جملات نمونه

<hr> انتقال به کشتی یا وسیله نقلیه دیگری، انتقال بکشتی دیگر، انتقال بنقلیه دیگر

انتقال به کشتی یا وسیله نقلیه دیگری، انتقال بکشتی دیگر، انتقال بنقلیه دیگر

transshipment

<hr> معنی : استحاله، قلب ماهیت، تبدیل جسمی بجسم دیگر <hr> معانی دیگر : ترا گهری، تراگهر سازی، اعتقادباینکه نان وشراب مصرفی درایین عشای ربانی مسیحیان هنگام ورود ببدن شخص تبدیل بجسم وخون عیسی میگردد

معنی : استحاله، قلب ماهیت، تبدیل جسمی بجسم دیگر معانی دیگر : ترا گهری، تراگهر سازی، اعتقادباینکه نان وشراب مصرفی درایین عشای ربانی مسیحیان هنگام ورود ببدن شخص تبدیل بجسم وخون عیسی میگردد

transubstantiation

<hr> ترازهه، فرانشت، مواد فرانشت شده، مواد مترشحه، ترشح، عرق، تراوش

ترازهه، فرانشت، مواد فرانشت شده، مواد مترشحه، ترشح، عرق، تراوش

transudate

<hr> معنی : نوسنجی، نوسنجی، عرضی <hr> معانی دیگر : خط قاطع دو یا چند خط دیگر، خط متقاطع، خط تراگشتی، همبر، سنجش ارزش برحسی معیار نوینی

معنی : نوسنجی، نوسنجی، عرضی معانی دیگر : خط قاطع دو یا چند خط دیگر، خط متقاطع، خط تراگشتی، همبر، سنجش ارزش برحسی معیار نوینی

transversal

<hr> معنی : عرضی، متقاطع <hr> معانی دیگر : از عرض، در عرض، از پهنا، پهنایی، ورین، تراگشتی، همبر، مورب، خط قاطع، عضله مستعرضه

معنی : عرضی، متقاطع معانی دیگر : از عرض، در عرض، از پهنا، پهنایی، ورین، تراگشتی، همبر، مورب، خط قاطع، عضله مستعرضه

transverse

<hr> (بخش میانی روده ی بزرگ که افقی است) ستون روده ی میانی

(بخش میانی روده ی بزرگ که افقی است) ستون روده ی میانی

transverse colon

transversely

<hr> تقلید از روش و طرز لباس جنس مخالف

تقلید از روش و طرز لباس جنس مخالف

transvestism

<hr> معنی : زن جامه <hr> معانی دیگر : (کسی که جامه ی افراد جنس مخالف را می پوشد) ترا پوش، مخالف پوش، مبدل پوش، کسی که در لباس ورفتار از جنس مخالف خود تقلیدمیکند، در مورد مرد زن جامه

معنی : زن جامه معانی دیگر : (کسی که جامه ی افراد جنس مخالف را می پوشد) ترا پوش، مخالف پوش، مبدل پوش، کسی که در لباس ورفتار از جنس مخالف خود تقلیدمیکند، در مورد مرد زن جامه

transvestite

<hr> معنی : دام، اسباب، نیرنگ، گیر، دریچه، تله، در تله اندازی، محوطه کوچک، شکماف، فریب دهان، نردبان قابل حمل، زانویی مستراح و غیره تله، در تله انداختن، بدام انداختن <hr> معانی دیگر : پهند، پا دام، گل دام، لاتو، (مجازی) حقه، کلک، ترفند، (خودمانی) دهان، دهن، به دام افتادن یا انداختن، در تله انداختن یا افتادن، گیر انداختن یا افتادن، گیر کردن، گرفتار کردن یا شدن، (لوله کشی) زانویی، سیفون، کالسکه ی دوچرخه (سبک و فنردار)، مخمصه، گرفتاری، (ارکستر جاز و غیره) سازهای ضربی، (بازی گلف) رجوع شود به: sand trap، سنگ آذرین سیاه، بازالت تیره، (برای جاده سازی) قلوه سنگ، (قدیمی) زیب و زیور اسب، یراق اسب، آب آذینه، (جمع - قدیمی) جامه و مایملک شخصی

معنی : دام، اسباب، نیرنگ، گیر، دریچه، تله، در تله اندازی، محوطه کوچک، شکماف، فریب دهان، نردبان قابل حمل، زانویی مستراح و غیره تله، در تله انداختن، بدام انداختن معانی دیگر : پهند، پا دام، گل دام، لاتو، (مجازی) حقه، کلک، ترفند، (خودمانی) دهان، دهن، به دام افتادن یا انداختن، در تله انداختن یا افتادن، گ

trap

<hr> معنی : دریچه <hr> معانی دیگر : (معمولا با کف اتاق یا بام یا خیابان و غیره همکف و هم سطح است) دریچه، دریچه درکف یاسقف اطاق

معنی : دریچه معانی دیگر : (معمولا با کف اتاق یا بام یا خیابان و غیره همکف و هم سطح است) دریچه، دریچه درکف یاسقف اطاق

trapdoor

<hr> معنی : طناب بند بازی <hr> معانی دیگر : (در سیرک و غیره) تاب، طناب (که روی آن راه می روند و غیره)، بند یالانچی، ذوزنقه

معنی : طناب بند بازی معانی دیگر : (در سیرک و غیره) تاب، طناب (که روی آن راه می روند و غیره)، بند یالانچی، ذوزنقه

trapeze

<hr> معنی : ذوذنقه، چهار ضلعی غیر منظم، چهار پهلو، شبیه ذوذنقه <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: trapizoid، (امریکا) شکل هندسی که هیچ یک از اضلاع آن موازی نیست، زنخدار ناجور، ذوزنقه ی ناموازی

معنی : ذوذنقه، چهار ضلعی غیر منظم، چهار پهلو، شبیه ذوذنقه معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: trapizoid، (امریکا) شکل هندسی که هیچ یک از اضلاع آن موازی نیست، زنخدار ناجور، ذوزنقه ی ناموازی

trapezium

<hr> (کالبد شناسی) عضله ی ذوزنقه ای، ماهیچه ی زنخدار، عضله ذوذنقه

(کالبد شناسی) عضله ی ذوزنقه ای، ماهیچه ی زنخدار، عضله ذوذنقه

trapezius

<hr> ذوزنقه، زنخدار، ذوزنقه شکل، زنخدار دیس (trapezoidal هم می گویند)، ذوذنقه، ذوذنقه وار

ذوزنقه، زنخدار، ذوزنقه شکل، زنخدار دیس (trapezoidal هم می گویند)، ذوذنقه، ذوذنقه وار

trapezoid

<hr> معنی : ذوزنقهای <hr> معانی دیگر : ذوزنقه ای

معنی : ذوزنقهای معانی دیگر : ذوزنقه ای

trapezoidal

trapped

<hr> تله انداز، صیاد، دام گذار، کسی که حیوانات را (به ویژه برای پوستشان) به تله می اندازد، دام نه، متصدی روزنامه ها، تله اندازخز گیر

تله انداز، صیاد، دام گذار، کسی که حیوانات را (به ویژه برای پوستشان) به تله می اندازد، دام نه، متصدی روزنامه ها، تله اندازخز گیر

trapper

<hr> معنی : بدام انداختن، در تله اندازی، تله گذاری، تجملات و تزئینات، بدام اندازی <hr> معانی دیگر : تله گذاری، در تله اندازی

معنی : بدام انداختن، در تله اندازی، تله گذاری، تجملات و تزئینات، بدام اندازی معانی دیگر : تله گذاری، در تله اندازی

trapping

<hr> مظاهر، تجلیات، جلوه ها، نشانه ها، زیب و زیور اسب، یراق اسب (caparison هم می گویند)، لباس تجملی، جامه ی پر آذین، یال و کوپال، آذینه، زلم زیمبو، پاپاسی، یراه تجملی، تجملات

مظاهر، تجلیات، جلوه ها، نشانه ها، زیب و زیور اسب، یراق اسب (caparison هم می گویند)، لباس تجملی، جامه ی پر آذین، یال و کوپال، آذینه، زلم زیمبو، پاپاسی، یراه تجملی، تجملات

trappings

<hr> رجوع شود به: cistercian، عضو فرقه ای از راهبان مرتا­ اهل سکوت

رجوع شود به: cistercian، عضو فرقه ای از راهبان مرتا­ اهل سکوت

trappist

<hr> نردبان قابل حمل، اسباب، بنه boneh

نردبان قابل حمل، اسباب، بنه boneh

traps

<hr> معنی : مهمل، تفاله، نخاله، اشغال، خاکروبه، جفنگ، زوائد گیاان، بصورت اشغال در اوردن <hr> معانی دیگر : آشغال (به ویژه شاخ و برگ بریده شده و پوست میوه و سبزیجات و غیره)، خس و خاشاک، (کاغذ پاره و غیره) زباله، تیف، چرندیات، مهملات، یاوه ها، مزخرفات، (امریکا - خودمانی) تخریب کردن، آتش افروزی کردن، ویرانگری کردن، در هم ریختن، توهین کردن، تنقید کردن، به باد انتقاد گرفتن، سر کوفت زدن، چرت و پرت، آدم مهمل، بی سر و پا، بدنام، هیچکاره، خس و خاشاک درخت را گرفتن، هرس کردن، شاخ و برگ خشک را زدن، افسار، زوائد گیاهان

معنی : مهمل، تفاله، نخاله، اشغال، خاکروبه، جفنگ، زوائد گیاان، بصورت اشغال در اوردن معانی دیگر : آشغال (به ویژه شاخ و برگ بریده شده و پوست میوه و سبزیجات و غیره)، خس و خاشاک، (کاغذ پاره و غیره) زباله، تیف، چرندیات، مهملات، یاوه ها، مزخرفات، (امریکا - خودمانی) تخریب کردن، آتش افروزی کردن، ویرانگری کرد

trash

trash can

<hr> معنی : چرند، مزخرف، مهمل، بیهوده، بی ارزش <hr> معانی دیگر : یاوه، چرت و پرت، جفنگ

معنی : چرند، مزخرف، مهمل، بیهوده، بی ارزش معانی دیگر : یاوه، چرت و پرت، جفنگ

trashy

<hr> معنی : ضغطه، اسیب، زخم، ضربه روحی روان اسیب، روان زخم <hr> معانی دیگر : (پزشکی) ضربه ی جسمی (زخم و غیره)، شوک، تکان، تکانش، دیو تکان، تن تکان، ضره

معنی : ضغطه، اسیب، زخم، ضربه روحی روان اسیب، روان زخم معانی دیگر : (پزشکی) ضربه ی جسمی (زخم و غیره)، شوک، تکان، تکانش، دیو تکان، تن تکان، ضره

trauma

<hr> معنی : ضربهای، جراحتی، وابسته به روان زخم، زخمی <hr> معانی دیگر : ناشی از ضایعه، تکانشی، روان تکانشی

معنی : ضربهای، جراحتی، وابسته به روان زخم، زخمی معانی دیگر : ناشی از ضایعه، تکانشی، روان تکانشی

traumatic

traumatise

<hr> معنی : ضربه، تصادم، روان زخم، اثر ضربت <hr> معانی دیگر : روان تکان، تن تکان، عامل تکان دهنده، طب ضربه، ضغطه

معنی : ضربه، تصادم، روان زخم، اثر ضربت معانی دیگر : روان تکان، تن تکان، عامل تکان دهنده، طب ضربه، ضغطه

traumatism

<hr> زخمی کردن، زخم زدن، شوکه کردن، دچار تن تکان یا روان تکان کردن، دچار روان زخم کردن، با ضرب وجرح مشروب ساختن، معذب کردن

زخمی کردن، زخم زدن، شوکه کردن، دچار تن تکان یا روان تکان کردن، دچار روان زخم کردن، با ضرب وجرح مشروب ساختن، معذب کردن

traumatize

<hr> معنی : مشقت، درد زایمان، رنج زحمت، درد کشیدن، رنج بردن <hr> معانی دیگر : کار شاق، زحمت، خون دل، کار طاقت فرسا، رنجبری، درد شدید، عذاب، درد زایمان داشتن، درد شکیدن

معنی : مشقت، درد زایمان، رنج زحمت، درد کشیدن، رنج بردن معانی دیگر : کار شاق، زحمت، خون دل، کار طاقت فرسا، رنجبری، درد شدید، عذاب، درد زایمان داشتن، درد شکیدن

travail

<hr> (نادر)، تیر سقف، الوار، چهارچوب اسب بندی

(نادر)، تیر سقف، الوار، چهارچوب اسب بندی

trave

<hr> معنی : حرکت، جنبش، گردش، سفر، سیر، مسافرت، سیاحت، جهانگردی، رهسپار شدن، سفر کردن، پیمودن، در نرو دیدن، سیاحت کردن، سیر کردن، مسافرت کردن <hr> معانی دیگر : راهیدن، رهگیر شدن، نوردیدن، سیار بودن، در حرکت بودن، حرکت کردن، کوچ کردن، راهی شدن، رفتن، گشتن، پخش شدن، پیاده رفتن، دویدن، طی کردن، در نوردیدن، حمل شدن یا کردن، بردن، راهش، رهگیری، رهنوردی، (با: with - عامیانه) معاشر بودن با، همنشینی کردن، سفرنامه، شرح مسافرت، رفت و آمد، شد آمد، آمد و شد، تردد، ترافیک، (بسکتبال) بدون ((دریب)) کردن توپ بیش از دوگام برداشتن (که تخلف محسوب می شود)، با توپ راه رفتن، سفر کردن مسافرت کردن

معنی : حرکت، جنبش، گردش، سفر، سیر، مسافرت، سیاحت، جهانگردی، رهسپار شدن، سفر کردن، پیمودن، در نرو دیدن، سیاحت کردن، سیر کردن، مسافرت کردن معانی دیگر : راهیدن، رهگیر شدن، نوردیدن، سیار بودن، در حرکت بودن، حرکت کردن، کوچ کردن، راهی شدن، رفتن، گشتن، پخش شدن، پیاده رفتن، دویدن، طی کردن، در نوردیدن، حمل ش

travel

<hr> معنی : اژانس مسافری، اژانس مسافرتی <hr> معانی دیگر : آژانس مسافرتی

معنی : اژانس مسافری، اژانس مسافرتی معانی دیگر : آژانس مسافرتی

travel agency

<hr> معنی : اژانس مسافرتی، سفرچین، سفر ارا، بلیط فروش سرویس مسافری <hr> معانی دیگر : سفرچین، سفر ارا، بلیط فروش سرویس مسافری، اژانس مسافرتی

معنی : اژانس مسافرتی، سفرچین، سفر ارا، بلیط فروش سرویس مسافری معانی دیگر : سفرچین، سفر ارا، بلیط فروش سرویس مسافری، اژانس مسافرتی

travel agent

travel allowance

traveled

traveled or travelled

<hr> معنی : سالک، غریب، سیار، سایر، سیاح، مسافر، عابر، رهنورد، پی سپار رهنورد، پی سپار <hr> معانی دیگر : مسافر، پی سپار رهنورد

معنی : سالک، غریب، سیار، سایر، سیاح، مسافر، عابر، رهنورد، پی سپار رهنورد، پی سپار معانی دیگر : مسافر، پی سپار رهنورد

traveler

<hr> معنی : چک مسافرتی <hr> معانی دیگر : چک مسافرتی چک مسافرتی

معنی : چک مسافرتی معانی دیگر : چک مسافرتی چک مسافرتی

traveler's check

<hr> معنی : سفر، عمل پیمودن، عمل طی کردن، متحرک، سیار

معنی : سفر، عمل پیمودن، عمل طی کردن، متحرک، سیار

traveling

travelled

<hr> معنی : سیار، سایر، رهنورد، پی سپار رهنورد، پی سپار <hr> معانی دیگر : مسافر

معنی : سیار، سایر، رهنورد، پی سپار رهنورد، پی سپار معانی دیگر : مسافر

traveller

traveller's check

travellers

<hr> معنی : عمل پیمودن، عمل طی کردن

معنی : عمل پیمودن، عمل طی کردن

travelling

travelling expenses

<hr> معنی : سخنرانی درباره مسافرت <hr> معانی دیگر : traversabel سخنرانی درباره مسافرت

معنی : سخنرانی درباره مسافرت معانی دیگر : traversabel سخنرانی درباره مسافرت

واژه های حرف "t" - جملات نمونه