جملات نمونه

ticked

<hr> معنی : تلگراف، ساعت، دارای صدای تیک تیک، اونگ یا وزنه ساعت <hr> معانی دیگر : دستگاه نگارش بهای سهام بر نوار کاغذی، دستگاه نمایش بهای سهام روی صفحه ی تلویزیون و غیره، (خودمانی) ساعت

معنی : تلگراف، ساعت، دارای صدای تیک تیک، اونگ یا وزنه ساعت معانی دیگر : دستگاه نگارش بهای سهام بر نوار کاغذی، دستگاه نمایش بهای سهام روی صفحه ی تلویزیون و غیره، (خودمانی) ساعت

ticker

<hr> نوار کاغذی (که در دستگاه نگارش بهای سهام به کار می رود)

نوار کاغذی (که در دستگاه نگارش بهای سهام به کار می رود)

ticker tape

<hr> معنی : اگهی، برچسب، بلیط، ورقه، برچسب زدن به، بلیط منتشر کردن، بلیط دار کردن <hr> معانی دیگر : بلیت، پته، گذرانه، جواز، (امریکا- انتخابات) فهرست نامزدهای حزب، (امریکا - عامیانه - تخلفات رانندگی) احضار به دادگاه، برگ جریمه، جریمه، بلیت صادر کردن، (در اصل) یادداشت، رسید، حواله، (خلبان یا ناخدا و غیره) گواهینامه، برچسب (که قیمت و مقدار و اندازه و ویژگی های دیگر کالا را نشان می دهد)، جریمه کردن، ورقه ی احضار به دادگاه دادن، بر چسب زدن

معنی : اگهی، برچسب، بلیط، ورقه، برچسب زدن به، بلیط منتشر کردن، بلیط دار کردن معانی دیگر : بلیت، پته، گذرانه، جواز، (امریکا- انتخابات) فهرست نامزدهای حزب، (امریکا - عامیانه - تخلفات رانندگی) احضار به دادگاه، برگ جریمه، جریمه، بلیت صادر کردن، (در اصل) یادداشت، رسید، حواله، (خلبان یا ناخدا و غیره) گواه

ticket

ticket agent

ticket office

ticket stub

<hr> پارچه ی ضخیم و محکم ( برای روکش تشک و لحاف و بالش)، پارچه ی روتشکی، متقال (راه راه)، پارچه تشکی، پارچه دوشکی

پارچه ی ضخیم و محکم ( برای روکش تشک و لحاف و بالش)، پارچه ی روتشکی، متقال (راه راه)، پارچه تشکی، پارچه دوشکی

ticking

<hr> معنی : غلغلک، خارش کردن، خاریدن، غلغلک دادن <hr> معانی دیگر : قلقلک دادن، (خودمانی - معمولا حالت مجهول) خشنود کردن، خرسند کردن، حظ کردن، به نشاط آوردن، سرحال آوردن، انگیزاندن، سر شوق آوردن، مور مور شدن، ایجاد خارش کردن، مورمور کردن، پخپخو، پخلوچه، پخلیچه، قلقلکی بودن

معنی : غلغلک، خارش کردن، خاریدن، غلغلک دادن معانی دیگر : قلقلک دادن، (خودمانی - معمولا حالت مجهول) خشنود کردن، خرسند کردن، حظ کردن، به نشاط آوردن، سرحال آوردن، انگیزاندن، سر شوق آوردن، مور مور شدن، ایجاد خارش کردن، مورمور کردن، پخپخو، پخلوچه، پخلیچه، قلقلکی بودن

tickle

<hr> معنی : بهم زننده، پرچه، تحریک کننده قمقمه کوچک، غلغلک دهنده <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) قلقلک دهنده، خارنده

معنی : بهم زننده، پرچه، تحریک کننده قمقمه کوچک، غلغلک دهنده معانی دیگر : (شخص یا چیز) قلقلک دهنده، خارنده

tickler

<hr> معنی : حساس، غلغلکی <hr> معانی دیگر : قلقلکی، دقیق، مستلزم دقت و احتیاط، ظریف

معنی : حساس، غلغلکی معانی دیگر : قلقلکی، دقیق، مستلزم دقت و احتیاط، ظریف

ticklish

ticks

ticktack or tictac

<hr> (تاریخ ایالات متحده) دژ تایکاندروگا (که در 1775 از انگلیس ها گرفته شد)

(تاریخ ایالات متحده) دژ تایکاندروگا (که در 1775 از انگلیس ها گرفته شد)

ticonderoga

<hr> معنی : جزر و مدی، کشندی <hr> معانی دیگر : کشندآبی

معنی : جزر و مدی، کشندی معانی دیگر : کشندآبی

tidal

<hr> خیزاب کشندی، موج جزر و مدی، آبلرزه، ابر خیزاب، موج کشند

خیزاب کشندی، موج جزر و مدی، آبلرزه، ابر خیزاب، موج کشند

tidal wave

<hr> معنی : چیز عالی <hr> معانی دیگر : (خوراک) چرب و نرم، (خبر یا شایعه و غیره) مطبوع، خوشایند، titbit لقمه چرب ونرم، خرده ریز

معنی : چیز عالی معانی دیگر : (خوراک) چرب و نرم، (خبر یا شایعه و غیره) مطبوع، خوشایند، titbit لقمه چرب ونرم، خرده ریز

tidbit

tiddler

<hr> (انگلیس - عامیانه) مست، پاتیل، (انگلیس) کوچک، ریزه

(انگلیس - عامیانه) مست، پاتیل، (انگلیس) کوچک، ریزه

tiddly

<hr> معنی : جریان، کشند، کشند داشتن، جزر و مد ایجاد کردن، اتفاق افتادن <hr> معانی دیگر : (در اصل) هنگام، دوران، ایام (امروزه فقط در ترکیب به کار می رود)، جزر و مد، هر چیزی که جزر و مد دارد، (با: over یا on یا onward - با جزر و مد) آوردن یا بردن، اوج، دوران شکوفایی، موج، کشند آب، خیزاب، (قدیمی) موقع مناسب، بزنگاه، جزر و مد داشتن، کشند کردن، (قدیمی) روی دادن، عید

معنی : جریان، کشند، کشند داشتن، جزر و مد ایجاد کردن، اتفاق افتادن معانی دیگر : (در اصل) هنگام، دوران، ایام (امروزه فقط در ترکیب به کار می رود)، جزر و مد، هر چیزی که جزر و مد دارد، (با: over یا on یا onward - با جزر و مد) آوردن یا بردن، اوج، دوران شکوفایی، موج، کشند آب، خیزاب، (قدیمی) موقع مناسب، بزن

tide

<hr> (موقتا) کمک کردن، سر و سامان دادن

(موقتا) کمک کردن، سر و سامان دادن

tide over

tides

<hr> معنی : خط ساحلی، کشند اب، اب جزر ومد که بخشکی میرسد <hr> معانی دیگر : کشند آب: آبی که در اثر برکشند به محلی آورده می شود، ناحیه ی تحت تاثیر جزر و مد، سرزمین کشندی، کشند آبی، (t بزرگ) گویش انگلیسی خاور ایالت ویرجینیا (امریکا)، گویش تایدواتر، وابسته به این گویش، اب جزر ومد که بخشکی میرسد، خط ساحلی

معنی : خط ساحلی، کشند اب، اب جزر ومد که بخشکی میرسد معانی دیگر : کشند آب: آبی که در اثر برکشند به محلی آورده می شود، ناحیه ی تحت تاثیر جزر و مد، سرزمین کشندی، کشند آبی، (t بزرگ) گویش انگلیسی خاور ایالت ویرجینیا (امریکا)، گویش تایدواتر، وابسته به این گویش، اب جزر ومد که بخشکی میرسد، خط ساحلی

tidewater

<hr> معنی : مسیر، مسیرجزر و مد، روگاه جزر و مد، کشند راه <hr> معانی دیگر : بخش جزر و مد گیر رودخانه، کشند رود، روگاه جزرومد

معنی : مسیر، مسیرجزر و مد، روگاه جزر و مد، کشند راه معانی دیگر : بخش جزر و مد گیر رودخانه، کشند رود، روگاه جزرومد

tideway

<hr> بطوراراسته ومنظم و پاکیزه

بطوراراسته ومنظم و پاکیزه

tidily

tidiness

<hr> خبر، آگهگان، اطلاع (اطلاعات)

خبر، آگهگان، اطلاع (اطلاعات)

tidings

<hr> معنی : مرتب، پاکیزه، تمیز، نظیف، مواظب، مرتب کردن، منظم کردن، اراستن <hr> معانی دیگر : منظم، بهسامان، بسامان، (عامیانه) هنگفت، قابل ملاحظه، سامان دادن، سر و صورت دادن، (عامیانه) نسبتا خوب، رضایت بخش، رجوع شود به: antimacassar، ظرف کوچک، جعبه ی سوزن و نخ، قوطی لوازم آرایش، بطورمنظم

معنی : مرتب، پاکیزه، تمیز، نظیف، مواظب، مرتب کردن، منظم کردن، اراستن معانی دیگر : منظم، بهسامان، بسامان، (عامیانه) هنگفت، قابل ملاحظه، سامان دادن، سر و صورت دادن، (عامیانه) نسبتا خوب، رضایت بخش، رجوع شود به: antimacassar، ظرف کوچک، جعبه ی سوزن و نخ، قوطی لوازم آرایش، بطورمنظم

tidy

<hr> مرتب کردن، (چیزها را) سر جای خود گذاشتن، منظم کردن

مرتب کردن، (چیزها را) سر جای خود گذاشتن، منظم کردن

tidy up

<hr> معنی : بند، دستمال گردن، کراوات، قید، رابطه، گره، الزام، برابری، ربط، علاقه، زدن، تساوی بستن، گره زدن <hr> معانی دیگر : (با ریسمان یا طناب و غیره) بستن، بندیدن، آگستن، (گره) زدن، همبسته کردن، پیوند دادن، رابطه داشتن، محدود کردن، جلوگیری کردن، کرانبند کردن، گرفتار کردن، (مسابقه و غیره - دارای امتیاز) برابر شدن، مساوی شدن یا کردن یا بودن، ریسمان، نخ (یا هر چیزی که برای بستن به کار می رود)، همبند، تسمه، رسن، همبستگی، (الفت و غیره) رشته، محدودیت، کران بستگی، قید و بند، (معماری) کش، تیراتصالی، (چار چوب زیر شیروانی) تیر همبند، تیرافقی، (مسابقه یا انتخابات و غیره) نتیجه ی مساوی، امتیاز برابر، (عامیانه) به زناشویی در آمدن یا در آوردن، زن و شوهر کردن، کراوات (واژه ی کامل تر: necktie)، کفش بنددار، (موسیقی) خط اتحاد، خط اتصال، (راه آهن) چوب زیر ریل، تراورس

معنی : بند، دستمال گردن، کراوات، قید، رابطه، گره، الزام، برابری، ربط، علاقه، زدن، تساوی بستن، گره زدن معانی دیگر : (با ریسمان یا طناب و غیره) بستن، بندیدن، آگستن، (گره) زدن، همبسته کردن، پیوند دادن، رابطه داشتن، محدود کردن، جلوگیری کردن، کرانبند کردن، گرفتار کردن، (مسابقه و غیره - دارای امتیاز) براب

<hr> محدود کردن، پابند کردن، گرفتار کردن

محدود کردن، پابند کردن، گرفتار کردن

tie down

<hr> 1- پیوند داشتن، رابطه داشتن، بستگی داشتن 2- هماهنگ بودن (با)، جور بودن، فروش توام دو کالا (که یکی مرغوب و دیگری نامرغوب است ولی نمی توان آن را نخرید)، کالای توام (فروخته شده)، فروش جنسی بشرط انکه مشتری کالای دیگری را هم بخرد، ارتباط دادن، وسیله ارتباط

1- پیوند داشتن، رابطه داشتن، بستگی داشتن 2- هماهنگ بودن (با)، جور بودن، فروش توام دو کالا (که یکی مرغوب و دیگری نامرغوب است ولی نمی توان آن را نخرید)، کالای توام (فروخته شده)، فروش جنسی بشرط انکه مشتری کالای دیگری را هم بخرد، ارتباط دادن، وسیله ارتباط

tie in

<hr> (امریکا - عامیانه) به شدت مورد حمله قرار دادن، سخت تاختن (بر)

(امریکا - عامیانه) به شدت مورد حمله قرار دادن، سخت تاختن (بر)

tie into

<hr> معنی : حبس کردن، بستن، مقید کردن، پیچیدن <hr> معانی دیگر : 1- (محکم) بستن 2- (محکم) گره زدن 3- (با ریسمان - محکم) پیچیدن 4- (قایق و کشتی و غیره) به تیر ساحلی بستن، مهار کردن 5-جلوگیری کردن، دست و بال کسی را بستن، گرفتار کردن 6- (ابزار و غیره) مشغول کردن یا بودن، مورد استعمال قرار دادن، گرفتاری، گرفتگی، وقفه، از کار افتادگی (موقت)، بازایستی، محل بستن قایق به لنگرگاه، مهارگاه، انسداد

معنی : حبس کردن، بستن، مقید کردن، پیچیدن معانی دیگر : 1- (محکم) بستن 2- (محکم) گره زدن 3- (با ریسمان - محکم) پیچیدن 4- (قایق و کشتی و غیره) به تیر ساحلی بستن، مهار کردن 5-جلوگیری کردن، دست و بال کسی را بستن، گرفتار کردن 6- (ابزار و غیره) مشغول کردن یا بودن، مورد استعمال قرار دادن، گرفتاری، گرفتگی، و

tie up

<hr> (در مسابقات مساوی) مسابقه ی اضافی برای تعیین برنده

(در مسابقات مساوی) مسابقه ی اضافی برای تعیین برنده

tiebreaker

tied

tied aid

tied up

<hr> معنی : رده، ردیف، ردیف صندلی، ردیف شدن، ردیف کردن <hr> معانی دیگر : (نیمکت یا صندلی) ردیف، (مقام) رتبه، اشکوب، طبقه، (شخص یا ابزار) بستگر، گره زن، بندزن

معنی : رده، ردیف، ردیف صندلی، ردیف شدن، ردیف کردن معانی دیگر : (نیمکت یا صندلی) ردیف، (مقام) رتبه، اشکوب، طبقه، (شخص یا ابزار) بستگر، گره زن، بندزن

tier

tiered

ties

<hr> معنی : کج خلقی، کدورت، کج خلقی کردن <hr> معانی دیگر : دعوا، یکی به دو، غیظ، قهر، بدخلقی، (نادر)، مشروب الکلی (به ویژه ضعیف و آبکی)

معنی : کج خلقی، کدورت، کج خلقی کردن معانی دیگر : دعوا، یکی به دو، غیظ، قهر، بدخلقی، (نادر)، مشروب الکلی (به ویژه ضعیف و آبکی)

tiff

<hr> پارچه ی نازک و فرانما، ململ، پارچه ی توری، (روش تزیین شیشه ی پنجره و حباب چراغ و غیره) تیفانی، اسم خاص مونث، پارچه ململ، پارچه توری ابریشمی نازک

پارچه ی نازک و فرانما، ململ، پارچه ی توری، (روش تزیین شیشه ی پنجره و حباب چراغ و غیره) تیفانی، اسم خاص مونث، پارچه ململ، پارچه توری ابریشمی نازک

tiffany

<hr> معنی : ناهار مختصر، ناهار خوردن <hr> معانی دیگر : (انگلیس - قدیمی)، ناهار، ظهرانه، درهند ناهار مختصر

معنی : ناهار مختصر، ناهار خوردن معانی دیگر : (انگلیس - قدیمی)، ناهار، ظهرانه، درهند ناهار مختصر

tiffin

<hr> معنی : خود ستا، پلنگ، ببر <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ببر (panthera tigris)، انواع درندگان ببرمانند مثل: جگوار (jaguar)، پلنگ افریقایی (african leopard) و گرگ تاسمانی (tasmanian wolf)، آدم پرتلاش، آدم کاری، پرپشتکار، آدم جدال طلب، اهل جنگ و دعوا، (قدیمی) فریاد، داد

معنی : خود ستا، پلنگ، ببر معانی دیگر : (جانور شناسی) ببر (panthera tigris)، انواع درندگان ببرمانند مثل: جگوار (jaguar)، پلنگ افریقایی (african leopard) و گرگ تاسمانی (tasmanian wolf)، آدم پرتلاش، آدم کاری، پرپشتکار، آدم جدال طلب، اهل جنگ و دعوا، (قدیمی) فریاد، داد

tiger

<hr> (گیاه شناسی) سوسن پلنگی (lilium tigrinum)، سوسن بلند اسیایی

(گیاه شناسی) سوسن پلنگی (lilium tigrinum)، سوسن بلند اسیایی

tiger lily

<hr> معنی : خسیس، سفت، محکم، مقید، کیپ، تنگ، لول، کساد، ضیق <hr> معانی دیگر : (در اصل) پرپشت، تنگ هم، متراکم، انبوه، چگال، انباشته، آگسته، به هم فشرده، چپانده، (کاملا) پر، تنگ (در برابر: گشاد یا فراخ loose)، بی رخنه، بی سوراخ، (در ترکیب) بی -، ضد -، - ناپذیر، پاد-، قرص، کشیده، گرفته، گیردار، گیر کرده، قبض شده، در تنگنا، در مضیقه، بد، دشوار، پرمخمصه، کمیاب، نابسند، گران، دارای تقاضابخش از عرضه، ممسک، ناخن خشک، ژکور، (مسابقه و انتخابات و غیره) تقریبا مساوی، نزدیک به هم، کمابیش برابر، سخت، شدید، رجوع شود به: tightly، (سبک نگارش و غیره) فشرده، مختصر، پرایجاز، (محلی) خوش هیکل، (محلی) زرنگ، کارا، باجربزه، (عامیانه) مست، پاتیل، مانع دخول هوا یا اب یا چیز دیگر، کساد <hr> tight _ پیشوند: پاد -، ضد -، بی -، - ناپذیر

معنی : خسیس، سفت، محکم، مقید، کیپ، تنگ، لول، کساد، ضیق معانی دیگر : (در اصل) پرپشت، تنگ هم، متراکم، انبوه، چگال، انباشته، آگسته، به هم فشرده، چپانده، (کاملا) پر، تنگ (در برابر: گشاد یا فراخ loose)، بی رخنه، بی سوراخ، (در ترکیب) بی -، ضد -، - ناپذیر، پاد-، قرص، کشیده، گرفته، گیردار، گیر کرده، قبض شده

واژه های حرف "t" - جملات نمونه