جملات نمونه

<hr> معنی : میسلیوم، رشته رشد کننده قارچ <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) جلینه، توده بهم بافته مولد قارچ وباکتری

معنی : میسلیوم، رشته رشد کننده قارچ معانی دیگر : (گیاه شناسی) جلینه، توده بهم بافته مولد قارچ وباکتری

mycelium

<hr> (یونان باستان) شهر مایسینه (در ناحیه ی آرگولیس)

(یونان باستان) شهر مایسینه (در ناحیه ی آرگولیس)

mycenae

<hr> معنی : اهل شهر ' مسین ' قدیم یونان <hr> معانی دیگر : (یونان باستان)، وابسته به شهر مایسینه، mycenian اهل شهر ' مسین ' قدیم یونان، اثار هنری وتفوق سیاسی نواحی مجاوراین ناحیه

معنی : اهل شهر ' مسین ' قدیم یونان معانی دیگر : (یونان باستان)، وابسته به شهر مایسینه، mycenian اهل شهر ' مسین ' قدیم یونان، اثار هنری وتفوق سیاسی نواحی مجاوراین ناحیه

mycenaean

<hr> (ترکیزه شناسی) قارچ ترکیزه، میکو باکتریم، باکتری قارچی

(ترکیزه شناسی) قارچ ترکیزه، میکو باکتریم، باکتری قارچی

mycobacterium

<hr> معنی : ویژه گر قارچشناسی <hr> معانی دیگر : ویژه گر قارچ شناسی

معنی : ویژه گر قارچشناسی معانی دیگر : ویژه گر قارچ شناسی

mycologist

<hr> معنی : قارچ شناسی، سماروغ شناسی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) قارچ شناسی، سماروه شناسی

معنی : قارچ شناسی، سماروغ شناسی معانی دیگر : (گیاه شناسی) قارچ شناسی، سماروه شناسی

mycology

<hr> (زیست شناسی) قارچ دشته، میکوپلاسما

(زیست شناسی) قارچ دشته، میکوپلاسما

mycoplasma

<hr> (پزشکی) قارچ زدگی، قارچ تبسی، طب ناخوشی قارچی، بیماری قارچی

(پزشکی) قارچ زدگی، قارچ تبسی، طب ناخوشی قارچی، بیماری قارچی

mycosis

mycotic

<hr> (پزشکی - باز شدن زیاده و درازمدت مردمک چشم) مردمک گشادگی، طب اتساع زیاد مردمک چشم

(پزشکی - باز شدن زیاده و درازمدت مردمک چشم) مردمک گشادگی، طب اتساع زیاد مردمک چشم

mydriasis

<hr> (پزشکی)، وابسته به یا موجد مردمک گشادگی، متسع کننده ی مردمک

(پزشکی)، وابسته به یا موجد مردمک گشادگی، متسع کننده ی مردمک

mydriatic

<hr> معنی : چربی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) میلین، چربی پی pey، پیه غلاف عصب

معنی : چربی معانی دیگر : (کالبد شناسی) میلین، چربی پی pey، پیه غلاف عصب

myelin

<hr> تش، ماده سفید چربی که غلاف بعضی اعصاب را میپوشاند

تش، ماده سفید چربی که غلاف بعضی اعصاب را میپوشاند

myelin sheath

myelination

<hr> (پزشکی) آماس مغز تیره یا مغز استخوان

(پزشکی) آماس مغز تیره یا مغز استخوان

myelitis

<hr> (پزشکی) نخاع نگاشت، عکس مغز تیره (توسط اشعه ی ایکس)

(پزشکی) نخاع نگاشت، عکس مغز تیره (توسط اشعه ی ایکس)

myelogram

myelography

<hr> معنی : وابسته بمغز استخوان، مانند مغز استخوان <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی)، وابسته به یا همانند مغز استخوان، مغز استخوانی، مخی، مخ مانند

معنی : وابسته بمغز استخوان، مانند مغز استخوان معانی دیگر : (زیست شناسی)، وابسته به یا همانند مغز استخوان، مغز استخوانی، مخی، مخ مانند

myeloid

<hr> (نام بازرگانی) مایلار (پلی استر نازک و محکم که در ساختن نوار صوتی و غیره کاربرد دارد)

(نام بازرگانی) مایلار (پلی استر نازک و محکم که در ساختن نوار صوتی و غیره کاربرد دارد)

mylar

<hr> معنی : مرغ مینا <hr> معانی دیگر : mynah ج، مره مینا

معنی : مرغ مینا معانی دیگر : mynah ج، مره مینا

myna

myoblast

myocardial

myocardial infarction

<hr> (پزشکی) دل مایچه تبسی، التهاب عضله ی قلب، طب اماس ماهیچه قلب، ورم عضله قلب

(پزشکی) دل مایچه تبسی، التهاب عضله ی قلب، طب اماس ماهیچه قلب، ورم عضله قلب

myocarditis

<hr> معنی : عضله قلب، ماهیچه قلب، میان دل <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) دل مایچه، عضله ی قلب

معنی : عضله قلب، ماهیچه قلب، میان دل معانی دیگر : (کالبد شناسی) دل مایچه، عضله ی قلب

myocardium

<hr> (پزشکی - حرکت یا تیک غیر ارادی عضله) مایچه پرش، تشنج ماهیچه ای

(پزشکی - حرکت یا تیک غیر ارادی عضله) مایچه پرش، تشنج ماهیچه ای

myoclonus

myocyte

<hr> (زیست شناسی) مایچه رنگیزه (آهن ماهیچه که شبیه به هموگلوبین است)، پروتئینی محتوی اهن قرمز در عضله شبیه هموگلوبین

(زیست شناسی) مایچه رنگیزه (آهن ماهیچه که شبیه به هموگلوبین است)، پروتئینی محتوی اهن قرمز در عضله شبیه هموگلوبین

myoglobin

<hr> معنی : غده بافت ماهیچه، غده ماهیچهای <hr> معانی دیگر : (پزشکی - غده مشتمل بر بافت عضلانی) مایچه آمو، تومور عضلانی، طب غده بافت ماهیچه

معنی : غده بافت ماهیچه، غده ماهیچهای معانی دیگر : (پزشکی - غده مشتمل بر بافت عضلانی) مایچه آمو، تومور عضلانی، طب غده بافت ماهیچه

myoma

myomectomy

<hr> (پزشکی) بیماری عضلانی، مایچه آسیب، ناخوشی ماهیچه

(پزشکی) بیماری عضلانی، مایچه آسیب، ناخوشی ماهیچه

myopathy

<hr> معنی : ادم نزدیک بین <hr> معانی دیگر : (چشم پزشکی) آدم نزدیک بین

معنی : ادم نزدیک بین معانی دیگر : (چشم پزشکی) آدم نزدیک بین

myope

<hr> معنی : نزدیک بینی، کوتاه نظری <hr> معانی دیگر : (چشم پزشکی) نزدیک بینی، طب نزدیک بینی

معنی : نزدیک بینی، کوتاه نظری معانی دیگر : (چشم پزشکی) نزدیک بینی، طب نزدیک بینی

myopia

<hr> معنی : کوته نظر، نزدیک بین <hr> معانی دیگر : وابسته به نزدیک بینی

معنی : کوته نظر، نزدیک بین معانی دیگر : وابسته به نزدیک بینی

myopic

<hr> معنی : پروتئین اساسی عضله <hr> معانی دیگر : (پروتئین عضله) میوسین، میوزین

معنی : پروتئین اساسی عضله معانی دیگر : (پروتئین عضله) میوسین، میوزین

myosin

myositis

myotomy

<hr> معنی : هزارها، ده هزار، بی شمار <hr> معانی دیگر : بسیار بسیار، فراوان، هزاران، هزارها (معمولا با: of)، (در اصل) ده هزار

معنی : هزارها، ده هزار، بی شمار معانی دیگر : بسیار بسیار، فراوان، هزاران، هزارها (معمولا با: of)، (در اصل) ده هزار

myriad

myringotomy

<hr> معنی : درخت مرمکی، مر، نوعی صمغ <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، (گیاه شناسی) درخت مر (جنس commiphora از خانواده ی bursera)

معنی : درخت مرمکی، مر، نوعی صمغ معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، (گیاه شناسی) درخت مر (جنس commiphora از خانواده ی bursera)

myrrh

<hr> معنی : مورد سبز، گل تلفونی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، مورد (گیاهان جنس myrtus از خانواده ی myrtle که همیشه سبز بوده و سته های تیره رنگ و خوشبو می دهند)، اسم خاص مونث، پروانش

معنی : مورد سبز، گل تلفونی معانی دیگر : (گیاه شناسی)، مورد (گیاهان جنس myrtus از خانواده ی myrtle که همیشه سبز بوده و سته های تیره رنگ و خوشبو می دهند)، اسم خاص مونث، پروانش

myrtle

<hr> معنی : خودم، من خودم، شخص خودم <hr> معانی دیگر : (ضمیر برای تاکید) خودم، (ضمیر بازتابشی - اول شخص مفرد) خودم را، به خودم، (شبیه اسم یا صفت ملکی - ضمیری) خود خودم، به تمام معنی خودم، (قوی تر از: i) خود من

معنی : خودم، من خودم، شخص خودم معانی دیگر : (ضمیر برای تاکید) خودم، (ضمیر بازتابشی - اول شخص مفرد) خودم را، به خودم، (شبیه اسم یا صفت ملکی - ضمیری) خود خودم، به تمام معنی خودم، (قوی تر از: i) خود من

myself

<hr> شهر میسور (در ایالت کارناتاکا - جنوب هند)

شهر میسور (در ایالت کارناتاکا - جنوب هند)

mysore

<hr> معنی : مبهم، سری، اسرار امیز، مرموز <hr> معانی دیگر : اسرار آمیز، رازگونه، پرخیده

معنی : مبهم، سری، اسرار امیز، مرموز معانی دیگر : اسرار آمیز، رازگونه، پرخیده

mysterious

<hr> بطور سری، بطور نهانی، بطور رموز

بطور سری، بطور نهانی، بطور رموز

mysteriously

<hr> معنی : هنر، سر، شبیه، صنعت، حرفه، خفا، پیشه، رمز، معما، لغز، راز <hr> معانی دیگر : (داستان یا نمایش) معماآمیز، مبهم و پیچیده، (جمع - به ویژه در عهد باستان) مراسم سری مذهبی (که فقط خواص حق شرکت در آنرا داشتند)، فرقه ی سری، رجوع شود به: mystery play، (کلیسای کاتولیک) مراسم عشای ربانی، (هنگام نیایش با تسبیح) هر یک از پانزده رویداد زندگانی عیسی و مریم که روی آن تعمق می کنند، (قدیمی)

معنی : هنر، سر، شبیه، صنعت، حرفه، خفا، پیشه، رمز، معما، لغز، راز معانی دیگر : (داستان یا نمایش) معماآمیز، مبهم و پیچیده، (جمع - به ویژه در عهد باستان) مراسم سری مذهبی (که فقط خواص حق شرکت در آنرا داشتند)، فرقه ی سری، رجوع شود به: mystery play، (کلیسای کاتولیک) مراسم عشای ربانی، (هنگام نیایش با تسبیح

mystery

mystery story

<hr> معنی : سالک، عارف، اهل سر، اهل تصوف، متصوف، متصوف، رمزی، مرموز، عرفانی <hr> معانی دیگر : وابسته به مراسم مذهبی راز گونه و ویژه ی خواص، دارای ویژگی ناآشکار و اسرارآمیز، دارای معانی ناآشکار و مرموز، غیبی، مستور، عارفانه، شگفت انگیز، بهت آور، ارعاب انگیز، اعجاب انگیز، دارای نیروی سحرآمیز، جادویی، راز و رمزانه، صوفی، درویش، رجوع شود به: mystical

معنی : سالک، عارف، اهل سر، اهل تصوف، متصوف، متصوف، رمزی، مرموز، عرفانی معانی دیگر : وابسته به مراسم مذهبی راز گونه و ویژه ی خواص، دارای ویژگی ناآشکار و اسرارآمیز، دارای معانی ناآشکار و مرموز، غیبی، مستور، عارفانه، شگفت انگیز، بهت آور، ارعاب انگیز، اعجاب انگیز، دارای نیروی سحرآمیز، جادویی، راز و رمزا

واژه های حرف "m" - جملات نمونه