<hr> معنی : مشتاق <hr> معانی دیگر : (از ته دل) آرزومند، (سخت) مشتاق، خواهان، رویاگرای، رویاگرای aspiring to become an actor سخت آرزومند هنرپیشه شدن aspiring writers نویسندگان بلندپرواز

معنی : مشتاق معانی دیگر : (از ته دل) آرزومند، (سخت) مشتاق، خواهان، رویاگرای، رویاگرای aspiring to become an actor سخت آرزومند هنرپیشه شدن aspiring writers نویسندگان بلندپرواز

aspiring

<hr> معنی : ستیزه جو، ستیز گر، الاغ، خر <hr> معانی دیگر : آدم احمق، بی شعور، بی خرد، (جانورشناسی) خر (از تیره ی equidae)، خر وحشی (equus asinus)، (امریکا - خودمانی و ناپسند)، کون، پیزی، الاه، ادم نادان و کند ذهن

معنی : ستیزه جو، ستیز گر، الاغ، خر معانی دیگر : آدم احمق، بی شعور، بی خرد، (جانورشناسی) خر (از تیره ی equidae)، خر وحشی (equus asinus)، (امریکا - خودمانی و ناپسند)، کون، پیزی، الاه، ادم نادان و کند ذهن

<hr> معنی : حمله کردن، هجوم اوردن بر <hr> معانی دیگر : برتاختن، مورد ضرب و شتم قرار دادن، هجوم بردن بر، (لفظا) مورد حمله قرار دادن، هتاکی کردن

معنی : حمله کردن، هجوم اوردن بر معانی دیگر : برتاختن، مورد ضرب و شتم قرار دادن، هجوم بردن بر، (لفظا) مورد حمله قرار دادن، هتاکی کردن

assail

<hr> معنی : هجومپذیر، قابل حمله <hr> معانی دیگر : هجوم پذیر، قابل حمله

معنی : هجومپذیر، قابل حمله معانی دیگر : هجوم پذیر، قابل حمله

assailable

<hr> معنی : عدو، حمله کننده <hr> معانی دیگر : مهاجم، ضارب

معنی : عدو، حمله کننده معانی دیگر : مهاجم، ضارب

assailant

<hr> معنی : قاتل، ادم کش <hr> معانی دیگر : (معمولا درمورد قتل های سیاسی) آدمکش، ضارب، (از ریشه ی عربی)، فدایی حسن صباح، حشیشی

معنی : قاتل، ادم کش معانی دیگر : (معمولا درمورد قتل های سیاسی) آدمکش، ضارب، (از ریشه ی عربی)، فدایی حسن صباح، حشیشی

assassin

<hr> معنی : کشتن، سربه سر کردن، ترور کردن، بقتل رساندن <hr> معانی دیگر : (معمولا در مورد قتل های سیاسی) کشتن، به قتل رساندن، هتک آبرو کردن، آبرو ریزی کردن، تهمت زدن

معنی : کشتن، سربه سر کردن، ترور کردن، بقتل رساندن معانی دیگر : (معمولا در مورد قتل های سیاسی) کشتن، به قتل رساندن، هتک آبرو کردن، آبرو ریزی کردن، تهمت زدن

assassinate

<hr> معنی : ترور، قتل <hr> معانی دیگر : قتل، ترور

معنی : ترور، قتل معانی دیگر : قتل، ترور

assassination

<hr> معنی : حمله، تجاوز، یورش، حمله به مقدسات، اظهار عشق، تجاوز یا حمله کردن <hr> معانی دیگر : (جسمی یا لفظی) حمله کردن، برتاختن، تازیدن، حمله ی شدید و ناگهانی، تازش، هجوم، تهاجم، زنای به عنف، تجاوز جنسی، (حقوق) تهدید به ضرب و شتم، ضرب، ضربه، جریحه دار سازی، جریحه دار کردن، حمله بمقدسات

معنی : حمله، تجاوز، یورش، حمله به مقدسات، اظهار عشق، تجاوز یا حمله کردن معانی دیگر : (جسمی یا لفظی) حمله کردن، برتاختن، تازیدن، حمله ی شدید و ناگهانی، تازش، هجوم، تهاجم، زنای به عنف، تجاوز جنسی، (حقوق) تهدید به ضرب و شتم، ضرب، ضربه، جریحه دار سازی، جریحه دار کردن، حمله بمقدسات

assault

<hr> معنی : ازمایش، کوشش، امتحان، عیارگری، عیار، ازمایش کردن، سنجیدن، محک زدن، کوشش کردن، چشیدن، تحقیق کردن، ازمودن، عیارگیری کردن، عیار گرفتن، باز جویی کردن <hr> معانی دیگر : آزمودن، بررسی کردن، (برای تعیین محتویات یا درجه ی خلوص آلیاژ و غیره) تعیین عیار، تجزیه و تحلیل، محک زنی، (امریکا) عیار نشان دادن، دارای مقدار معینی از ماده ی به خصوصی بودن، آزمون، سنجش، آزمایش، ماده ی مورد سنجش، نتیجه ی سنجش، (نادر) سعی، طعم و مزه چشی، مزمزه، سعی

معنی : ازمایش، کوشش، امتحان، عیارگری، عیار، ازمایش کردن، سنجیدن، محک زدن، کوشش کردن، چشیدن، تحقیق کردن، ازمودن، عیارگیری کردن، عیار گرفتن، باز جویی کردن معانی دیگر : آزمودن، بررسی کردن، (برای تعیین محتویات یا درجه ی خلوص آلیاژ و غیره) تعیین عیار، تجزیه و تحلیل، محک زنی، (امریکا) عیار نشان دادن، دارا

assay

<hr> معنی : جمع اوری، اجتماع، انجمن، عمل سوار کردن، ماشین سواری <hr> معانی دیگر : گردهم آوری، گردهمایی، مجموعه، هم گذارد، (افراد یا اشیای) گرداوری شده، گردآورد، جلسه، همنشست، گردایش، عمل سوار کردن ماشین یاموتور

معنی : جمع اوری، اجتماع، انجمن، عمل سوار کردن، ماشین سواری معانی دیگر : گردهم آوری، گردهمایی، مجموعه، هم گذارد، (افراد یا اشیای) گرداوری شده، گردآورد، جلسه، همنشست، گردایش، عمل سوار کردن ماشین یاموتور

assemblage

<hr> معنی : جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، همگذاردن، انجمن کردن <hr> معانی دیگر : گردآوردن، گردهم آوردن، فراهم آوردن، گروه کردن، جلسه تشکیل دادن، همنشست کردن، چپیره شدن، (ماشین آلات) سوار کردن، جورکردن (اجزای چیزی)، ملاقات کردن

معنی : جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، همگذاردن، انجمن کردن معانی دیگر : گردآوردن، گردهم آوردن، فراهم آوردن، گروه کردن، جلسه تشکیل دادن، همنشست کردن، چپیره شدن، (ماشین آلات) سوار کردن، جورکردن (اجزای چیزی)، ملاقات کردن

assemble

<hr> معنی : مجموع، مجتمع <hr> معانی دیگر : فراهم آوردن، انباشتن، گرد آوردن، سوار کردن، جفت کردن، جمع شدن، گرد آمدن، انجمن کردن، ملاقات کردن هم گذاردن

معنی : مجموع، مجتمع معانی دیگر : فراهم آوردن، انباشتن، گرد آوردن، سوار کردن، جفت کردن، جمع شدن، گرد آمدن، انجمن کردن، ملاقات کردن هم گذاردن

assembled

<hr> معنی : همگذار <hr> معانی دیگر : گرداور، گردهم آور

معنی : همگذار معانی دیگر : گرداور، گردهم آور

assembler

<hr> معنی : ماشین سواری، نصب، حشر <hr> معانی دیگر : کامپیوتر : روند خودکارى که بوسیله ان کامپیوتر برنامه اصلى را به زبان سمبلیک تبدیل مى کند

معنی : ماشین سواری، نصب، حشر معانی دیگر : کامپیوتر : روند خودکارى که بوسیله ان کامپیوتر برنامه اصلى را به زبان سمبلیک تبدیل مى کند

assembling

<hr> معنی : اجتماع، گروه، انجمن، مجلس، هیئت قانونگذاری، هم گذاری <hr> معانی دیگر : گردهم آیی، نشست، همنشست، جلسه، گردامد، تجمع، چپیره، اجلاس، (ماشین آلات) سوار کردن، مونتاژ، دستگاه، هم گذارد، هیئت مقننه، گروه قانونگذار، (امریکا - a بزرگ) مجلس نمایندگان (در ایالت هایی که مجلس سنا هم دارند)، (ارتش) شیپور جمع، بستن و سوار کردن قطعات اسلحه، (کامپیوتر) تبدیل برنامه ی کامپیوتری به زبان ماشین، مجمع

معنی : اجتماع، گروه، انجمن، مجلس، هیئت قانونگذاری، هم گذاری معانی دیگر : گردهم آیی، نشست، همنشست، جلسه، گردامد، تجمع، چپیره، اجلاس، (ماشین آلات) سوار کردن، مونتاژ، دستگاه، هم گذارد، هیئت مقننه، گروه قانونگذار، (امریکا - a بزرگ) مجلس نمایندگان (در ایالت هایی که مجلس سنا هم دارند)، (ارتش) شیپور جمع، ب

assembly

<hr> معنی : عضو مجلس قانونگذاری، عضو انجمن، عضو مجلس <hr> معانی دیگر : عضو هیئت مقننه، عضو گروه قانونگذار

معنی : عضو مجلس قانونگذاری، عضو انجمن، عضو مجلس معانی دیگر : عضو هیئت مقننه، عضو گروه قانونگذار

assemblyman

<hr> معنی : پذیرش، موافقت، رضایت دادن، موافقت کردن <hr> معانی دیگر : (در مورد پیشنهاد یا عقیده) پذیرفتن، هم عقیده بودن، هم اندیشی، موافق بودن، (انگلیس) به صحه ی ملوکانه (شاه یا ملکه) رسیدن

معنی : پذیرش، موافقت، رضایت دادن، موافقت کردن معانی دیگر : (در مورد پیشنهاد یا عقیده) پذیرفتن، هم عقیده بودن، هم اندیشی، موافق بودن، (انگلیس) به صحه ی ملوکانه (شاه یا ملکه) رسیدن

assent

<hr> معنی : موافقت، رضایت ظاهری <hr> معانی دیگر : موافقت (فوری و تملق آمیز)، تحسین حضار (ریا آمیز)، موافقت چاپلوسانه

معنی : موافقت، رضایت ظاهری معانی دیگر : موافقت (فوری و تملق آمیز)، تحسین حضار (ریا آمیز)، موافقت چاپلوسانه

assentation

<hr> معنی : ادعا کردن، اثبات کردن، حمایت کردن، دفاع کردن از، ازاد کردن، اظهار قطعی کردن <hr> معانی دیگر : (موکدا) اعلام کردن، تصریح کردن، تاکید کردن، مدعی شدن

معنی : ادعا کردن، اثبات کردن، حمایت کردن، دفاع کردن از، ازاد کردن، اظهار قطعی کردن معانی دیگر : (موکدا) اعلام کردن، تصریح کردن، تاکید کردن، مدعی شدن

assert

<hr> معنی : تاکید، مدعی، اعلامیه، اعلان، اگهی، اثبات، ادعا، بیانیه، اظهارنامه، تایید ادعا، اخبار <hr> معانی دیگر : اعلامیه (رسمی و قطعی)، ادعا نامه، اعلام (موکد)، تصریح، اظهار قطعی

معنی : تاکید، مدعی، اعلامیه، اعلان، اگهی، اثبات، ادعا، بیانیه، اظهارنامه، تایید ادعا، اخبار معانی دیگر : اعلامیه (رسمی و قطعی)، ادعا نامه، اعلام (موکد)، تصریح، اظهار قطعی

assertion

<hr> معنی : اظهار کننده، ادعا کننده <hr> معانی دیگر : جسور، پر مدعا، پر جرات، کسی که از حق خود دفاع می کند، سمج، حاضرجواب، بی محابا، مدعی

معنی : اظهار کننده، ادعا کننده معانی دیگر : جسور، پر مدعا، پر جرات، کسی که از حق خود دفاع می کند، سمج، حاضرجواب، بی محابا، مدعی

assertive

<hr> معنی : تعیین کردن، تقویم کردن، تشخیص دادن، بستن، مالیات بستن بر، جریمه کردن، بر اورد کردن <hr> معانی دیگر : برآورد کردن، ارزیابی کردن، مالیات بستن، بررسی کردن، سنجیدن، بر انداز کردن، خراج گذاردن بر

معنی : تعیین کردن، تقویم کردن، تشخیص دادن، بستن، مالیات بستن بر، جریمه کردن، بر اورد کردن معانی دیگر : برآورد کردن، ارزیابی کردن، مالیات بستن، بررسی کردن، سنجیدن، بر انداز کردن، خراج گذاردن بر

assess

<hr> معنی : قابل ارزیابی یا تقویم <hr> معانی دیگر : قابل ارزیابی یا تقویم

معنی : قابل ارزیابی یا تقویم معانی دیگر : قابل ارزیابی یا تقویم

assessable

<hr> معنی : ارزیابی، تقویم، تخمین، تشخیص، براورد، اظهارنظر، تعیین مالیات، وضع مالیات <hr> معانی دیگر : برآورد، سنجش، بر انداز، مبلغ مالیات یا جریمه یا برآورد

معنی : ارزیابی، تقویم، تخمین، تشخیص، براورد، اظهارنظر، تعیین مالیات، وضع مالیات معانی دیگر : برآورد، سنجش، بر انداز، مبلغ مالیات یا جریمه یا برآورد

assessment

<hr> معنی : ارزیاب <hr> معانی دیگر : برآوردگر، مقوم، خراج گذار

معنی : ارزیاب معانی دیگر : برآوردگر، مقوم، خراج گذار

assessor

<hr> معنی : دارایی، ممر عایدی، خواست، چیز با ارزش و مفید <hr> معانی دیگر : (اقتصاد) دارایی، بستانکاری، ثروت، سرمایه، صفت برجسته، امتیاز، ویژگی مثبت، محسنه، (حقوق - جمع) اموال (شرکت یا شخص ورشکسته)، ترکه، ماترک، اموال موقوفه، جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد

معنی : دارایی، ممر عایدی، خواست، چیز با ارزش و مفید معانی دیگر : (اقتصاد) دارایی، بستانکاری، ثروت، سرمایه، صفت برجسته، امتیاز، ویژگی مثبت، محسنه، (حقوق - جمع) اموال (شرکت یا شخص ورشکسته)، ترکه، ماترک، اموال موقوفه، جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد

asset

<hr> معنی : بطور جدی اظهار کردن <hr> معانی دیگر : (موکدا) ادعا کردن، جدا اظهار داشتن، قویا تصریح کردن، تصریح کردن

معنی : بطور جدی اظهار کردن معانی دیگر : (موکدا) ادعا کردن، جدا اظهار داشتن، قویا تصریح کردن، تصریح کردن

asseverate

<hr> معنی : ادعا، اظهار جدی <hr> معانی دیگر : اظهار جدی، ادعا

معنی : ادعا، اظهار جدی معانی دیگر : اظهار جدی، ادعا

asseveration

<hr> معنی : توجه، ممارست، پشت کار، توجه و دقت مداوم، مواظبت، استقامت، مداومت <hr> معانی دیگر : کوشایی، سعی، ساعی بودن، ازخود گذشتگی

معنی : توجه، ممارست، پشت کار، توجه و دقت مداوم، مواظبت، استقامت، مداومت معانی دیگر : کوشایی، سعی، ساعی بودن، ازخود گذشتگی

assiduity

<hr> معنی : ساعی، زحمت کش، دارای پشتکار، ملازم <hr> معانی دیگر : دقیق و هشیار، سخت کوش، کوشا، با پشتکار، از خود گذشته، مواظب

معنی : ساعی، زحمت کش، دارای پشتکار، ملازم معانی دیگر : دقیق و هشیار، سخت کوش، کوشا، با پشتکار، از خود گذشته، مواظب

assiduous

<hr> معنی : واگذار کردن، اختصاص دادن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، بخش کردن، ارجاع کردن، قلمداد کردن، ذکر کردن <hr> معانی دیگر : تخصیص دادن، کنار گذاشتن، وظیفه تعیین کردن، برگماشتن، تفویض کردن، تکلیف درسی دادن، نسبت دادن، نام بردن، قایل شدن، (حقوق) حواله کردن، انتقال دادن

معنی : واگذار کردن، اختصاص دادن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، بخش کردن، ارجاع کردن، قلمداد کردن، ذکر کردن معانی دیگر : تخصیص دادن، کنار گذاشتن، وظیفه تعیین کردن، برگماشتن، تفویض کردن، تکلیف درسی دادن، نسبت دادن، نام بردن، قایل شدن، (حقوق) حواله کردن، انتقال دادن

assign

<hr> معنی : معلوم، حوالهای، قابل تعیین و تخصیص، قابل تعیین، واگذاردنی <hr> معانی دیگر : معین، مشخص

معنی : معلوم، حوالهای، قابل تعیین و تخصیص، قابل تعیین، واگذاردنی معانی دیگر : معین، مشخص

assignable

<hr> معنی : واگذاری، قرار ملاقات، تعیین وقت <hr> معانی دیگر : تعیین، برگماشت، گمارش، ارجاع، انتساب، وعده ی ملاقات (به ویژه ملاقات مخفی عشاق)، میعاد

معنی : واگذاری، قرار ملاقات، تعیین وقت معانی دیگر : تعیین، برگماشت، گمارش، ارجاع، انتساب، وعده ی ملاقات (به ویژه ملاقات مخفی عشاق)، میعاد

assignation

<hr> معنی : معین، موعود <hr> معانی دیگر : واگذار کردن، ارجاع کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، گماشتن، قلمداد کردن، اختصاص دادن، بخش کردن، ذکرکردن

معنی : معین، موعود معانی دیگر : واگذار کردن، ارجاع کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، گماشتن، قلمداد کردن، اختصاص دادن، بخش کردن، ذکرکردن

assigned

<hr> معنی : عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته <hr> معانی دیگر : (حقوق)، قیم، مباشر

معنی : عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته معانی دیگر : (حقوق)، قیم، مباشر

assignee

<hr> معنی : واگذاری، ماموریت، وظیفه، گمارش، حواله، انتقال قانونی، تخصیص اسناد، تکلیف درسی و مشق شاگرد <hr> معانی دیگر : تعیین، برگماشت، ارجاع، مقرر داشتن، قلمداد، تکلیف (درسی و غیره)، کار محوله، تخصیص، سهم بندی، تقسیم، (حقوق) واگذاری، سند انتقال

معنی : واگذاری، ماموریت، وظیفه، گمارش، حواله، انتقال قانونی، تخصیص اسناد، تکلیف درسی و مشق شاگرد معانی دیگر : تعیین، برگماشت، ارجاع، مقرر داشتن، قلمداد، تکلیف (درسی و غیره)، کار محوله، تخصیص، سهم بندی، تقسیم، (حقوق) واگذاری، سند انتقال

assignment

<hr> معنی : انتقال دهنده، حواله دهنده، واگذار کننده <hr> معانی دیگر : حواله دهنده، واگذار کننده، انتقال دهنده

معنی : انتقال دهنده، حواله دهنده، واگذار کننده معانی دیگر : حواله دهنده، واگذار کننده، انتقال دهنده

assignor

<hr> معنی : جذب شدنی، قابل تحلیل در بدن، قابل تجانس <hr> معانی دیگر : جذب شدنی، قابل تحلیل در بدن، قابل تجانس

معنی : جذب شدنی، قابل تحلیل در بدن، قابل تجانس معانی دیگر : جذب شدنی، قابل تحلیل در بدن، قابل تجانس

assimilable

<hr> معنی : وفق دادن، در بدن جذب کردن، همانند ساختن، یکسان کردن، تلفیق کردن، هم جنس کردن، شبیه ساختن، تحلیل رفتن <hr> معانی دیگر : گواریدن، هضم کردن، جذب کردن، درآشامیدن، تحلیل بردن، همانند کردن، همسان کردن یا شدن، کاملا درک کردن، جز وجود خود کردن، (نادر) تشبیه کردن، مقایسه کردن، سازش کردن

معنی : وفق دادن، در بدن جذب کردن، همانند ساختن، یکسان کردن، تلفیق کردن، هم جنس کردن، شبیه ساختن، تحلیل رفتن معانی دیگر : گواریدن، هضم کردن، جذب کردن، درآشامیدن، تحلیل بردن، همانند کردن، همسان کردن یا شدن، کاملا درک کردن، جز وجود خود کردن، (نادر) تشبیه کردن، مقایسه کردن، سازش کردن

assimilate

<hr> معنی : ادغام، تشبیه، جذب و ترکیب غذا، یکسانی <hr> معانی دیگر : گوارش، درآشامش، جذب، هضم، تحلیل بری، یکسان سازی، همانند سازی، همسان سازی، (زبان شناسی) همگون سازی، همگونی، تجانس، ابدال، همسانی، (زیست شناسی) تبدیل خوراک گواریده به پروتوپلاسم، ماده سازی، جذب و ترکیب غذا دربدن

معنی : ادغام، تشبیه، جذب و ترکیب غذا، یکسانی معانی دیگر : گوارش، درآشامش، جذب، هضم، تحلیل بری، یکسان سازی، همانند سازی، همسان سازی، (زبان شناسی) همگون سازی، همگونی، تجانس، ابدال، همسانی، (زیست شناسی) تبدیل خوراک گواریده به پروتوپلاسم، ماده سازی، جذب و ترکیب غذا دربدن

assimilation

<hr> معنی : جذب کننده، تحلیل برنده، همانند سازنده <hr> معانی دیگر : جذب کننده، تحلیل برنده، همانند سازنده

معنی : جذب کننده، تحلیل برنده، همانند سازنده معانی دیگر : جذب کننده، تحلیل برنده، همانند سازنده

assimilator

<hr> معنی : همکاری، دستیاری کردن، شرکت جستن، همدستی و یاری کردن، دستگیری کردن، حضور بهم رساندن، پیوستن به، حمایت کردن از، پایمردی کردن، معاونت کردن، توجه کردن، کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن <hr> معانی دیگر : بنجیدن، همدستی کردن، مدد، امداد

معنی : همکاری، دستیاری کردن، شرکت جستن، همدستی و یاری کردن، دستگیری کردن، حضور بهم رساندن، پیوستن به، حمایت کردن از، پایمردی کردن، معاونت کردن، توجه کردن، کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن معانی دیگر : بنجیدن، همدستی کردن، مدد، امداد

assist

<hr> معنی : کمک، معاونت، مساعدت، معاضدت، دستیاری، رسیدگی، مدد، همدستی، پایمردی، مراعات <hr> معانی دیگر : یاری، امداد، مواظبت

معنی : کمک، معاونت، مساعدت، معاضدت، دستیاری، رسیدگی، مدد، همدستی، پایمردی، مراعات معانی دیگر : یاری، امداد، مواظبت

assistance

<hr> معنی : کمک، دستیار، یاور، معین، بردست، معاون، نایب، ترقی دهنده، رهبریار، حاضر <hr> معانی دیگر : معاون، دستیار، یاور، کمک، نایب

معنی : کمک، دستیار، یاور، معین، بردست، معاون، نایب، ترقی دهنده، رهبریار، حاضر معانی دیگر : معاون، دستیار، یاور، کمک، نایب

assistant

assistant director

assisting

<hr> معنی : واحد وزن و پیمانه، محکمهء جنایی، هیئت قضات یا منصفه، نرخ قانونی، محکمه <hr> معانی دیگر : (در اصل) مجلس مقننه و مصوبات آن، (انگلیس - جمع) دادگاه سیار، محل و زمان دادگاه سیار، حکم دادگاه سیار، نظامنامه ی دادگاه سیار، درجمع نر&nbsp; قانونی، فرمان، مشیت

معنی : واحد وزن و پیمانه، محکمهء جنایی، هیئت قضات یا منصفه، نرخ قانونی، محکمه معانی دیگر : (در اصل) مجلس مقننه و مصوبات آن، (انگلیس - جمع) دادگاه سیار، محل و زمان دادگاه سیار، حکم دادگاه سیار، نظامنامه ی دادگاه سیار، درجمع نر قانونی، فرمان، مشیت

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد