جملات نمونه

production function

production line

production manager

<hr> معنی : تولید کننده، پربار، حاصلضرب، مولد ثروت، پر حاصل <hr> معانی دیگر : پر محصول، حاصلخیز، بارآور، مبتکر، نوآور، نواندیش، سازنده، موثر، ثمربخش، پربازده، موفقیت آمیز، (با: of) مسبب، فرآور، ایجاد کننده، (اقتصاد) مولد کالا و خدمات، فرور

معنی : تولید کننده، پربار، حاصلضرب، مولد ثروت، پر حاصل معانی دیگر : پر محصول، حاصلخیز، بارآور، مبتکر، نوآور، نواندیش، سازنده، موثر، ثمربخش، پربازده، موفقیت آمیز، (با: of) مسبب، فرآور، ایجاد کننده، (اقتصاد) مولد کالا و خدمات، فرور

productive

<hr> بطور بار اوریا حاصل خیز، سودمندانه

بطور بار اوریا حاصل خیز، سودمندانه

productively

<hr> بار اوری، حاصل خیزی، نیروی تولید، پرکاری، سودمندی

بار اوری، حاصل خیزی، نیروی تولید، پرکاری، سودمندی

productiveness

<hr> معنی : سودمندی، باروری، حاصلخیزی <hr> معانی دیگر : فراورش

معنی : سودمندی، باروری، حاصلخیزی معانی دیگر : فراورش

productivity

products

<hr> مخفف: استاد، professor : پرفسور، (noun) ( professor : ) پرفسور

مخفف: استاد، professor : پرفسور، (noun) ( professor : ) پرفسور

prof

<hr> معنی : بد زبانی، بی حرمتی، کفر گویی <hr> معانی دیگر : بی ارج سازی، بی ورج سازی

معنی : بد زبانی، بی حرمتی، کفر گویی معانی دیگر : بی ارج سازی، بی ورج سازی

profanation

<hr> معنی : بدزبان، کفرامیز، بی حرمتی کردن، خوار کردن <hr> معانی دیگر : ناوابسته به مذهب، غیر مذهبی، دنیوی، حاکی از بی حرمتی (به مقدسات)، کفر آمیز، ناگرامشی، ناوارد به کنه چیزی، عامی، ناآموخته، ناسوتی، نامقدس، تقدیس نشده، بی حرمتی کردن (به مقدسات)، ناگرامشی کردن، (چیز خوبی را) به کار بدی زدن، سو استعمال کردن

معنی : بدزبان، کفرامیز، بی حرمتی کردن، خوار کردن معانی دیگر : ناوابسته به مذهب، غیر مذهبی، دنیوی، حاکی از بی حرمتی (به مقدسات)، کفر آمیز، ناگرامشی، ناوارد به کنه چیزی، عامی، ناآموخته، ناسوتی، نامقدس، تقدیس نشده، بی حرمتی کردن (به مقدسات)، ناگرامشی کردن، (چیز خوبی را) به کار بدی زدن، سو استعمال کردن

profane

<hr> معنی : کفر، ناسزا، کفر گویی، بی حرمتی بمقدسات <hr> معانی دیگر : کفر آمیزی، بی حرمتی

معنی : کفر، ناسزا، کفر گویی، بی حرمتی بمقدسات معانی دیگر : کفر آمیزی، بی حرمتی

profanity

<hr> معنی : ادعا کردن، اظهار کردن، تدریس کردن، ابراز ایمان کردن <hr> معانی دیگر : اقرار کردن، اذعان کردن، ابراز کردن، خستو شدن، آشکار گویی کردن، فاش گفتن، (مذهب یا عقیده ی خود را) اعلام کردن، اشهد گفتن، (به عضویت فرقه ی مذهبی) پذیرفتن، تایید کردن، تاکید کردن، هایستن، در مراسم ورود به خدمت کشیشی شرکت کردن

معنی : ادعا کردن، اظهار کردن، تدریس کردن، ابراز ایمان کردن معانی دیگر : اقرار کردن، اذعان کردن، ابراز کردن، خستو شدن، آشکار گویی کردن، فاش گفتن، (مذهب یا عقیده ی خود را) اعلام کردن، اشهد گفتن، (به عضویت فرقه ی مذهبی) پذیرفتن، تایید کردن، تاکید کردن، هایستن، در مراسم ورود به خدمت کشیشی شرکت کردن

profess

<hr> مقر، اقرار کرده، معترف، خستو، سوگند خورده، وانمودین، تظاهری، دروغی، مدعی، خود گفته، داوخواه، (کشیش) سوگند خورده (و در مراسم آغاز خدمت شرکت کرده)، اظهار شده، ظاهر، ظاهری

مقر، اقرار کرده، معترف، خستو، سوگند خورده، وانمودین، تظاهری، دروغی، مدعی، خود گفته، داوخواه، (کشیش) سوگند خورده (و در مراسم آغاز خدمت شرکت کرده)، اظهار شده، ظاهر، ظاهری

professed

<hr> اشکارا، صریحا، باقرار، معترفانه

اشکارا، صریحا، باقرار، معترفانه

professedly

<hr> معنی : اقرار، اعتراف، حرفه، پیشه، شغل، سوگند ملایم، حرفهیی <hr> معانی دیگر : ادعا، خستویی، فاش گویی، حرفه (پیشه ای که مستلزم آموزش عالی و مهارت های فکری باشد نه یدی)، ورزه، دخش، شرکت در مراسم سوگند و ورود به خدمت کشیشی، پیشگانی، پیشه کار

معنی : اقرار، اعتراف، حرفه، پیشه، شغل، سوگند ملایم، حرفهیی معانی دیگر : ادعا، خستویی، فاش گویی، حرفه (پیشه ای که مستلزم آموزش عالی و مهارت های فکری باشد نه یدی)، ورزه، دخش، شرکت در مراسم سوگند و ورود به خدمت کشیشی، پیشگانی، پیشه کار

profession

<hr> معنی : حرفه ای <hr> معانی دیگر : وابسته به حرفه یا شغل، شغلی، پیشه کار، دخشی، اهل حرفه ی بخصوص، دخشمند، دارای شغل ویژه، پیشه ای، پیشه ور، پیشه دار، رسمی، کسیکه رشته ای راپیشه قراردهد

معنی : حرفه ای معانی دیگر : وابسته به حرفه یا شغل، شغلی، پیشه کار، دخشی، اهل حرفه ی بخصوص، دخشمند، دارای شغل ویژه، پیشه ای، پیشه ور، پیشه دار، رسمی، کسیکه رشته ای راپیشه قراردهد

professional

professional ethics

<hr> معنی : حرفهیی، حرفهیی بودن، صفات و عادات مخصوص اهل حرفه <hr> معانی دیگر : (ورزش) حرفه ای گرایی، دخش گرایی، پیشه کار گرایی، استخدام ورزشکاران حرفه ای

معنی : حرفهیی، حرفهیی بودن، صفات و عادات مخصوص اهل حرفه معانی دیگر : (ورزش) حرفه ای گرایی، دخش گرایی، پیشه کار گرایی، استخدام ورزشکاران حرفه ای

professionalism

professionalization

<hr> حرفه ای کردن، دخشی کردن، پیشه کار کردن، حرفه یی کردن، حرفه یی شدن

حرفه ای کردن، دخشی کردن، پیشه کار کردن، حرفه یی کردن، حرفه یی شدن

professionalize

<hr> از لحاظ پیشه، ازراه پیشه یا کسب

از لحاظ پیشه، ازراه پیشه یا کسب

professionally

<hr> معنی : استاد، مدرس، پرفسور، معلم دبیرستان یا دانشکده <hr> معانی دیگر : پروفسور

معنی : استاد، مدرس، پرفسور، معلم دبیرستان یا دانشکده معانی دیگر : پروفسور

professor

<hr> معنی : استادانه، مربوط به استادی، وابسته به استادی، استادوار <hr> معانی دیگر : وابسته به استادی، استادانه، استادوار

معنی : استادانه، مربوط به استادی، وابسته به استادی، استادوار معانی دیگر : وابسته به استادی، استادانه، استادوار

professorial

<hr> معنی : استادی، مقام استادی <hr> معانی دیگر : استادی، مقام استادی

معنی : استادی، مقام استادی معانی دیگر : استادی، مقام استادی

professorship

<hr> معنی : پیشنهاد، عرضه، تقدیم، پیشنهاد کردن، تقدیم داشتن <hr> معانی دیگر : (به ویژه چیزهای لمس نشدنی) ارزانی داشتن، عرضه داشتن

معنی : پیشنهاد، عرضه، تقدیم، پیشنهاد کردن، تقدیم داشتن معانی دیگر : (به ویژه چیزهای لمس نشدنی) ارزانی داشتن، عرضه داشتن

proffer

<hr> معنی : مهارت، چیرگی، زبر دستی، کارایی، تخصص <hr> معانی دیگر : زبردستی، چیرگی، مهارت، تخصص، کارایی

معنی : مهارت، چیرگی، زبر دستی، کارایی، تخصص معانی دیگر : زبردستی، چیرگی، مهارت، تخصص، کارایی

proficiency

<hr> معنی : متخصص، حاذق، ماهر، زبر دست <hr> معانی دیگر : متبحر، دارای تبحر، ورزیده، آدم متبحر، آدم ماهر، آدم کارشناس، آدم حاذق، چیره

معنی : متخصص، حاذق، ماهر، زبر دست معانی دیگر : متبحر، دارای تبحر، ورزیده، آدم متبحر، آدم ماهر، آدم کارشناس، آدم حاذق، چیره

proficient

<hr> با زبر دستی، ماهرانه، ازروی مهارت، استادانه

با زبر دستی، ماهرانه، ازروی مهارت، استادانه

proficiently

<hr> معنی : مقطع عرضی، مقطع، نمایه، نیمرخ، خط نیمرخ، برش عمودی، نقشه برش نما، عکس نیمرخ <hr> معانی دیگر : نیم نما، نما، شرح حال (مختصر و زنده)، تاریخچه، (معماری) مقطع، نیمرخ کشیدن، نما کشیدن، برش عمودی رسم کردن، عکس نیمر، برجسته، نمودار یا منحنی مخصوصنمایش چیزی

معنی : مقطع عرضی، مقطع، نمایه، نیمرخ، خط نیمرخ، برش عمودی، نقشه برش نما، عکس نیمرخ معانی دیگر : نیم نما، نما، شرح حال (مختصر و زنده)، تاریخچه، (معماری) مقطع، نیمرخ کشیدن، نما کشیدن، برش عمودی رسم کردن، عکس نیمر، برجسته، نمودار یا منحنی مخصوصنمایش چیزی

profile

<hr> معنی : مزیت، برتری، سود، منفعت، فایده، نفع، منفعت بردن، عایدی داشتن، فایده بردن، فایده رساندن، سود بردن <hr> معانی دیگر : بهره، انتفاع، منفعت کردن، (مجازی) بهره مند شدن، درس عبرت گرفتن، انتفاعی

معنی : مزیت، برتری، سود، منفعت، فایده، نفع، منفعت بردن، عایدی داشتن، فایده بردن، فایده رساندن، سود بردن معانی دیگر : بهره، انتفاع، منفعت کردن، (مجازی) بهره مند شدن، درس عبرت گرفتن، انتفاعی

profit

<hr> سود و زیان، سوزیان، حساب سود وزیان

سود و زیان، سوزیان، حساب سود وزیان

profit and loss

profit and loss account

profit and loss statement

profit margin

<hr> (سهیم کردن کارگران یا کارمندان در سود) سود پخشی، سهیم کردن کارگر در سود کارخانه، مشارکت در سود

(سهیم کردن کارگران یا کارمندان در سود) سود پخشی، سهیم کردن کارگر در سود کارخانه، مشارکت در سود

profit sharing

profit taking

profitability

<hr> معنی : مفید، سودبخش، سوداور <hr> معانی دیگر : پر بهره، پر منفعت، سود آور، سودمند

معنی : مفید، سودبخش، سوداور معانی دیگر : پر بهره، پر منفعت، سود آور، سودمند

profitable

<hr> سودمندانه، بطورمفید، چنانکه سود دهدیا منفعت رساند

سودمندانه، بطورمفید، چنانکه سود دهدیا منفعت رساند

profitably

<hr> معنی : استفادهچی، استفادهچی بودن، اهل استفاده زیاد بودن <hr> معانی دیگر : سودجو، محتکر، گران فروش

معنی : استفادهچی، استفادهچی بودن، اهل استفاده زیاد بودن معانی دیگر : سودجو، محتکر، گران فروش

profiteer

profiteering

<hr> معنی : بی سود <hr> معانی دیگر : بیسود

معنی : بی سود معانی دیگر : بیسود

profitless

<hr> معنی : عایدی، منافع

profits

<hr> معنی : هرزگی، ولخرجی، ولگردی <hr> معانی دیگر : هرزگی، ولگردی، ولخرجی

معنی : هرزگی، ولخرجی، ولگردی معانی دیگر : هرزگی، ولگردی، ولخرجی

profligacy

<hr> معنی : زانی، ولخرج، هرزه، فاسد الاخلاق، بی بند و بار <hr> معانی دیگر : تن پرور، عیاش

معنی : زانی، ولخرج، هرزه، فاسد الاخلاق، بی بند و بار معانی دیگر : تن پرور، عیاش

profligate

<hr> معنی : عمیق، ژرف، عمقی <hr> معانی دیگر : (بسیار) عمیق، پر ژرفا، بی پایاب، (اندیشه و غیره) پر مغز، پر محتوا، بسیار محسوس، جان فرسا، بنیادی، اساسی، کامل، محض، (قدیمی) مغاک، ژرفنا

معنی : عمیق، ژرف، عمقی معانی دیگر : (بسیار) عمیق، پر ژرفا، بی پایاب، (اندیشه و غیره) پر مغز، پر محتوا، بسیار محسوس، جان فرسا، بنیادی، اساسی، کامل، محض، (قدیمی) مغاک، ژرفنا

profound

<hr> معنی : عمیقا <hr> معانی دیگر : زیاد، بغایت، بطور سنگین، بطور عمیق، متبحرانه

معنی : عمیقا معانی دیگر : زیاد، بغایت، بطور سنگین، بطور عمیق، متبحرانه

واژه های حرف "p" - جملات نمونه