جملات نمونه

ranching

<hr> رجوع شود به: ranch، رجوع شود به: ranch کلبهی کارگران مزرعه

رجوع شود به: ranch، رجوع شود به: ranch کلبهی کارگران مزرعه

rancho

<hr> معنی : فاسد، باد خورده، نامطبوع، متعفن، ترشیده، بو گرفته <hr> معانی دیگر : دارای بوی نا، پرک، بوی ترشیدگی، بوی کره یاروغن مانده، (مزه) ترشیده، گندیده

معنی : فاسد، باد خورده، نامطبوع، متعفن، ترشیده، بو گرفته معانی دیگر : دارای بوی نا، پرک، بوی ترشیدگی، بوی کره یاروغن مانده، (مزه) ترشیده، گندیده

rancid

<hr> معنی : تعفن، ترشیدگی، باد خوردگی <hr> معانی دیگر : ترشیدگی، تعفن، باد خوردگی

معنی : تعفن، ترشیدگی، باد خوردگی معانی دیگر : ترشیدگی، تعفن، باد خوردگی

rancidity

<hr> معنی : عداوت، کینه، بدخواهی، خصومت دیرین <hr> معانی دیگر : دشمنی دیرینه، بغض، کینه توزی (انگلیس: rancour)

معنی : عداوت، کینه، بدخواهی، خصومت دیرین معانی دیگر : دشمنی دیرینه، بغض، کینه توزی (انگلیس: rancour)

rancor

<hr> معنی : معاند، دارای عداوت و دشمنی دیرین <hr> معانی دیگر : معاند، دارای عداوت و دشمنی دیرین

معنی : معاند، دارای عداوت و دشمنی دیرین معانی دیگر : معاند، دارای عداوت و دشمنی دیرین

rancorous

<hr> معنی : خصومت دیرین <hr> معانی دیگر : rancor بدخواهی، عداوت، کینه

معنی : خصومت دیرین معانی دیگر : rancor بدخواهی، عداوت، کینه

rancour

<hr> معنی : کنار، مرز، نوار، حاشیه، لبه، برامدگی لبه طبقات سنگ، تسمهء اهنی، تکه دراز گوشت <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: witwatersrand، (انگلیس) کناره، مرز (به ویژه مرز شخم زده نشده ی کشتزار)، (یکان اصلی پول جمهوری افریقای جنوبی) راند، بصورت نوار یاتسمه دراوردن

معنی : کنار، مرز، نوار، حاشیه، لبه، برامدگی لبه طبقات سنگ، تسمهء اهنی، تکه دراز گوشت معانی دیگر : رجوع شود به: witwatersrand، (انگلیس) کناره، مرز (به ویژه مرز شخم زده نشده ی کشتزار)، (یکان اصلی پول جمهوری افریقای جنوبی) راند، بصورت نوار یاتسمه دراوردن

rand

<hr> معنی : بختانه، خط سیر اتقافی، تصادفی، غیر عمدی <hr> معانی دیگر : (بدون هدف یا نقشه ی قبلی) تصادفی، بختی، بختوار، کاتوره ای، بی نقشه، اتفاقی، بی گزین، همین جوری، رخدادی، الله بختی، بدون ترتیب، بختین، (آمار) بختی، قاطی پاتی، غیر یکدست، به اندازه یا جورهای مختلف، جور واجور، ناجور (به ویژه در مورد سنگ ساختمانی)، عمل یا روش بدون نقشه و تصادفی، مسیر ناگهانی، فکر تصادفی

معنی : بختانه، خط سیر اتقافی، تصادفی، غیر عمدی معانی دیگر : (بدون هدف یا نقشه ی قبلی) تصادفی، بختی، بختوار، کاتوره ای، بی نقشه، اتفاقی، بی گزین، همین جوری، رخدادی، الله بختی، بدون ترتیب، بختین، (آمار) بختی، قاطی پاتی، غیر یکدست، به اندازه یا جورهای مختلف، جور واجور، ناجور (به ویژه در مورد سنگ ساختما

random

random access memory

random error

random sample

<hr> (آمار) متغیر تصادفی، وردای بختی

(آمار) متغیر تصادفی، وردای بختی

random variable

<hr> تصادفى کردن روانشناسى : ارایش تصادفى زیست شناسى : کتره اى کردن

تصادفى کردن روانشناسى : ارایش تصادفى زیست شناسى : کتره اى کردن

randomization

<hr> معنی : تصادفی کردن <hr> معانی دیگر : بختی کردن، بختانه کردن، بخت وار گزیدن

معنی : تصادفی کردن معانی دیگر : بختی کردن، بختانه کردن، بخت وار گزیدن

randomize

randomly

<hr> معنی : غیرمترقبهبودن

randomness

<hr> معنی : زبان دراز، سرکش، بی تربیت، خشن، شهوانی، افسار گیسخته، گدای سمج و بیادب <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند)، بی ادب، عامی، حشری، شهوتی، برانگیخته (از نظر جنسی)

معنی : زبان دراز، سرکش، بی تربیت، خشن، شهوانی، افسار گیسخته، گدای سمج و بیادب معانی دیگر : (اسکاتلند)، بی ادب، عامی، حشری، شهوتی، برانگیخته (از نظر جنسی)

randy

<hr> زمان گذشته ی فعل: ring، زمان ماضی فعل ring

زمان گذشته ی فعل: ring، زمان ماضی فعل ring

rang

<hr> معنی : محدوده، رسایی، چشم رس، تیر رس، برد، خط مبنا، منحنی مبنا، حوزه، حدود، دسترسی، میزان کردن، اراستن، مرتب کردن، در صف اوردن، تغییر کردن، سیر و حرکت کردن <hr> معانی دیگر : دامنه، گستره، گستردگی، وسعت، گسترش، ردیف، خط، زنجیره، سری، رتبه، مقام، درجه، نوع، گونه، راسته، تنوع، سلسه جبال، کوه زنجیر، رشته کوه، (سلاح آتشین و موشک و غیره) برد، (موسیقی و صدا و آهنگ) تعداد دانگ ها، گستره ی صدا، سرگردانی، گشت، پرسه، کلگشت، چراگاه، دشت دام ها، مرتع، وابسته به مرتع، (با برق یا گاز) اجاق، ردیف کردن، رج بستن، رده بندی کردن، طبقه بندی کردن، به خط کردن، چیدن، آراستن، همقطار کردن یا شدن، پیوستن (به)، یکی شدن (با)، پرسه زدن، گشتن، گشت زدن، تردد کردن، (دام) در مرتع رها کردن، چراندن، (در جهت بخصوصی) گسترده شدن، امتداد یافتن، (سلاح یا موشک و غیره) برد معینی داشتن، گستره داشتن، توسعه داشتن، گسترش داشتن، (کشتی و هواپیما وغیره) شعاع عمل، (محل تمرین تیراندازی و موشک اندازی وغیره) میدان تیر، مربوط به چراگاه، چراگاهی، (زیست شناسی - میزان گسترش سرزمینی که گیاه یا جانور در آن بومی است) گستره، (ریاضی - آمار) برد، حوزه ی مقادیر، مجموعه ی مقادیر، دامنه ی نمره ها، دامنه ی دگرش، هدفگیری کردن، تنظیم تیر کردن، قلق گیری کردن، (نادر) هموار کردن، (در عرشه ی کشتی) طناب یا زنجیر لنگر را تا کردن (تا گوریده نشود)، عبور کردن، مسطح کردن

معنی : محدوده، رسایی، چشم رس، تیر رس، برد، خط مبنا، منحنی مبنا، حوزه، حدود، دسترسی، میزان کردن، اراستن، مرتب کردن، در صف اوردن، تغییر کردن، سیر و حرکت کردن معانی دیگر : دامنه، گستره، گستردگی، وسعت، گسترش، ردیف، خط، زنجیره، سری، رتبه، مقام، درجه، نوع، گونه، راسته، تنوع، سلسه جبال، کوه زنجیر، رشته کوه

range

range of mountains

<hr> معنی : تکاور، جنگل بان، ولگرد خانه بدوش، هنگ سوار، تفنگ دار سواره <hr> معانی دیگر : بیابانگرد، گردشگر، گردان، سرگردان، (امریکا) پاسدار سواره، پلیس سواره، (امریکا- معمولا r بزرگ) تکاور، کماندو، سرجنگلبان، رئیس پارک، رئیس جنگلبانی

معنی : تکاور، جنگل بان، ولگرد خانه بدوش، هنگ سوار، تفنگ دار سواره معانی دیگر : بیابانگرد، گردشگر، گردان، سرگردان، (امریکا) پاسدار سواره، پلیس سواره، (امریکا- معمولا r بزرگ) تکاور، کماندو، سرجنگلبان، رئیس پارک، رئیس جنگلبانی

ranger

ranges

<hr> تنظیم تیر کردن، مسافت یابى کردن، مسافت یابى، تنظیم کردن اسلحه، قلق گیرى کردن علوم نظامى : تجسس کردن منطقه هدف با هواپیما یا گشت زنى در منطقه هدف

تنظیم تیر کردن، مسافت یابى کردن، مسافت یابى، تنظیم کردن اسلحه، قلق گیرى کردن علوم نظامى : تجسس کردن منطقه هدف با هواپیما یا گشت زنى در منطقه هدف

ranging

<hr> شهر رنگون (پایتخت کشور برمه یا میانمار - yangon هم می گویند)

شهر رنگون (پایتخت کشور برمه یا میانمار - yangon هم می گویند)

rangoon

<hr> معنی : ولگرد، کوهستانی، پا دراز و لاغر <hr> معانی دیگر : لاغر و پادراز، کشیده اندام، متمایل به تحرک و گردش، گردان، بیابانگرد، گردشگر، دشت گرد، rangey کوهستانی

معنی : ولگرد، کوهستانی، پا دراز و لاغر معانی دیگر : لاغر و پادراز، کشیده اندام، متمایل به تحرک و گردش، گردان، بیابانگرد، گردشگر، دشت گرد، rangey کوهستانی

rangy

<hr> (سانسکریت) همسر راجا، راجای زن، رانی (ranee هم می نویسند)

(سانسکریت) همسر راجا، راجای زن، رانی (ranee هم می نویسند)

rani

<hr> معنی : سلسله، شکل، ردیف، رتبه، شان، قطار، صف، ترتیب، نظم، پایه، رشته، مقام، انبوه، جلف، ترشیده، طلب شده، رتبه بندی کردن، درجه دادن، اراستن، دسته بندی کردن <hr> معانی دیگر : خط، رج، رجه، سری، آرایش، تنظیم، سلسله مراتب، صف بندی، (اجتماع) طبقه، رسته، (ارتشی و کارمند) رتبه، درجه، مرتبه، مرتبت، ارج، منزلت، (شطرنج) خانه، ردیف خانه ها، (ارتش) صف سربازان، صف کامیون، خط سرباز ( یاکامیون و غیره)، (جمع) سربازان (در مقایسه با: افسران officers)، به صف کردن، ردیف کردن، رج کردن، آراستن، به خط کردن، ارزیابی کردن، مقام قائل شدن، مقام برتری داشتن، ارشد بودن، مافوق بودن، مقام داشتن، دارای رتبه یا امتیاز معینی بودن، (قدیمی) به صف شدن، به صف حرکت کردن، (موسیقی) رجوع شود به: stop، پر شاخ و برگ، پرپشت، محض، کامل، تمام عیار، بسیار حاصلخیز، پر محصول، پربار، (بو) تند، نا(دارای بوی نا)، گند، خشن، خشونت آمیز، زمخت، با بد سلیقگی، درمورد جانور طلب شده، منظم کردن

معنی : سلسله، شکل، ردیف، رتبه، شان، قطار، صف، ترتیب، نظم، پایه، رشته، مقام، انبوه، جلف، ترشیده، طلب شده، رتبه بندی کردن، درجه دادن، اراستن، دسته بندی کردن معانی دیگر : خط، رج، رجه، سری، آرایش، تنظیم، سلسله مراتب، صف بندی، (اجتماع) طبقه، رسته، (ارتشی و کارمند) رتبه، درجه، مرتبه، مرتبت، ارج، منزلت، (ش

rank

<hr> 1- (ارتش) سربازان (در برابر: افسران 2 (officers- مردم عادی (در برابر: رهبران یا زعمای قوم)، شئون مختلف نظامی، نفرات

1- (ارتش) سربازان (در برابر: افسران 2 (officers- مردم عادی (در برابر: رهبران یا زعمای قوم)، شئون مختلف نظامی، نفرات

rank and file

<hr> معنی : سرباز، افسر سربازی کرده، افسر ترفیع یافته، افسرصفی <hr> معانی دیگر : سرباز وظیفه، سرباز زیر پرچم

معنی : سرباز، افسر سربازی کرده، افسر ترفیع یافته، افسرصفی معانی دیگر : سرباز وظیفه، سرباز زیر پرچم

ranker

<hr> معنی : رتبه بندی، دارای مقام بزرگ و عالی، عالی مرتبه <hr> معانی دیگر : بلند پایه، والاجاه، والامقام، ارشد، تیمسار، برجسته، سرشناس، نامدار

معنی : رتبه بندی، دارای مقام بزرگ و عالی، عالی مرتبه معانی دیگر : بلند پایه، والاجاه، والامقام، ارشد، تیمسار، برجسته، سرشناس، نامدار

ranking

<hr> معنی : چرک نشستن، چرک جمع کردن، جان گداز بودن، جانسوز بودن <hr> معانی دیگر : دل چرکین شدن یا کردن، رنجاندن، رنجیدن، (دراصل) چرک کردن، متورم و سرخ کردن یاشدن، رنج دادن، عذاب دادن

معنی : چرک نشستن، چرک جمع کردن، جان گداز بودن، جانسوز بودن معانی دیگر : دل چرکین شدن یا کردن، رنجاندن، رنجیدن، (دراصل) چرک کردن، متورم و سرخ کردن یاشدن، رنج دادن، عذاب دادن

rankle

ranks

<hr> معنی : غارتگری، زیاد کاوش کردن، جستجو کردن، چپاول کردن، غارت کردن، لخت کردن <hr> معانی دیگر : (برای یافتن) زیرورو کردن، کاویدن، (دقیقا دنبال چیزی) گشتن، چپو کردن، به یغما بردن، دستبرد زدن

معنی : غارتگری، زیاد کاوش کردن، جستجو کردن، چپاول کردن، غارت کردن، لخت کردن معانی دیگر : (برای یافتن) زیرورو کردن، کاویدن، (دقیقا دنبال چیزی) گشتن، چپو کردن، به یغما بردن، دستبرد زدن

ransack

<hr> معنی : خون بها، فدیه، فدا، جزیه، فدیهدادن، ازادی کسی یا چیزی را خریدن <hr> معانی دیگر : سربها، سر خرید، سرگزیت، باج، مبلغ سربها یا باج، (با دادن سربها یا باج) آزاد کردن، رهانیدن، رستگار کردن، از گناه رهانیدن، نجات از گناه، رستگاری، جان کرو رنسوم (شاعر آمریکایی)، غرامت جنگی

معنی : خون بها، فدیه، فدا، جزیه، فدیهدادن، ازادی کسی یا چیزی را خریدن معانی دیگر : سربها، سر خرید، سرگزیت، باج، مبلغ سربها یا باج، (با دادن سربها یا باج) آزاد کردن، رهانیدن، رستگار کردن، از گناه رهانیدن، نجات از گناه، رستگاری، جان کرو رنسوم (شاعر آمریکایی)، غرامت جنگی

ransom

ransom money

<hr> معنی : عبارت سازی، بیهوده گویی، یاوهسرایی، لفاظی کردن، یاوه سرایی کردن، بیهوده گفتن <hr> معانی دیگر : رجز خواندن، توپ و تشر زدن، پرخاش کردن، عتاب کردن، بلند و مصنوعی حرف زدن (مثل هنرپیشگان ناشی)، (ناشیانه) دکلمه کردن، نطق گوشخراش (پردادوقال)، ranten : لفاظی کردن، سرزنش کردن

معنی : عبارت سازی، بیهوده گویی، یاوهسرایی، لفاظی کردن، یاوه سرایی کردن، بیهوده گفتن معانی دیگر : رجز خواندن، توپ و تشر زدن، پرخاش کردن، عتاب کردن، بلند و مصنوعی حرف زدن (مثل هنرپیشگان ناشی)، (ناشیانه) دکلمه کردن، نطق گوشخراش (پردادوقال)، ranten : لفاظی کردن، سرزنش کردن

rant

<hr> معنی : یاوهگو <hr> معانی دیگر : یاوه گو

معنی : یاوهگو معانی دیگر : یاوه گو

ranter

ranting

<hr> معنی : زخم زبان، تقصیر، صدای دقالباب، سرزنش سخت، ضربت تند و سریع زدن <hr> معانی دیگر : (تند) ضربه زدن (به ویژه با کف دست یا انگشت ها)، (تند) کوفتن، زدن، دق کردن، ضرب گرفتن، (خودمانی) سخت نکوهش کردن، (آمریکا - خودمانی) صحبت جدی کردن، صحبت جدی، (امریکا - خودمانی) تقصیر، تنبیه، (آمریکا - خودمانی) اختلاط کردن، گپ زدن، گپ زدنی، اختلاط، ضربه ی تند و کوتاه، دق الباب، تق، (آمریکا - خودمانی) موسیقی رپ، آواز رپ، آواز رپ خواندن، آهنگ رپ نواختن، (قرن -18 ایرلند) سکه ی نیم پنی تقلبی، پشیز، کمترین مقدار، یک ذره، (نادر)، قاپیدن، گرفتن

معنی : زخم زبان، تقصیر، صدای دقالباب، سرزنش سخت، ضربت تند و سریع زدن معانی دیگر : (تند) ضربه زدن (به ویژه با کف دست یا انگشت ها)، (تند) کوفتن، زدن، دق کردن، ضرب گرفتن، (خودمانی) سخت نکوهش کردن، (آمریکا - خودمانی) صحبت جدی کردن، صحبت جدی، (امریکا - خودمانی) تقصیر، تنبیه، (آمریکا - خودمانی) اختلاط کرد

rap music

<hr> معنی : سبع، ژیان، درنده خو <hr> معانی دیگر : چپاولگر، بچاپ وبرو، یغماگر-2 درنده، شکارگر، شرزه

معنی : سبع، ژیان، درنده خو معانی دیگر : چپاولگر، بچاپ وبرو، یغماگر-2 درنده، شکارگر، شرزه

rapacious

<hr> معنی : از، درنده خویی، یغماگری <hr> معانی دیگر : غارتگری

معنی : از، درنده خویی، یغماگری معانی دیگر : غارتگری

rapacity

<hr> ویران سازی، چپاول و خرابی، مخروبه سازی، تجاوز جنسی کردن، زنای به عنف کردن، تجاوز به عنف، جماع زوری، رجوع شود به: statutory rape، (نادر) به زور بردن، (گیاه شناسی) شلغم روغنی (brassica napus از خانواده ی crucifer)، شلغم بیابانی، منداب، تفاله انگور ( انگوری که آب آن گرفته شده است)، هتک ناموس کردن، تجاوز بناموس کردن، بزوربردن یاگرفتن

ویران سازی، چپاول و خرابی، مخروبه سازی، تجاوز جنسی کردن، زنای به عنف کردن، تجاوز به عنف، جماع زوری، رجوع شود به: statutory rape، (نادر) به زور بردن، (گیاه شناسی) شلغم روغنی (brassica napus از خانواده ی crucifer)، شلغم بیابانی، منداب، تفاله انگور ( انگوری که آب آن گرفته شده است)، هتک ناموس کردن، تجاو

rape

raper

<hr> تخم شلغم روغنی (یا بیابانی)، تخم منداب

تخم شلغم روغنی (یا بیابانی)، تخم منداب

rapeseed

<hr> معنی : رافائل <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر، (انجیل) رفائیل

معنی : رافائل معانی دیگر : اسم خاص مذکر، (انجیل) رفائیل

raphael

<hr> (کالبد شناسی) درز، چین، ستیغ، (گیاه شناسی) شیار تخمک، رافه، دانه دم، درز جنین

(کالبد شناسی) درز، چین، ستیغ، (گیاه شناسی) شیار تخمک، رافه، دانه دم، درز جنین

واژه های حرف "r" - جملات نمونه