جملات نمونه

<hr> دست تنها، دارای کمبود کارگر (یا کارمند)، کم کارگر، فاقد کارگر کافی، دارای دست کوتاه، فاقد کارگر کافی

دست تنها، دارای کمبود کارگر (یا کارمند)، کم کارگر، فاقد کارگر کافی، دارای دست کوتاه، فاقد کارگر کافی

short handed

<hr> (انگلیس) فهرست کوتاه (فهرست اسامی نامزدهای نیمه نهایی جایزه یا انتخابات و غیره که فهرست نهایی از میان آنها گزیده می شود)، در فهرست کوتاه قرار دادن

(انگلیس) فهرست کوتاه (فهرست اسامی نامزدهای نیمه نهایی جایزه یا انتخابات و غیره که فهرست نهایی از میان آنها گزیده می شود)، در فهرست کوتاه قرار دادن

short list

<hr> 1- کمتر از، دارای کمبود 2- ناقص، فاقد (چیزی) 3- کوتاه، کم برد (پرتابه و غیره)، غیراز

1- کمتر از، دارای کمبود 2- ناقص، فاقد (چیزی) 3- کوتاه، کم برد (پرتابه و غیره)، غیراز

short of

<hr> رجوع شود به: short interest

short position

<hr> معنی : کوتاهمدت، نزدیک برد <hr> معانی دیگر : (گلوله یا موشک یا هواپیما و غیره) کم برد، کم مسافت، کوته برد، کوتاه مدت (در برابر: دراز مدت long-range)

معنی : کوتاهمدت، نزدیک برد معانی دیگر : (گلوله یا موشک یا هواپیما و غیره) کم برد، کم مسافت، کوته برد، کوتاه مدت (در برابر: دراز مدت long-range)

short range

short run

<hr> سلف فروشی، پیش فروش، سلم فروشی

سلف فروشی، پیش فروش، سلم فروشی

short sale

short selling

<hr> (در اصل) فرصت کمی که قبل از اعدام به محکوم می دادند تا دعا و استغفار کند، بی توجهی، بی اعتنایی، مهلت مختصربرای اقرار بگناه پیش از مردن

(در اصل) فرصت کمی که قبل از اعدام به محکوم می دادند تا دعا و استغفار کند، بی توجهی، بی اعتنایی، مهلت مختصربرای اقرار بگناه پیش از مردن

short shrift

short sleeve

<hr> معنی : داستان کوتاه <hr> معانی دیگر : داستان کوتاه

معنی : داستان کوتاه معانی دیگر : داستان کوتاه

short story

<hr> کوتاه مدت، کوتاه زمان (در برابر: دراز مدت long-term)، مختصر

کوتاه مدت، کوتاه زمان (در برابر: دراز مدت long-term)، مختصر

short term

short-lived

short-range

short-run

short-term

<hr> معنی : عدم، کسری، کمبود <hr> معانی دیگر : کمداشت، مضیقه، تنگنا

معنی : عدم، کسری، کمبود معانی دیگر : کمداشت، مضیقه، تنگنا

shortage

<hr> معنی : کماج، کلوچه ترد <hr> معانی دیگر : نان کماج، کلوچه ی ترد، کیک یا شیرینی پر کره

معنی : کماج، کلوچه ترد معانی دیگر : نان کماج، کلوچه ی ترد، کیک یا شیرینی پر کره

shortbread

<hr> معنی : کلوچه ترد، نان روغنی <hr> معانی دیگر : پسخوراک دارای این بیسکویت، بیسکویت ترد (که با میوه و خامه به عنوان پسخوراک می خورند)

معنی : کلوچه ترد، نان روغنی معانی دیگر : پسخوراک دارای این بیسکویت، بیسکویت ترد (که با میوه و خامه به عنوان پسخوراک می خورند)

shortcake

<hr> مغبون کردن، (هنگام خرید و فروش) کمتر پول دادن (با دغلکاری)، کش رفتن، کم دادن پول، کم تحویل دادن پول، فریب دادن

مغبون کردن، (هنگام خرید و فروش) کمتر پول دادن (با دغلکاری)، کش رفتن، کم دادن پول، کم تحویل دادن پول، فریب دادن

shortchange

<hr> معنی : علت، قصور، کمبود، کاستی، نکته ضعف <hr> معانی دیگر : عیب، نقطه ی ضعف، نقص، شین، آگ، deficiency : قصور

معنی : علت، قصور، کمبود، کاستی، نکته ضعف معانی دیگر : عیب، نقطه ی ضعف، نقص، شین، آگ، deficiency : قصور

shortcoming

<hr> معنی : راه میان بر <hr> معانی دیگر : (راه) میانبر، طریقه اقتصادی، میان برکردن، میان بر کردن

معنی : راه میان بر معانی دیگر : (راه) میانبر، طریقه اقتصادی، میان برکردن، میان بر کردن

shortcut

<hr> معنی : کاستن، مختصر کردن، کوتاه کردن <hr> معانی دیگر : کوتاه کردن یا شدن، بادبان را تا حدی جمع کردن (که باد کمتری بگیرد)

معنی : کاستن، مختصر کردن، کوتاه کردن معانی دیگر : کوتاه کردن یا شدن، بادبان را تا حدی جمع کردن (که باد کمتری بگیرد)

shorten

shortened

<hr> معنی : روغن ترد کننده شیرینی و غیره، مختصر کننده <hr> معانی دیگر : کوتهسازی

معنی : روغن ترد کننده شیرینی و غیره، مختصر کننده معانی دیگر : کوتهسازی

shortening

shortest

<hr> (پول و بودجه و غیره) کسری، کمبود، کسر، کمداشت، کمداشت a budget shortfall کسر بودجه

(پول و بودجه و غیره) کسری، کمبود، کسر، کمداشت، کمداشت a budget shortfall کسر بودجه

shortfall

shorthair

<hr> معنی : مختصر نویسی، تند نویسی <hr> معانی دیگر : تندنویسی، مختصر نویسی

معنی : مختصر نویسی، تند نویسی معانی دیگر : تندنویسی، مختصر نویسی

shorthand

shorthand typist

<hr> (عامیانه) رجوع شود به: shorty

(عامیانه) رجوع شود به: shorty

shortie

<hr> نسبتا کوتاه، تا اندازه ای کوتاه

نسبتا کوتاه، تا اندازه ای کوتاه

shortish

<hr> معنی : عنقریب، مختصری <hr> معانی دیگر : به زودی، در آینده ی نزدیک، کمی، اندکی، به طور خلاصه، در چند واژه، به طور موجز، به طور ناگهانی، ناگه، ناگهان، گستاخانه، تند، بزودی، زود، مختصرا، بدرشتی

معنی : عنقریب، مختصری معانی دیگر : به زودی، در آینده ی نزدیک، کمی، اندکی، به طور خلاصه، در چند واژه، به طور موجز، به طور ناگهانی، ناگه، ناگهان، گستاخانه، تند، بزودی، زود، مختصرا، بدرشتی

shortly

<hr> کوتاهی، اختصار، کمی

shortness

shortness of breath

<hr> معنی : شلوار کوتاه، تنکه، شورت

معنی : شلوار کوتاه، تنکه، شورت

shorts

<hr> معنی : کوته نظر، نزدیک بین <hr> معانی دیگر : کوته بینانه، کوته نظرانه، نادور اندیشانه، نزدیک بین (بیشتر می گویند: nearsighted)، نادوراندیش this youth is shortsighted این جوان دوراندیش نیست، نزدیک بین، کوته بین، کوته نظر، ناشی از کوته نظری

معنی : کوته نظر، نزدیک بین معانی دیگر : کوته بینانه، کوته نظرانه، نادور اندیشانه، نزدیک بین (بیشتر می گویند: nearsighted)، نادوراندیش this youth is shortsighted این جوان دوراندیش نیست، نزدیک بین، کوته بین، کوته نظر، ناشی از کوته نظری

shortsighted

shortsightedness

<hr> (بیس بال) بازیکن میان بیس دوم و سوم، شورت استاپ، در بازی بیس بال موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان

(بیس بال) بازیکن میان بیس دوم و سوم، شورت استاپ، در بازی بیس بال موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان

shortstop

<hr> (فیزیک) موج کوتاه، رادیو موج کوتاه

(فیزیک) موج کوتاه، رادیو موج کوتاه

shortwave

<hr> معنی : خپله <hr> معانی دیگر : (عامیانه - شخص یا چیز) کوتاه، کوتوله

معنی : خپله معانی دیگر : (عامیانه - شخص یا چیز) کوتاه، کوتوله

shorty

<hr> معنی : تیر، گلوله، پرتابه، گیلاس، عکس، جرعه، منظره فیلمبرداری شده، یک گیلاس مشروب، ضربت توپ بازی، تزریق، رها شده، اصابت کرده، جوانه زده <hr> معانی دیگر : (گلوله و غیره) شلیک، (موشک و غیره) پراندن، افکندن، پرتاب، تیراندازی، افکنش، برد، مسافت (طی شده توسط موشک و غیره)، محدوده، صدای گلوله، ساچمه، (بسکتبال و غیره) پرتاب، (فوتبال و غیره) ضربه، شوت، (عامیانه - دارو یا مواد مخدر) تزریق، سوزن، انژکسیون، دراژه، آمپول، (ورزش) وزنه (برای مردان 16 پوند و برای زنان 8 پوند)، تیرانداز ماهر (marksman هم می گویند)، کوشش، نما، صحنه، فرتور، احتمال، گمان، پیش بینی، حدس، (نوشابه ی الکلی) جرعه، قلپ، انفجار، میزان مواد لازم برای یک انفجار، وزنه دار کردن، (با افزودن وزنه) سنگین کردن، آمیخته با رنگ دیگر، رنگارنگ، دارای تار و پود ملون، الوان، رنگین کمانی، قزحسان، آمیخته با چیز دیگر، آکنده، ممزوج، درآمیخته، (عامیانه) تباه، خراب، فرسوده، از کار افتاده، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: shoot، رسایی، فرصت

معنی : تیر، گلوله، پرتابه، گیلاس، عکس، جرعه، منظره فیلمبرداری شده، یک گیلاس مشروب، ضربت توپ بازی، تزریق، رها شده، اصابت کرده، جوانه زده معانی دیگر : (گلوله و غیره) شلیک، (موشک و غیره) پراندن، افکندن، پرتاب، تیراندازی، افکنش، برد، مسافت (طی شده توسط موشک و غیره)، محدوده، صدای گلوله، ساچمه، (بسکتبال و

shot

shot glass

<hr> (ورزش) وزنه پرانی، پرتاب وزنه، پرتاب وزنه در ورزش

(ورزش) وزنه پرانی، پرتاب وزنه، پرتاب وزنه در ورزش

shot put

<hr> معنی : تفنگ ساچمهای <hr> معانی دیگر : تفنگ شکاری (بی خان)، (فوتبال امریکایی) آرایش تفنگی (shotgun formation هم می گویند)، با تفنگ بی خان تیر زدن یا تهدید کردن، (معماری) ساختمان دراز که اتاق های آن به صورت ردیف قرار دارند، تهدیدآمیز، اجباری، به زور، زوری، اضطراری

معنی : تفنگ ساچمهای معانی دیگر : تفنگ شکاری (بی خان)، (فوتبال امریکایی) آرایش تفنگی (shotgun formation هم می گویند)، با تفنگ بی خان تیر زدن یا تهدید کردن، (معماری) ساختمان دراز که اتاق های آن به صورت ردیف قرار دارند، تهدیدآمیز، اجباری، به زور، زوری، اضطراری

shotgun

<hr> معنی : باید، بایست <hr> معانی دیگر : زمان گذشته ی: shall، (برای بیان وظیفه و محذور و مناسبت) باید، سزاوار است، سزد، بجا است اگر، (برای بیان احتمال و آینده) خواهم، خواهد (و غیره)، بنا است که، قرار است، (برای بیان مودبانه یا مرددانه ی عقیده) شاید (اینطور باشد)، (پس از so that یا in order that - برای بیان هدف و منظور) به منظور اینکه، تا، تا اینکه، زمان ماضی واسم مفعول فعل معین shall

معنی : باید، بایست معانی دیگر : زمان گذشته ی: shall، (برای بیان وظیفه و محذور و مناسبت) باید، سزاوار است، سزد، بجا است اگر، (برای بیان احتمال و آینده) خواهم، خواهد (و غیره)، بنا است که، قرار است، (برای بیان مودبانه یا مرددانه ی عقیده) شاید (اینطور باشد)، (پس از so that یا in order that - برای بیان ه

should

<hr> معنی : سفت، جناح، شانه، کتف، دوش، هر چیزی شبیه شانه، با شانه زور دادن، هل دادن <hr> معانی دیگر : گوشت شانه (بویژه شانه ی گوسفند و خوک)، حاشیه ی جاده، هر یک از دو کناره ی اسفالت نشده ی جاده، (با شانه) راه باز کردن، بر دوش حمل کردن، قلم دوش کردن، بر شانه کشیدن، به عهده گرفتن، تقبل کردن، متحمل شدن، به گردن گرفتن، پذیرفتن، (جمع) شانه ها، اکتاف، کول، (خیاطی) شانه، سردوشی، اپل، هر چیز به شکل شانه، پیش آمدگی دوش مانند، شانه ی بطری

معنی : سفت، جناح، شانه، کتف، دوش، هر چیزی شبیه شانه، با شانه زور دادن، هل دادن معانی دیگر : گوشت شانه (بویژه شانه ی گوسفند و خوک)، حاشیه ی جاده، هر یک از دو کناره ی اسفالت نشده ی جاده، (با شانه) راه باز کردن، بر دوش حمل کردن، قلم دوش کردن، بر شانه کشیدن، به عهده گرفتن، تقبل کردن، متحمل شدن، به گردن 

واژه های حرف "s" - جملات نمونه