جملات نمونه

<hr> معنی : خوک صفت، خوک مانند <hr> معانی دیگر : خوکسان، کثیف، پرخور، آزمند

معنی : خوک صفت، خوک مانند معانی دیگر : خوکسان، کثیف، پرخور، آزمند

piggish

<hr> بچه خوک، خوکچه، خوک مانند، خوک صفت (piggie هم می نویسند)، خوک بچه

بچه خوک، خوکچه، خوک مانند، خوک صفت (piggie هم می نویسند)، خوک بچه

piggy

<hr> معنی : قللک <hr> معانی دیگر : قلک

معنی : قللک معانی دیگر : قلک

piggy bank

<hr> معنی : واگن مسطح، پرپشت یاشانه سوار شدن، برپشت خود سوار کردن، کول کردن، کول <hr> معانی دیگر : (بار یا کودک را) بر پشت خود حمل کردن، قلمدوش کردن، بر دوش بردن، کولی، بر دوش گیری، (حمل تریلر و گنجانه های کالا و کامیون با ترن - حمل یک وسیله ی نقلیه با وسیله ی نقلیه ی دیگر) دوش بری، کول گیری، دوش بری کردن، کول گیری کردن، واگن مسطح ویژه حمل اتومبیل وغیره

معنی : واگن مسطح، پرپشت یاشانه سوار شدن، برپشت خود سوار کردن، کول کردن، کول معانی دیگر : (بار یا کودک را) بر پشت خود حمل کردن، قلمدوش کردن، بر دوش بردن، کولی، بر دوش گیری، (حمل تریلر و گنجانه های کالا و کامیون با ترن - حمل یک وسیله ی نقلیه با وسیله ی نقلیه ی دیگر) دوش بری، کول گیری، دوش بری کردن، کو

piggyback

piggybacked

<hr> معنی : کله خر، کله شق، سر سخت <hr> معانی دیگر : لجوج، لجباز، یکدنده، کله شق، خودسر، کودن

معنی : کله خر، کله شق، سر سخت معانی دیگر : لجوج، لجباز، یکدنده، کله شق، خودسر، کودن

pigheaded

pigheadedness

<hr> معنی : بچه خوک <hr> معانی دیگر : خوک شیرخوار، خوکچه

معنی : بچه خوک معانی دیگر : خوک شیرخوار، خوکچه

piglet

<hr> معنی : رنگ دانه، ماده رنگی، رنگیزه، ماده ملونه، با ماده رنگی رنگ کردن <hr> معانی دیگر : (مواد رنگی موجود در بافت حیوانی یا گیاهی) رنگیزه، چرده، رنگ دار شدن یا کردن، رنگیزه دار کردن، رنگ کردن (pigmentize هم می گویند)، رنگ مایه

معنی : رنگ دانه، ماده رنگی، رنگیزه، ماده ملونه، با ماده رنگی رنگ کردن معانی دیگر : (مواد رنگی موجود در بافت حیوانی یا گیاهی) رنگیزه، چرده، رنگ دار شدن یا کردن، رنگیزه دار کردن، رنگ کردن (pigmentize هم می گویند)، رنگ مایه

pigment

<hr> معنی : رنگ، رنگی شدن، تجمع رنگدانه ها در بافتها <hr> معانی دیگر : (پوست و یاخته ی گیاهی و حیوانی) رنگ، رنگیزگی، چرده

معنی : رنگ، رنگی شدن، تجمع رنگدانه ها در بافتها معانی دیگر : (پوست و یاخته ی گیاهی و حیوانی) رنگ، رنگیزگی، چرده

pigmentation

pigmented

pigments

pigmy

<hr> معنی : جای کثیف، اغل خوک <hr> معانی دیگر : خوکدانی

معنی : جای کثیف، اغل خوک معانی دیگر : خوکدانی

pigpen

<hr> معنی : توپ فوتبال، خیک، خیگ، پوست گراز <hr> معانی دیگر : پوست خوک، چرم خوک

معنی : توپ فوتبال، خیک، خیگ، پوست گراز معانی دیگر : پوست خوک، چرم خوک

pigskin

<hr> معنی : جای کثیف، اغل خوک <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: pigpen، pigpen خوک دانی

معنی : جای کثیف، اغل خوک معانی دیگر : رجوع شود به: pigpen، pigpen خوک دانی

pigsty

<hr> معنی : دم خوک، گوی توتون، گیسوی بافته و پشت سر انداخته <hr> معانی دیگر : (گیسو) دم اسبی، دم موشی، بافته (در پشت سر)، گیس بافته، گیسوی بافته وپشت سر انداخته مثل دختران چینی

