جملات نمونه

marginality

<hr> (noun) کنار گذاشتن، نادیده گرفتن، منزوی کردن

(noun) کنار گذاشتن، نادیده گرفتن، منزوی کردن

marginalization

<hr> در حاشیه قراردادن، مورد کم توجهی قرار دادن، منزوی کردن، نادیده گرفتن، کنار گذاشتن، کنار زدن، به حاشیه راندن

در حاشیه قراردادن، مورد کم توجهی قرار دادن، منزوی کردن، نادیده گرفتن، کنار گذاشتن، کنار زدن، به حاشیه راندن

marginalize

<hr> بطور حاشیه، در حاشیه

marginally

<hr> معنی : گل مینا، گل داودی، مینای چمنی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: daisy، اسم خاص مونث

معنی : گل مینا، گل داودی، مینای چمنی معانی دیگر : رجوع شود به: daisy، اسم خاص مونث

marguerite

<hr> جمع واژه ی mare، اسم خاص مونث

جمع واژه ی mare، اسم خاص مونث

maria

<hr> (مکزیک) موسیقی ماریاچی

mariachi

marie

<hr> ماری آنتوانت (ملکه ی فرانسه)

ماری آنتوانت (ملکه ی فرانسه)

marie antoinette

marie curie

<hr> معنی : گل همیشه بهار، گل جعفری <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل جعفری (گل های جنس tagetes از گیاهان یک سال زی از خانواده ی composite)، داودی

معنی : گل همیشه بهار، گل جعفری معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل جعفری (گل های جنس tagetes از گیاهان یک سال زی از خانواده ی composite)، داودی

marigold

<hr> معنی : ماری جوانا، حشیش، کنف، تنباکوی وحشی بیابانی، بته شاهدانه <hr> معانی دیگر : تنباکوی وحشی بیابانی، بته شاهدانه، کنف، حشیش، ماری جوانا

معنی : ماری جوانا، حشیش، کنف، تنباکوی وحشی بیابانی، بته شاهدانه معانی دیگر : تنباکوی وحشی بیابانی، بته شاهدانه، کنف، حشیش، ماری جوانا

marihuana

marijuana

marilyn monroe

<hr> (ساز موسیقی شبیه به پیانو) ماریمبا، سنتور چوبی افریقای جنوبی ومرکزی

(ساز موسیقی شبیه به پیانو) ماریمبا، سنتور چوبی افریقای جنوبی ومرکزی

marimba

<hr> معنی : تفرجگاه ساحلی <hr> معانی دیگر : بندرگاه ویژه ی قایق های شخصی و تفریحی، لنگرگاه، لنگرگاه یا حوضچه مخصوص توقف قایق های تفریحی

معنی : تفرجگاه ساحلی معانی دیگر : بندرگاه ویژه ی قایق های شخصی و تفریحی، لنگرگاه، لنگرگاه یا حوضچه مخصوص توقف قایق های تفریحی

marina

<hr> (آمیزه ی روغن و سرکه یا شراب و ادویه و غیره که گوشت را برای ترد شدن در آن می خوابانند) چاشنی، گوشت ترد شده (در این آبگونه)، اب نمک که سرکه وشراب وادویه بان زده وگوشت ماهی رادران می خوابانند

(آمیزه ی روغن و سرکه یا شراب و ادویه و غیره که گوشت را برای ترد شدن در آن می خوابانند) چاشنی، گوشت ترد شده (در این آبگونه)، اب نمک که سرکه وشراب وادویه بان زده وگوشت ماهی رادران می خوابانند

marinade

<hr> گوشت را (در سرکه یا آبلیمو و غیره) خواباندن، (به گوشت) چاشنی زدن، ژفیدن، ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره

گوشت را (در سرکه یا آبلیمو و غیره) خواباندن، (به گوشت) چاشنی زدن، ژفیدن، ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره

marinate

<hr> معنی : تفنگدار دریایی، بحری، وابسته به دریانوردی، دریایی <hr> معانی دیگر : وابسته به دریا و اقیانوس، دریازی، آبزی، دریازاد، وابسته به دریانوردی و کشتیرانی، برای مصرف یا کاربرد در دریا، (امریکا) تفنگ دار دریایی، عضو تفنگ داران دریایی، تکاور(ان) دریایی، ناوهای جنگی، ناوگان بازرگانی، (ارتش) آماده ی عملیات در دریا و خشکی، وابسته به نیروهای دریا خشکی، (نقاشی و عکس برداری) تصویر دریا، تصویر کشتی

معنی : تفنگدار دریایی، بحری، وابسته به دریانوردی، دریایی معانی دیگر : وابسته به دریا و اقیانوس، دریازی، آبزی، دریازاد، وابسته به دریانوردی و کشتیرانی، برای مصرف یا کاربرد در دریا، (امریکا) تفنگ دار دریایی، عضو تفنگ داران دریایی، تکاور(ان) دریایی، ناوهای جنگی، ناوگان بازرگانی، (ارتش) آماده ی عملیات د

marine

<hr> رجوع شود به: united states marine corps

رجوع شود به: united states marine corps

marine corps

marine insurance

<hr> معنی : ملوان، ملاح، دریا نورد، کشتیران <hr> معانی دیگر : ناوی

معنی : ملوان، ملاح، دریا نورد، کشتیران معانی دیگر : ناوی

mariner

marino

<hr> معنی : عروسک خیمه شب بازی، نوعی مرغابی <hr> معانی دیگر : عروسک خیمه شب بازی، نوعی مرغابی

معنی : عروسک خیمه شب بازی، نوعی مرغابی معانی دیگر : عروسک خیمه شب بازی، نوعی مرغابی

marionette

<hr> معنی : زوجی، ازدواجی، نکاحی، شوهری <hr> معانی دیگر : وابسته به زناشویی، زن و شوهری

معنی : زوجی، ازدواجی، نکاحی، شوهری معانی دیگر : وابسته به زناشویی، زن و شوهری

marital

marital status

<hr> معنی : دریایی، بحری، وابسته به بازرگانی دریایی، وابسته بدریانوردی <hr> معانی دیگر : زیست کننده در نزدیک دریا، کرانه زی، ساحلی، کرانه ای، دریا کناری، وابسته به کشتیرانی و دریانوردی، (هواشناسی) وابسته به هوای نسبتا مرطوب، بحری (در برابر: بری)، ملوان مانند، ناوی مانند، استان بحری یاساحلی

معنی : دریایی، بحری، وابسته به بازرگانی دریایی، وابسته بدریانوردی معانی دیگر : زیست کننده در نزدیک دریا، کرانه زی، ساحلی، کرانه ای، دریا کناری، وابسته به کشتیرانی و دریانوردی، (هواشناسی) وابسته به هوای نسبتا مرطوب، بحری (در برابر: بری)، ملوان مانند، ناوی مانند، استان بحری یاساحلی

maritime

maritime law

<hr> معنی : مرزنجوش، مرزنگوش <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) مرزنگوش، مرزنجوش (انواع گیاهان چند سال زی از خانواده ی mint به ویژه sweet marjoram یا مرزنگوش شیرین)

معنی : مرزنجوش، مرزنگوش معانی دیگر : (گیاه شناسی) مرزنگوش، مرزنجوش (انواع گیاهان چند سال زی از خانواده ی mint به ویژه sweet marjoram یا مرزنگوش شیرین)

marjoram

<hr> معنی : حد، مرز، نقطه، هدف، نشان، نشانه، درجه، علامت، نمره، علامت مخصوص، خط شروع مسابقه، علامت سلاح، چوب خط، مدل مخصوص، خط، پایه، مارک، داغ، علامت گذاردن، نشان کردن، علامت گذاشتن، توجه کردن <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر، (انجیل) مرقس، نماد، سمبول، لکه، خدشه، پیسی، عیب، گوداب، عوار، خراش، (سگ و گوسفند و غیره) بریدگی گوش، برچسب، علامت مشخصه، (کالا و غیره) مارک، انگ، (آزمون و امتحانات) نمره، معیار کارایی یا کیفیت و غیره، اهمیت، برجستگی، تشخص، اثر، تاثیر، هنایش، راهنما، نقطه ی عطف، آماج، آماج تمسخر (یا حمله یا انتقاد و غیره)، مورد انتقاد (و غیره)، مورد توجه قرار دادن، گوش فرا دادن، توجه، (مسابقات) خط آغاز، آغازگاه، نشانه دار کردن، علامت گذاری کردن، مشخص کردن، تعیین کردن، برگزیدن، نوشتن، خط کشیدن، نقطه گذاشتن، یادداشت کردن، نشان دادن، نشانه ی چیزی بودن، مشعر بودن، حاکی بودن، برجسته کردن، ارجمند کردن، سربلند کردن، (آموزش - ورقه ی امتحان) نمره دادن، ارزیابی کردن، (کالا و غیره) قیمت گذاری کردن، برچسب قیمت زدن، (مسابقات ورزشی و بازی) امتیاز طرفین را یادداشت کردن، پوان ها را محاسبه کردن، اثر انگشت یا علامت (به ویژه صلیب) که بی سوادان به جای امضا به کار می برند، (روی خط کش یا هرچیز مدرج) خط کوتاه، درجه نما، زینه نما، (قدیمی) مرز، سرحد، سرزمین مرزی، (قدیمی) زمین کشاورزی اشتراکی، (کشتیرانی) گره یا روبان که در فواصل معین بر طناب ژرفایاب قرار داشت و ژرفا را از روی آن می سنجیدند، (سابقا) یکان سنجش وزن در اروپا برابر با هشت اونس: مارک، یکان ارزش که در اصل برابر با ارزش هشت اونس نقره بود، سکه ی نقره (سابقا در اسکاتلند)، (تا سال 1924) یکان پولی آلمان، رجوع شود به: deutsche mark، ارزه، داه

معنی : حد، مرز، نقطه، هدف، نشان، نشانه، درجه، علامت، نمره، علامت مخصوص، خط شروع مسابقه، علامت سلاح، چوب خط، مدل مخصوص، خط، پایه، مارک، داغ، علامت گذاردن، نشان کردن، علامت گذاشتن، توجه کردن معانی دیگر : اسم خاص مذکر، (انجیل) مرقس، نماد، سمبول، لکه، خدشه، پیسی، عیب، گوداب، عوار، خراش، (سگ و گوسفند و غ

mark

<hr> معنی : تنزل قیمت <hr> معانی دیگر : یادداشت کردن، نت برداشتن، ثبت کردن، پایین اوردن قیمت، مقدار تخفیف، (در فروشگاه و غیره) تخفیف دادن قیمت، کاستن بهای روی برچسب، پایین اوردن قیمت

معنی : تنزل قیمت معانی دیگر : یادداشت کردن، نت برداشتن، ثبت کردن، پایین اوردن قیمت، مقدار تخفیف، (در فروشگاه و غیره) تخفیف دادن قیمت، کاستن بهای روی برچسب، پایین اوردن قیمت

mark down

<hr> مرز یا حد تعیین کردن، (حدود چیزی را) معین کردن

مرز یا حد تعیین کردن، (حدود چیزی را) معین کردن

mark off

mark out

<hr> 1- (مشق نظامی) درجازدن 2- (موقتا) از پیشرفت بازماندن، در جا قدم رو !

1- (مشق نظامی) درجازدن 2- (موقتا) از پیشرفت بازماندن، در جا قدم رو !

mark time

mark twain

<hr> 1- با نشان (یا خدشه یا لکه و غیره) پوشاندن 2- قیمت روی برچسب کالا را بالا بردن 3- (بابت هزینه های مغازه و غیره) روی قیمت کالا کشیدن 4- متن نهایی لایحه ای را تهیه کردن، نر&nbsp; فروش را بالا بردن، افزایش نر&nbsp; اجناس، مبلغ اضافه شده بر قیمت، اضافه بها، بالا بردن قیمت (به ویژه قیمت روی برچسب کالا)، قیمت افزایی، هزینه و سود فروشنده که روی بهای کالا کشیده می شود، جلسهای که در آن این کار انجام می شود

1- با نشان (یا خدشه یا لکه و غیره) پوشاندن 2- قیمت روی برچسب کالا را بالا بردن 3- (بابت هزینه های مغازه و غیره) روی قیمت کالا کشیدن 4- متن نهایی لایحه ای را تهیه کردن، نر فروش را بالا بردن، افزایش نر اجناس، مبلغ اضافه شده بر قیمت، اضافه بها، بالا بردن قیمت (به ویژه قیمت روی برچسب کالا)، قیمت افزایی،

mark up

markdown

<hr> معنی : علامت دار، نشان دار <hr> معانی دیگر : مورد سوظن یا مراقبت یا جستجو و غیره، چشمگیر، قابل ملاحظه، هویدا، آشکار، دارای علامت (رجوع شود به: mark)، مشخص

معنی : علامت دار، نشان دار معانی دیگر : مورد سوظن یا مراقبت یا جستجو و غیره، چشمگیر، قابل ملاحظه، هویدا، آشکار، دارای علامت (رجوع شود به: mark)، مشخص

marked

<hr> بطور برجسته یا معلوم، بطور محسوس

بطور برجسته یا معلوم، بطور محسوس

markedly

markedness

<hr> معنی : نشانه، نشان گذار، نشانگر <hr> معانی دیگر : علامت (هر چیز که توجه را جلب کند مانند: سنگ یا نشان روی قبر یا سنگ کیلومتر نما در جاده ها و غیره)، علامت گذار (رجوع شود به: mark)، (در مسابقات) متصدی شمارش امتیازات طرفین، امتیاز شمار، (زمین ورزش) دستگاه خط کشی دور زمین و غیره، خطگذار، نشانه ای که لای کتاب می گذارند تا صفحه ی مطلوب زود پیدا شود (bookmark هم می گویند)

معنی : نشانه، نشان گذار، نشانگر معانی دیگر : علامت (هر چیز که توجه را جلب کند مانند: سنگ یا نشان روی قبر یا سنگ کیلومتر نما در جاده ها و غیره)، علامت گذار (رجوع شود به: mark)، (در مسابقات) متصدی شمارش امتیازات طرفین، امتیاز شمار، (زمین ورزش) دستگاه خط کشی دور زمین و غیره، خطگذار، نشانه ای که لای کتا

marker

<hr> معنی : مرکز تجارت، محل داد وستد، بازار، فروختن، به بازار عرضه کردن، در بازار داد و ستد کردن، در معرض فروش قرار دادن <hr> معانی دیگر : محل خرید و فروش، سرزمین از نظر بازرگانی، خرید و فروش، دادوستد، مظنه ی کالای بخصوص، نرخ بازار، (مخفف) رجوع شود به: stock market، رجوع شود به: market place، به بازار بردن، عرضه (در بازار)، در معرض فروش گذاشتن، دادوستد کردن، خرید و فروش کردن، (برای خانه) خرید کردن، درمعر­فروش قرار دادن

معنی : مرکز تجارت، محل داد وستد، بازار، فروختن، به بازار عرضه کردن، در بازار داد و ستد کردن، در معرض فروش قرار دادن معانی دیگر : محل خرید و فروش، سرزمین از نظر بازرگانی، خرید و فروش، دادوستد، مظنه ی کالای بخصوص، نرخ بازار، (مخفف) رجوع شود به: stock market، رجوع شود به: market place، به بازار بردن، ع

market

market day

market economy

market forces

market garden

market gardening

<hr> قیمت بازار، قیمت روز (کالا و غیره)، نرخ روز

قیمت بازار، قیمت روز (کالا و غیره)، نرخ روز

واژه های حرف "m" - جملات نمونه