<hr> معنی : اختیارنامه، نامه <hr> معانی دیگر : نشانی که روی هجاهای کوتاه و غیرموکد می گذارند، (حقوق) نامه ی رسمی، حکم قضایی

معنی : اختیارنامه، نامه معانی دیگر : نشانی که روی هجاهای کوتاه و غیرموکد می گذارند، (حقوق) نامه ی رسمی، حکم قضایی

breve

<hr> معنی : فرمان درجه افتخاری، درجه افتخاری دادن <hr> معانی دیگر : (قدیمی - ارتش) ارتقای رتبه بدون افزودن حقوق ماهیانه

معنی : فرمان درجه افتخاری، درجه افتخاری دادن معانی دیگر : (قدیمی - ارتش) ارتقای رتبه بدون افزودن حقوق ماهیانه

brevet

<hr> معنی : کتاب تلخیص شده، کتاب نماز و ادعیه روزانه <hr> معانی دیگر : (کتاب حاوی نیایش ها و سرودهای مذهبی که در کلیسا خوانده می شود) کتاب ملخص

معنی : کتاب تلخیص شده، کتاب نماز و ادعیه روزانه معانی دیگر : (کتاب حاوی نیایش ها و سرودهای مذهبی که در کلیسا خوانده می شود) کتاب ملخص

breviary

<hr> معنی : اختصار، کوتاهی، اجمال، ایجاز <hr> معانی دیگر : کوتاهی (سخن و نگارش)، کوته گویی، کوته نویسی، دقت (در گفتار و نوشتار)

معنی : اختصار، کوتاهی، اجمال، ایجاز معانی دیگر : کوتاهی (سخن و نگارش)، کوته گویی، کوته نویسی، دقت (در گفتار و نوشتار)

brevity

<hr> معنی : اختلاط، امیختن، دم کردن <hr> معانی دیگر : (آبجو) خیساندن و جوشاندن و تخمیر کردن، (آبجو) به عمل آوردن، سرشتن، (چای و غیره) دم کردن، مشروب دم کرده یا تخمیر شده، روش تخمیر، میزان تولید در هر تخمیر، توطئه کردن، نقشه کشیدن، تبانی کردن، در شرف تکوین بودن (توفان یا دردسر و غیره)، بوسیله جوشاندن وتخمیر ابجوساختن

معنی : اختلاط، امیختن، دم کردن معانی دیگر : (آبجو) خیساندن و جوشاندن و تخمیر کردن، (آبجو) به عمل آوردن، سرشتن، (چای و غیره) دم کردن، مشروب دم کرده یا تخمیر شده، روش تخمیر، میزان تولید در هر تخمیر، توطئه کردن، نقشه کشیدن، تبانی کردن، در شرف تکوین بودن (توفان یا دردسر و غیره)، بوسیله جوشاندن وتخمیر اب

brew

<hr> معنی : ابجوساز <hr> معانی دیگر : ابجوساز

معنی : ابجوساز معانی دیگر : ابجوساز

brewer

<hr> معنی : مایه ابجو، مخمر ابجو <hr> معانی دیگر : مخمر آبجو، مایه ی آبجو، مایه ابجو مخمرابجو

معنی : مایه ابجو، مخمر ابجو معانی دیگر : مخمر آبجو، مایه ی آبجو، مایه ابجو مخمرابجو

brewer's yeast

<hr> معنی : ابجوسازی، کارخانه ابجوسازی <hr> معانی دیگر : (کارخانه ی) آبجو سازی

معنی : ابجوسازی، کارخانه ابجوسازی معانی دیگر : (کارخانه ی) آبجو سازی

brewery

<hr> معنی : گل حاج ترخانی، گل رشتی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: brier، سگ بریارد (که موی بلند و زبر و گوش های تیز دارد)

معنی : گل حاج ترخانی، گل رشتی معانی دیگر : رجوع شود به: brier، سگ بریارد (که موی بلند و زبر و گوش های تیز دارد)

briar

<hr> معنی : خود فروش، رشوه گیر، قابل رشوه بودن <hr> معانی دیگر : رشوه گیر، قابل رشوه بودن

معنی : خود فروش، رشوه گیر، قابل رشوه بودن معانی دیگر : رشوه گیر، قابل رشوه بودن

bribable

<hr> معنی : رشوه، پاره، بدکند، رشوه دادن، تطمیع کردن <hr> معانی دیگر : رشوت، بلکفد، بلکفت، پاره دادن، بلکفد دادن، حق السکوت، هر چیزی که شخص را وادار به کاری خلاف قانون یا وجدان کند

معنی : رشوه، پاره، بدکند، رشوه دادن، تطمیع کردن معانی دیگر : رشوت، بلکفد، بلکفت، پاره دادن، بلکفد دادن، حق السکوت، هر چیزی که شخص را وادار به کاری خلاف قانون یا وجدان کند

bribe

<hr> معنی : تطمیع، رشوه، رشوه خواری، خود فروشی، ارتشاء، رشوه گیری، رشاء، پاره ستانی <hr> معانی دیگر : رشوه دهی، بلکفدگیری

معنی : تطمیع، رشوه، رشوه خواری، خود فروشی، ارتشاء، رشوه گیری، رشاء، پاره ستانی معانی دیگر : رشوه دهی، بلکفدگیری

bribery

<hr> معنی : خشت، آجر، اجر گوشه گرد، آجر گرفتن <hr> معانی دیگر : خشت پخته، آجری، به رنگ آجر، مثل آجر، با آجر ساختن یا فرش کردن، آجرکاری، (قدیمی - عامیانه) آدم خوب، اجرگرفتن

معنی : خشت، آجر، اجر گوشه گرد، آجر گرفتن معانی دیگر : خشت پخته، آجری، به رنگ آجر، مثل آجر، با آجر ساختن یا فرش کردن، آجرکاری، (قدیمی - عامیانه) آدم خوب، اجرگرفتن

brick

<hr> معنی : اجر پز <hr> معانی دیگر : اجرپز

معنی : اجر پز معانی دیگر : اجرپز

brick burner

<hr> معنی : پاره اجر، زخم زبان <hr> معانی دیگر : بنایی که با آجر کار می کند، آجرچین، خشتمال، تکه ی آجر (به ویژه برای پرتاب کردن به شخصی)، آجرپاره

معنی : پاره اجر، زخم زبان معانی دیگر : بنایی که با آجر کار می کند، آجرچین، خشتمال، تکه ی آجر (به ویژه برای پرتاب کردن به شخصی)، آجرپاره

brickbat

<hr> معنی : خشت مال، آجرچین <hr> معانی دیگر : (محلی) رجوع شود به: brittle، بنایی که با آجر کار می کند

معنی : خشت مال، آجرچین معانی دیگر : (محلی) رجوع شود به: brittle، بنایی که با آجر کار می کند

bricklayer

<hr> معنی : کوره پزخانه، اجرکاری <hr> معانی دیگر : آجرسازی، کارخانه ی آجرپزی، آجر فروشی، چیز یا بخشی که از آجر باشد، سفت کاری

معنی : کوره پزخانه، اجرکاری معانی دیگر : آجرسازی، کارخانه ی آجرپزی، آجر فروشی، چیز یا بخشی که از آجر باشد، سفت کاری

brickwork

<hr> معنی : اجرپزخانه <hr> معانی دیگر : آجرسازی، کارخانه ی آجرپزی، آجر فروشی، اجرپزخانه

معنی : اجرپزخانه معانی دیگر : آجرسازی، کارخانه ی آجرپزی، آجر فروشی، اجرپزخانه

brickyard

<hr> معنی : جشن عروسی، متعلق بعروس <hr> معانی دیگر : (قدیمی) عروسی، ازدواج، نکاح، زفاف، وابسته به عروس، عروسانه، وابسته به ازدواج، ازدواجی، نکاحی، عروسی

معنی : جشن عروسی، متعلق بعروس معانی دیگر : (قدیمی) عروسی، ازدواج، نکاح، زفاف، وابسته به عروس، عروسانه، وابسته به ازدواج، ازدواجی، نکاحی، عروسی

bridal

bridal chamber

<hr> معنی : عروس، تازه عروس <hr> معانی دیگر : بریجت مقدس (رجوع شود به: bridget)، بیوگ، وآیو، وایوگ

معنی : عروس، تازه عروس معانی دیگر : بریجت مقدس (رجوع شود به: bridget)، بیوگ، وآیو، وایوگ

bride

<hr> معنی : نوداماد، خواستگار <hr> معانی دیگر : داماد، تازه داماد، شاه داماد، گورکان، داماد

