<hr> معنی : نوشابه، شربت، مشروب، اشامیدنی، خورش <hr> معانی دیگر : آشامیدنی (معمولا به جز آب)، نوشیدنی

معنی : نوشابه، شربت، مشروب، اشامیدنی، خورش معانی دیگر : آشامیدنی (معمولا به جز آب)، نوشیدنی

beverage

<hr> معنی : نوشیدنی ها

beverages

<hr> معنی : گروه، دسته <hr> معانی دیگر : گروه (به ویژه گروهی دختر یا زن)، گروه (از هرچیز)، دسته ی پرنده (به ویژه هدهد)، گروه دختران

معنی : گروه، دسته معانی دیگر : گروه (به ویژه گروهی دختر یا زن)، گروه (از هرچیز)، دسته ی پرنده (به ویژه هدهد)، گروه دختران

bevy

<hr> معنی : سوگواری کردن، زاری کردن، ندبه کردن <hr> معانی دیگر : زاریدن، شکوه کردن، شکایت کردن، سوگواری کردن برای، زاری کردن باoverیا for

معنی : سوگواری کردن، زاری کردن، ندبه کردن معانی دیگر : زاریدن، شکوه کردن، شکایت کردن، سوگواری کردن برای، زاری کردن باoverیا for

bewail

<hr> معنی : حذر کردن از، برحذر بودن، زنهار دادن، ملتفت بودن <hr> معانی دیگر : مواظب بودن، حذر کردن، پاییدن

معنی : حذر کردن از، برحذر بودن، زنهار دادن، ملتفت بودن معانی دیگر : مواظب بودن، حذر کردن، پاییدن

beware

<hr> معنی : گیج کردن، سردرگم کردن، سرگشته کردن، گم کردن <hr> معانی دیگر : حیران کردن، بهت زده کردن، متحیر کردن، شگفت زده کردن

معنی : گیج کردن، سردرگم کردن، سرگشته کردن، گم کردن معانی دیگر : حیران کردن، بهت زده کردن، متحیر کردن، شگفت زده کردن

bewilder

<hr> معنی : سر در گم، ژولیده <hr> معانی دیگر : (verb transitive) گیج کردن، سردرگم کردن، گم کردن

معنی : سر در گم، ژولیده معانی دیگر : (verb transitive) گیج کردن، سردرگم کردن، گم کردن

bewildered

<hr> معنی : ژولیدگی، حیرت، بهت، گیجی، اغتشاش، سرگشتگی، سردرگمی، درهم ریختگی، بی ترتیبی، تحیر <hr> معانی دیگر : حیرانی

معنی : ژولیدگی، حیرت، بهت، گیجی، اغتشاش، سرگشتگی، سردرگمی، درهم ریختگی، بی ترتیبی، تحیر معانی دیگر : حیرانی

bewilderment

<hr> معنی : مسحور کردن، افسون کردن، فریفتن <hr> معانی دیگر : طلسم کردن، مجذوب و مسحور کردن، مفتون کردن، دل بردن از، شیدا کردن، واله کردن

معنی : مسحور کردن، افسون کردن، فریفتن معانی دیگر : طلسم کردن، مجذوب و مسحور کردن، مفتون کردن، دل بردن از، شیدا کردن، واله کردن

bewitch

<hr> معنی : فریفتگی، فریب، طلسم، سحر، افسون <hr> معانی دیگر : افسونگری، افسون زدگی، طلسم زدگی، جادو (bewitchery هم می گویند)

معنی : فریفتگی، فریب، طلسم، سحر، افسون معانی دیگر : افسونگری، افسون زدگی، طلسم زدگی، جادو (bewitchery هم می گویند)

bewitchment

<hr> معنی : دورتر، برتر از، انطرف ماوراء، خارج از، خارج از، مافوق، انسوی <hr> معانی دیگر : در پس، بعد از، آن سوی، ورای، ماورا، آنطرف، آن طرف تر، آن سوتر، (از نظر زمان) دیرتر، پس از، (از نظر امکان یا ادراک) گذشته از، افزون بر

