church key

<hr> کلیسای انگلستان (که در قرن شانزدهم به وجود آمد - anglican church هم می گویند)

کلیسای انگلستان (که در قرن شانزدهم به وجود آمد - anglican church هم می گویند)

church of england

<hr> معنی : مربوط به کلیسا <hr> معانی دیگر : کلیسایی، وابسته به یا مناسب کلیسا، مذهبی

معنی : مربوط به کلیسا معانی دیگر : کلیسایی، وابسته به یا مناسب کلیسا، مذهبی

churchly

<hr> معنی : کشیش، نگهبان کلیسا، عضو کلیسا <hr> معانی دیگر : کارمند کلیسا، کنشت ور

معنی : کشیش، نگهبان کلیسا، عضو کلیسا معانی دیگر : کارمند کلیسا، کنشت ور

churchman

<hr> معنی : حیاط کلیسا، حصار کلیسا <hr> معانی دیگر : زمین دور کلیسا (که معمولا مردگان را در آن خاک می کنند)

معنی : حیاط کلیسا، حصار کلیسا معانی دیگر : زمین دور کلیسا (که معمولا مردگان را در آن خاک می کنند)

churchyard

<hr> معنی : دهاتی، روستایی، ادم خشن و زمخت <hr> معانی دیگر : کارگر مزرعه، کم ادب، دهاتی منش، لاده، خشن و گستاخ، آدم پست و خودخواه، بی تربیت

معنی : دهاتی، روستایی، ادم خشن و زمخت معانی دیگر : کارگر مزرعه، کم ادب، دهاتی منش، لاده، خشن و گستاخ، آدم پست و خودخواه، بی تربیت

churl

<hr> معنی : بی تربیت، خشن، زمخت، خشن ورذل <hr> معانی دیگر : بدخو، بی ادب، گستاخ، غلچه، لاده، بد عنق، روستایی، وابسته به کشاورزان و دهات، خسیس، پست فطرت

معنی : بی تربیت، خشن، زمخت، خشن ورذل معانی دیگر : بدخو، بی ادب، گستاخ، غلچه، لاده، بد عنق، روستایی، وابسته به کشاورزان و دهات، خسیس، پست فطرت

churlish

<hr> معنی : کره سازی، بوسیله اسباب گردنده جلو رفتن <hr> معانی دیگر : (با تکان دادن شیر در مشک یا دستگاه) کره گرفتن، کره گیری کردن، زدن (دوغ یا شیر)، هم زدن، (با شدت و مداومت) تکان دادن یا لغاندن، (دراثر تکان دادن یا زدن) به کف آوردن، کف کردن، زیر و رو کردن یا شدن (مایعات)، شورانیدن، خروشاندن، (دستگاه یا ظرف یا مشک برای کره گیری از شیر) کره گیر، (در مورد دلال های بورس سهام - به منظور به دست آوردن کمیسیون بیشتر) سهام مشتریان را تند تند خرید و فروش کردن، دوشیدن مشتریان از این راه، میزان خرید و فروش سهام، بوسیله اسباب گردنده مثل چر&nbsp; جلو رفتن، بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن، دائما وشدیداچیزی را تکان دادن وبهم زدن

معنی : کره سازی، بوسیله اسباب گردنده جلو رفتن معانی دیگر : (با تکان دادن شیر در مشک یا دستگاه) کره گرفتن، کره گیری کردن، زدن (دوغ یا شیر)، هم زدن، (با شدت و مداومت) تکان دادن یا لغاندن، (دراثر تکان دادن یا زدن) به کف آوردن، کف کردن، زیر و رو کردن یا شدن (مایعات)، شورانیدن، خروشاندن، (دستگاه یا ظرف ی

churn

<hr> معنی : ناودان یا مجرای سرازیر، زوال، شیب تند رودخانه، انحطاط، مخفف کلمه پاراشوت، سقوط <hr> معانی دیگر : لوله یا هر چیز سرازیری که به وسیله ی آن چیزی را به پایین می رسانند، ناوه، ناوک، ناودان، آبشار، تندآب، رود سرازیر (که جریان آب در آن بسیار خروشان است)، هر گونه سرازیری (مثلا جایی که در آن سر می خورند یا با سورتمه پایین می روند)، مخفف: پاراشوت، چتر نجات

معنی : ناودان یا مجرای سرازیر، زوال، شیب تند رودخانه، انحطاط، مخفف کلمه پاراشوت، سقوط معانی دیگر : لوله یا هر چیز سرازیری که به وسیله ی آن چیزی را به پایین می رسانند، ناوه، ناوک، ناودان، آبشار، تندآب، رود سرازیر (که جریان آب در آن بسیار خروشان است)، هر گونه سرازیری (مثلا جایی که در آن سر می خورند یا

chute

<hr> معنی : یکنوع چاشنی غذا، یک نوع ترشی با ادویه <hr> معانی دیگر : چات نی (ترشی هندی دارای منگو و ادویه و غیره) (chutnee هم می نویسند)

معنی : یکنوع چاشنی غذا، یک نوع ترشی با ادویه معانی دیگر : چات نی (ترشی هندی دارای منگو و ادویه و غیره) (chutnee هم می نویسند)

chutney

<hr> (noun) (عامیانه) پر رویی، گستاخی

(noun) (عامیانه) پر رویی، گستاخی

chutzpah

<hr> معنی : کیلوس، قیلوس <hr> معانی دیگر : (تنکرد شناسی) کیلوس، شیل، آگنه، کیلوس در فیزیولوژی

معنی : کیلوس، قیلوس معانی دیگر : (تنکرد شناسی) کیلوس، شیل، آگنه، کیلوس در فیزیولوژی

chyle

<hr> معنی : زنجره و جیرجیرک دشتی، زنجره، ملخ، خزوک <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) زنجره، ملخ (از تیره ی cicadidae و راسته ی homopteran که دو جفت بال فرانما دارد و گاهی صدای جیرجیر می کند)

معنی : زنجره و جیرجیرک دشتی، زنجره، ملخ، خزوک معانی دیگر : (جانورشناسی) زنجره، ملخ (از تیره ی cicadidae و راسته ی homopteran که دو جفت بال فرانما دارد و گاهی صدای جیرجیر می کند)

cicada

<hr> معنی : زنجره، ملخ <hr> معانی دیگر : cicada : مل

معنی : زنجره، ملخ معانی دیگر : cicada : مل

cicala

<hr> معنی : نشان، جای زخم، اثر زخم، داغه <hr> معانی دیگر : (پزشکی) جای زخم (یا بخیه و سوختگی و غیره) (scar هم می گویند)، جوشگاه، پوستخدش، داه

معنی : نشان، جای زخم، اثر زخم، داغه معانی دیگر : (پزشکی) جای زخم (یا بخیه و سوختگی و غیره) (scar هم می گویند)، جوشگاه، پوستخدش، داه

cicatrix

<hr> معنی : جای زخم باقی گذاردن <hr> معانی دیگر : (پزشکی و گیاه شناسی) با تولید بافت پوستخدشی scar tissue التیام یافتن (در مورد زخم)، گوشت نو بالا اوردن

معنی : جای زخم باقی گذاردن معانی دیگر : (پزشکی و گیاه شناسی) با تولید بافت پوستخدشی scar tissue التیام یافتن (در مورد زخم)، گوشت نو بالا اوردن

cicatrize

<hr> معنی : راهنما، بلد <hr> معانی دیگر : (در سفرهای تفریحی و آموزشی و بازبینی موزه ها و بناهای قدیمی و غیره) راهنما

معنی : راهنما، بلد معانی دیگر : (در سفرهای تفریحی و آموزشی و بازبینی موزه ها و بناهای قدیمی و غیره) راهنما

cicerone

<hr> معنی : سخن آرا <hr> معانی دیگر : وابسته به سیسرو و سبک بلیغ او، شیوا، چیره زبان

معنی : سخن آرا معانی دیگر : وابسته به سیسرو و سبک بلیغ او، شیوا، چیره زبان

ciceronian

<hr> معنی : شراب سیب، شربت سیب، اب سیب <hr> معانی دیگر : آب سیب (در قدیم به آب برخی میوه های دیگر هم گفته می شد)، سیبابه (که از آن سرکه و مشروبات مختلف می سازند) (به آب سیب الکل دار می گویند: hard cider و اگر بی الکل باشد: sweet cider یا apple juice)

معنی : شراب سیب، شربت سیب، اب سیب معانی دیگر : آب سیب (در قدیم به آب برخی میوه های دیگر هم گفته می شد)، سیبابه (که از آن سرکه و مشروبات مختلف می سازند) (به آب سیب الکل دار می گویند: hard cider و اگر بی الکل باشد: sweet cider یا apple juice)

cider

<hr> معنی : سیگار برگ، سیگار <hr> معانی دیگر : سیگار برگ (به سیگار معمولی می گویند: cigarette)

معنی : سیگار برگ، سیگار معانی دیگر : سیگار برگ (به سیگار معمولی می گویند: cigarette)

cigar

<hr> معنی : سیگار، سیگارت <hr> معانی دیگر : cigaret : سیگارت

معنی : سیگار، سیگارت معانی دیگر : cigaret : سیگارت

cigarette

<hr> معنی : مویی، مژگانی <hr> معانی دیگر : مژکدار، پرزچه دار، مویچه دار (رجوع شود به: ciliated) (cilia هم می گویند)، وابسته به مژک (رجوع شود به: cilia)، مژکی، پرزچه ای، مودار

معنی : مویی، مژگانی معانی دیگر : مژکدار، پرزچه دار، مویچه دار (رجوع شود به: ciliated) (cilia هم می گویند)، وابسته به مژک (رجوع شود به: cilia)، مژکی، پرزچه ای، مودار

ciliary

<hr> معنی : ریشه دار، مژه دار، مژگان دار <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: hair shirt، مژکدار، پرزچه دار، مویچه دار (رجوع شود به: ciliated) (cilia هم می گویند)، مودار

معنی : ریشه دار، مژه دار، مژگان دار معانی دیگر : رجوع شود به: hair shirt، مژکدار، پرزچه دار، مویچه دار (رجوع شود به: ciliated) (cilia هم می گویند)، مودار

ciliate

<hr> معنی : ریشه دار، مژه دار، مژگان دار <hr> معانی دیگر : مودار

معنی : ریشه دار، مژه دار، مژگان دار معانی دیگر : مودار

ciliated

<hr> معنی : پر، مژه، تاژک، مویچه <hr> معانی دیگر : رودخانه ی سیمارون (در ایالات نیومکزیکو و آرکانزا - امریکا)، مفرد واژه ی: cilia

معنی : پر، مژه، تاژک، مویچه معانی دیگر : رودخانه ی سیمارون (در ایالات نیومکزیکو و آرکانزا - امریکا)، مفرد واژه ی: cilia

cilium

<hr> معنی : تاریک، افراد کشور ظلمات، ظلمانی <hr> معانی دیگر : (در زین اسب یا پالان الاغ و غیره) تنگ، تسمه ی شکم، (زین یا پالان را) تنگ بستن، سفت کردن، (عامیانه) تمسک محکم، محکم گرفتن، محکم بستن، (خودمانی) آنچه که انجامش آسان یا حتمی باشد، (به طور قطع) به دست آوردن، (اسطوره ی یونان) مردمی که سرزمین آنان دچار تاریکی و مه همیشگی بود

معنی : تاریک، افراد کشور ظلمات، ظلمانی معانی دیگر : (در زین اسب یا پالان الاغ و غیره) تنگ، تسمه ی شکم، (زین یا پالان را) تنگ بستن، سفت کردن، (عامیانه) تمسک محکم، محکم گرفتن، محکم بستن، (خودمانی) آنچه که انجامش آسان یا حتمی باشد، (به طور قطع) به دست آوردن، (اسطوره ی یونان) مردمی که سرزمین آنان دچار ت

cimmerian

<hr> معنی : کاری که با سهولت انجام شود، محکم بستن، تنگ یا کمربند بستن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت گنه گنه (جنس cinchona از خانواده ی madder - بومی نواحی حاره ی امریکای جنوبی)، پوست این درخت، (در زین اسب یا پالان الاغ و غیره) تنگ، تسمه ی شکم، (زین یا پالان را) تنگ بستن، سفت کردن، (عامیانه) تمسک محکم، محکم گرفتن، (خودمانی) آنچه که انجامش آسان یا حتمی باشد، (به طور قطع) به دست آوردن، تنگ یا کمربند به اسب بستن

معنی : کاری که با سهولت انجام شود، محکم بستن، تنگ یا کمربند بستن معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت گنه گنه (جنس cinchona از خانواده ی madder - بومی نواحی حاره ی امریکای جنوبی)، پوست این درخت، (در زین اسب یا پالان الاغ و غیره) تنگ، تسمه ی شکم، (زین یا پالان را) تنگ بستن، سفت کردن، (عامیانه) تمسک محکم، م

cinch

<hr> معنی : درخت گنه گنه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت گنه گنه (جنس cinchona از خانواده ی madder - بومی نواحی حاره ی امریکای جنوبی)، پوست این درخت