معنی : دم خوک، گوی توتون، گیسوی بافته و پشت سر انداخته معانی دیگر : (گیسو) دم اسبی، دم موشی، بافته (در پشت سر)، گیس بافته، گیسوی بافته وپشت سر انداخته مثل دختران چینی

pigtail

<hr> (جانورشناسی) پیکا (تیره ی ochotonidae که در ارتفاعات کوهستانی امریکای شمالی و شمال آسیا زندگی می کنند)

(جانورشناسی) پیکا (تیره ی ochotonidae که در ارتفاعات کوهستانی امریکای شمالی و شمال آسیا زندگی می کنند)

pika

<hr> معنی : کلنگ دو سر، اردک ماهی، قله کوه نوک تیز، هر چیز نوک تیز، نوک نیزه، نیزه دسته چوبی، میخ نوک تیز، سریعا رفتن، رحلت کردن، با چیز نوک تیز سوراخ کردن، نیزه زدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) شاهراه، جاده، نیزه ی دسته چوبی، بیغال، (جانورشناسی) اردک ماهی (تیره ی esocidae راسته ی salmoniformes به ویژه esox lucius که در آب های شیرین نواحی سردسیر و شمالی زیست می کنند)، هر چیز نوک تیز (مثلا نوک نیزه)، سر نیزه، نیش پیکان، زوبین سر، گل میخ، میخ طویله، (محلی - انگلیس) قله ی نوک تیز، تیزه ی کوه، کوهسر، می&nbsp; نوک تیز، عزیمت کردن، باچیز نوک تیزسورا&nbsp; کردن

معنی : کلنگ دو سر، اردک ماهی، قله کوه نوک تیز، هر چیز نوک تیز، نوک نیزه، نیزه دسته چوبی، میخ نوک تیز، سریعا رفتن، رحلت کردن، با چیز نوک تیز سوراخ کردن، نیزه زدن معانی دیگر : (عامیانه) شاهراه، جاده، نیزه ی دسته چوبی، بیغال، (جانورشناسی) اردک ماهی (تیره ی esocidae راسته ی salmoniformes به ویژه esox lu

pike

<hr> دسته ی نیزه، دسته چوبی نیزه، چوب نیزه

دسته ی نیزه، دسته چوبی نیزه، چوب نیزه

pikestaff

pilaf

pilar

<hr> معنی : دیواریا جرز ستون نما، ستون چهار گوش یا مستطیل، هر چیزی شبیه ستون یا استوانه <hr> معانی دیگر : (معماری) ستون چسبیده به دیوار، ستون توی دیوار، ستون نما، پایه مبل وصندلی

معنی : دیواریا جرز ستون نما، ستون چهار گوش یا مستطیل، هر چیزی شبیه ستون یا استوانه معانی دیگر : (معماری) ستون چسبیده به دیوار، ستون توی دیوار، ستون نما، پایه مبل وصندلی

pilaster

pilate

<hr> (جانورشناسی) ماهی ساردین (جنس های sardina و sardinops به ویژه sardina pilchardus)

(جانورشناسی) ماهی ساردین (جنس های sardina و sardinops به ویژه sardina pilchardus)

pilchard

<hr> معنی : مقدار زیاد، پایه، ستون، کومه، کپه، کرک، پارچه خزنما، ستون لنگرگاه، ستون پل، پرز قالی وغیره، توده، توده کردن، اندوختن، کومه کردن <hr> معانی دیگر : توده (به ویژه چیزهای هم نوع)، کوت، تل، کوهه، کندله، انباشته، (آیین مرده سوزی) تل هیزم، (عامیانه) مقدار زیاد، یک عالمه، (عامیانه) پول زیاد، ثروت هنگفت، توده کردن یا شدن، تلنبار کردن، انباشتن، کپه کردن، تل ساختن، کوت کردن، (با: onto یا with) پر کردن، بار کردن، (دسته جمعی و به طور نامنظم) آمدن، رفتن، خارج شدن، وارد شدن، (اغلب با: up) گرد آوردن، بنای بزرگ، عمارت مجلل، ساختمان عظیم، (برق) پیل الکتریکی، باتری، قوه، (قدیمی) واکنشگر هسته ای، راکتور اتمی، پرز، موی نرم، (پایه ی چوبی یا فلزی یا بتونی پل و اسکله و غیره که در خاک یا ته آب فرو می کنند) پایه، خرپا، پیل پا، تیر پایه، خرپا بر زمین کار گذاشتن، پایه گذاری کردن، یک تارموی، خواب پارچه، موج شکن

معنی : مقدار زیاد، پایه، ستون، کومه، کپه، کرک، پارچه خزنما، ستون لنگرگاه، ستون پل، پرز قالی وغیره، توده، توده کردن، اندوختن، کومه کردن معانی دیگر : توده (به ویژه چیزهای هم نوع)، کوت، تل، کوهه، کندله، انباشته، (آیین مرده سوزی) تل هیزم، (عامیانه) مقدار زیاد، یک عالمه، (عامیانه) پول زیاد، ثروت هنگفت، ت

pile

<hr> (مکانیک) تیر کوب، (دستگاه کار گذاشتن پایه های اسکله و پل و غیره) خرپا گذار، تیرکوب، ماشین یا دستگاه بلند کردن الوار

(مکانیک) تیر کوب، (دستگاه کار گذاشتن پایه های اسکله و پل و غیره) خرپا گذار، تیرکوب، ماشین یا دستگاه بلند کردن الوار

pile driver

<hr> پر حرفی کردن، غلو کردن، گزافه گویی کردن

پر حرفی کردن، غلو کردن، گزافه گویی کردن

pile it on

piled

<hr> رجوع شود به: hemorrhoids، بواسیر

رجوع شود به: hemorrhoids، بواسیر

piles

<hr> انباشتگی کارهای عقب افتاده، تراکم کار

انباشتگی کارهای عقب افتاده، تراکم کار

pileup

<hr> (گیاه شناسی) کلاهک، (روم باستان) کلاه بی لبه، کاکل

(گیاه شناسی) کلاهک، (روم باستان) کلاه بی لبه، کاکل

pileus

<hr> معنی : کش رفتن، دله دزدی کردن <hr> معانی دیگر : دله دزدی کردن، کش رفتن

معنی : کش رفتن، دله دزدی کردن معانی دیگر : دله دزدی کردن، کش رفتن

pilfer

<hr> دله دزدی، هر چیز دله دزدی شده

دله دزدی، هر چیز دله دزدی شده

pilferage

<hr> معنی : دزد <hr> معانی دیگر : دله دزد

معنی : دزد معانی دیگر : دله دزد

pilferer

<hr> معنی : مسافر، زائر، حاج <hr> معانی دیگر : زوار، گشتگر، رهسپار، رهنورد، مهاجر

معنی : مسافر، زائر، حاج معانی دیگر : زوار، گشتگر، رهسپار، رهنورد، مهاجر

pilgrim

<hr> معنی : سفر، زیارت، زیارت اعتاب مقدسه، زیارت رفتن <hr> معانی دیگر : مسافرت به جای مقدس

معنی : سفر، زیارت، زیارت اعتاب مقدسه، زیارت رفتن معانی دیگر : مسافرت به جای مقدس

pilgrimage

<hr> معنی : ستون بندی، الوار یا تیر مخصوص ستون سازی <hr> معانی دیگر : (اسکله و پل و غیره) پایه ها، خرپا بندی

معنی : ستون بندی، الوار یا تیر مخصوص ستون سازی معانی دیگر : (اسکله و پل و غیره) پایه ها، خرپا بندی

piling

<hr> معنی : دانه، حب، قرص، حب دارو، حب ساختن <hr> معانی دیگر : (دارو) قرص، (هر چیز ناخوشایند و چاره ناپذیر) تلخ دارو، چیز ناگوار، به صورت گلوله ی پشمی یا پنبه ای در آمدن، هر چیز قرص مانند، رجوع شود به: cannonball، (خودمانی) آدم مزاحم، موی دماغ، سر خر، (تریاک کشیدن) یک بست، (روی پارچه و جامه ی مستعمل) گلوله ی پشم یا پنبه، قلمبه، به صورت قرص درآمدن یا در آوردن، چونه کردن (به صورت گردله های ریز)، (قدیمی) تاراج، چپاول، یغما

معنی : دانه، حب، قرص، حب دارو، حب ساختن معانی دیگر : (دارو) قرص، (هر چیز ناخوشایند و چاره ناپذیر) تلخ دارو، چیز ناگوار، به صورت گلوله ی پشمی یا پنبه ای در آمدن، هر چیز قرص مانند، رجوع شود به: cannonball، (خودمانی) آدم مزاحم، موی دماغ، سر خر، (تریاک کشیدن) یک بست، (روی پارچه و جامه ی مستعمل) گلوله ی 

pill

<hr> معنی : یغما، تاراج، غارت، غارتگری، غارت کردن <hr> معانی دیگر : چپاول، ترک تازی، مال غارت شده، چاپیدن، تاراج کردن، ترکتازی کردن، یغماگری کردن

معنی : یغما، تاراج، غارت، غارتگری، غارت کردن معانی دیگر : چپاول، ترک تازی، مال غارت شده، چاپیدن، تاراج کردن، ترکتازی کردن، یغماگری کردن

pillage

pillaged

<hr> معنی : میله، پایه، عمود، ستون، رکن، دیرک، جرز، ارکان، ستون بتون ارمه، ستون ساختن <hr> معانی دیگر : (معماری) ستون، خرپا، پیل پا، پالار، پاغر، هر چیز ستون شکل، (مجازی) عامل اساسی، محور اصلی، بنیان، حامی، پشتیبان، ستون یادبود، (با ستون یا خرپا) مستحکم کردن، پایه دار کردن، ستون دار کردن

معنی : میله، پایه، عمود، ستون، رکن، دیرک، جرز، ارکان، ستون بتون ارمه، ستون ساختن معانی دیگر : (معماری) ستون، خرپا، پیل پا، پالار، پاغر، هر چیز ستون شکل، (مجازی) عامل اساسی، محور اصلی، بنیان، حامی، پشتیبان، ستون یادبود، (با ستون یا خرپا) مستحکم کردن، پایه دار کردن، ستون دار کردن

pillar

pillared

pillars

<hr> معنی : لانه توپ و مسلسل، قوطی حب دارو و غیره <hr> معانی دیگر : قوطی قرص، جعبه ی حاوی حب، (ارتش) آشیانه ی بتونی، جان پناه توپ (فلزی یا بتونی)، سنگر بتونی، قوتی حب، حب دان، قوطی، گردونه کوچک، خانه کوچک، اشیان مسلسل

معنی : لانه توپ و مسلسل، قوطی حب دارو و غیره معانی دیگر : قوطی قرص، جعبه ی حاوی حب، (ارتش) آشیانه ی بتونی، جان پناه توپ (فلزی یا بتونی)، سنگر بتونی، قوتی حب، حب دان، قوطی، گردونه کوچک، خانه کوچک، اشیان مسلسل

pillbox

<hr> معنی : ترک، زین زنانه، ترک سوار شدن <hr> معانی دیگر : (در قرون وسطی) تشک عقب زین (برای دو ترکه سوار شدن بر اسب) تشک ترک اسب

معنی : ترک، زین زنانه، ترک سوار شدن معانی دیگر : (در قرون وسطی) تشک عقب زین (برای دو ترکه سوار شدن بر اسب) تشک ترک اسب

pillion

<hr> معنی : قاپوق <hr> معانی دیگر : مورد تحقیر و تنبیه قرار دادن، خرده گیری و مسخره کردن، وسیله ی تنبیه و تحقیر، گوشمالی و تنبیه در معرض عام، در قاپوق قرار دادن، نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم را ازسورا&nbsp; کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند

معنی : قاپوق معانی دیگر : مورد تحقیر و تنبیه قرار دادن، خرده گیری و مسخره کردن، وسیله ی تنبیه و تحقیر، گوشمالی و تنبیه در معرض عام، در قاپوق قرار دادن، نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم را ازسورا کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند

pillory

<hr> معنی : پشتی، متکا، بالش، مخده، بالش وار قرار گرفتن، بربالش گذاردن <hr> معانی دیگر : سر خود را روی بالش (یا هر چیز بالش مانند) قرار دادن، غنودن، کوسن، ناز بالش، بالین، سرآسا، (هر چیز بالش مانند) بالشتک، تشکچه

معنی : پشتی، متکا، بالش، مخده، بالش وار قرار گرفتن، بربالش گذاردن معانی دیگر : سر خود را روی بالش (یا هر چیز بالش مانند) قرار دادن، غنودن، کوسن، ناز بالش، بالین، سرآسا، (هر چیز بالش مانند) بالشتک، تشکچه

واژه های حرف "p" - جملات نمونه