جملات نمونه

<hr> معنی : بستن، سفت شدن، محکم کردن، سفت کردن، تنگ کردن، فشردن، کیپ کردن <hr> معانی دیگر : تنگ کردن یا شدن، محکمتر کردن، سفت کردن (رجوع شود به: tight)

معنی : بستن، سفت شدن، محکم کردن، سفت کردن، تنگ کردن، فشردن، کیپ کردن معانی دیگر : تنگ کردن یا شدن، محکمتر کردن، سفت کردن (رجوع شود به: tight)

tighten

tightening

<hr> خسیس، ناخن خشک، ممسک، ژکور، زفت، کنس، پست، خشک دست، خسیس

خسیس، ناخن خشک، ممسک، ژکور، زفت، کنس، پست، خشک دست، خسیس

tightfisted

<hr> صمیمی، دمساز، اخت (tightly knit هم می گویند)، ریز بافت، ریز بافته

صمیمی، دمساز، اخت (tightly knit هم می گویند)، ریز بافت، ریز بافته

tightknit

<hr> معنی : محکم <hr> معانی دیگر : سفت، قایم، تنگ

معنی : محکم معانی دیگر : سفت، قایم، تنگ

tightly

tightly knit

<hr> معنی : سفتی، ضیق <hr> معانی دیگر : محکمی، تنگی، فشار

معنی : سفتی، ضیق معانی دیگر : محکمی، تنگی، فشار

tightness

<hr> طناب سیرک، (طناب بازی) طناب، بند (که بندباز روی آن راه می رود)

طناب سیرک، (طناب بازی) طناب، بند (که بندباز روی آن راه می رود)

tightrope

<hr> معنی : لباس تنگ، جامه چسبان وخفت <hr> معانی دیگر : لباس بدن چسب، جوراب شلواری، جامه چسبان وخفت kheft

معنی : لباس تنگ، جامه چسبان وخفت معانی دیگر : لباس بدن چسب، جوراب شلواری، جامه چسبان وخفت kheft

tights

<hr> معنی : خسیس، شخص خسیس <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) خسیس، کنس، ناخن خشک، ژکور

معنی : خسیس، شخص خسیس معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) خسیس، کنس، ناخن خشک، ژکور

tightwad

<hr> معنی : ماده پلنگ، ببرماده <hr> معانی دیگر : ماده ببر

معنی : ماده پلنگ، ببرماده معانی دیگر : ماده ببر

tigress

<hr> رود فرات (که با دجله و کارون اروند رود را تشکیل می دهد)، رود دجله

رود فرات (که با دجله و کارون اروند رود را تشکیل می دهد)، رود دجله

tigris

<hr> معنی : کودک، سگ، ادم خام دست وبی تجربه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: tyke، tyke : سگ

معنی : کودک، سگ، ادم خام دست وبی تجربه معانی دیگر : رجوع شود به: tyke، tyke : سگ

tike

<hr> رجوع شود به: teel، درخت کنجد

رجوع شود به: teel، درخت کنجد

<hr> (اسپانیایی) علامتی که برای نشان دادن صدای کامی - خیشومی به کار می رود

(اسپانیایی) علامتی که برای نشان دادن صدای کامی - خیشومی به کار می رود

tilde

<hr> معنی : سفال، آجر کاشی، با اجر کاشی فرش کردن <hr> معانی دیگر : تنبوشه، با آجر کاشی پوشاندن، کاشی کردن، سوفال پوش کردن، سفال پوش کردن، (آجر) کاشی، وفار، کاشی پلاستیکی (و غیره)، کاشی کاری، (برای پر کردن دیوار یا سقف و غیره) آجر تو خالی، آجر مجوف، (عامیانه) کلاه سفت و آهاردار

معنی : سفال، آجر کاشی، با اجر کاشی فرش کردن معانی دیگر : تنبوشه، با آجر کاشی پوشاندن، کاشی کردن، سوفال پوش کردن، سفال پوش کردن، (آجر) کاشی، وفار، کاشی پلاستیکی (و غیره)، کاشی کاری، (برای پر کردن دیوار یا سقف و غیره) آجر تو خالی، آجر مجوف، (عامیانه) کلاه سفت و آهاردار

tile

tiled

<hr> معنی : اجر پز، کاشی پز، سفال پز <hr> معانی دیگر : کاشی پز، اجر پز، سفال پز

معنی : اجر پز، کاشی پز، سفال پز معانی دیگر : کاشی پز، اجر پز، سفال پز

tiler

tiles

<hr> کاشی کاری، (جمع) آجر کاشی

کاشی کاری، (جمع) آجر کاشی

tiling

<hr> معنی : کشو، یخ رفت، قلق، دخل پول، دخل دکان، زمین را کاشتن، کشت کردن، زراعت کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، تا، تاانکه، تا وقتی که، تا اینکه <hr> معانی دیگر : (رجوع شود به: until) تا، (اسکاتلند) تا آن محل، تا آنجا، تا آن زمان، مگر اینکه، کشت و کار کردن، (مغازه و غیره - صندوق یا کشو) دخل، پولدان، (زمین شناسی - آمیزه ی سنگ و ریگ و شن و خاک و غیره که توسط یخرود انباشته شده و فاقد چینه بندی است) تیل، یخاورد، قلک

معنی : کشو، یخ رفت، قلق، دخل پول، دخل دکان، زمین را کاشتن، کشت کردن، زراعت کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، تا، تاانکه، تا وقتی که، تا اینکه معانی دیگر : (رجوع شود به: until) تا، (اسکاتلند) تا آن محل، تا آنجا، تا آن زمان، مگر اینکه، کشت و کار کردن، (مغازه و غیره - صندوق یا کشو) دخل، پولدان، (زمین شناسی - آ

till

<hr> معنی : تابحال <hr> معانی دیگر : تاکنون، تا حالا

معنی : تابحال معانی دیگر : تاکنون، تا حالا

till now

till the cows come home

till then

tillable

<hr> معنی : کشاورزی، خیش، کشت، کشت و زرع <hr> معانی دیگر : کشت و کار

معنی : کشاورزی، خیش، کشت، کشت و زرع معانی دیگر : کشت و کار

tillage

<hr> معنی : جوانه، کشتکار، زارع، اهرم سکان کشتی، کشاورز، جوانه زدن <hr> معانی دیگر : (کشتی) دسته ی سکان، میله ی سکان، (شخص یا دستگاه) کشت کننده، کشتگر، (شاخه ای که از پای گیاه می روید) پاجوش

معنی : جوانه، کشتکار، زارع، اهرم سکان کشتی، کشاورز، جوانه زدن معانی دیگر : (کشتی) دسته ی سکان، میله ی سکان، (شخص یا دستگاه) کشت کننده، کشتگر، (شاخه ای که از پای گیاه می روید) پاجوش

tiller

<hr> معنی : شتاب، تمایل، برخورد، زد و خورد، پرتاب، کجی، شیب، سرازیری، مسابقه نیزه سواری، شمشیربازی سواره در قرون وسطی، کج کردن کج شدن، شیب داشتن، یک وری بودن، در اهتزاز بودن، یک ور شدن، در نوسان بودن، کج کردن، کج شدن <hr> معانی دیگر : کج کردن یا شدن، یک وری کردن یا شدن، خم شدن یا کردن، (به سوی کسی خم کردن و) هدف گیری کردن، به طرف کسی گرفتن، حمله کردن، (پرسکاری ضربه ای فلزات) چکش مکانیکی به کار بردن، (با چکش مکانیکی) ساختن، چکش کاری کردن، پس و پیش رفتن، بالا و پایین رفتن، نوسان کردن، به باد انتقاد گرفتن، (برکسی یا چیزی) تاختن، هجوم آوردن، (با فشار) وارد شدن، سراشیب شدن یا کردن، شیب دار کردن یا شدن، سرازیر شدن، (استدلال و بحث و غیره) سوگیری کردن، (به سود یا زیان کسی یا چیزی) تحریف کردن، جانبداری کردن، (مجازی) جدال، رودررویی، مقابله، پیکار، دعوا، درگیری، کژی، خمیدگی، میزان کجی، گرایش، سوگیری، تحریف، نیزه جنگی کردن (to joust هم می گویند)، زوبین جنگی کردن، نیزه پرتاب کردن، (به ویژه قرون وسطی) نیزه جنگی سوارکاران، مسابقه ی نیزه جنگی، (به ویژه با نیزه) حمله، فرو کردن، کج سازی، یک وری سازی، (گاری و اتومبیل و قایق و دکان و غیره) سایبان، کروکی، روکش، برزنت، منازعه، سرعت

معنی : شتاب، تمایل، برخورد، زد و خورد، پرتاب، کجی، شیب، سرازیری، مسابقه نیزه سواری، شمشیربازی سواره در قرون وسطی، کج کردن کج شدن، شیب داشتن، یک وری بودن، در اهتزاز بودن، یک ور شدن، در نوسان بودن، کج کردن، کج شدن معانی دیگر : کج کردن یا شدن، یک وری کردن یا شدن، خم شدن یا کردن، (به سوی کسی خم کردن و) 

tilt

tilted

<hr> معنی : زمین مزروعی، خیش، کشت، زمین کشت شده <hr> معانی دیگر : کشت و زرع

معنی : زمین مزروعی، خیش، کشت، زمین کشت شده معانی دیگر : کشت و زرع

tilth

tilting

<hr> رجوع شود به: clinometer، شیب سنج زمین

رجوع شود به: clinometer، شیب سنج زمین

tiltmeter

<hr> معنی : تیر، چوب، کنده، الوار، درخت الواری، صدای خشک، طنیندار شبیهصدای زنگ، با الوار و تیر پوشاندن <hr> معانی دیگر : تیر چهارتراش، درختان، جنگل(ها)، درختستان (ها)، لیاقت، جربزه، شایستگی، استعداد، (در اصل) ساختمان، بنا، مصالح ساختمانی، چوب نجاری، چوب مناسب برای خانه سازی یا قایق سازی و غیره (به صورت درخت یا بریده)، (انگلیس) رجوع شود به: lumber، با الوار ساختن، با چوب یا تیر محکم کردن، چوبی، الواری، (ندا برای هشدار دادن که درخت بریده شده و در حال افتادن است) درخت !، الوار!، ناهنجار

معنی : تیر، چوب، کنده، الوار، درخت الواری، صدای خشک، طنیندار شبیهصدای زنگ، با الوار و تیر پوشاندن معانی دیگر : تیر چهارتراش، درختان، جنگل(ها)، درختستان (ها)، لیاقت، جربزه، شایستگی، استعداد، (در اصل) ساختمان، بنا، مصالح ساختمانی، چوب نجاری، چوب مناسب برای خانه سازی یا قایق سازی و غیره (به صورت درخت ی

timber

<hr> چوبی، از چوب، الواری، پوشیده از درخت، جنگلی، پردرخت

چوبی، از چوب، الواری، پوشیده از درخت، جنگلی، پردرخت

timbered

<hr> معنی : جنگل، جنگل چوب الواری <hr> معانی دیگر : سرزمین پر درخت، درختستان (که به درد نجاری می خورد)، دارستان

معنی : جنگل، جنگل چوب الواری معانی دیگر : سرزمین پر درخت، درختستان (که به درد نجاری می خورد)، دارستان

timberland

<hr> (در ارتفاعات کوهستانی و غیره) دار مرز، در مناطق سرد و کوهستانی خط مفروضی که بالای ان هیچ درختی رشد نمیکند

(در ارتفاعات کوهستانی و غیره) دار مرز، در مناطق سرد و کوهستانی خط مفروضی که بالای ان هیچ درختی رشد نمیکند

timberline

<hr> معنی : دایره زنگی <hr> معانی دیگر : (صدا) زنگ، طنین، جوهر، timbrel دایره زنگی

معنی : دایره زنگی معانی دیگر : (صدا) زنگ، طنین، جوهر، timbrel دایره زنگی

timbre

<hr> معنی : دایره زنگی <hr> معانی دیگر : دایره زنگی

معنی : دایره زنگی معانی دیگر : دایره زنگی

timbrel

<hr> (قدیمی) رجوع شود به: tombouctou

(قدیمی) رجوع شود به: tombouctou

timbuktu

<hr> معنی : عصر، عهد، فرصت، ساعت، روزگار، زمان، مرتبه، مدت، هنگام، وقت، موقع، گاه، زمانه، حین، ایام، زمانی، وقت معین کردن، مرور زمان را ثبت کردن، متقارن ساختن <hr> معانی دیگر : دفعه، بار، کش، کرت، پسا، - برابر، (جمع) ضربدر، (معمولا جمع) دوران، اوقات، ادوار (دوره)، عمر، دوران زندگی، دیرند، پاس، دوران خدمت نظام، دوران زندان، نوبت، وهله، پستا، زمان چیزی را تعیین یا تنظیم کردن، زمان بندی کردن، همزمان کردن، تطبیق کردن (از نظر زمان)، (طول مدت چیزی را) سنجیدن، زمان سنجی کردن، سرعت سنجی کردن، وابسته به زمان، ساعتی، مدت دار، قسطی، زماندار، (موسیقی) ضرب، فاصله ی ضربی، رجوع شود به: timeout، مجال، درجمع زمانه، مد روز، موقعی

معنی : عصر، عهد، فرصت، ساعت، روزگار، زمان، مرتبه، مدت، هنگام، وقت، موقع، گاه، زمانه، حین، ایام، زمانی، وقت معین کردن، مرور زمان را ثبت کردن، متقارن ساختن معانی دیگر : دفعه، بار، کش، کرت، پسا، - برابر، (جمع) ضربدر، (معمولا جمع) دوران، اوقات، ادوار (دوره)، عمر، دوران زندگی، دیرند، پاس، دوران خدمت نظام

time

time after time

time and again

time and tide wait for no man

<hr> بمب ساعتی، بمب شماطه دار

بمب ساعتی، بمب شماطه دار

time bomb

<hr> گنجانه ی زماندار (محفظه ای که در آن یاد بود و غیره می گذارند و در شالوده ی ساختمان دفن می کنند تا آیندگان آن را ببینند)، محفظه محتوی اثار تاریخی وفرهنگی

گنجانه ی زماندار (محفظه ای که در آن یاد بود و غیره می گذارند و در شالوده ی ساختمان دفن می کنند تا آیندگان آن را ببینند)، محفظه محتوی اثار تاریخی وفرهنگی

time capsule

<hr> معنی : گاهبرگ <hr> معانی دیگر : کارتی که ساعت حضور وغیاب کارگر روی ان قید میشود، (برای نشان دادن هنگام رفت و آمد کارگر و کارمند) کارت زمان نما، کارت ساعتی، کارت حضور و غیاب

معنی : گاهبرگ معانی دیگر : کارتی که ساعت حضور وغیاب کارگر روی ان قید میشود، (برای نشان دادن هنگام رفت و آمد کارگر و کارمند) کارت زمان نما، کارت ساعتی، کارت حضور و غیاب

time card

<hr> (برای ثبت هنگام آمد و رفت کارگر و کارمند) زمان نگار، ساعتی که زمان ورود وخروج کارمندان را ثبت میکند، گاه ساعت

(برای ثبت هنگام آمد و رفت کارگر و کارمند) زمان نگار، ساعتی که زمان ورود وخروج کارمندان را ثبت میکند، گاه ساعت

واژه های حرف "t" - جملات نمونه