معنی : درخت گنه گنه معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت گنه گنه (جنس cinchona از خانواده ی madder - بومی نواحی حاره ی امریکای جنوبی)، پوست این درخت

cinchona

<hr> معنی : حلقه، کمربند، احاطه، کمر چیزی را بستن، احاطه کردن <hr> معانی دیگر : احاطه سازی، دورگیری، تسمه پیچی (دور چیزی)، تنگ بندی، محوطه

معنی : حلقه، کمربند، احاطه، کمر چیزی را بستن، احاطه کردن معانی دیگر : احاطه سازی، دورگیری، تسمه پیچی (دور چیزی)، تنگ بندی، محوطه

cincture

<hr> معنی : خاکستر، زغال نیم سوز، خاکستر کردن، سو زاندن <hr> معانی دیگر : (در کوره ی فلزکاری) تفاله ی سنگ معدنی، سرباره ی کوره ی بلند، روباره، (آتشفشان) گدازه ی سفت شده، سخت گدازه، زغاله، (چوب یا زغال و غیره) نیم سوز، سوخته (ولی خاکستر نشده)، (در آتش خاموش و غیره) ذرات نیم سوخته، خاکه، زغال سوزان (ولی بدون شعله)، زغال گرفته، زغال سرخ، (در جمع) خاکستر، خاکستر زغال یا چوب، (نادر) نیمسوز کردن، زغال کردن، (با زغال و چوب نیم سوز) پوشاندن

معنی : خاکستر، زغال نیم سوز، خاکستر کردن، سو زاندن معانی دیگر : (در کوره ی فلزکاری) تفاله ی سنگ معدنی، سرباره ی کوره ی بلند، روباره، (آتشفشان) گدازه ی سفت شده، سخت گدازه، زغاله، (چوب یا زغال و غیره) نیم سوز، سوخته (ولی خاکستر نشده)، (در آتش خاموش و غیره) ذرات نیم سوخته، خاکه، زغال سوزان (ولی بدون شع

cinder

<hr> آجر سیمانی سبک (از سیمان و زغال سنگ نیمسوز)

آجر سیمانی سبک (از سیمان و زغال سنگ نیمسوز)

cinder block

<hr> معنی : سینما <hr> معانی دیگر : (بیشتر در انگلستان) سینما، سالن یا ساختمان سینما، (با the) هنر فیلم پردازی، هنر سینمایی، (با the) فیلم های سینما (به طور کلی)، فیلم سینمایی (در امریکا the movies هم می گویند)

معنی : سینما معانی دیگر : (بیشتر در انگلستان) سینما، سالن یا ساختمان سینما، (با the) هنر فیلم پردازی، هنر سینمایی، (با the) فیلم های سینما (به طور کلی)، فیلم سینمایی (در امریکا the movies هم می گویند)

cinema

<hr> معنی : سینمایی <hr> معانی دیگر : سینمایی

معنی : سینمایی معانی دیگر : سینمایی

cinematic

<hr> معنی : سینما، اپارات فیلم، دوبین فیلم برداری <hr> معانی دیگر : اپارات فیلم، دوبین فیلم برداری، سینما

معنی : سینما، اپارات فیلم، دوبین فیلم برداری معانی دیگر : اپارات فیلم، دوبین فیلم برداری، سینما

cinematograph

<hr> معنی : هنر فیلمبرداری <hr> معانی دیگر : علم و هنر عکسبرداری سینمایی، فیلم پردازی

معنی : هنر فیلمبرداری معانی دیگر : علم و هنر عکسبرداری سینمایی، فیلم پردازی

cinematography

<hr> معنی : خاکستری، خاکستری رنگ، خاکستروار، خاکستری مایل به ابی <hr> معانی دیگر : خاکستر مانند، خاکسترسان

معنی : خاکستری، خاکستری رنگ، خاکستروار، خاکستری مایل به ابی معانی دیگر : خاکستر مانند، خاکسترسان

cinereous

<hr> معنی : سولفور سیماب، شنگرف، شنجرف <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی است: شنگرف)، (شیمی) سولفور جیوه به فرمول hgs که ماده ای معدنی و سرخ فام است و از آن جیوه (سیماب) می گیرند

