت فندق، چوب فندق، رنگ فندقی معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت فندق (جنس corylus از خانواده ی birch)، رجوع شود به: hazelnut، چوب درخت فندق، (رنگ) فندقی، قهوه ای مایل به سرخ، وابسته به درخت گردو یا چوب آن، اسم خاص مونث

hazel

<hr> معنی : فندق <hr> معانی دیگر : فندق (filbert هم می گویند)، فندق، رنگ فندقی

معنی : فندق معانی دیگر : فندق (filbert هم می گویند)، فندق، رنگ فندقی

hazelnut

<hr> بطور تیره و مبهم، با داشتن غبار و مه

بطور تیره و مبهم، با داشتن غبار و مه

hazily

<hr> تیرگی، مه گرفتگی، گیجی، ابهام

تیرگی، مه گرفتگی، گیجی، ابهام

haziness

<hr> معنی : گیج، مبهم، مه دار، نا معلوم <hr> معانی دیگر : مه آلود، گرفته، غبارآلود، (کمی) دودآلود (از fog روشن تر و خفیف تر است)، نامشخص، ناروشن، مه گرفته

معنی : گیج، مبهم، مه دار، نا معلوم معانی دیگر : مه آلود، گرفته، غبارآلود، (کمی) دودآلود (از fog روشن تر و خفیف تر است)، نامشخص، ناروشن، مه گرفته

hazy

<hr> معنی : تخت خواب، صبحانه و شام <hr> معانی دیگر : مخفف: (فوتبال) هافبک،بازیکن خط میانی

معنی : تخت خواب، صبحانه و شام معانی دیگر : مخفف: (فوتبال) هافبک،بازیکن خط میانی

<hr> مخفف: اچ سی جی (هورمونی که بودنش در خون نشانه ی آبستنی است)

مخفف: اچ سی جی (هورمونی که بودنش در خون نشانه ی آبستنی است)

<hr> مخفف:(پزشکی)اچ دی ال (لیپوپروتئین که در از بین بردن کلسترول در بدن نقش اساسی دارد)

مخفف:(پزشکی)اچ دی ال (لیپوپروتئین که در از بین بردن کلسترول در بدن نقش اساسی دارد)

<hr> معنی : او، خودش، جانور نر <hr> معانی دیگر : مخفف: (شیمی) هلیم، پیشوند: (همیشه با هایفن) نر، نرینه، نره [he-donkey]، او (ضمیر فاعلی: سوم شخص مفرد مذکر)، وی، (معمولا با: who) کسی، کسی که، پسر، مرد، (در مورد جانوران نر و برخی اشیا مورد علاقه) آن، زن و مرد (امروزه he / she و یا they هم به کار می رود)، حی (حرف پنجم الفبای عبری)، مواد منفجره، او ان مرد

معنی : او، خودش، جانور نر معانی دیگر : مخفف: (شیمی) هلیم، پیشوند: (همیشه با هایفن) نر، نرینه، نره [he-donkey]، او (ضمیر فاعلی: سوم شخص مفرد مذکر)، وی، (معمولا با: who) کسی، کسی که، پسر، مرد، (در مورد جانوران نر و برخی اشیا مورد علاقه) آن، زن و مرد (امروزه he / she و یا they هم به کار می رود)، حی (حر

he has

he'd

he'll

he's

<hr> معنی : سالار، نوک، رئیس، سرصفحه، رهبر، متصدی، کله، راس، دماغه، سر، عنوان، انتها، سار، موی سر، ابتداء، فوقانی، بزرگتر، اصلی، بزرگ، عمده، رهبری کردن، سرگذاشتن به، دارای سر کردن، ریاست داشتن بر، در بالا واقع شدن <hr> معانی دیگر : (انسان و جانور) سر، هباک، چکاد، تارک، (سربه عنوان مرکز عقل و تفکر) فکر، هوش، کیاست، استعداد، ذکاوت، مغز، ذهن، شعور، فهم، (عامیانه) سردرد، (سر به عنوان همه ی شخص) نفر، هر نفر، هریک، کس، (در شمارش چارپایان) راس (جمع آن هم بدون s است)، (سکه - معمولا با :s) شیر، (بخش بالایی هر چیز) بالا، فراز، بخش فوقانی، بخش اصلی، (بخش جلویی هر چیز) جلو، پیش، پیشاپیش، بالاسر، صدر، (اشیا) سر، هریک از دو سر، (جوش صورت و دمل و کورک و غیره) سر، سرچشمه، آغازگاه (رودخانه و غیره)، ارشد، مرشد، مدیر، سرپرست، سردسته، زعیم، سرور، رئیس مدرسه (headmaster هم می گویند)، (گیاه شناسی)کلاپرک، کپه، نهنج، چغند، سنبله، (کلم و کاهو و غیره) عدد، نوک درخت، بالاترین بخش گیاه، سرشاخه، (عامیانه - معمولا در ترکیب) معتاد، مهمترین، نخست، اول، در بالا، فرازین، ابر، در جلو، پیشین، مقدم، روبرو، در مقابل، ضد، ناهمسو، سرپرستی کردن، ریاست کردن، در بالا یا آغاز قرار داشتن، در صدر بودن، جلو بودن، پیشاپیش رفتن، (میخ و غیره) دارای نوک تیز کردن، (دمل و غیره) سرباز کردن، عازم شدن، رفتن، (اندازه گیری طول) سرو گردن، کف روی مشروبات (به ویژه آبجو)، (در کشتی) مستراح، آبریزگاه، (سر کوه یا تخته سنگ و غیره) سنگ پوز، قله، ستیغ، رجوع شود به: warhead، پوست یا غشای روی طبل و تنبک و غیره، (در مورد آب یا بخار یا گاز و غیره ی محبوس در جای بسته) فشار، (زبان شناسی) هسته ی اصلی، هسته، (در ساختمان یکان آهنگین) سر، سرجمله، (معدن) دالان، نقب، وابسته به سر، سرین، راسی، تارکی، (نادر) سر (انسان یا حیوان) را قطع کردن، سر بریدن، (گیاه) سرشاخه ها را بریدن، سرشاخه زدن، (فوتبال - توپ را) با سر زدن، (رودخانه و نهر و غیره) آغاز شدن از، سرچشمه گرفتن، (دستگاه ضبط صوت) هد، عدد، دهانه، موضوع، منتهادرجه، خط سر، فرق، سرستون، سردرخت، vt : سرگذاشتن به <hr> head_ پسوند: برابر با godhead] -hood]

معنی : سالار، نوک، رئیس، سرصفحه، رهبر، متصدی، کله، راس، دماغه، سر، عنوان، انتها، سار، موی سر، ابتداء، فوقانی، بزرگتر، اصلی، بزرگ، عمده، رهبری کردن، سرگذاشتن به، دارای سر کردن، ریاست داشتن بر، در بالا واقع شدن معانی دیگر : (انسان و جانور) سر، هباک، چکاد، تارک، (سربه عنوان مرکز عقل و تفکر) فکر، هوش، ک

head

<hr> کاملا بهتر (یا بلندتر یا والاتر و غیره)

کاملا بهتر (یا بلندتر یا والاتر و غیره)

head and shoulders above

<hr> معنی : زکام، نزله، سرماخوردگی معمولی <hr> معانی دیگر : سرماخوردگی (به ویژه اگر اثر آن بیشتر در سر و بینی و گلو باشد)، طب سرماخوردگی معمولی

معنی : زکام، نزله، سرماخوردگی معمولی معانی دیگر : سرماخوردگی (به ویژه اگر اثر آن بیشتر در سر و بینی و گلو باشد)، طب سرماخوردگی معمولی

head cold

<hr> شمارش مردم، سرشماری

head count

head crash

<hr> 1- رفتن به سوی، به صوب (جایی) رفتن، 2- برخوردن به (در آینده)

1- رفتن به سوی، به صوب (جایی) رفتن، 2- برخوردن به (در آینده)

head for

<hr> بریدن سردشمن وبردن ان بعنوان غنیمت ونشانه پیروزی

بریدن سردشمن وبردن ان بعنوان غنیمت ونشانه پیروزی

head hunt

<hr> معنی : رئیس، مدیر مدرسه <hr> معانی دیگر : رئیس، مدیر مدرسه، (به ویژه در مدارس ملی پسرانه) رئیس مدرسه، مدیر مدرسه

معنی : رئیس، مدیر مدرسه معانی دیگر : رئیس، مدیر مدرسه، (به ویژه در مدارس ملی پسرانه) رئیس مدرسه، مدیر مدرسه

head master

head nurse

head of state

<hr> معنی : مصدع کسی شدن <hr> معانی دیگر : از چیز یا کسی جلو زدن و او را متوقف کردن یابرگرداندن

معنی : مصدع کسی شدن معانی دیگر : از چیز یا کسی جلو زدن و او را متوقف کردن یابرگرداندن

head off

head office

<hr> (در تصادفات اتومبیل و غیره) شاخ به شاخ، از جلو، سرراست، مستقیم، یکسر، شا&nbsp; بشا، از سر، از طرف سر، روبرو، نوک به نوک

(در تصادفات اتومبیل و غیره) شاخ به شاخ، از جلو، سرراست، مستقیم، یکسر، شا بشا، از سر، از طرف سر، روبرو، نوک به نوک

head on

<hr> معنی : وارونه، نا امیدانه، پشت ورو <hr> معانی دیگر : 1- کله معلق زنان، (در حال) وارو زدن 2- شدیدا، سراپا، 3- با شتاب، با سر از پا نشناختن، بی فکرانه، عمیقا

معنی : وارونه، نا امیدانه، پشت ورو معانی دیگر : 1- کله معلق زنان، (در حال) وارو زدن 2- شدیدا، سراپا، 3- با شتاب، با سر از پا نشناختن، بی فکرانه، عمیقا

واژه های حرف "h" - جملات نمونه