جملات نمونه

<hr> معنی : قید، روروک، چوب زیر گهواره، صندلی گهوارهای، غلتانک، کفش یخ بازی، لاوک خاکشویی <hr> معانی دیگر : (انسان) گهواره جنبان، لاننده، هریک از دو چوب قوس دار زیر گهواره یا صندلی تکانشی (و غیره)، جنبانک، جنبانه، صندلی تکانشی (rocking chair هم می گویند)، اسباب بازی جنباندنی، صندلی جنبان، (معدن طلا) لاوک (برای شستن شن و جدا کردن طلا)، رقاصک، اسبک سوپاپ، اهرم فشارنده، کفش ی&nbsp; بازی

معنی : قید، روروک، چوب زیر گهواره، صندلی گهوارهای، غلتانک، کفش یخ بازی، لاوک خاکشویی معانی دیگر : (انسان) گهواره جنبان، لاننده، هریک از دو چوب قوس دار زیر گهواره یا صندلی تکانشی (و غیره)، جنبانک، جنبانه، صندلی تکانشی (rocking chair هم می گویند)، اسباب بازی جنباندنی، صندلی جنبان، (معدن طلا) لاوک (برا

rocker

<hr> (در ساختن سنگ باغ: rock garden) خاک و سنگ، خاره یاصخره مصنوعی برای روییدن کرف، کوه مصنوعی، دیوار کوه نما

(در ساختن سنگ باغ: rock garden) خاک و سنگ، خاره یاصخره مصنوعی برای روییدن کرف، کوه مصنوعی، دیوار کوه نما

rockery

<hr> معنی : موشک، پرتابه، فشفشه، راکت، موشک یا پرتابهفضا پیما، با سرعت از جای جستن، بطور عمودی از زمین بلند شدن <hr> معانی دیگر : مرمی، موشک باران کردن، با موشک حمله کردن، با موشک فرستادن، (ناگهان) مشهور کردن یا شدن، به سرعت بالا بردن، اوج گرفتن، (به سرعت) حرکت کردن، مانند تیر رفتن، ترقه ی استوانه ای، فشفشک، (گیاه شناسی)، شابانک کران زی (جنس cakile و خانواده ی crucifer - بومی کرانه های اروپا و امریکای شمالی)، شابانک سالاد، منداب (eruca sativa از خانواده ی rocket salad-crucifer هم می گویند)، موشک وار رفتن

معنی : موشک، پرتابه، فشفشه، راکت، موشک یا پرتابهفضا پیما، با سرعت از جای جستن، بطور عمودی از زمین بلند شدن معانی دیگر : مرمی، موشک باران کردن، با موشک حمله کردن، با موشک فرستادن، (ناگهان) مشهور کردن یا شدن، به سرعت بالا بردن، اوج گرفتن، (به سرعت) حرکت کردن، مانند تیر رفتن، ترقه ی استوانه ای، فشفشک، 

rocket

<hr> موشک انداز، سکوی پرتاب (موشک یا پرتابه و غیره)

موشک انداز، سکوی پرتاب (موشک یا پرتابه و غیره)

rocket launcher

rocket scientist

<hr> معنی : فن پرتاب موشک <hr> معانی دیگر : موشک شناسی (علم ساختن و هدایت موشک)

معنی : فن پرتاب موشک معانی دیگر : موشک شناسی (علم ساختن و هدایت موشک)

rocketry

rockfall

<hr> رجوع شود به: rocky mountains

rockies

rocking

<hr> معنی : صندلی گهوارهای، صندلی تاب، صندلی راحتی تکان خور <hr> معانی دیگر : صندلی تکانشی، صندلی جنبان، جنبانه

معنی : صندلی گهوارهای، صندلی تاب، صندلی راحتی تکان خور معانی دیگر : صندلی تکانشی، صندلی جنبان، جنبانه

rocking chair

<hr> (اسباب بازی) اسب جنبان، جنبانک

(اسباب بازی) اسب جنبان، جنبانک

rocking horse

rocklike

rocks

<hr> معنی : سخت، سنگلاخ، پرصخره <hr> معانی دیگر : پرسنگ، سنگناک، (از نظر استحکام یا سختی یا ظلم) سنگ مانند، دشوار، صعب، مشتمل بر سنگ، سنگی، جنبان، لق، شل و ول، سست، گیج، لرزان، پرصلابت

معنی : سخت، سنگلاخ، پرصخره معانی دیگر : پرسنگ، سنگناک، (از نظر استحکام یا سختی یا ظلم) سنگ مانند، دشوار، صعب، مشتمل بر سنگ، سنگی، جنبان، لق، شل و ول، سست، گیج، لرزان، پرصلابت

rocky

<hr> کوه های راکی (از جنوب ایالات متحده تا کانادا و آلاسکا راستا دارد)

کوه های راکی (از جنوب ایالات متحده تا کانادا و آلاسکا راستا دارد)

rocky mountains

<hr> معنی : روکو، سبک هنری قرن 18 میلادی، منسوخ، عجیب و غریب <hr> معانی دیگر : (سبک هنر سده ی 18 که در واکنش به baroque به وجود آمد و ویژگی آن تزیینات فراوان و رنگ های روشن و شاد بود) رکوکو، سبک هنری قرن 81 میلادی، منسو

معنی : روکو، سبک هنری قرن 18 میلادی، منسوخ، عجیب و غریب معانی دیگر : (سبک هنر سده ی 18 که در واکنش به baroque به وجود آمد و ویژگی آن تزیینات فراوان و رنگ های روشن و شاد بود) رکوکو، سبک هنری قرن 81 میلادی، منسو

rococo

<hr> معنی : میل، میله، قدرت، چوب، عصا، ترکه، برق گیر، میله دار کردن <hr> معانی دیگر : چوب (راست و نازک)، راست شاخه، (معمولا با: the) تنبیه، گوشمالی، چوبکاری، (انجیل) عصا، (از فلز یا چوب یا پلاستیک و غیره) میل، سنبه، دیلم، وشنگ، مرود، (انجیل) نژاد، تخمه، تبار، گرز مرصع (که شاهان در مراسم رسمی به دست می گرفتند و نشانه ی قدرت و مقام بود)، (مجازی) قدرت و اقتدار، ابهت، (یکان سنجش درازا برابر با 5/03 متر یا پنج و نیم یارد) راد، راد مربع (برابر با 25/29 متر مربع)، (امریکا - خودمانی) تپانچه، (امریکا - خودمانی) رجوع شود به: hot rod، (مهره داران) یاخته ی میله مانند، میل یاخته (در مردمک چشم)، (ترکیزه شناسی) ریزجاندار باسیل مانند، میلیزه سان، رجوع شود به: fishing rod

معنی : میل، میله، قدرت، چوب، عصا، ترکه، برق گیر، میله دار کردن معانی دیگر : چوب (راست و نازک)، راست شاخه، (معمولا با: the) تنبیه، گوشمالی، چوبکاری، (انجیل) عصا، (از فلز یا چوب یا پلاستیک و غیره) میل، سنبه، دیلم، وشنگ، مرود، (انجیل) نژاد، تخمه، تبار، گرز مرصع (که شاهان در مراسم رسمی به دست می گرفتند 

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول قدیمی فعل: ride، (کشتی های کوچک) طناب لنگر، گذشته edir

زمان گذشته و اسم مفعول قدیمی فعل: ride، (کشتی های کوچک) طناب لنگر، گذشته edir

rode

<hr> معنی : جانور جونده <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی)، جونده، خایشگر (جانداران راسته ی rodentia مانند موش و بیدستر)، جانور جونده مثل موش

معنی : جانور جونده معانی دیگر : (جانور شناسی)، جونده، خایشگر (جانداران راسته ی rodentia مانند موش و بیدستر)، جانور جونده مثل موش

rodent

<hr> مرگ موش، موش کش، دارو یا عامل کشنده جانوران جونده

مرگ موش، موش کش، دارو یا عامل کشنده جانوران جونده

rodenticide

<hr> معنی : بازار مال فروشان، نمایش سوار کاری <hr> معانی دیگر : (امریکا) نمایش کابوی ها (سوارکاری و کمند افکنی و غیره)، سوار کاری کردن

معنی : بازار مال فروشان، نمایش سوار کاری معانی دیگر : (امریکا) نمایش کابوی ها (سوارکاری و کمند افکنی و غیره)، سوار کاری کردن

rodeo

<hr> اوگست رودن (پیکر تراش فرانسوی)

اوگست رودن (پیکر تراش فرانسوی)

rodin

<hr> حمل کننده ی چوب ترازیابی (در مساحی)، کمک نقشه بردار، کمک مساح massaah

حمل کننده ی چوب ترازیابی (در مساحی)، کمک نقشه بردار، کمک مساح massaah

rodman

rods

<hr> معنی : گوزن ماده، گوزن کوچک <hr> معانی دیگر : تخم ماهی، خاویار (به ویژه اگر هنوز در تخمدان ماهی باشد)، اشپل، (جانور شناسی) غزال، غزاله (roe deer) (capreolus capreolus هم می گویند)

معنی : گوزن ماده، گوزن کوچک معانی دیگر : تخم ماهی، خاویار (به ویژه اگر هنوز در تخمدان ماهی باشد)، اشپل، (جانور شناسی) غزال، غزاله (roe deer) (capreolus capreolus هم می گویند)

roe deer

<hr> معنی : گوزن نر، شوکا <hr> معانی دیگر : غزال، غزال نر

معنی : گوزن نر، شوکا معانی دیگر : غزال، غزال نر

roebuck

<hr> معنی : رونتگن <hr> معانی دیگر : (واحد اندازه گیری اشعه ی ایکس) رونتگن، ویلهلم رونتگن (فیزیک دان آلمانی)، واحد بین المللی تشعشع اشعه مجهول

معنی : رونتگن معانی دیگر : (واحد اندازه گیری اشعه ی ایکس) رونتگن، ویلهلم رونتگن (فیزیک دان آلمانی)، واحد بین المللی تشعشع اشعه مجهول

roentgen

<hr> اسم خاص مذکر، (در مخابرات رادیویی و غیره) دریافت شد، شنیدم، راجر، محاوره، آره، قبول

اسم خاص مذکر، (در مخابرات رادیویی و غیره) دریافت شد، شنیدم، راجر، محاوره، آره، قبول

roger

roger williams

rogers

<hr> معنی : اسب چموش، سیاه بند، رند، بذله گو، قاپ، قلاش، قاپنده، ادم دغل، حیوان عظیم الجثه سرکش، ناقلا، گول زدن، از علف هرزه پاک کردن، رذالت و پستی نشان دادن، هرس کردن <hr> معانی دیگر : عیاش، شوخ، خوشگذران، (فیل و غیره) تکرو و سبع، چموش، سرکش، (قدیمی) گدای سیار، ولگرد، خانه به دوش، رذل، بی شرف، ناکس، فرومایه، پست فطرت، بد ذات، فرومایگی کردن، بد ذاتی کردن، (زیست شناسی) گیاه نابهنجار، نابروال، نااستانده، (گیاهان نابهنجار را) ریشه کن کردن، متجاسر، رذالت و پستی نشان دادن <hr> rogue(elephant) پسل سرکش که ازدسته پیلان جدا شده باشد

معنی : اسب چموش، سیاه بند، رند، بذله گو، قاپ، قلاش، قاپنده، ادم دغل، حیوان عظیم الجثه سرکش، ناقلا، گول زدن، از علف هرزه پاک کردن، رذالت و پستی نشان دادن، هرس کردن معانی دیگر : عیاش، شوخ، خوشگذران، (فیل و غیره) تکرو و سبع، چموش، سرکش، (قدیمی) گدای سیار، ولگرد، خانه به دوش، رذل، بی شرف، ناکس، فرومایه،

rogue

<hr> معنی : رندی، بد ذاتی <hr> معانی دیگر : رذالت، فرومایگی، ناکسی، بی شرفی، شیطنت، ذغلی

معنی : رندی، بد ذاتی معانی دیگر : رذالت، فرومایگی، ناکسی، بی شرفی، شیطنت، ذغلی

roguery

<hr> معنی : رندانه، دغل وار <hr> معانی دیگر : ناکسانه، رذلانه، بافرومایگی، بدکار، تبهکار، دغلکار

معنی : رندانه، دغل وار معانی دیگر : ناکسانه، رذلانه، بافرومایگی، بدکار، تبهکار، دغلکار

roguish

<hr> از روی پست فطرتی، از روی رذالت، ازروی بد ذاتی یاشیطنت

از روی پست فطرتی، از روی رذالت، ازروی بد ذاتی یاشیطنت

roguishly

rohypnol

<hr> معنی : اشفته کردن، دنبال هم دویدن، با جیغ و داد و بازی کردن <hr> معانی دیگر : (آبگونه را با به هم زدن) گل آلود کردن، کدر کردن، درد آلود کردن، انگیزاندن، به هیجان درآوردن یا درآمدن، به تلاطم در آوردن، خشمگین کردن، مخلوط کردن، سرگردان شدن

معنی : اشفته کردن، دنبال هم دویدن، با جیغ و داد و بازی کردن معانی دیگر : (آبگونه را با به هم زدن) گل آلود کردن، کدر کردن، درد آلود کردن، انگیزاندن، به هیجان درآوردن یا درآمدن، به تلاطم در آوردن، خشمگین کردن، مخلوط کردن، سرگردان شدن

roil

<hr> معنی : وظیفه، نقش، رل <hr> معانی دیگر : بخش، طومار، بازی در تاثر نقش

معنی : وظیفه، نقش، رل معانی دیگر : بخش، طومار، بازی در تاثر نقش

role

<hr> (آدم) سرمشق (دیگران)، نمونه، اسوه، الگو، الهام بخش

(آدم) سرمشق (دیگران)، نمونه، اسوه، الگو، الهام بخش

role model

<hr> (روان شناسی) نقش گزاری، نقشگری درمانی

(روان شناسی) نقش گزاری، نقشگری درمانی

role playing

<hr> معنی : گردش، صورت، توپ، لوله، نورد، فهرست، ثبت، غل، چرخش، طومار، فرد، غلتک، نان ساندویچی، چیز پیچیده، تمایل، گرد کردن، غلتیدن، غلت خوردن، غلتاندن، غلت دادن، غل دادن، غلتک زدن، بدوران انداختن، تراندن، تر دادن، تلاطم داشتن، گشتن، پیچیدن <hr> معانی دیگر : تریدن، غلت زدن یا خوردن، (روی یک یا چند چرخ) حرکت کردن، (با وسیله ی چرخدار) سفر کردن، آمدن یا رفتن، به حرکت درآوردن یا درآمدن، گذشتن، سرآمدن، سپری شدن، دور شدن، (موج یا آب و غیره) خوردن به، جریان یافتن، باخود بردن، (باجریان) برده شدن، صدای بلند و نسبتا طولانی ایجاد کردن، غریدن، خروشیدن، غرمبیدن، (سخن یا صدا و غیره) نوسان کردن، واپژواک کردن، تحریر دادن، چهچهه زدن، تکریر کردن یا شدن، (صدا را) کش دادن، (با مالاندن و چرخاندن) به صورت استوانه یا لوله یا گردله در آوردن، لوله کردن یا شدن، گلوله کردن یا شدن، قلمبه کردن یا شدن، (سر یا چشم یا دستگاه و غیره را) چرخاندن، گرداندن، به طرفین کج شدن یا کج کردن، تلوتلوخوردن، چپ راست رفتن، گیلی گیلی خوردن، پیلی پیلی خوردن، (زیر غلتک یا نورد) صاف شدن یا کردن، پیشرفت کردن، پیش رفتن، روبراه شدن، دست به کار شدن، راه افتادن، راه انداختن، بسیار داشتن، غرق بودن در، (چرخ یا طوق و غیره را) چرخاندن، چرخیدن، (طبل را با ضربات تند و پیاپی) زدن، ضربات تند و پیاپی، (طبل) قرم قرم کردن، (تخته نرد و غیره - تاس ها را) انداختن، ریختن، آوردن، غلتش، صورت اسامی، دفتر کلاس، دفتر حضور و غیاب، (پارچه یا کاغذ یا فیلم و غیره) حلقه، طاقه، پیچه، هرچیز استوانه شکل، گندله، (نان یا گوشت یا شیرینی و غیره) گرده، رل، گردله، چونه، گردک، غرش، غرمبه، (سطح زمین و غیره) پستی و بلندی ملایم داشتن، پستی و بلندی ملایم، (خودمانی) پول، یک دسته (اسکناس)، (با: up) بالا زدن، بالاکشیدن (همراه با لوله کردن)، (با: down) پایین زدن، پائین کشیدن (همراه واپیچاندن)، (حقوقی یا سیاسی) سند، دستنویس، گشت زدن، پرسه زدن، (فوتبال امریکایی - برای پاس دادن) به یک سو دویدن (roll out هم می گویند)، (امریکا - خودمانی - جیب آدم خواب یا مست را) زدن، دزدیدن، (چاپ - با غلتک) مرکب مالیدن (روی حروف و غیره)، رجوع شود به: roller، چپ و راست روی، نوسان، (صدا) تحریر، کش دادگی (صدا)، (خلبانی) پیچش (یک چرخش کامل هواپیما در راستای محور آن)، (صحافی و جلد سازی) مهر گردان، مهر غلتکی، معلق زدن، توپ پارچه و غیره

معنی : گردش، صورت، توپ، لوله، نورد، فهرست، ثبت، غل، چرخش، طومار، فرد، غلتک، نان ساندویچی، چیز پیچیده، تمایل، گرد کردن، غلتیدن، غلت خوردن، غلتاندن، غلت دادن، غل دادن، غلتک زدن، بدوران انداختن، تراندن، تر دادن، تلاطم داشتن، گشتن، پیچیدن معانی دیگر : تریدن، غلت زدن یا خوردن، (روی یک یا چند چرخ) حرکت کر

roll

roll around

<hr> معنی : عقب کشیدن <hr> معانی دیگر : 1- پس رفتن 2- قیمت ها را پایین آوردن، قیمت جنسی یا کالایی را بسطح اولیه پایین اوردن، عمل تنزل دادن، پایین آوردن قیمت ها (از طریق کنترل دولت)، عقب گرد

معنی : عقب کشیدن معانی دیگر : 1- پس رفتن 2- قیمت ها را پایین آوردن، قیمت جنسی یا کالایی را بسطح اولیه پایین اوردن، عمل تنزل دادن، پایین آوردن قیمت ها (از طریق کنترل دولت)، عقب گرد

roll back

<hr> معنی : حضور و غیاب، حضور و غیاب سازمانی، حاضر و غایب شیپور جمع، نامیدن <hr> معانی دیگر : حاضر غایبی، ثبت حضور و غیاب، نامیدن افراد، نامش، حاضر و غایب نظ، شیپور جمع، حضور و غیاب، افراد، حضور و غیاب سازمانی

معنی : حضور و غیاب، حضور و غیاب سازمانی، حاضر و غایب شیپور جمع، نامیدن معانی دیگر : حاضر غایبی، ثبت حضور و غیاب، نامیدن افراد، نامش، حاضر و غایب نظ، شیپور جمع، حضور و غیاب، افراد، حضور و غیاب سازمانی

roll call

<hr> فیلم پیچیده (به دور قرقره)، حلقه فیلم

فیلم پیچیده (به دور قرقره)، حلقه فیلم

roll film

<hr> (به مقدار زیاد) آمدن، ظاهر شدن، گرد آمدن، در حافظه پهن کردن

(به مقدار زیاد) آمدن، ظاهر شدن، گرد آمدن، در حافظه پهن کردن

roll in

<hr> 1- گستردن، پهن کردن 2- (خودمانی) از بستر بلند شدن، از حافظه جمع کردن، (فوتبال امریکایی) حرکت کوارتربک به یک سو برای پراندن توپ

1- گستردن، پهن کردن 2- (خودمانی) از بستر بلند شدن، از حافظه جمع کردن، (فوتبال امریکایی) حرکت کوارتربک به یک سو برای پراندن توپ

واژه های حرف "r" - جملات نمونه