معنی : دورتر، برتر از، انطرف ماوراء، خارج از، خارج از، مافوق، انسوی معانی دیگر : در پس، بعد از، آن سوی، ورای، ماورا، آنطرف، آن طرف تر، آن سوتر، (از نظر زمان) دیرتر، پس از، (از نظر امکان یا ادراک) گذشته از، افزون بر

beyond

<hr> معنی : پولک گردی که معمولا از طلا است <hr> معانی دیگر : سکه ی طلا که در قسطنتنیه (امپراطوری بیزانس یا روم شرقی) رایج بود، درعلائم نجابت خانوادگی پولک گردی که معمولا از طلااست

معنی : پولک گردی که معمولا از طلا است معانی دیگر : سکه ی طلا که در قسطنتنیه (امپراطوری بیزانس یا روم شرقی) رایج بود، درعلائم نجابت خانوادگی پولک گردی که معمولا از طلااست

bezant

<hr> معنی : گودی، پخ، هنجار، نگین دان <hr> معانی دیگر : لبه ی پخ، لبه ی شیب دار (مثل لبه ی اسکنه یا آینه ی قطور)، لبه ی تراشیده شده ی جواهر (به ویژه الماس)

معنی : گودی، پخ، هنجار، نگین دان معانی دیگر : لبه ی پخ، لبه ی شیب دار (مثل لبه ی اسکنه یا آینه ی قطور)، لبه ی تراشیده شده ی جواهر (به ویژه الماس)

bezel

<hr> معنی : شش ماهه، سالی دوبار، دو سال یکبار <hr> معانی دیگر : شش ماهه (با biennial مقایسه شود)

معنی : شش ماهه، سالی دوبار، دو سال یکبار معانی دیگر : شش ماهه (با biennial مقایسه شود)

biannual

<hr> معنی : تعصب، پیشقدر، تمایل بیک طرف، سینه کش، مورب، تحت تاثیر قرار دادن، بیک طرف متمایل کردن، تبعیض کردن <hr> معانی دیگر : گرایش، تمایل، انحراف، خمش، سوگیری، کژگرایی، کژی، دارای گرایش کردن، کژگرای کردن، دارای انحراف کردن، تبعیض، سوداری، غرض، غرضمندی، مغرض بودن، (آمار) خطا، تورش، (خط یا سجاف یا نواره ی) اریب، درز اریبی، اریبی، (رادیو) نیروی محرک ورودی، بایاس، (مهجور) کج، یک وری، طرفداری، تبعی­ کردن

معنی : تعصب، پیشقدر، تمایل بیک طرف، سینه کش، مورب، تحت تاثیر قرار دادن، بیک طرف متمایل کردن، تبعیض کردن معانی دیگر : گرایش، تمایل، انحراف، خمش، سوگیری، کژگرایی، کژی، دارای گرایش کردن، کژگرای کردن، دارای انحراف کردن، تبعیض، سوداری، غرض، غرضمندی، مغرض بودن، (آمار) خطا، تورش، (خط یا سجاف یا نواره ی) ار

bias

<hr> معنی : پیشقدر دار <hr> معانی دیگر : پیشقدر دار

معنی : پیشقدر دار معانی دیگر : پیشقدر دار

biased

<hr> معنی : دومحوری <hr> معانی دیگر : دو آسه ای

معنی : دومحوری معانی دیگر : دو آسه ای

biaxial

<hr> معنی : سینه بند، پیش بند بچه، نوشیدن، اشامیدن <hr> معانی دیگر : (پرندگان و حیوانات) سینه (به ویژه اگر به رنگ دیگری باشد)، پیش بند (که هنگام خوراک به کودک می پوشانند)، بخش پیشین و بالایی پیش بند یا روپوش، (قدیمی) می خواری کردن، دم به خمره زدن، مخفف:، انجیل، کتاب مقدس

معنی : سینه بند، پیش بند بچه، نوشیدن، اشامیدن معانی دیگر : (پرندگان و حیوانات) سینه (به ویژه اگر به رنگ دیگری باشد)، پیش بند (که هنگام خوراک به کودک می پوشانند)، بخش پیشین و بالایی پیش بند یا روپوش، (قدیمی) می خواری کردن، دم به خمره زدن، مخفف:، انجیل، کتاب مقدس

<hr> معنی : ملبوس <hr> معانی دیگر : یک دست لباس خوب، یک دست لباس خوب the best bib and tucker لباس پلوخوری، لباس مهمانی، بهترین لباس they were dressed in their best bib and tucker آنها فاخرترین جامههای خود را پوشیده بودند، لباس، ملبوس

معنی : ملبوس معانی دیگر : یک دست لباس خوب، یک دست لباس خوب the best bib and tucker لباس پلوخوری، لباس مهمانی، بهترین لباس they were dressed in their best bib and tucker آنها فاخرترین جامههای خود را پوشیده بودند، لباس، ملبوس

bib and tucker

<hr> معنی : میگسار، ادممعتاد به مشروب <hr> معانی دیگر : خمار، مشروب خور

معنی : میگسار، ادممعتاد به مشروب معانی دیگر : خمار، مشروب خور

bibber

<hr> معنی : فرقان <hr> معانی دیگر : هر کتاب مقدس، هرکتاب پر اعتبار، انجیل، کتاب مقدس مسیحیان (که مشتمل است بر کتاب عهد عتیق old testament و کتاب عهد جدید new testament) (برخی متون کلیسای کاتولیک دارای کتب مشکوکه نیز هستند)، کتاب مقدس یهود (که همان کتاب عهد عتیق است)، (بخشی از) تورات، نسخه یا متن به خصوصی از کتاب مقدس، کتاب مقدس که شامل کتب عهد عتیق وجدید است، بطورکلی هر رساله یاکتاب مقدس

معنی : فرقان معانی دیگر : هر کتاب مقدس، هرکتاب پر اعتبار، انجیل، کتاب مقدس مسیحیان (که مشتمل است بر کتاب عهد عتیق old testament و کتاب عهد جدید new testament) (برخی متون کلیسای کاتولیک دارای کتب مشکوکه نیز هستند)، کتاب مقدس یهود (که همان کتاب عهد عتیق است)، (بخشی از) تورات، نسخه یا متن به خصوصی از ک

bible

<hr> معنی : وابسته به کتاب مقدس، مطابق کتاب مقدس <hr> معانی دیگر : انجیلی، در انجیل

معنی : وابسته به کتاب مقدس، مطابق کتاب مقدس معانی دیگر : انجیلی، در انجیل

biblical

<hr> معنی : منقد ومحقق کتاب، کتاب شناس <hr> معانی دیگر : کتابنامه شناس، ویژه گر کتاب شناسی

معنی : منقد ومحقق کتاب، کتاب شناس معانی دیگر : کتابنامه شناس، ویژه گر کتاب شناسی

bibliographer

<hr> معنی : مربوط به فهرست کتب <hr> معانی دیگر : مربوط به فهرست کتب

معنی : مربوط به فهرست کتب معانی دیگر : مربوط به فهرست کتب

bibliographic

bibliographical

<hr> معنی : کتاب شناسی، فهرست کتب، فهرست کتب مربوطه، تاریخچه یا توضیح کتب <hr> معانی دیگر : (شناخت ویرایش ها و تاریخ انتشار و نویسندگان کتب و نوشته ها) کتاب شناسی، (کتاب حاوی اطلاعات درباره ی کتاب های مختلف) کتابنامه، (فهرست کتاب ها و مقالات درباره ی موضوع یا نویسنده ی به خصوصی) کتاب فهرست

معنی : کتاب شناسی، فهرست کتب، فهرست کتب مربوطه، تاریخچه یا توضیح کتب معانی دیگر : (شناخت ویرایش ها و تاریخ انتشار و نویسندگان کتب و نوشته ها) کتاب شناسی، (کتاب حاوی اطلاعات درباره ی کتاب های مختلف) کتابنامه، (فهرست کتاب ها و مقالات درباره ی موضوع یا نویسنده ی به خصوصی) کتاب فهرست

bibliography

<hr> معنی : جنون کتاب دوستی <hr> معانی دیگر : جنون گردآوری کتاب (به ویژه کتاب های نادر و نفیس)

معنی : جنون کتاب دوستی معانی دیگر : جنون گردآوری کتاب (به ویژه کتاب های نادر و نفیس)

bibliomania

<hr> معنی : دوستدار کتاب، کتاب جمع کن، عاشق شکل وظاهر کتب <hr> معانی دیگر : کتابدوست (به ویژه کسی که کتاب را به خاطر جلد و چاپ و صحافی آن دوست دارد)

معنی : دوستدار کتاب، کتاب جمع کن، عاشق شکل وظاهر کتب معانی دیگر : کتابدوست (به ویژه کسی که کتاب را به خاطر جلد و چاپ و صحافی آن دوست دارد)

bibliophile

<hr> معنی : کتاب فروش، فرشنده کتب قدیمی وکمیاب <hr> معانی دیگر : کتاب فروش (به ویژه فروشنده ی کتاب های نادر) (bibliopolist هم می گویند)

معنی : کتاب فروش، فرشنده کتب قدیمی وکمیاب معانی دیگر : کتاب فروش (به ویژه فروشنده ی کتاب های نادر) (bibliopolist هم می گویند)

bibliopole

<hr> معنی : جاذب، میگسار، باده دوست، باده نوش <hr> معانی دیگر : بسیار جاذب (آبگونه ها)، بس درآشام، اندرآشام، اندرکش

معنی : جاذب، میگسار، باده دوست، باده نوش معانی دیگر : بسیار جاذب (آبگونه ها)، بس درآشام، اندرآشام، اندرکش

bibulous

<hr> معنی : دارای دو مجلس مقننه <hr> معانی دیگر : دارای دو مجلس (سنا و شورا)، دو مجلسی، دارای دو مجلس مقننه مجلس شورا وسنا

معنی : دارای دو مجلس مقننه معانی دیگر : دارای دو مجلس (سنا و شورا)، دو مجلسی، دارای دو مجلس مقننه مجلس شورا وسنا

bicameral

<hr> معنی : جوش شیرین، بی کربنات دو سود <hr> معانی دیگر : (شیمی - ملح اسیدی اسید کربنیک حاوی بنیان منفی hco3) بیکربنات

معنی : جوش شیرین، بی کربنات دو سود معانی دیگر : (شیمی - ملح اسیدی اسید کربنیک حاوی بنیان منفی hco3) بیکربنات

bicarbonate

<hr> معنی : جوش شیرین <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: sodium bicarbonate

معنی : جوش شیرین معانی دیگر : رجوع شود به: sodium bicarbonate

bicarbonate of soda

<hr> معنی : جشن دویست ساله، دویست ساله <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bicentennial

معنی : جشن دویست ساله، دویست ساله معانی دیگر : رجوع شود به: bicentennial

bicentenary

<hr> معنی : جشن دویست ساله <hr> معانی دیگر : جشن دویست سالگی، هر دویست سال یکبار، دویست ساله

معنی : جشن دویست ساله معانی دیگر : جشن دویست سالگی، هر دویست سال یکبار، دویست ساله

bicentennial

<hr> معنی : عضله دوسر، دوسر بازویی <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) ماهیچه ی دوسر

معنی : عضله دوسر، دوسر بازویی معانی دیگر : (کالبدشناسی) ماهیچه ی دوسر

biceps

<hr> معنی : کلرور جیوه <hr> معانی دیگر : (شیمی)، ترکیب دوگانه حاوی دو اتم کلر در مقابل هر اتم عنصر دیگر، dichloride : کلرور جیوه

معنی : کلرور جیوه معانی دیگر : (شیمی)، ترکیب دوگانه حاوی دو اتم کلر در مقابل هر اتم عنصر دیگر، dichloride : کلرور جیوه

bichloride

<hr> معنی : دعوا و منازعه، ستیزه کردن، سر و کله زدن، سرشاخ کردن <hr> معانی دیگر : بگومگو کردن، محاجه کردن، (با سرعت و سر و صدا) حرکت کردن، جاری شدن یا بودن، (سایه وار) ظاهر شدن، تاریک و روشن شدن، جر و بحث، جام چوبی، لیوان چوبی، پرخاش کردن

معنی : دعوا و منازعه، ستیزه کردن، سر و کله زدن، سرشاخ کردن معانی دیگر : بگومگو کردن، محاجه کردن، (با سرعت و سر و صدا) حرکت کردن، جاری شدن یا بودن، (سایه وار) ظاهر شدن، تاریک و روشن شدن، جر و بحث، جام چوبی، لیوان چوبی، پرخاش کردن

bicker

<hr> معنی : دورنگ، دورنگه <hr> معانی دیگر : دورنگی (bicolored هم می نویسند)

معنی : دورنگ، دورنگه معانی دیگر : دورنگی (bicolored هم می نویسند)

bicolor

<hr> معنی : دورنگ، دورنگه <hr> معانی دیگر : دورنگ، دورنگه

معنی : دورنگ، دورنگه معانی دیگر : دورنگ، دورنگه

bicolour

<hr> معنی : مقعر الطرفین، دوسو گود <hr> معانی دیگر : دو سو کاو، دو کاو، کاو (مقعر) از دو طرف، دوسوگرد

معنی : مقعر الطرفین، دوسو گود معانی دیگر : دو سو کاو، دو کاو، کاو (مقعر) از دو طرف، دوسوگرد

biconcave

<hr> معنی : محدب الطرفین، از دو سو بر امده <hr> معانی دیگر : دو سو کوژ، دو کوژ، کوژ (محدب) از دو طرف، دو سو برآمده

معنی : محدب الطرفین، از دو سو بر امده معانی دیگر : دو سو کوژ، دو کوژ، کوژ (محدب) از دو طرف، دو سو برآمده

biconvex

<hr> معنی : دندان دو پایه، دوپایه، دو گوشه، دودندانه <hr> معانی دیگر : دندان دو راسی، هریک از هشت دندان نیمه آسیا، bicuspidate : دوپایه

معنی : دندان دو پایه، دوپایه، دو گوشه، دودندانه معانی دیگر : دندان دو راسی، هریک از هشت دندان نیمه آسیا، bicuspidate : دوپایه

bicuspid

<hr> معنی : دوچرخه پایی، دوچرخه سواری کردن <hr> معانی دیگر : دوچرخه

معنی : دوچرخه پایی، دوچرخه سواری کردن معانی دیگر : دوچرخه

bicycle

<hr> معنی : دوچرخه سوار <hr> معانی دیگر : دوچرخه سوار

معنی : دوچرخه سوار معانی دیگر : دوچرخه سوار

bicyclist

<hr> معنی : مزایده، پیشنهاد، فرمودن، امر کردن، توپ زدن، قیمت خریدرا معلوم کردن، پیشنهاد کردن، دعوت کردن <hr> معانی دیگر : (داروسازی - مخفف لاتین: bis in die) روزی دو بار، دو بار در روز، گفتن، درخواست کردن، مبلغ پیشنهادی، مناقصه، اعلام کردن، بیان کردن، (امریکا - عامیانه) پیشنهاد عضویت دادن، سعی، کوشش، خواستن، (در اصل) التماس کردن، استدعا کردن، (گویش های محلی) دعوت کردن، دعوت، (بازی ورق) حرف زدن، تعیین قیمت کردن، بلوف، (مهجور) اسم مفعول فعل: bide، خداحافظی کردن

معنی : مزایده، پیشنهاد، فرمودن، امر کردن، توپ زدن، قیمت خریدرا معلوم کردن، پیشنهاد کردن، دعوت کردن معانی دیگر : (داروسازی - مخفف لاتین: bis in die) روزی دو بار، دو بار در روز، گفتن، درخواست کردن، مبلغ پیشنهادی، مناقصه، اعلام کردن، بیان کردن، (امریکا - عامیانه) پیشنهاد عضویت دادن، سعی، کوشش، خواستن، 

<hr> معنی : رام، فرمانبردار، مطیع، پیشنهادشدنی <hr> معانی دیگر : دربازی ورق دارای دست قوی که قابل توپ زدن باشد

معنی : رام، فرمانبردار، مطیع، پیشنهادشدنی معانی دیگر : دربازی ورق دارای دست قوی که قابل توپ زدن باشد

biddable

<hr> معنی : پیشنهاد کننده <hr> معانی دیگر : دستور، خواست، احضار، دعوت، (در حراج یا بازی ورق) پیشنهاد قیمت، تعیین قیمت، پیشنهاد دهنده، درخواست کننده، پیشنهاد خرید کننده

معنی : پیشنهاد کننده معانی دیگر : دستور، خواست، احضار، دعوت، (در حراج یا بازی ورق) پیشنهاد قیمت، تعیین قیمت، پیشنهاد دهنده، درخواست کننده، پیشنهاد خرید کننده

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد