جملات نمونه

<hr> معنی : عمق <hr> معانی دیگر : گودی، بصیرت کامل، تبحر، زیادی، سنگینی، رسو&nbsp;یا نفوذزیاد

معنی : عمق معانی دیگر : گودی، بصیرت کامل، تبحر، زیادی، سنگینی، رسو یا نفوذزیاد

profoundness

<hr> معنی : عمق، ژرفا <hr> معانی دیگر : ژرفا، عمق

معنی : عمق، ژرفا معانی دیگر : ژرفا، عمق

profundity

<hr> معنی : فراوان، وافر، لبریز، سرشار <hr> معانی دیگر : مفرط، بیش از حد، بی حد و حصر، ساری، سرشار ساختن

معنی : فراوان، وافر، لبریز، سرشار معانی دیگر : مفرط، بیش از حد، بی حد و حصر، ساری، سرشار ساختن

profuse

<hr> زیاد، فراوان، مسرفانه

profusely

<hr> زیادی، بسیاری، فراوانی، ریخت و پاش، اسراف

زیادی، بسیاری، فراوانی، ریخت و پاش، اسراف

profuseness

<hr> معنی : فراوانی، وفور، بخشش، اسراف، سرشاری <hr> معانی دیگر : کثرت، زیادتی

معنی : فراوانی، وفور، بخشش، اسراف، سرشاری معانی دیگر : کثرت، زیادتی

profusion

<hr> معنی : کاوش کردن، پرسه زدن، با میخ نوک تیز فشار دادن <hr> معانی دیگر : (محلی)، چریدن، سیخونک زدن، با می&nbsp; نوک تیز فشار دادن، خزیدن

معنی : کاوش کردن، پرسه زدن، با میخ نوک تیز فشار دادن معانی دیگر : (محلی)، چریدن، سیخونک زدن، با می نوک تیز فشار دادن، خزیدن

prog

<hr> بارور، فرزند آور، زایا، پر زاد و رود، تولید کننده، زاینده، دارای نیروی تولید، تولیدی

بارور، فرزند آور، زایا، پر زاد و رود، تولید کننده، زاینده، دارای نیروی تولید، تولیدی

progenitive

<hr> معنی : جد، پیشرو، نمونه، پدر بزرگ <hr> معانی دیگر : نیا، (جمع) پیشینیان، اجداد

معنی : جد، پیشرو، نمونه، پدر بزرگ معانی دیگر : نیا، (جمع) پیشینیان، اجداد

progenitor

<hr> معنی : دودمان، فرزند، سلاله، اخلاف <hr> معانی دیگر : زاد و رود، اعقاب، نواده ها، تخم وترکه، اولاد

معنی : دودمان، فرزند، سلاله، اخلاف معانی دیگر : زاد و رود، اعقاب، نواده ها، تخم وترکه، اولاد

progeny

<hr> (هورمون استروئیدی به فرمول c21h30o2) پروژسترون، زایش انگیز، progestin ش، هورمون مربوط به قبل از دوره حاملگی

(هورمون استروئیدی به فرمول c21h30o2) پروژسترون، زایش انگیز، progestin ش، هورمون مربوط به قبل از دوره حاملگی

progesterone

<hr> معنی : پیش بینی، مال اندیشی، پیش بینی مرض <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پیش شناخت، پیش آگهی، پیش دانی، پیش بینی مر­، بهبودی از مر­ در اثر پیش بینی جریان مر­

معنی : پیش بینی، مال اندیشی، پیش بینی مرض معانی دیگر : (پزشکی) پیش شناخت، پیش آگهی، پیش دانی، پیش بینی مر­، بهبودی از مر­ در اثر پیش بینی جریان مر­

prognosis

<hr> پیشگویی، پیش بینی، پیش دانی، وابسته به پیش بینی یا پیش نمایی، شگون، پیشنما، (پزشکی) پیش شناسی، وابسته به اثار اتی وپیش بینی مر­

پیشگویی، پیش بینی، پیش دانی، وابسته به پیش بینی یا پیش نمایی، شگون، پیشنما، (پزشکی) پیش شناسی، وابسته به اثار اتی وپیش بینی مر­

prognostic

<hr> معنی : پیش بینی کردن، تشخیص دادن <hr> معانی دیگر : (از روی نشانه ها) پیش بینی کردن، پیشگویی کردن، پیشنمایی کردن، (پزشکی) پیش شناسی کردن، (از پیش) دلالت کردن بر، حاکی بودن از، تشخیص دادن قبلی مر­

معنی : پیش بینی کردن، تشخیص دادن معانی دیگر : (از روی نشانه ها) پیش بینی کردن، پیشگویی کردن، پیشنمایی کردن، (پزشکی) پیش شناسی کردن، (از پیش) دلالت کردن بر، حاکی بودن از، تشخیص دادن قبلی مر­

prognosticate

<hr> معنی : پیش بینی، پیش گویی، تشخیص قبلی مرض <hr> معانی دیگر : تشخیص قبلی مر­

معنی : پیش بینی، پیش گویی، تشخیص قبلی مرض معانی دیگر : تشخیص قبلی مر­

prognostication

<hr> معنی : پیشگو، تشخیص دهنده قبلی مرض <hr> معانی دیگر : تشخیص دهنده قبلی مر­

معنی : پیشگو، تشخیص دهنده قبلی مرض معانی دیگر : تشخیص دهنده قبلی مر­

prognosticator

<hr> معنی : دستور کار، مرام، دستور، برنامه، نقشه، روش کار، پروگرام، برنامه تهیه کردن، برنامه دار کردن، برنامه نوشتن <hr> معانی دیگر : برنامه ی تلویزیونی (یا سینمایی و غیره)، نمایش، در برنامه قرار دادن، برنامه ریزی کردن، برنامه نوشتن (انگلیس: programme)، (در اصل) اعلامیه، فهرست، برنامه ی نمایش، نحوه ی انجام، (کامپیوتر) برنامه، برنامه دادن (به)، پردازشنامه، برنامه دار کردن <hr> program(me) دستور، طرح اجراى کار، ترتیب کار، برنامه درست کردن

معنی : دستور کار، مرام، دستور، برنامه، نقشه، روش کار، پروگرام، برنامه تهیه کردن، برنامه دار کردن، برنامه نوشتن معانی دیگر : برنامه ی تلویزیونی (یا سینمایی و غیره)، نمایش، در برنامه قرار دادن، برنامه ریزی کردن، برنامه نوشتن (انگلیس: programme)، (در اصل) اعلامیه، فهرست، برنامه ی نمایش، نحوه ی انجام، (

program

program file

program generator

program library

programer

<hr> برنامه پذیر، قابل برنامه نویسى کامپیوتر : قابل برنامه ریزى

برنامه پذیر، قابل برنامه نویسى کامپیوتر : قابل برنامه ریزى

programmable

<hr> معنی : برنامهای، وابسته به پروگرام <hr> معانی دیگر : وابسته به موسیقی همراه صحنه و عملیات (در فیلمبرداری و غیره)، وابسته به برنامه ریزی

معنی : برنامهای، وابسته به پروگرام معانی دیگر : وابسته به موسیقی همراه صحنه و عملیات (در فیلمبرداری و غیره)، وابسته به برنامه ریزی

programmatic

<hr> معنی : دستور کار، روش کار، پروگرام، برنامه تهیه کردن، برنامه دار کردن <hr> معانی دیگر : program برنامه، دستور، نقشه

معنی : دستور کار، روش کار، پروگرام، برنامه تهیه کردن، برنامه دار کردن معانی دیگر : program برنامه، دستور، نقشه

programme

<hr> برنامه ریزی شده، برنامه دار

برنامه ریزی شده، برنامه دار

programmed

<hr> معنی : طرح ریز، برنامه نویس، برنامه ریز، تهیهکننده برنامه <hr> معانی دیگر : برنامه نویس

معنی : طرح ریز، برنامه نویس، برنامه ریز، تهیهکننده برنامه معانی دیگر : برنامه نویس

programmer

<hr> معنی : برنامه نویسی <hr> معانی دیگر : (رادیو و تلویزیون و غیره) برنامه ی نمایش ها، (کامپیوتر) برنامه نویسی، برنامه سازی، برنامه ریزی

معنی : برنامه نویسی معانی دیگر : (رادیو و تلویزیون و غیره) برنامه ی نمایش ها، (کامپیوتر) برنامه نویسی، برنامه سازی، برنامه ریزی

programming

<hr> (کامپیوتر) زبان برنامه نویسی، زبان برنامه نویسی

(کامپیوتر) زبان برنامه نویسی، زبان برنامه نویسی

programming language

programs

<hr> معنی : پیشرفت، حرکت، جریان، پیش روی، ترقی، گردش، سفر، تکامل، پیشرفت کردن، پیش رفتن <hr> معانی دیگر : فرایازی، گذشت، گذر، بهبود، ترقی کردن، جلورفتن، بهتر شدن، بهبود یافتن، (زمان) گذشتن، سفر ملوکانه، مسافرت پادشاه یا حکمران، (پادشاه یا حکمران) سفر کردن

معنی : پیشرفت، حرکت، جریان، پیش روی، ترقی، گردش، سفر، تکامل، پیشرفت کردن، پیش رفتن معانی دیگر : فرایازی، گذشت، گذر، بهبود، ترقی کردن، جلورفتن، بهتر شدن، بهبود یافتن، (زمان) گذشتن، سفر ملوکانه، مسافرت پادشاه یا حکمران، (پادشاه یا حکمران) سفر کردن

progress

progress report

progressing

<hr> معنی : پیشرفت، تسلسل، توالی، تصاعد، فرایازی <hr> معانی دیگر : (عمل یا رویداد) تسلسل، رشته، پشت سرهمی، پی در پی بودگی، (ریاضی) تصاعد، فراگشت، پیشتازی (رجوع شود به: progress)

معنی : پیشرفت، تسلسل، توالی، تصاعد، فرایازی معانی دیگر : (عمل یا رویداد) تسلسل، رشته، پشت سرهمی، پی در پی بودگی، (ریاضی) تصاعد، فراگشت، پیشتازی (رجوع شود به: progress)

progression

<hr> دارای پیشرفت تدریجی، تصاعدی

دارای پیشرفت تدریجی، تصاعدی

progressional

<hr> معنی : مترقی، جلو رونده، ترقی خواه، تصاعدی، نشانه ترقی <hr> معانی دیگر : متوالی، پشت سرهم، پیاپی، گام به گام، تدریجی، پیشرو، پیشرفت گرای، مترقیانه، پیشگرای، پیشتاز، (دستور زبان) استمراری، (پزشکی) وخیم شونده، گسترا، پیش رونده، وابسته به مالیات تصاعدی، (مالیات) فرایاز، (ریاضی) تصاعدی، فرایازی، متصاعد، فرایازگر، آدم پیشرفت گرای

معنی : مترقی، جلو رونده، ترقی خواه، تصاعدی، نشانه ترقی معانی دیگر : متوالی، پشت سرهم، پیاپی، گام به گام، تدریجی، پیشرو، پیشرفت گرای، مترقیانه، پیشگرای، پیشتاز، (دستور زبان) استمراری، (پزشکی) وخیم شونده، گسترا، پیش رونده، وابسته به مالیات تصاعدی، (مالیات) فرایاز، (ریاضی) تصاعدی، فرایازی، متصاعد، فرای

progressive

progressive taxation

<hr> بطور پیشرونده سا ترقی کننده، بطور تصاعدی، تدریجا، ترقی خواهانه

بطور پیشرونده سا ترقی کننده، بطور تصاعدی، تدریجا، ترقی خواهانه

progressively

progressiveness

<hr> معنی : ترقی خواهی <hr> معانی دیگر : پیشرفت گرایی

معنی : ترقی خواهی معانی دیگر : پیشرفت گرایی

progressivism

<hr> معنی : ممنوع ساختن، منع کردن، تحریم کردن، اجازه ندادن، ممانعت کردن <hr> معانی دیگر : ممنوع کردن، قدغن کردن، نهی کردن، بازمان کردن، بژکم کردن، جلوگیری کردن، ممانعت به عمل آوردن، مانع شدن، باز داری کردن

معنی : ممنوع ساختن، منع کردن، تحریم کردن، اجازه ندادن، ممانعت کردن معانی دیگر : ممنوع کردن، قدغن کردن، نهی کردن، بازمان کردن، بژکم کردن، جلوگیری کردن، ممانعت به عمل آوردن، مانع شدن، باز داری کردن

prohibit

<hr> معنی : ممنوع، ممنوع الورود <hr> معانی دیگر : محرم قانون ـ فقه : ممنوع شده

معنی : ممنوع، ممنوع الورود معانی دیگر : محرم قانون ـ فقه : ممنوع شده

prohibited

<hr> معنی : منع، تحریم، ممانعت، ممنوعیت، نهی، قدغن، صدور حکم منع <hr> معانی دیگر : بازمان، بازداری، بژکم، (امریکا) ممنوعیت فروش مشروبات الکلی

معنی : منع، تحریم، ممانعت، ممنوعیت، نهی، قدغن، صدور حکم منع معانی دیگر : بازمان، بازداری، بژکم، (امریکا) ممنوعیت فروش مشروبات الکلی

prohibition

<hr> معنی : طرفدار منع مسکرات <hr> معانی دیگر : (امریکا) هوادار منع تولید و فروش و مصرف نوشابه های الکلی

معنی : طرفدار منع مسکرات معانی دیگر : (امریکا) هوادار منع تولید و فروش و مصرف نوشابه های الکلی

prohibitionist

<hr> معنی : گران، جلوگیری کننده، منعی، موجب منع <hr> معانی دیگر : (بها) گران، گزاف، کمرشکن، بازدارنده، باز مانگر، منع کننده، prohibitory منعی

معنی : گران، جلوگیری کننده، منعی، موجب منع معانی دیگر : (بها) گران، گزاف، کمرشکن، بازدارنده، باز مانگر، منع کننده، prohibitory منعی

prohibitive

<hr> بطور جلو گیری کننده، چنانکه بواسطه گزافی اجازه سوداگری راندهد

بطور جلو گیری کننده، چنانکه بواسطه گزافی اجازه سوداگری راندهد

prohibitively

<hr> معنی : گران، جلوگیری کننده، منعی <hr> معانی دیگر : prohibitive منعی

معنی : گران، جلوگیری کننده، منعی معانی دیگر : prohibitive منعی

prohibitory

<hr> معنی : طرح، نقشه، پروژه، پروژه افکندن، برجسته بودن، پیش افکندن، نقشه کشیدن، پرتاب کردن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن <hr> معانی دیگر : برنامه، فرآخته، پیش افکند، شما، برنامه ریزی کردن، پیش افکند کردن، پیش بینی کردن، (به جلو) افکندن، (صدا) رسا کردن، بلند کردن، (اندیشه و احساس) بیان کردن، رساندن، (اندیشه و تخیل و غیره) پیش پراندن، متوجه کردن، معطوف کردن، بیرون زدن، بیرون زده کردن، (با پروژکتور و غیره) نشان دادن، پیش افکن کردن، نقش افکن کردن، روی پرده انداختن، آپارتمان های ارزان قیمت، طرح خانه سازی (معمولا توسط دولت) (housing project هم می گویند)، (نقشه ی جغرافیایی) افکنش کردن، رجوع شود به: extrapolate، (هندسه) تصویر کردن، فرا فکندن، افکنش کردن

معنی : طرح، نقشه، پروژه، پروژه افکندن، برجسته بودن، پیش افکندن، نقشه کشیدن، پرتاب کردن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن معانی دیگر : برنامه، فرآخته، پیش افکند، شما، برنامه ریزی کردن، پیش افکند کردن، پیش بینی کردن، (به جلو) افکندن، (صدا) رسا کردن، بلند کردن، (اندیشه و احساس) بیان کردن، رساندن، (اندیشه و تخی

واژه های حرف "p" - جملات نمونه