معنی : سولفور سیماب، شنگرف، شنجرف معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی است: شنگرف)، (شیمی) سولفور جیوه به فرمول hgs که ماده ای معدنی و سرخ فام است و از آن جیوه (سیماب) می گیرند

cinnabar

<hr> معنی : دارچین، رنگ زرد سبز <hr> معانی دیگر : دارای دارچین، دارچینی، دار چین (پوست درونی درختان جنس cinnamomum از خانواده ی laurel - بومی جنوب شرقی آسیا)، پوست این درختان، درخت دارچین، رنگ دارچین، قهوه ای مایل به زرد، دارچین فام، ش دارچین

معنی : دارچین، رنگ زرد سبز معانی دیگر : دارای دارچین، دارچینی، دار چین (پوست درونی درختان جنس cinnamomum از خانواده ی laurel - بومی جنوب شرقی آسیا)، پوست این درختان، درخت دارچین، رنگ دارچین، قهوه ای مایل به زرد، دارچین فام، ش دارچین

cinnamon

<hr> معنی : عدد پنج، پنج <hr> معانی دیگر : پنج دربازی

معنی : عدد پنج، پنج معانی دیگر : پنج دربازی

cinque

<hr> معنی : رمز، حروف یا مهر رمزی، عدد صفر، صدر، سری کردن، صفر گذاردن، برمز دراوردن، حساب کردن <hr> معانی دیگر : آدم دون پایه یا کم اهمیت، نوشته ی سری، نشانه های رمزی (رجوع شود به: code)، پیام رمزی، کد، رمز به کار بردن، به صورت رمز بیان کردن، (از ریشه ی عربی)، صفر، این نشان: 0، رقم، شماره، پیکر، عدد، حساب کردن بارقام

معنی : رمز، حروف یا مهر رمزی، عدد صفر، صدر، سری کردن، صفر گذاردن، برمز دراوردن، حساب کردن معانی دیگر : آدم دون پایه یا کم اهمیت، نوشته ی سری، نشانه های رمزی (رجوع شود به: code)، پیام رمزی، کد، رمز به کار بردن، به صورت رمز بیان کردن، (از ریشه ی عربی)، صفر، این نشان: 0، رقم، شماره، پیکر، عدد، حساب کرد

cipher

<hr> معنی : تقریبا، در حدود، در اطراف <hr> معانی دیگر : (نشانی که پیش از تاریخ تقریبی به کار می رود) حدود، تقریبا (مخفف آن: .c)

معنی : تقریبا، در حدود، در اطراف معانی دیگر : (نشانی که پیش از تاریخ تقریبی به کار می رود) حدود، تقریبا (مخفف آن: .c)

circa

<hr> معنی : چنبره، قلمرو، دایره، مدار، محیط دایره، چنبر، محفل، دور، حوزه، طوق، احاطه کردن، دور زدن، مدور ساختن، دور گرفتن <hr> معانی دیگر : پرگر، برهون، پرهون، گردی، گردک، حلقه ی دوستان (و غیره)، جرگه، آویژگان، دسته، باند، دایره کشیدن، (دور چیزی) گشتن، (دور چیزی را) فرا گرفتن، حلقه زدن، طواف کردن، چرخ زدن، چرخیدن، دوره، چرخه، (در مورد رویداد و غیره) رویدادی که به صورت چرخه ای از یک نقطه آغاز و در همان نقطه پایان می یابد، عرض جغرافیایی، (منطق) استدلال حلقوی، استدلال پرگر (استدلالی که نتیجه و فرض آن یا صغری و کبری آن به جای اثبات یکدیگر همدیگر را تکرار می کنند)، میدان، فلکه، پیرامون، هر چیز گرد یا دایره مانند (مثلا هاله و تاج و انگشتر و حلقه)، (شعر قدیم) مدار یا مسیر ستاره، (در سالن تئاتر و غیره) ردیف صندلی های بالکن، (در گذشته به ویژه در آلمان) استان، بخشی از یک ناحیه، گسترش، تیررس، وسعت، دامنه، دور چیزی را گرفتن <hr> circle(s) دایره قانون ـ فقه : احاطه کردن

معنی : چنبره، قلمرو، دایره، مدار، محیط دایره، چنبر، محفل، دور، حوزه، طوق، احاطه کردن، دور زدن، مدور ساختن، دور گرفتن معانی دیگر : پرگر، برهون، پرهون، گردی، گردک، حلقه ی دوستان (و غیره)، جرگه، آویژگان، دسته، باند، دایره کشیدن، (دور چیزی) گشتن، (دور چیزی را) فرا گرفتن، حلقه زدن، طواف کردن، چرخ زدن، چر

circle

<hr> معنی : انگشتری، دایره کوچک، حلقه زنانه <hr> معانی دیگر : دایره ی کوچک، پرگرچه، گرد کچه، پر هونک، حلقه زریاگوهر، تشکیل دایره کوچک دادن، دایره وارحرکت کردن

معنی : انگشتری، دایره کوچک، حلقه زنانه معانی دیگر : دایره ی کوچک، پرگرچه، گرد کچه، پر هونک، حلقه زریاگوهر، تشکیل دایره کوچک دادن، دایره وارحرکت کردن

circlet

<hr> معنی : جریان، دوره، گردش، دور، محیط، حوزه قضایی یک قاضی، اتحادیه، کنفرانس، دور چیزی گشتن، در مداری سفر کردن، احاطه کردن <hr> معانی دیگر : خط مرزی هر چیز، طول خط مرزی هر چیز، دور تا دور، سر حد، پیرامون، مدار، گشتراه، گشتگاه، دوران، مسیر (به ویژه اگر گرد باشد) دوره، چرخش، خط سیر، مسیر روزانه یا عادی شخص (مثلا پستچی)، گردش راه، سیر، مسیری را طی کردن، دور زدن، حوزه، قلمرو، گستره، دامنه، یک سلسله مسابقات ورزشی (مثلا مسابقات تنیس در مواقع و جاهای مختلف)، اتحادیه ی تیم های ورزشی، هر چیزی که توسط مرز محدود شده باشد، محدوده، شماری سینما یا تئاتر (و غیره) که به هم وابسته بوده و فیلم یا نمایش بخصوصی را به نوبت نشان می دهند

معنی : جریان، دوره، گردش، دور، محیط، حوزه قضایی یک قاضی، اتحادیه، کنفرانس، دور چیزی گشتن، در مداری سفر کردن، احاطه کردن معانی دیگر : خط مرزی هر چیز، طول خط مرزی هر چیز، دور تا دور، سر حد، پیرامون، مدار، گشتراه، گشتگاه، دوران، مسیر (به ویژه اگر گرد باشد) دوره، چرخش، خط سیر، مسیر روزانه یا عادی شخص (م

circuit

<hr> (الکترونیک ـ ورقه ی پلاستیکی یا سرامیکی که عناصر یک مدار برقی روی آن قرار گرفته) صفحه ی مدار، تخته مدار

(الکترونیک ـ ورقه ی پلاستیکی یا سرامیکی که عناصر یک مدار برقی روی آن قرار گرفته) صفحه ی مدار، تخته مدار

circuit board

<hr> ناراست، پر پیچ و خم، دور و دراز، پیچاپیچ، دارای شیله پیله، گمراه کننده، کج راهه، کژ، غیرمستقیم

ناراست، پر پیچ و خم، دور و دراز، پیچاپیچ، دارای شیله پیله، گمراه کننده، کج راهه، کژ، غیرمستقیم

circuitous

<hr> معنی : شدت جریان برق، اجزاء ترکیب کننده جریان برق <hr> معانی دیگر : (برق و الکترونیک) گشتراهگان، مدار بندی، مدارات

معنی : شدت جریان برق، اجزاء ترکیب کننده جریان برق معانی دیگر : (برق و الکترونیک) گشتراهگان، مدار بندی، مدارات

circuitry

<hr> معنی : بخشنامه، غیر مستقیم، چنبری، مدور، دایرهای، دایره وار، مستدیر، چرخی <hr> معانی دیگر : گرد، گرد نا، پرهونی، دورانی، پرگرسان، گرده (round هم می گویند)، ناراست، دور و دراز، پیچاپیچ (roundabout هم می گویند)، هرچه که برای پخش به تعداد زیاد تهیه شده باشد (مثلا آگهی یا نامه)، دارای حرکت دایره وار یا مارپیچی، چرخنده، حلزونی

معنی : بخشنامه، غیر مستقیم، چنبری، مدور، دایرهای، دایره وار، مستدیر، چرخی معانی دیگر : گرد، گرد نا، پرهونی، دورانی، پرگرسان، گرده (round هم می گویند)، ناراست، دور و دراز، پیچاپیچ (roundabout هم می گویند)، هرچه که برای پخش به تعداد زیاد تهیه شده باشد (مثلا آگهی یا نامه)، دارای حرکت دایره وار یا مارپی

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد