<hr> معنی : بانک پس انداز، صندوق پس انداز <hr> معانی دیگر : بانک پس انداز، صندوق پس انداز

معنی : بانک پس انداز، صندوق پس انداز معانی دیگر : بانک پس انداز، صندوق پس انداز

bank of deposit

<hr> معنی : اسکناس، چک تضمین شده، سفته بانکی <hr> معانی دیگر : اسکناس ها (به طور اعم)، اوراق و حواله های قابل وصول در بانک، برات بانک

معنی : اسکناس، چک تضمین شده، سفته بانکی معانی دیگر : اسکناس ها (به طور اعم)، اوراق و حواله های قابل وصول در بانک، برات بانک

bank paper

<hr> معنی : نقد شدنی در بانک، قابل نقل و انتقال بانکی <hr> معانی دیگر : قابل قبول بانک، بانک پذیر

معنی : نقد شدنی در بانک، قابل نقل و انتقال بانکی معانی دیگر : قابل قبول بانک، بانک پذیر

bankable

<hr> معنی : دفترچه بانکی، کتابچه بانک، دفتر حساب بانک <hr> معانی دیگر : دفترچه ی پس انداز، دفترچه ی بانکی (passbook هم می گویند)

معنی : دفترچه بانکی، کتابچه بانک، دفتر حساب بانک معانی دیگر : دفترچه ی پس انداز، دفترچه ی بانکی (passbook هم می گویند)

bankbook

<hr> معنی : بانک دار، صراف <hr> معانی دیگر : صاحب و مدیر بانک (خصوصی)، مدیر یا کارمند ارشد بانک، (شخص یا قایق) ماهیگیر (معمولا ماهی cod در فلات قاره ی کانادا در اقیانوس اطلس به نام: newfoundland banks)

معنی : بانک دار، صراف معانی دیگر : صاحب و مدیر بانک (خصوصی)، مدیر یا کارمند ارشد بانک، (شخص یا قایق) ماهیگیر (معمولا ماهی cod در فلات قاره ی کانادا در اقیانوس اطلس به نام: newfoundland banks)

banker

<hr> معنی : بانکداری <hr> معانی دیگر : معامله ی بانکی

معنی : بانکداری معانی دیگر : معامله ی بانکی

banking

<hr> معنی : اسکناس، چک تضمین شده <hr> معانی دیگر : اسکناس درانگلیس، اسکناس، پول کاغذی، سفته ی بانکی، حواله ی بانکی، چک تضمین شده

معنی : اسکناس، چک تضمین شده معانی دیگر : اسکناس درانگلیس، اسکناس، پول کاغذی، سفته ی بانکی، حواله ی بانکی، چک تضمین شده

banknote

<hr> معنی : سرمایه بانک، پشتوانه <hr> معانی دیگر : نقدینگی، نقدینه، موجودی، منبع مالی

معنی : سرمایه بانک، پشتوانه معانی دیگر : نقدینگی، نقدینه، موجودی، منبع مالی

bankroll

<hr> معنی : ورشکسته، ورشکست کردن و شدن <hr> معانی دیگر : مفلس، لات، ورشکسته کردن، وازده، واخورده، مردود، سرخورده

معنی : ورشکسته، ورشکست کردن و شدن معانی دیگر : مفلس، لات، ورشکسته کردن، وازده، واخورده، مردود، سرخورده

bankrupt

<hr> معنی : ورشکستگی، افلاس، توقف بازرگان <hr> معانی دیگر : وازدگی، واخوردگی، مردودیت، شکست

معنی : ورشکستگی، افلاس، توقف بازرگان معانی دیگر : وازدگی، واخوردگی، مردودیت، شکست

bankruptcy

<hr> معنی : نشان، درفش، پرچم، شعار، بیرق، علم، سرصفحه <hr> معانی دیگر : (پارچه ای که روی آن شعار می نویسند و علم می کنند) شعار، لوا، رایت، پیشترین، برجسته، (روزنامه) عنوان درشت مقاله، سرعنوان، علامت

معنی : نشان، درفش، پرچم، شعار، بیرق، علم، سرصفحه معانی دیگر : (پارچه ای که روی آن شعار می نویسند و علم می کنند) شعار، لوا، رایت، پیشترین، برجسته، (روزنامه) عنوان درشت مقاله، سرعنوان، علامت

banner

banner cry

<hr> معنی : پرچم کوچک <hr> معانی دیگر : پرچمچه، درفشک (bannerette هم می نویسند)، (قرون وسطی) دلاور اشرافی که اجازه داشت مردان خود را تحت پرچم خود به کارزار ببرد

معنی : پرچم کوچک معانی دیگر : پرچمچه، درفشک (bannerette هم می نویسند)، (قرون وسطی) دلاور اشرافی که اجازه داشت مردان خود را تحت پرچم خود به کارزار ببرد

banneret

bannerette

<hr> معنی : پرچم روی جنازه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: banderole، bannerroll : پرچم روی جنازه

معنی : پرچم روی جنازه معانی دیگر : رجوع شود به: banderole، bannerroll : پرچم روی جنازه

bannerol

<hr> معنی : اعلان ازدواج در کلیسا <hr> معانی دیگر : اعلام ازدواج آتی (که معمولا در کلیسا در سه یکشنبه ی پیاپی انجام می شود تا معترضین احتمالی فرصت داشته باشند)، اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیسا تا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند

معنی : اعلان ازدواج در کلیسا معانی دیگر : اعلام ازدواج آتی (که معمولا در کلیسا در سه یکشنبه ی پیاپی انجام می شود تا معترضین احتمالی فرصت داشته باشند)، اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیسا تا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند

banns

<hr> معنی : ضیافت، مهمانی، بزم، سور، مهمان کردن <hr> معانی دیگر : در ضیافت شام خوردن، خوراک شاهوار خوردن، خوراک جور واجور و خوب، مهمانی رسمی (به افتخار کسی معمولا همراه با نطق و نوشیدن به سلامتی)، (به افتخار کسی) مهمانی دادن

معنی : ضیافت، مهمانی، بزم، سور، مهمان کردن معانی دیگر : در ضیافت شام خوردن، خوراک شاهوار خوردن، خوراک جور واجور و خوب، مهمانی رسمی (به افتخار کسی معمولا همراه با نطق و نوشیدن به سلامتی)، (به افتخار کسی) مهمانی دادن

banquet

<hr> معنی : زمین بلند، پشت بارو، نیمکت <hr> معانی دیگر : (ارتش - در پیشرفتگی سنگر یا جان پناه) سکوب مسلسل چی، جای تیرانداز، (جنوب ایالات متحده) راهی که از زمین های اطراف بلندتر باشد، پیاده رو

معنی : زمین بلند، پشت بارو، نیمکت معانی دیگر : (ارتش - در پیشرفتگی سنگر یا جان پناه) سکوب مسلسل چی، جای تیرانداز، (جنوب ایالات متحده) راهی که از زمین های اطراف بلندتر باشد، پیاده رو

banquette

<hr> معنی : موجود وهمی بشکل روح <hr> معانی دیگر : موجود وهمی بشکل روح

معنی : موجود وهمی بشکل روح معانی دیگر : موجود وهمی بشکل روح

banshee

<hr> معنی : خروس جنگی، کوچک <hr> معانی دیگر : انواع مرغ های خانگی کوچک، ماکیان کوچک

معنی : خروس جنگی، کوچک معانی دیگر : انواع مرغ های خانگی کوچک، ماکیان کوچک

bantam

<hr> معنی : مقیاس وزنی درحدود 118 پوند، خروس وزن <hr> معانی دیگر : خروس وزن (بین مگس وزن و پر وزن)، مقیاس وزنی درحدود 811 پوند رطل

معنی : مقیاس وزنی درحدود 118 پوند، خروس وزن معانی دیگر : خروس وزن (بین مگس وزن و پر وزن)، مقیاس وزنی درحدود 811 پوند رطل

bantamweight

<hr> معنی : شوخی کنایه دار، دست انداختن، مورداستهزاء قراردادن <hr> معانی دیگر : (به طور دوستانه) دست انداختن، سر به سر گذاشتن، با هم شوخی کردن، خوشمزگی

معنی : شوخی کنایه دار، دست انداختن، مورداستهزاء قراردادن معانی دیگر : (به طور دوستانه) دست انداختن، سر به سر گذاشتن، با هم شوخی کردن، خوشمزگی

banter

<hr> معنی : کودک، کوچولو <hr> معانی دیگر : (قدیمی - به نشان تحقیر) بچه، کره خر، بچه کوچک

معنی : کودک، کوچولو معانی دیگر : (قدیمی - به نشان تحقیر) بچه، کره خر، بچه کوچک

bantling

<hr> معنی : انجیر هندی، انجیرمعابد <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) انجیر هندی (ficus benghalensis)

معنی : انجیر هندی، انجیرمعابد معانی دیگر : (گیاه شناسی) انجیر هندی (ficus benghalensis)

banyan

<hr> معنی : غسل تعمید، تعمید، ایین غسل تعمید و نامگذاری <hr> معانی دیگر : هر مشقت یا تجربه ای که منزه کننده یا آزماینده است، (مسیحیت) غسل تعمید (که به نوزادان و تازه مسیحیان داده می شود)، آیین غسل تعمید و نامگذاری کودک

معنی : غسل تعمید، تعمید، ایین غسل تعمید و نامگذاری معانی دیگر : هر مشقت یا تجربه ای که منزه کننده یا آزماینده است، (مسیحیت) غسل تعمید (که به نوزادان و تازه مسیحیان داده می شود)، آیین غسل تعمید و نامگذاری کودک

baptism

<hr> اولین باری که سربازان تازه زیر آتش دشمن قرار می گیرند، غسل آتش

اولین باری که سربازان تازه زیر آتش دشمن قرار می گیرند، غسل آتش

baptism of fire

<hr> معنی : وابسته به غسل تعمید <hr> معانی دیگر : وابسته به غسل تعمید

معنی : وابسته به غسل تعمید معانی دیگر : وابسته به غسل تعمید

baptismal

<hr> معنی : تعمید دهنده، نام فرقهای از مسیحیان، تعمید دهنده <hr> معانی دیگر : (b بزرگ) عضو کلیسای پروتستان، باب تیست

معنی : تعمید دهنده، نام فرقهای از مسیحیان، تعمید دهنده معانی دیگر : (b بزرگ) عضو کلیسای پروتستان، باب تیست

baptist

<hr> معنی : تعمید، تعمیدگاه، جای تعمید <hr> معانی دیگر : محل دادن غسل تعمید (به ویژه در کلیسا)

معنی : تعمید، تعمیدگاه، جای تعمید معانی دیگر : محل دادن غسل تعمید (به ویژه در کلیسا)

baptistery

<hr> معنی : تعمید، تعمیدگاه، جای تعمید <hr> معانی دیگر : تعمیدگاه، جای تعمید

معنی : تعمید، تعمیدگاه، جای تعمید معانی دیگر : تعمیدگاه، جای تعمید

baptistry

<hr> معنی : تعمید دادن، بوسیله تعمید نامگذاری کردن <hr> معانی دیگر : (مسیحیت) غسل تعمید دادن (برای مسیحی کردن)، به وسیله تعمید نامگذاری کردن (to christen هم میگویند)

معنی : تعمید دادن، بوسیله تعمید نامگذاری کردن معانی دیگر : (مسیحیت) غسل تعمید دادن (برای مسیحی کردن)، به وسیله تعمید نامگذاری کردن (to christen هم میگویند)

baptize

<hr> معنی : شمش، خط، میکده، بار مشروب فروشی، دادگاه، نرده حائل، هیئت وکلاء، سالن مشروب فروشی، بند آب، جای ویژه زندانی در محکمه، تیر، میل، بار، وکالت، میله، مانع، مانع شدن، مسدود کردن، از بین رفتن رد کردن دادخواست، باز داشتن، بستن، بجز، باستثناء <hr> معانی دیگر : مخفف:، بارومتر، تیرچه، نرده، (هر چیز مکعبی که طولش از عرض آن بیشتر باشد) شمش، قالب، قطعه، تکه، رادع، جلوگیر، سد راه، بنداب، شیل، راه بند، نواره ی نور، باریکه، خط پهن، (نور) شعاع، پرتو، نظام دادگاهی، محکمه، محل رسیدگی و داوری، وکلای دادگستری، حرفه ی قضاوت و وکالت، کار دادگستری، جلوگیری کردن، راه ندادن، (لباس ارتشی - نواره های فلزی که درجه و ارشدیت را مشخص می کنند) نوار، با میله محکم کردن، میله دار کردن، (حقوق و دادگاه ها) نرده های درون دادگاه که جایگاه قاضی و وکلا و متهم را از هم جدا می کند، (مشروبخوری) بار، میخانه، نوشگاه، دکه، کافه، (اسب) دهانه، (سوزن دوزی و توری دوزی) حلقه یا خطی که دو طرح را به هم متصل می کند، (نشان های اشرافی) خط افقی روی سپر یا نشان، (حقوق) رد دعوی، شکست دادخواهی، علت رد شدن یا شکست دعوی، (اسب) بخش عقب سم که به طرف داخل انحنا دارد و به پاشنه ختم می شود، (برق) المنت، (با قرار دادن میله و دیرک در سر راه) بستن، نواره نواره کردن، ممنوعیت، منع، (موسیقی) میزان، خط میزان، بار (واحد فشار معادل یک میلیون dynes در سانتی متر مربع)، مخفف: تفنگ خودکار براونینگ، مخفف: (انجیل) باروخ، باthe وکالت، ازبین رفتن ادعا ردکردن دادخواست، ممنوع کردن

معنی : شمش، خط، میکده، بار مشروب فروشی، دادگاه، نرده حائل، هیئت وکلاء، سالن مشروب فروشی، بند آب، جای ویژه زندانی در محکمه، تیر، میل، بار، وکالت، میله، مانع، مانع شدن، مسدود کردن، از بین رفتن رد کردن دادخواست، باز داشتن، بستن، بجز، باستثناء معانی دیگر : مخفف:، بارومتر، تیرچه، نرده، (هر چیز مکعبی که ط

<hr> معنی : خار، نوک، پیکان، ریش، دندانهای ریز، نیش زدن، خاردار کردن، پیکاندارکردن <hr> معانی دیگر : نیش (انتهای تیز قلاب ماهیگیری که به عقب برگشته است)، نوک (قلاب و زوبین)، سوک، داسه، تیزی، نیشداری، گزندگی، حرف زننده، تشر، طعنه، پزگ، (قلاب و زوبین و غیره) نیشدار کردن، چنگک دار کردن، (برخی ماهی ها و جانوران) ریش، زایده های موی مانندی که در اطراف دهان وجود دارد، (پرندگان) پوشپر (پره های موی مانند پر که به ساقه وصل اند)، (گیاه شناسی) موی زبر و سرقلابی، (از ریشه ی عربی)، اسب بربر (که بومی افریقای شمالی بوده و سریع و قوی و نجیب است)

معنی : خار، نوک، پیکان، ریش، دندانهای ریز، نیش زدن، خاردار کردن، پیکاندارکردن معانی دیگر : نیش (انتهای تیز قلاب ماهیگیری که به عقب برگشته است)، نوک (قلاب و زوبین)، سوک، داسه، تیزی، نیشداری، گزندگی، حرف زننده، تشر، طعنه، پزگ، (قلاب و زوبین و غیره) نیشدار کردن، چنگک دار کردن، (برخی ماهی ها و جانوران) 

barb

<hr> معنی : ادم وحشی یا بربری، بیگانه، اجنبی <hr> معانی دیگر : دارای تمدن بدوی، بی تمدن، وحشی، آدم بی فرهنگ، بی معرفت، بی ادب، بی نزاکت، (در اصل) غیر یونانی، غیر رومی، عجم، بربری، غیر مسیحی

معنی : ادم وحشی یا بربری، بیگانه، اجنبی معانی دیگر : دارای تمدن بدوی، بی تمدن، وحشی، آدم بی فرهنگ، بی معرفت، بی ادب، بی نزاکت، (در اصل) غیر یونانی، غیر رومی، عجم، بربری، غیر مسیحی

barbarian

<hr> معنی : وحشی، وحشیانه، بربری، بی ادب <hr> معانی دیگر : بی تمدن، بی فرهنگ، بدوی، بیرحم، ظالم، مهارنشدنی

معنی : وحشی، وحشیانه، بربری، بی ادب معانی دیگر : بی تمدن، بی فرهنگ، بدوی، بیرحم، ظالم، مهارنشدنی

barbaric

<hr> معنی : بربریت، وحشیگری، سخن غیرمصطلح <hr> معانی دیگر : بی تمدنی، بدویت، جاهلیت، نافرهیختگی، (زبان شناسی) به کار بردن واژه ها یا عبارت های غلط، واژه یا عبارت غلط (از نظر کاربرد یا املا و غیره)، اشتباه لغوی، رفتار خشن و ستمکارانه، بیرحمی، ظلم، سنگدلی

معنی : بربریت، وحشیگری، سخن غیرمصطلح معانی دیگر : بی تمدنی، بدویت، جاهلیت، نافرهیختگی، (زبان شناسی) به کار بردن واژه ها یا عبارت های غلط، واژه یا عبارت غلط (از نظر کاربرد یا املا و غیره)، اشتباه لغوی، رفتار خشن و ستمکارانه، بیرحمی، ظلم، سنگدلی

barbarism

<hr> معنی : بی رحمی، وحشیگری، قساوت قلب <hr> معانی دیگر : رفتار غیرانسانی، خشونت شدید، شناعت، ستمکاری

معنی : بی رحمی، وحشیگری، قساوت قلب معانی دیگر : رفتار غیرانسانی، خشونت شدید، شناعت، ستمکاری

barbarity

<hr> معنی : وحشی کردن، بیگانه یا وحشی شدن <hr> معانی دیگر : وحشی و سنگدل کردن یا شدن، به توحش کشاندن، با تعبیر بیگانه و غیر مصطلح امیختن

معنی : وحشی کردن، بیگانه یا وحشی شدن معانی دیگر : وحشی و سنگدل کردن یا شدن، به توحش کشاندن، با تعبیر بیگانه و غیر مصطلح امیختن

barbarize

<hr> معنی : بیگانه، وحشی، غیر مصطلح، بی تربیت <hr> معانی دیگر : (در اصل) بیگانه (غیر یونانی، غیر رومی، غیر مسیحی)، عجمی، بربری، بی تمدن، سنگدل، بی رحم، ستمکار، ظالم، بی فرهنگ، بی معرفت، خشن و نفهم، (از نظر صدا) گوشخراش

معنی : بیگانه، وحشی، غیر مصطلح، بی تربیت معانی دیگر : (در اصل) بیگانه (غیر یونانی، غیر رومی، غیر مسیحی)، عجمی، بربری، بی تمدن، سنگدل، بی رحم، ستمکار، ظالم، بی فرهنگ، بی معرفت، خشن و نفهم، (از نظر صدا) گوشخراش

barbarous

<hr> معنی : خار دار، ریشه دار، ریش دار <hr> معانی دیگر : ریشو، ریش دار مثل سیم خاردار

معنی : خار دار، ریشه دار، ریش دار معانی دیگر : ریشو، ریش دار مثل سیم خاردار

barbate

<hr> معنی : کباب، بریانی، کباب کردن، بریان کردن <hr> معانی دیگر : مهمانی یا پیک نیکی که در آن کباب می دهند، کباب کردن (معمولا روی آتش زغال)، کباب شده، (در اصل) چارچوبه ی فلزی برای کباب کردن گوشت، خوک یا بره یا گوساله ای که درسته بر سیخ بزرگی کباب شود، هر نوع گوشت کباب شده (بر آتش زغال)، رستورانی که خوراک مخصوص آن کباب است، دستگاه قابل حمل برای کباب کردن گوشت، منقل، کباب پز، گوشت را با سس کباب کردن، کبابی

معنی : کباب، بریانی، کباب کردن، بریان کردن معانی دیگر : مهمانی یا پیک نیکی که در آن کباب می دهند، کباب کردن (معمولا روی آتش زغال)، کباب شده، (در اصل) چارچوبه ی فلزی برای کباب کردن گوشت، خوک یا بره یا گوساله ای که درسته بر سیخ بزرگی کباب شود، هر نوع گوشت کباب شده (بر آتش زغال)، رستورانی که خوراک مخصو

barbecue

<hr> معنی : کبابی <hr> معانی دیگر : بریانی، کباب، بریان کردن، کباب کردن

معنی : کبابی معانی دیگر : بریانی، کباب، بریان کردن، کباب کردن

barbecued

<hr> معنی : خار دار <hr> معانی دیگر : تیغکدار، نیشدار، برنده

معنی : خار دار معانی دیگر : تیغکدار، نیشدار، برنده

barbed

<hr> معنی : هالتر، دامبل <hr> معانی دیگر : (ورزش) هالتر، (وزنه برداری) وزنه (bar bell و bar-bell هم می نویسند)

معنی : هالتر، دامبل معانی دیگر : (ورزش) هالتر، (وزنه برداری) وزنه (bar bell و bar-bell هم می نویسند)

barbell

<hr> معنی : سلمان، سرتراش، سلمانی کردن <hr> معانی دیگر : سلمانی، آرایشگر، گیس آرا، آرایش گیسو کردن، گیس آراستن، ریش کسی را تراشیدن، سموئل باربر (آهنگساز امریکایی)، سلمانی شدن

معنی : سلمان، سرتراش، سلمانی کردن معانی دیگر : سلمانی، آرایشگر، گیس آرا، آرایش گیسو کردن، گیس آراستن، ریش کسی را تراشیدن، سموئل باربر (آهنگساز امریکایی)، سلمانی شدن

barber

<hr> معنی : سلمانی، سلمانی برای مرد و زن <hr> معانی دیگر : (موسیقی - عامیانه) وابسته به آهنگ احساساتی که توسط چند مرد خوانده شود، دکان سلمانی، آرایشگاه

معنی : سلمانی، سلمانی برای مرد و زن معانی دیگر : (موسیقی - عامیانه) وابسته به آهنگ احساساتی که توسط چند مرد خوانده شود، دکان سلمانی، آرایشگاه

barbershop

<hr> معنی : برج و باروی قلعهء شهر <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) برج و بارو (یا هر نوع استحکامات) دروازه یا پل

معنی : برج و باروی قلعهء شهر معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) برج و بارو (یا هر نوع استحکامات) دروازه یا پل

barbican

<hr> معنی : گرد سفید خواباور، ورونال <hr> معانی دیگر : (شیمی - داروسازی) باربیتال (اسید دیتیل باربیتوریک c8h12n2o3)

معنی : گرد سفید خواباور، ورونال معانی دیگر : (شیمی - داروسازی) باربیتال (اسید دیتیل باربیتوریک c8h12n2o3)

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد