جملات نمونه

<hr> معنی : حکومت، سلطنت <hr> معانی دیگر : (هندی) دولت، هندوستان سلطنت

معنی : حکومت، سلطنت معانی دیگر : (هندی) دولت، هندوستان سلطنت

<hr> معنی : راجا، امیر یا پادشاه <hr> معانی دیگر : هندوستان راجا، فرمانروا

معنی : راجا، امیر یا پادشاه معانی دیگر : هندوستان راجا، فرمانروا

raja

rajah

<hr> معنی : شیار، خط سیر، فاجر، شیب، جای پا، شن کش، هرزه، شکاف، چنگال، چنگک، جمع اوری کردن، با چنگک جمع کردن، با سرعت جلو رفتن <hr> معانی دیگر : هر اسباب افشون مانند: چهارشاخ، با افشون جمع کردن، (به دقت) بررسی کردن، وارسی کردن، (ارتش) از دو سو به آتش بستن، زیر آتش شدید گرفتن، سراسر زیر نظر داشتن، برگ جمع کن، افشون، انگشته، هسک، خیش دستی، (زمین را) با خیش دستی نرم یا صاف کردن، (آتش را) با خاکستر پوشاندن، خراشاندن، تراشاندن، (مرد) عیاش، زن باز، (کف سالن سینما و تالار سخنرانی و غیره) کمی شیب داشتن، شیب کم، کجی خفیف، کمی کج بودن (مانند دکل یا دودکش کشتی که کمی به عقب خمیدگی دارد)، دارای خمیدگی (خفیف ) کردن، کمی کج کردن، (قوش شکاری) دنبال شکار پرواز کردن، اثر، جاده باریک، خمیدگی، بداخلاق، فاسد، رگه، سفر

معنی : شیار، خط سیر، فاجر، شیب، جای پا، شن کش، هرزه، شکاف، چنگال، چنگک، جمع اوری کردن، با چنگک جمع کردن، با سرعت جلو رفتن معانی دیگر : هر اسباب افشون مانند: چهارشاخ، با افشون جمع کردن، (به دقت) بررسی کردن، وارسی کردن، (ارتش) از دو سو به آتش بستن، زیر آتش شدید گرفتن، سراسر زیر نظر داشتن، برگ جمع کن، 

rake

<hr> معنی : گود کردن، لخت کردن <hr> معانی دیگر : (درباره ی سر یا رسوایی و غیره) اطلاعات به دست آوردن، کاشف به عمل آوردن

معنی : گود کردن، لخت کردن معانی دیگر : (درباره ی سر یا رسوایی و غیره) اطلاعات به دست آوردن، کاشف به عمل آوردن

rake up

raked

raking

<hr> معنی : فاسد، بدکار، هرزه، فاجر، جلف و زننده <hr> معانی دیگر : (به ویژه قایق) دارای شکل ساده و خوشایند و حاکی از قابلیت سرعت زیاد، جلف، زن باز، عیاش، قرتی، پست

معنی : فاسد، بدکار، هرزه، فاجر، جلف و زننده معانی دیگر : (به ویژه قایق) دارای شکل ساده و خوشایند و حاکی از قابلیت سرعت زیاد، جلف، زن باز، عیاش، قرتی، پست

rakish

<hr> معنی : خس خس، صدای خس خس <hr> معانی دیگر : طب خس خس

معنی : خس خس، صدای خس خس معانی دیگر : طب خس خس

rale

rallied

<hr> معنی : بالا بردن قیمت، صف ارایی کردن، دوباره جمع اوری کردن، دوباره بکار انداختن، نیروی تازه دادن به، سرو صورت تازه گرفتن، گرد امدن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن <hr> معانی دیگر : (قشون در حال فرار یا عقب نشینی را) گردآوری و سامان دهی کردن، دوباره آماده شدن یا کردن، تجدید سازمان کردن، جمع و جور کردن یا شدن، (به منظور هدف مشترک) احضار کردن، فرا خواندن، دسته بندی کردن، احیا کردن، از نو جان بخشیدن، (دوباره) کنشور کردن، به کمک (کسی) شتافتن، دور کسی را گرفتن (و یاری دادن)، گرد آمدن، تجدید قوا کردن، جان تازه یافتن، جان گرفتن، نیرو گرفتن، بهبودی یافتن، (بازار سهام) دوباره بالارفتن (قیمت)، (پس از نزول) اوج گرفتن، افزایش قیمت، (ورزش - از عقب یا از امتیاز کمتر) به حریف رسیدن و جلو زدن، (مسابقه ی تقریبا باخته را) بردن، بیشتر کوشیدن، میتینگ، گردهمایی بزرگ، تظاهرات، اجتماع، مسخره کردن، به باد استهزا گرفتن، دست انداختن، مچل کردن

معنی : بالا بردن قیمت، صف ارایی کردن، دوباره جمع اوری کردن، دوباره بکار انداختن، نیروی تازه دادن به، سرو صورت تازه گرفتن، گرد امدن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن معانی دیگر : (قشون در حال فرار یا عقب نشینی را) گردآوری و سامان دهی کردن، دوباره آماده شدن یا کردن، تجدید سازمان کردن، جمع و جور کردن یا شدن، 

rally

rallying

rallying cry

rallying point

ralph

ralph waldo emerson

<hr> معنی : دژکوب، قوچ، کلاف، کلوخ کوب، تلمبه، گوسفند نر، بنقطه مقصود رسانیدن، بادژکوب خراب کردن، سفت کردن، فرو بردن، کوبیدن، سنبه زدن <hr> معانی دیگر : (جلو آمدگی سرتیز و فلزی در سینه ی کشتی های جنگی که با آن به کشتی دشمن می زدند و آن را سوراخ می کردند) تیزه، تیزنا، با تیزه زدن، (محکم) زدن به، چپاندن، فرو کوفتن، فرو کردن، سفت کوبی کردن، (عقیده یا لایحه و غیره - معمولا با: across یا through) به زور قبولاندن، تحمیل کردن، (بافشار) از تصویب گذراندن، (معمولا با: with) پر کردن، فشرده کردن، به سرعت حرکت کردن، تند جنبیدن، تند رد شدن، (با: home) فهماندن، توکله ی کسی فرو کردن، کبش، رجوع شود به: battering ram، ( در شمع کوب یا تیرکوب) وزنه، ضربه زن، کوبگر، کوبه، (نجوم) برج حمل، (کامپیوتر- مخفف: random-access memory) رم، حافظه با دستیابی تصادفی، مخفف: فرهنگستان سلطنتی موسیقی (انگلیس)، پیستون منگنه ابی، کلو&nbsp; کوب، باذژکوب خراب کردن، برج حمل

معنی : دژکوب، قوچ، کلاف، کلوخ کوب، تلمبه، گوسفند نر، بنقطه مقصود رسانیدن، بادژکوب خراب کردن، سفت کردن، فرو بردن، کوبیدن، سنبه زدن معانی دیگر : (جلو آمدگی سرتیز و فلزی در سینه ی کشتی های جنگی که با آن به کشتی دشمن می زدند و آن را سوراخ می کردند) تیزه، تیزنا، با تیزه زدن، (محکم) زدن به، چپاندن، فرو کو

<hr> راما ( هریک از تجلیات ویشنو خدای هندوها) <hr> rama_ پسوند: بزرگتر، بیشتر، زیادتر [-orama) [autorama هم می نویسند)

راما ( هریک از تجلیات ویشنو خدای هندوها) rama_ پسوند: بزرگتر، بیشتر، زیادتر [-orama) [autorama هم می نویسند)

rama

<hr> معنی : ماه رمضان، ماه صیام <hr> معانی دیگر : (عربی) رمضان، ramazan : ماه رمضان عربی

معنی : ماه رمضان، ماه صیام معانی دیگر : (عربی) رمضان، ramazan : ماه رمضان عربی

ramadan

<hr> (یکی از دو شعر حماسی بزرگ هندوستان به زبان سانسکریت) رامایانا

(یکی از دو شعر حماسی بزرگ هندوستان به زبان سانسکریت) رامایانا

ramayana

<hr> معنی : پریشانی، سخن بی معنی، سر گردانی، سخن بی ربط، ولگردی، بی هدفی، پرسه زدن، کردن <hr> معانی دیگر : ولگردی کردن، ول گشتن، گردش کردن، خیابان گز کردن، (بی هدف ) راه رفتن، (بی هدف) حرف زدن یا نگاشتن، از این در وآن در حرف زدن، وراجی کردن، از این شاخ به آن شاخ پریدن، حرف های نامربوط زدن، پرت گفتن، (گیاه) از هر سو رشد کردن، پخش شدن، پخشیدن

معنی : پریشانی، سخن بی معنی، سر گردانی، سخن بی ربط، ولگردی، بی هدفی، پرسه زدن، کردن معانی دیگر : ولگردی کردن، ول گشتن، گردش کردن، خیابان گز کردن، (بی هدف ) راه رفتن، (بی هدف) حرف زدن یا نگاشتن، از این در وآن در حرف زدن، وراجی کردن، از این شاخ به آن شاخ پریدن، حرف های نامربوط زدن، پرت گفتن، (گیاه) از

ramble

<hr> معنی : ولگرد <hr> معانی دیگر : پرسه زننده، یاوه گو، پرت گو، اهل چرت وپرت گفتن، (گیاه) انواع رزهای بالارو با گل های خوشه ای، سر گردان

معنی : ولگرد معانی دیگر : پرسه زننده، یاوه گو، پرت گو، اهل چرت وپرت گفتن، (گیاه) انواع رزهای بالارو با گل های خوشه ای، سر گردان

rambler

<hr> بی ربط، پرت، نامربوط، پریشان، گردش کننده، سیار، هرزه رو

بی ربط، پرت، نامربوط، پریشان، گردش کننده، سیار، هرزه رو

rambling

<hr> معنی : وحشی، غیر قابل کنترل، بی قانون و قاعده <hr> معانی دیگر : نامرتب، بی انضباط

معنی : وحشی، غیر قابل کنترل، بی قانون و قاعده معانی دیگر : نامرتب، بی انضباط

rambunctious

<hr> (گیاه شناسی) درخت رمبوتان (nephelium lappaceum از خانواده ی soapberry که بومی ماله است)، میوه رمبوتان

(گیاه شناسی) درخت رمبوتان (nephelium lappaceum از خانواده ی soapberry که بومی ماله است)، میوه رمبوتان

rambutan

<hr> ramequin خوراک مرکب از خرده نان و پنیر و تخم مره

ramequin خوراک مرکب از خرده نان و پنیر و تخم مره

ramekin

rami

<hr> معنی : رامی، الیاف گیاه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) رامی (boehmeria nivea از خانواده ی nettle که گیاه گرمسیری است)

معنی : رامی، الیاف گیاه معانی دیگر : (گیاه شناسی) رامی (boehmeria nivea از خانواده ی nettle که گیاه گرمسیری است)

ramie

<hr> معنی : انشعاب، شاخه شاخگی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در گیاه) شاخه بندی، چند شاخگی، شعبه، شاخه، شاخه ی فرعی، پیامد، (نتیجه ی چند شاخگی یا انشعاب) عاقبت ( عواقب)

معنی : انشعاب، شاخه شاخگی معانی دیگر : (به ویژه در گیاه) شاخه بندی، چند شاخگی، شعبه، شاخه، شاخه ی فرعی، پیامد، (نتیجه ی چند شاخگی یا انشعاب) عاقبت ( عواقب)

ramification

<hr> معنی : منشعب شدن، شاخهشاخه شدن، منشعب کردن، شاخه دادن، شاخه بستن <hr> معانی دیگر : چند شاخه شدن، شاخه شاخه شدن یا کردن، شاخه بندی کردن یا شدن، منشعب کردن یا شدن

معنی : منشعب شدن، شاخهشاخه شدن، منشعب کردن، شاخه دادن، شاخه بستن معانی دیگر : چند شاخه شدن، شاخه شاخه شدن یا کردن، شاخه بندی کردن یا شدن، منشعب کردن یا شدن

ramify

ramjet

rammed

<hr> دستگاه یا شخصی که می کوبد یا فرو می کند، کوبه، کوبگر، ضربه زن، کوبنده، زمین کوب، زمین سفت کن، تخماق، سنبه زن، تیرکوب

دستگاه یا شخصی که می کوبد یا فرو می کند، کوبه، کوبگر، ضربه زن، کوبنده، زمین کوب، زمین سفت کن، تخماق، سنبه زن، تیرکوب

rammer

<hr> سنبه زدن علوم نظامى : راندن گلوله به داخل لوله

سنبه زدن علوم نظامى : راندن گلوله به داخل لوله

ramming

<hr> معنی : پرشاخه <hr> معانی دیگر : پر شاخه

معنی : پرشاخه معانی دیگر : پر شاخه

ramose

<hr> معنی : خشم، پیچ، دست انداز، پلکان، سطح شیب دار، سکوب سراشیب، پلهء سراشیب، بالا بردن یا پایین آوردن، خزیدن، صعود کردن <hr> معانی دیگر : شیب راهه ( که برعکس پلکان با وسایل چرخدار هم می شود در آن حرکت کرد)، (هواپیما) پلکان متحرک، پلکان چرخدار، اسکله یا تختگاه شیب دار (برای به آب انداختن و از آب در آوردن قایق)، سکو، ( اسب و شیر وغیره) روی دو پا بلند شدن، دست در هوا شدن، خیزیدن، حالت تهاجمی به خود گرفتن، براق شدن، (باخشم) جولان دادن، (گیاه شناسی) تره ی وحشی (allium tricoccum)، سرازیرشدن، بالا بردن یاپایین اوردن

معنی : خشم، پیچ، دست انداز، پلکان، سطح شیب دار، سکوب سراشیب، پلهء سراشیب، بالا بردن یا پایین آوردن، خزیدن، صعود کردن معانی دیگر : شیب راهه ( که برعکس پلکان با وسایل چرخدار هم می شود در آن حرکت کرد)، (هواپیما) پلکان متحرک، پلکان چرخدار، اسکله یا تختگاه شیب دار (برای به آب انداختن و از آب در آوردن قای

ramp

ramp up

<hr> معنی : خشم، داد و بیداد، دیوانگی کردن، وحشیگری کردن <hr> معانی دیگر : (مانند شیر ژیان) غریدن و راه رفتن، (با خشم و خشونت) پرسه زدن، ترکتازی کردن، وحشیانه عمل کردن، ژیانی، خشم و غرش، وحشیگری، شرزگی، لگام گسیختگی

معنی : خشم، داد و بیداد، دیوانگی کردن، وحشیگری کردن معانی دیگر : (مانند شیر ژیان) غریدن و راه رفتن، (با خشم و خشونت) پرسه زدن، ترکتازی کردن، وحشیانه عمل کردن، ژیانی، خشم و غرش، وحشیگری، شرزگی، لگام گسیختگی

rampage

<hr> معنی : شیوع <hr> معانی دیگر : فراوانی

معنی : شیوع معانی دیگر : فراوانی

rampancy

<hr> معنی : شایع، حکمفرما <hr> معانی دیگر : (گیاه) پر شاخ و برگ، انبوه، گسترا، فراوان، بی حدو حصر، فراگستر، زبانزد، پراکنده، (اسب و شیر و غیره) ایستاده روی دو پا، خیزیده، لگام گسسته، لجام گسیخته، وحشیگرانه، خشونت آمیز، (معماری - طاق ضربی و هلالی) دارای یک پایه ی بلندتر از دیگری، فرازیده، منتشرشده

معنی : شایع، حکمفرما معانی دیگر : (گیاه) پر شاخ و برگ، انبوه، گسترا، فراوان، بی حدو حصر، فراگستر، زبانزد، پراکنده، (اسب و شیر و غیره) ایستاده روی دو پا، خیزیده، لگام گسسته، لجام گسیخته، وحشیگرانه، خشونت آمیز، (معماری - طاق ضربی و هلالی) دارای یک پایه ی بلندتر از دیگری، فرازیده، منتشرشده

rampant

<hr> معنی : سد، بارو، استحکامات، دارای استحکامات کردن، برج و بارو ساختن <hr> معانی دیگر : خاکریز (دفاعی)، کندک (خندق)، برج و بارو

معنی : سد، بارو، استحکامات، دارای استحکامات کردن، برج و بارو ساختن معانی دیگر : خاکریز (دفاعی)، کندک (خندق)، برج و بارو

rampart

<hr> معنی : سیخ، سنبه، سنبه تفنگ یا توپ <hr> معانی دیگر : (توپ وتفنگ سر پر) سمبه، میل، تپان، خم شدنی

معنی : سیخ، سنبه، سنبه تفنگ یا توپ معانی دیگر : (توپ وتفنگ سر پر) سمبه، میل، تپان، خم شدنی

ramrod

<hr> رامسس ( نام چند تن از شاهان مصر باستان به ویژه رامسس دوم: فوت 1225 پیش ازمیلاد)

رامسس ( نام چند تن از شاهان مصر باستان به ویژه رامسس دوم: فوت 1225 پیش ازمیلاد)

ramses

<hr> معنی : نا پایدار، شل، متزلزل، لکنتی <hr> معانی دیگر : شل و ول، لق لقو، فکسنی، زهوار در رفته، قراضه، بدخلق

معنی : نا پایدار، شل، متزلزل، لکنتی معانی دیگر : شل و ول، لق لقو، فکسنی، زهوار در رفته، قراضه، بدخلق

ramshackle

<hr> معنی : شاخک، شاخ، قسمت بر امده و اطاله یافته <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) شاخه، بیرون زدگی شاخه مانند

معنی : شاخک، شاخ، قسمت بر امده و اطاله یافته معانی دیگر : (گیاه شناسی) شاخه، بیرون زدگی شاخه مانند

ramus

<hr> زمان گذشته ی فعل: run، n کلاف، حلقه، حلقه کلاف، p زمان ماضی فعل run

زمان گذشته ی فعل: run، n کلاف، حلقه، حلقه کلاف، p زمان ماضی فعل run

<hr> معنی : مزرعه یا مرتع احشام، دامداری کردن، در مرتع پرورش احشام کردن <hr> معانی دیگر : (در باختر و جنوب باختری ایالات متحده) مزرعه ی بزرگ (با ساختمان و غیره)، رنچ، مزرعه ی دامداری، مالداری، کسانی که در مزرعه ی بزرگ کار می کنند، مخفف: ranch house، در رنچ کار کردن

معنی : مزرعه یا مرتع احشام، دامداری کردن، در مرتع پرورش احشام کردن معانی دیگر : (در باختر و جنوب باختری ایالات متحده) مزرعه ی بزرگ (با ساختمان و غیره)، رنچ، مزرعه ی دامداری، مالداری، کسانی که در مزرعه ی بزرگ کار می کنند، مخفف: ranch house، در رنچ کار کردن

ranch

<hr> معنی : گله دار، چوپان، دام دار <hr> معانی دیگر : صاحب مزرعه بزرگ، مالک رنچ، گاوچران، کابوی، مالدار، ranchero جنوب امر

معنی : گله دار، چوپان، دام دار معانی دیگر : صاحب مزرعه بزرگ، مالک رنچ، گاوچران، کابوی، مالدار، ranchero جنوب امر

واژه های حرف "r" - جملات نمونه