معنی : نوداماد، خواستگار معانی دیگر : داماد، تازه داماد، شاه داماد، گورکان، داماد

bridegroom

<hr> معنی : ساقدوش عروس، ندیمه عروس <hr> معانی دیگر : ندیمه ی عروس، یکی از چند زنی که در مراسم ازدواج (به ویژه در کلیسا) عروس را همراهی می کنند، ساقدوش

معنی : ساقدوش عروس، ندیمه عروس معانی دیگر : ندیمه ی عروس، یکی از چند زنی که در مراسم ازدواج (به ویژه در کلیسا) عروس را همراهی می کنند، ساقدوش

bridesmaid

<hr> معنی : زندان، تادیب گاه، دار التادیب <hr> معانی دیگر : زندان، دارالتادیب، تادیب گاه

معنی : زندان، تادیب گاه، دار التادیب معانی دیگر : زندان، دارالتادیب، تادیب گاه

bridewell

<hr> معنی : پل، جسر، برامدگی بینی، بازی ورق، پل ساختن، اتصال دادن <hr> معانی دیگر : پل زدن، وسیله ی اتصال دو یا چند چیز، متصل کردن، ربط دادن، منتهی شدن به، بخش فوقانی استخوان دماغ (که عینک روی آن قرار می گیرد)، پل بینی، بخش منحنی عینک که روی پل بینی قرار می گیرد، پل عینک، (ویولن و آلات زهی دیگر) خرک، (راه آهن) دروازه (چارچوبی که قطار از زیر آن رد می شود و علائم رانندگی و غیره را بر آن نصب می کنند)، (کشتی) پل فرماندهی، (شیمی) رجوع شود به: hydrogen bond، (دندان سازی) پلی که دندان مصنوعی را به دندان طبیعی وصل می کند، (الکترونیک) پل، (موسیقی) آهنگ کوتاهی که دو قطعه را به هم وصل می کند، بریج (نوعی بازی ورق)، سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد

معنی : پل، جسر، برامدگی بینی، بازی ورق، پل ساختن، اتصال دادن معانی دیگر : پل زدن، وسیله ی اتصال دو یا چند چیز، متصل کردن، ربط دادن، منتهی شدن به، بخش فوقانی استخوان دماغ (که عینک روی آن قرار می گیرد)، پل بینی، بخش منحنی عینک که روی پل بینی قرار می گیرد، پل عینک، (ویولن و آلات زهی دیگر) خرک، (راه آهن

bridge

bridge truss

<hr> معنی : قابل عبور یا پل زدن <hr> معانی دیگر : قابل عبور یا پل زدن

معنی : قابل عبور یا پل زدن معانی دیگر : قابل عبور یا پل زدن

bridgeable

<hr> معنی : پایگاه درکنار دریا، دفاع از قسمت عقب پل <hr> معانی دیگر : (ارتش) پایگاهی که در ساحل یا منطقه ی دشمن ایجاد شود، موضع سوق الجیشی، سرپل (beachhead هم می گویند)

معنی : پایگاه درکنار دریا، دفاع از قسمت عقب پل معانی دیگر : (ارتش) پایگاهی که در ساحل یا منطقه ی دشمن ایجاد شود، موضع سوق الجیشی، سرپل (beachhead هم می گویند)

bridgehead

<hr> معنی : پل دندان مصنوعی، پل سازی <hr> معانی دیگر : ساختن و کار گذاشتن دندان (های) مصنوعی با وصل کردن آنها به دندان های طبیعی، ساختن پل دندانی

معنی : پل دندان مصنوعی، پل سازی معانی دیگر : ساختن و کار گذاشتن دندان (های) مصنوعی با وصل کردن آنها به دندان های طبیعی، ساختن پل دندانی

bridgework

<hr> معنی : دهانه، قید، مهار، افسار، پالهنگ، عنان، رام کردن، جلوگیری کردن از، کنترل کردن <hr> معانی دیگر : مهار کردن (اسب)، لگام کردن، لجام زدن، هر چیزی که مهار کند، تحت اختیار داشتن یا گرفتن، (به نشان اعتراض یا غرور و غیره) سر خود را بالا انداختن، سر باز زدن، رنجیده شدن، (تسمه بندی سر اسب که شامل دهنه و افسار و بینی بند و پیشانی بند می گردد) پلاهنگ، پالاهنگ، زمام، رجوع شود به: frenum، (کشتیرانی) زنجیر مهار، دهه کردن

معنی : دهانه، قید، مهار، افسار، پالهنگ، عنان، رام کردن، جلوگیری کردن از، کنترل کردن معانی دیگر : مهار کردن (اسب)، لگام کردن، لجام زدن، هر چیزی که مهار کند، تحت اختیار داشتن یا گرفتن، (به نشان اعتراض یا غرور و غیره) سر خود را بالا انداختن، سر باز زدن، رنجیده شدن، (تسمه بندی سر اسب که شامل دهنه و افسا

bridle

<hr> راه اسب رو، راه ویژه ی اسب سواران، راه مال رو، جاده اسب رو، راه باریک

راه اسب رو، راه ویژه ی اسب سواران، راه مال رو، جاده اسب رو، راه باریک

bridle path

<hr> معنی : پنیر بری <hr> معانی دیگر : پنیر بری (فراورده ی فرانسه که نرم و سفید است)، پنیر نرمی که بوسیله کفک رسیده شده باشد

معنی : پنیر بری معانی دیگر : پنیر بری (فراورده ی فرانسه که نرم و سفید است)، پنیر نرمی که بوسیله کفک رسیده شده باشد

brie

<hr> معنی : حکم، دستور، خلاصه اخبار، کوتاه مختصر، مختصر، اگاهی دادن، مختصر کردن، کوتاه کردن، خلاصه کردن <hr> معانی دیگر : کوتاه، کم پای، زودگذر، کم (زمان یا گسترش)، موجز، لب، خلاصه، ملخص، (حقوق) خلاصه ی دعوی، یادداشت هایی که وکیل مدافع از روی آن در دادگاه صحبت می کند، (اداری) خلاصه پرونده، دستورالعمل اداری، (کلیسای کاتولیک) نامه ی رسمی پاپ، هرگونه جامه ی کوتاه، رهنمود آوردن، اطلاعات لازم را دادن، زیرشلواری کوتاه مردانه (معمولا از پنبه ی بافته)، زیر شلواری زنانه که تا بالای زانو می آید، (انگلیس) خلاصه پرونده ی دعوی را در اختیار گذاشتن، به عنوان وکیل استخدام کردن

معنی : حکم، دستور، خلاصه اخبار، کوتاه مختصر، مختصر، اگاهی دادن، مختصر کردن، کوتاه کردن، خلاصه کردن معانی دیگر : کوتاه، کم پای، زودگذر، کم (زمان یا گسترش)، موجز، لب، خلاصه، ملخص، (حقوق) خلاصه ی دعوی، یادداشت هایی که وکیل مدافع از روی آن در دادگاه صحبت می کند، (اداری) خلاصه پرونده، دستورالعمل اداری، (

brief

<hr> معنی : کیف، سامسونت، کیف اسناد <hr> معانی دیگر : کیف دستی، کیف چرمی

معنی : کیف، سامسونت، کیف اسناد معانی دیگر : کیف دستی، کیف چرمی

briefcase

<hr> معنی : مختصر سازی <hr> معانی دیگر : دادن اطلاعات لازم، رهنمود آوری، رهنمودگزاری

معنی : مختصر سازی معانی دیگر : دادن اطلاعات لازم، رهنمود آوری، رهنمودگزاری

briefing

<hr> معنی : بی موکل، بی کار، بی مراجعه <hr> معانی دیگر : (در مورد وکیل دادگستری) بی مشتری، بی موکل درمورد وکیل

معنی : بی موکل، بی کار، بی مراجعه معانی دیگر : (در مورد وکیل دادگستری) بی مشتری، بی موکل درمورد وکیل

briefless

<hr> معنی : بطور خلاصه <hr> معانی دیگر : بطور خلاصه

معنی : بطور خلاصه معانی دیگر : بطور خلاصه

briefly

<hr> معنی : اختصار، ایجاز <hr> معانی دیگر : ایجاز، اختصار

معنی : اختصار، ایجاز معانی دیگر : ایجاز، اختصار

briefness

<hr> معنی : خلاصه اخبار، زیرشلواری

معنی : خلاصه اخبار، زیرشلواری

briefs

<hr> معنی : گل رشتی، نوعی درخت خلنگ یا خاربن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، هرگونه گیاه تیغ دار، خاربن، انبوهه ای از گیاهان تیغ دار، (گیاه شناسی) خلنگ (erica arborea از خانواده ی heath)، ریشه ی خلنگ (که از آن پیپ می سازند)، ورسک (briar هم می نویسند)

معنی : گل رشتی، نوعی درخت خلنگ یا خاربن معانی دیگر : (گیاه شناسی)، هرگونه گیاه تیغ دار، خاربن، انبوهه ای از گیاهان تیغ دار، (گیاه شناسی) خلنگ (erica arborea از خانواده ی heath)، ریشه ی خلنگ (که از آن پیپ می سازند)، ورسک (briar هم می نویسند)

brier

<hr> معنی : دسته، تیپ، تشکیلات، فئه <hr> معانی دیگر : (ارتش) تیپ، تعداد زیادی سرباز، جمعیت، گروه

معنی : دسته، تیپ، تشکیلات، فئه معانی دیگر : (ارتش) تیپ، تعداد زیادی سرباز، جمعیت، گروه

brigade

<hr> معنی : سرتیپ، فرمانده تیپ <hr> معانی دیگر : (عامیانه) رجوع شود به: brigadier general، general brigadier : نظ

معنی : سرتیپ، فرمانده تیپ معانی دیگر : (عامیانه) رجوع شود به: brigadier general، general brigadier : نظ

brigadier

<hr> معنی : راهزن، یاغی، قاطع الطریق <hr> معانی دیگر : دزد سیار، دزد مسلح، دزد (سرگردنه یا جنگل)

معنی : راهزن، یاغی، قاطع الطریق معانی دیگر : دزد سیار، دزد مسلح، دزد (سرگردنه یا جنگل)

brigand

<hr> معنی : راه زنی، یاغیگری، سرقت مسلح <hr> معانی دیگر : چاپیدن، سرکشی

معنی : راه زنی، یاغیگری، سرقت مسلح معانی دیگر : چاپیدن، سرکشی

brigandage

<hr> معنی : کشتی دزدان دریایی <hr> معانی دیگر : کشتی دو دکله، بریگانتین

معنی : کشتی دزدان دریایی معانی دیگر : کشتی دو دکله، بریگانتین

brigantine

<hr> معنی : درخشان، فروزان، زرنگ، تابان، روشن، با هوش، تابناک، افتابی، باکله <hr> معانی دیگر : درخشنده، پر سو، (رنگ و صدا) زنده، نورانی، براق، نورتاب، پر جلا، رخشا، رخشنده، سرزنده، پر روح و نشاط، شاد و خرم، سریع الانتقال، زود فهم، زیرک، تیزهوش، امیدبخش، فرخنده، پر جلوه، جلوه گری، (عامیانه - جمع) نور بالا (قوی تر) چراغ های جلو اتومبیل، تازه، بکر

معنی : درخشان، فروزان، زرنگ، تابان، روشن، با هوش، تابناک، افتابی، باکله معانی دیگر : درخشنده، پر سو، (رنگ و صدا) زنده، نورانی، براق، نورتاب، پر جلا، رخشا، رخشنده، سرزنده، پر روح و نشاط، شاد و خرم، سریع الانتقال، زود فهم، زیرک، تیزهوش، امیدبخش، فرخنده، پر جلوه، جلوه گری، (عامیانه - جمع) نور بالا (قوی

bright

<hr> معنی : روشن کردن، درخشان شدن، زرنگ کردن <hr> معانی دیگر : شاد (یا شادتر) کردن یا شدن، پر نشاط شدن، خوش دل کردن، درخشان کردن یا شدن (رجوع شود به: bright)

معنی : روشن کردن، درخشان شدن، زرنگ کردن معانی دیگر : شاد (یا شادتر) کردن یا شدن، پر نشاط شدن، خوش دل کردن، درخشان کردن یا شدن (رجوع شود به: bright)

brighten

<hr> 1- رنگین تر و جذاب تر کردن، 2- امیدبخش شدن، فرخنده شدن، 3- پر جلا کردن، براق کردن (فلزات و غیره)، برق انداختن 4- پرنورتر کردن

1- رنگین تر و جذاب تر کردن، 2- امیدبخش شدن، فرخنده شدن، 3- پر جلا کردن، براق کردن (فلزات و غیره)، برق انداختن 4- پرنورتر کردن

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد