جملات نمونه

<hr> (کالبدشناسی) استخوان کتف (رجوع شود به: scapula)، کتف، استخوان شانه

(کالبدشناسی) استخوان کتف (رجوع شود به: scapula)، کتف، استخوان شانه

shoulder blade

<hr> کنار یکدیگر، شانه به شانه ی همدیگر، دوش بدوش

کنار یکدیگر، شانه به شانه ی همدیگر، دوش بدوش

shoulder to shoulder

shoulders

<hr> مخفف: should not، نبایستی ton dluohs نبایستی not should

مخفف: should not، نبایستی ton dluohs نبایستی not should

shouldn't

<hr> معنی : فریاد، جیغ، داد، فغان، خروش برآوردن، جیغ زدن، مصوت کردن، فریاد کردن، داد زدن، فریاد زدن، خروشیدن <hr> معانی دیگر : جار، بانگ، غریو، خروش، بانگ زدن، جار زدن، (استرالیا) نوبت خرید مشروب برای حضار

معنی : فریاد، جیغ، داد، فغان، خروش برآوردن، جیغ زدن، مصوت کردن، فریاد کردن، داد زدن، فریاد زدن، خروشیدن معانی دیگر : جار، بانگ، غریو، خروش، بانگ زدن، جار زدن، (استرالیا) نوبت خرید مشروب برای حضار

shout

<hr> (با داد و فریاد کسی را) خاموش کردن، صدای کسی را خفه کردن، بلندتر داد زدن

(با داد و فریاد کسی را) خاموش کردن، صدای کسی را خفه کردن، بلندتر داد زدن

shout down

<hr> معنی : جارچی، فریاد زننده <hr> معانی دیگر : فریاد زننده، جارچی

معنی : جارچی، فریاد زننده معانی دیگر : فریاد زننده، جارچی

shouter

shouting

<hr> معنی : تنه، هل، پرتاب، هل دادن، تنه زدن، پرتاب کردن، با زور پیش بردن، پرتاب شدن، کشیدن <hr> معانی دیگر : (با فشار) عقب زدن، پس راندن، چپاندن، با فشار داخل کردن، پس رانی، عقب رانی، کشیدن شمشیر

معنی : تنه، هل، پرتاب، هل دادن، تنه زدن، پرتاب کردن، با زور پیش بردن، پرتاب شدن، کشیدن معانی دیگر : (با فشار) عقب زدن، پس راندن، چپاندن، با فشار داخل کردن، پس رانی، عقب رانی، کشیدن شمشیر

shove

<hr> معنی : عازم شدن <hr> معانی دیگر : 1- با هل دادن قایق را از کرانه دور کردن 2- (عامیانه) راهی شدن، عزیمت کردن

معنی : عازم شدن معانی دیگر : 1- با هل دادن قایق را از کرانه دور کردن 2- (عامیانه) راهی شدن، عزیمت کردن

shove off

<hr> معنی : کج بیل، پارو، بیل، بیلچه، خاک انداز، بیل زدن، انداختن، با بیل کندن <hr> معانی دیگر : با بیل برداشتن، (برف) پارو کردن، روفتن، (با شتاب یا ولع یا بریز و بپاش) خوردن، در دهان چپاندن، (گیلکی) گرباس، رجوع شود به: shovelful، پارو (برای برف روفتن)

معنی : کج بیل، پارو، بیل، بیلچه، خاک انداز، بیل زدن، انداختن، با بیل کندن معانی دیگر : با بیل برداشتن، (برف) پارو کردن، روفتن، (با شتاب یا ولع یا بریز و بپاش) خوردن، در دهان چپاندن، (گیلکی) گرباس، رجوع شود به: shovelful، پارو (برای برف روفتن)

shovel

<hr> به اندازه ی یک بیل یا پارو، بقدر یک بیلچه

به اندازه ی یک بیل یا پارو، بقدر یک بیلچه

shovelful

<hr> معنی : اثبات، نشان، نمایش، جلوه، نشان دادن، ارائه، مظهر، نمودن، نشان دادن، فهماندن، نمایاندن، ابراز کردن <hr> معانی دیگر : نمایان کردن، به نمایش گذاشتن، نمایش دادن، نمودار شدن یا کردن، عیان شدن یا کردن، ظاهر کردن یا شدن، پیدا بودن، هویدا بودن، پدیدار شدن یا کردن، بروز دادن، از خود نشان دادن، (به رای العین) ثابت کردن، روشن کردن (مطلب)، فاش کردن، برملا کردن، راهنمایی کردن، (طرز انجام کاری را) نشان دادن، یاد دادن، آمدن، شو، هنرنمایی، نمایشگاه، تظاهر، وانمود، صحنه سازی، ابراز، هویدا سازی، تجلی، جلوه گری، پز، به رخ کشی، ادا، تفاخر، فیس، زرق و برق، خودنمایی، بالیدن، (عامیانه) قضیه، موضوع، عمل، کار، (کان شناسی - نشانه ی وجود فلز یا نفت و غیره در خاک) نشانه

معنی : اثبات، نشان، نمایش، جلوه، نشان دادن، ارائه، مظهر، نمودن، نشان دادن، فهماندن، نمایاندن، ابراز کردن معانی دیگر : نمایان کردن، به نمایش گذاشتن، نمایش دادن، نمودار شدن یا کردن، عیان شدن یا کردن، ظاهر کردن یا شدن، پیدا بودن، هویدا بودن، پدیدار شدن یا کردن، بروز دادن، از خود نشان دادن، (به رای العی

show

show biz

<hr> حرفه ی هنرپیشگی و نمایش، نمایشگری

حرفه ی هنرپیشگی و نمایش، نمایشگری

show business

<hr> به داخل (یا خارج از محلی) راهنمایی کردن

به داخل (یا خارج از محلی) راهنمایی کردن

show in

<hr> معنی : خود نمایی کردن <hr> معانی دیگر : به رخ کشیدن، پز دادن، (به چیزی) نازیدن، بالیدن، جولان دادن، شکوهیدن، ادم خودنما، فیس، خودنمایی، پز، به رخ کشی، نازیدن (به چیزی)، اهل بادوفیس

معنی : خود نمایی کردن معانی دیگر : به رخ کشیدن، پز دادن، (به چیزی) نازیدن، بالیدن، جولان دادن، شکوهیدن، ادم خودنما، فیس، خودنمایی، پز، به رخ کشی، نازیدن (به چیزی)، اهل بادوفیس

show off

<hr> (انگلیس - عامیانه) ترس از خود نشان دادن، ترس از خود بروز دادن، بزدلی خود را ظاهر کردن

(انگلیس - عامیانه) ترس از خود نشان دادن، ترس از خود بروز دادن، بزدلی خود را ظاهر کردن

show the white feather

<hr> معنی : حضور یافتن، کسی را لو دادن، حاضر شدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) 1- وارد شدن، آمدن، (سروکله ی کسی) پیدا شدن 2- چشمگیر شدن، نمایان شدن، سر موقع حاضر شدن

معنی : حضور یافتن، کسی را لو دادن، حاضر شدن معانی دیگر : (عامیانه) 1- وارد شدن، آمدن، (سروکله ی کسی) پیدا شدن 2- چشمگیر شدن، نمایان شدن، سر موقع حاضر شدن

show up

<hr> (مغازه) ویترین، پنجره، جعبه آینه، جعبه آینه a car showroom محل عرضهی اتومبیل برای فروش

(مغازه) ویترین، پنجره، جعبه آینه، جعبه آینه a car showroom محل عرضهی اتومبیل برای فروش

show window

<hr> معنی : قایق دارای صحنه نمایش، نمایش در قایق <hr> معانی دیگر : (امریکا) کشتی رودخانه پیما که در آن نمایش می دهند، کشتی تفریحی و نمایش دار، (امریکا - خودمانی) خودنما، اهل پز و فیس

معنی : قایق دارای صحنه نمایش، نمایش در قایق معانی دیگر : (امریکا) کشتی رودخانه پیما که در آن نمایش می دهند، کشتی تفریحی و نمایش دار، (امریکا - خودمانی) خودنما، اهل پز و فیس

showboat

<hr> معنی : ویترین، جعبه اینه، درویترین نمایش دادن <hr> معانی دیگر : هر وسیله ی نمایش و جلوه گرسازی، جلوه گرساز، هنرنما، جلوه گر کردن، هنرنما کردن، پنجره ی مغازه، (در جعبه آیینه یا ویترین) نمایش دادن، به معرض تماشا گذاشتن، جهبه ایینه، قفسه جلو دکان

معنی : ویترین، جعبه اینه، درویترین نمایش دادن معانی دیگر : هر وسیله ی نمایش و جلوه گرسازی، جلوه گرساز، هنرنما، جلوه گر کردن، هنرنما کردن، پنجره ی مغازه، (در جعبه آیینه یا ویترین) نمایش دادن، به معرض تماشا گذاشتن، جهبه ایینه، قفسه جلو دکان

showcase

<hr> (عامیانه)، (پوکر) روکردن ورق ها (برای تعیین برنده)، مرحله نهایی مسابقات، ازمایش نیرو

(عامیانه)، (پوکر) روکردن ورق ها (برای تعیین برنده)، مرحله نهایی مسابقات، ازمایش نیرو

showdown

showed

<hr> معنی : رگبار، بارندگی، دوش، درشت باران، دوش گرفتن، باریدن <hr> معانی دیگر : نمایش دهنده، سرپرست نمایشگاه، پیل باران، (مجازی) مقدار فراوان، (امریکا) مهمانی زنانه برای عروس (که طی آن به عروس هدیه می دهند)، حمام گرفتن، (تند) باریدن، پاشیدن، (مجازی) نثار کردن، (زیاد) ارزانی داشتن، - باران کردن، فتالیدن

معنی : رگبار، بارندگی، دوش، درشت باران، دوش گرفتن، باریدن معانی دیگر : نمایش دهنده، سرپرست نمایشگاه، پیل باران، (مجازی) مقدار فراوان، (امریکا) مهمانی زنانه برای عروس (که طی آن به عروس هدیه می دهند)، حمام گرفتن، (تند) باریدن، پاشیدن، (مجازی) نثار کردن، (زیاد) ارزانی داشتن، - باران کردن، فتالیدن

shower

<hr> معنی : دوش، حمام دوش <hr> معانی دیگر : حمام دوش، دوش

معنی : دوش، حمام دوش معانی دیگر : حمام دوش، دوش

shower bath

showerhead

showers

<hr> معنی : رگباری <hr> معانی دیگر : رگباری

معنی : رگباری معانی دیگر : رگباری

showery

<hr> زرق و برق، حالت نمایشی، تظاهر، خود نمایی

زرق و برق، حالت نمایشی، تظاهر، خود نمایی

showiness

<hr> معنی : اظهار، نمایش، جلوه، اشکار سازی، شاخص، ارائه <hr> معانی دیگر : نشان دادن، سئانس، علامت، مظهر

معنی : اظهار، نمایش، جلوه، اشکار سازی، شاخص، ارائه معانی دیگر : نشان دادن، سئانس، علامت، مظهر

showing

<hr> معنی : نمایش دهنده، تبلیغات چی، نمایشگر، ادم چاخان <hr> معانی دیگر : نمایشگر (دست اندرکار تهیه و ارائه ی نمایش به صورت فیلم و غیره)

معنی : نمایش دهنده، تبلیغات چی، نمایشگر، ادم چاخان معانی دیگر : نمایشگر (دست اندرکار تهیه و ارائه ی نمایش به صورت فیلم و غیره)

showman

<hr> معنی : فن نمایش، نمایشگری <hr> معانی دیگر : فن نمایش، نمایشگری

معنی : فن نمایش، نمایشگری معانی دیگر : فن نمایش، نمایشگری

showmanship

<hr> معنی : نشان داده شده <hr> معانی دیگر : اسم مفعول فعل: show، قسمت سوم wohs

معنی : نشان داده شده معانی دیگر : اسم مفعول فعل: show، قسمت سوم wohs

shown

<hr> هر چیز در معرض نمایش، نمونه ی برجسته، سرمشق، نمونه ممتاز ویژه نمایش

هر چیز در معرض نمایش، نمونه ی برجسته، سرمشق، نمونه ممتاز ویژه نمایش

showpiece

<hr> معنی : سالن نمایشگاه، نمایشگاه کالا <hr> معانی دیگر : اتاق نمایش، تالار نمایش (جایی که در آن کالا را به معرض نمایش می گذارند)، نمایشگاه کالا

معنی : سالن نمایشگاه، نمایشگاه کالا معانی دیگر : اتاق نمایش، تالار نمایش (جایی که در آن کالا را به معرض نمایش می گذارند)، نمایشگاه کالا

showroom

shows

showstopper

<hr> معنی : ظاهر نما، خود نما، خوش نما، ظاهری، زرق و برق دار، پر جلوه <hr> معانی دیگر : گیرا، چشمگیر، پرنما، خود فروش

معنی : ظاهر نما، خود نما، خوش نما، ظاهری، زرق و برق دار، پر جلوه معانی دیگر : گیرا، چشمگیر، پرنما، خود فروش

showy

shrank

<hr> معنی : گلوله انفجاری، شرپنل، گلوله افشان <hr> معانی دیگر : گلوله ی افشان، گلوله ی ساچمه پران، شراپنل

معنی : گلوله انفجاری، شرپنل، گلوله افشان معانی دیگر : گلوله ی افشان، گلوله ی ساچمه پران، شراپنل

shrapnel

<hr> معنی : خرده، تکه، پاره، ذره، سرتکه پارچه، باریک بریدن، بریدن، پاره کردن <hr> معانی دیگر : (خیار یا پیاز و غیره) رنده کردن، باریکه باریکه کردن، ریزریز کردن، چاک چاک کردن، قطعات رنده شده یا خرد شده، تراشه، نواره، بریده، (مجازی) ذره

معنی : خرده، تکه، پاره، ذره، سرتکه پارچه، باریک بریدن، بریدن، پاره کردن معانی دیگر : (خیار یا پیاز و غیره) رنده کردن، باریکه باریکه کردن، ریزریز کردن، چاک چاک کردن، قطعات رنده شده یا خرد شده، تراشه، نواره، بریده، (مجازی) ذره

shred

shredded

<hr> (شخص یا وسیله) ریزریز کننده، رنده، پاره پاره کننده

(شخص یا وسیله) ریزریز کننده، رنده، پاره پاره کننده

shredder

<hr> شهر شریو پورت (پایتخت ایالت لوئیزیانا - امریکا)

شهر شریو پورت (پایتخت ایالت لوئیزیانا - امریکا)

shreveport

<hr> معنی : پتیاره، سلیطه، زن غرغرو، زن ستیزه جو <hr> معانی دیگر : موش شبگرد (انواع پستانداران حشره خوار موش مانند به ویژه تیره ی soricidae)، سلیطه <hr> shrew(mouse) موش پوزه دراز

معنی : پتیاره، سلیطه، زن غرغرو، زن ستیزه جو معانی دیگر : موش شبگرد (انواع پستانداران حشره خوار موش مانند به ویژه تیره ی soricidae)، سلیطه shrew(mouse) موش پوزه دراز

shrew

<hr> معنی : زیرک، زرنگ، حیله گر، با هوش، ناقلا، موذی <hr> معانی دیگر : رند، (در اصل) بدجنس، بدسیرت، نابکار، زیرکانه، بازرنگی

معنی : زیرک، زرنگ، حیله گر، با هوش، ناقلا، موذی معانی دیگر : رند، (در اصل) بدجنس، بدسیرت، نابکار، زیرکانه، بازرنگی

واژه های حرف "s" - جملات نمونه