مترادف و متضاد

<hr> معنی : مسگر <hr> معانی دیگر : رویگر، مسگر

معنی : مسگر معانی دیگر : رویگر، مسگر

coppersmith

<hr> معنی : بیشه، هیمه زار <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: copse

معنی : بیشه، هیمه زار معانی دیگر : رجوع شود به: copse

coppice

<hr> معنی : مغز نارگیل <hr> معانی دیگر : نارگیل خشک (که از آن روغن نارگیل می گیرند)

معنی : مغز نارگیل معانی دیگر : نارگیل خشک (که از آن روغن نارگیل می گیرند)

copra

<hr> معنی : شقایق، خشخاش بستانی <hr> معانی دیگر : بیشه ی درختان کوچک و بته، بته زار، جنگل برشی (coppice هم می گویند)

معنی : شقایق، خشخاش بستانی معانی دیگر : بیشه ی درختان کوچک و بته، بته زار، جنگل برشی (coppice هم می گویند)

copse

<hr> معنی : هلی کوپتر <hr> معانی دیگر : چرخبال

معنی : هلی کوپتر معانی دیگر : چرخبال

copter

<hr> معنی : وسیله اتصال، عضو رابط <hr> معانی دیگر : (آنچه که دو چیز را به هم وصل کند) پیوندگر، بست، همبند، (دستورزبان) رجوع شود به: linking verb، مفصل

معنی : وسیله اتصال، عضو رابط معانی دیگر : (آنچه که دو چیز را به هم وصل کند) پیوندگر، بست، همبند، (دستورزبان) رجوع شود به: linking verb، مفصل

copula

<hr> معنی : مقاربت جنسی کردن، جماع کردن <hr> معانی دیگر : جفت گیری کردن

معنی : مقاربت جنسی کردن، جماع کردن معانی دیگر : جفت گیری کردن

copulate

<hr> معنی : جماع <hr> معانی دیگر : جماع

معنی : جماع معانی دیگر : جماع

copulation

<hr> معنی : رابط، وابسته به جفتگیری، ربطی <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) همپایه ساز (وابسته به واژه ای که عبارات و جملات را به هم وصل و همپایه می کند)، وابسته به واژه ها یا عبارت های همپایه سازی شده، پیوندگر، همبستگر، جفتی، جفت کننده، مقاربتی

معنی : رابط، وابسته به جفتگیری، ربطی معانی دیگر : (دستور زبان) همپایه ساز (وابسته به واژه ای که عبارات و جملات را به هم وصل و همپایه می کند)، وابسته به واژه ها یا عبارت های همپایه سازی شده، پیوندگر، همبستگر، جفتی، جفت کننده، مقاربتی

copulative

<hr> معنی : نسخه، رونوشت، نسخه برداری، مسوده، جلد، کپیه کردن، رونویسی کردن <hr> معانی دیگر : رونویس، کپی، روگرفت، (کتاب و غیره) نسخه ی چاپی، (روزنامه و غیره) عدد، مطلب قابل درج (در روزنامه یا رمان و غیره)، رونوشت کردن، نسخه برداری کردن، رونویس کردن، کپی کردن، تقلید کردن، مطلب آماده ی چاپ (یا کلیشه بندی)، خبر، (آگهی بازرگانی) واژه ها و جملات (در مقابل تصاویر و موسیقی)

معنی : نسخه، رونوشت، نسخه برداری، مسوده، جلد، کپیه کردن، رونویسی کردن معانی دیگر : رونویس، کپی، روگرفت، (کتاب و غیره) نسخه ی چاپی، (روزنامه و غیره) عدد، مطلب قابل درج (در روزنامه یا رمان و غیره)، رونوشت کردن، نسخه برداری کردن، رونویس کردن، کپی کردن، تقلید کردن، مطلب آماده ی چاپ (یا کلیشه بندی)، خبر،

copy

<hr> معنی : میمون صفت، میمون صفتی <hr> معانی دیگر : (کودکانه) مقلد، آدم تقلیدگر، مقلد، کسی که زود هر چیز را تقلید میکند

معنی : میمون صفت، میمون صفتی معانی دیگر : (کودکانه) مقلد، آدم تقلیدگر، مقلد، کسی که زود هر چیز را تقلید میکند

copycat

<hr> معنی : رونویسی کننده <hr> معانی دیگر : رونوشت نویس، نسخه بردار

معنی : رونویسی کننده معانی دیگر : رونوشت نویس، نسخه بردار

copyist

<hr> معنی : حق طبع و نشر، حق چاپ <hr> معانی دیگر : (کتاب و فیلم و غیره) حق طبع و نشر، حق چاپ (انحصاری)، حق تکثیر (انحصاری)، کپی رایت، دارای حق انحصاری کردن

معنی : حق طبع و نشر، حق چاپ معانی دیگر : (کتاب و فیلم و غیره) حق طبع و نشر، حق چاپ (انحصاری)، حق تکثیر (انحصاری)، کپی رایت، دارای حق انحصاری کردن

copyright

<hr> معنی : لوند، عشوه گر، طنازی کردن <hr> معانی دیگر : لاس زدن، لوندی کردن، عشوه گری کردن، (در مورد پیشنهاد و تصمیم و غیره) سرسری گرفتن، به دفع الوقت گذراندن، فس فس کردن، طناز، لاسی

معنی : لوند، عشوه گر، طنازی کردن معانی دیگر : لاس زدن، لوندی کردن، عشوه گری کردن، (در مورد پیشنهاد و تصمیم و غیره) سرسری گرفتن، به دفع الوقت گذراندن، فس فس کردن، طناز، لاسی

coquet

<hr> معنی : ناز، عشوه، کرشمه، عشوهگری، طنازی، دلبری، غمزه <hr> معانی دیگر : لوندی، لاس زنی

معنی : ناز، عشوه، کرشمه، عشوهگری، طنازی، دلبری، غمزه معانی دیگر : لوندی، لاس زنی

coquetry

<hr> معنی : لوند، عشوه گر، زن عشوه گر، لاسی، زن لاسی <hr> معانی دیگر : لوندی کردن، عشوه گری کردن، کرشمه گری کردن، لاس زدن، پر کرشمه، لاس زن، طناز، طنازی کردن

معنی : لوند، عشوه گر، زن عشوه گر، لاسی، زن لاسی معانی دیگر : لوندی کردن، عشوه گری کردن، کرشمه گری کردن، لاس زدن، پر کرشمه، لاس زن، طناز، طنازی کردن

coquette

<hr> معنی : عشوه گر، لاسی، طناز <hr> معانی دیگر : عشوه گر، لاسی

معنی : عشوه گر، لاسی، طناز معانی دیگر : عشوه گر، لاسی

coquettish

coquettishness

<hr> معنی : مرجان، بسد، مرجانی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مرجان، بستا، خروهک، سرخ مایل به زرد (coral pink و coral red هم می گویند)، بسدی، بستایی، ساخته شده از مرجان، (از ریشه ی عربی یا عبری)، انواع جانوران پر پا (polyps) که تک یا در گروه زیست می کنند (به ویژه راسته ی scleractinia)، مرجان سرخ (که در گوهرسازی کاربرد دارد)، (در لابستر) تخمدان

معنی : مرجان، بسد، مرجانی معانی دیگر : (جانورشناسی) مرجان، بستا، خروهک، سرخ مایل به زرد (coral pink و coral red هم می گویند)، بسدی، بستایی، ساخته شده از مرجان، (از ریشه ی عربی یا عبری)، انواع جانوران پر پا (polyps) که تک یا در گروه زیست می کنند (به ویژه راسته ی scleractinia)، مرجان سرخ (که در گوهرسا

coral

<hr> معنی : قرمز، مرجانی رنگ، مرجان مانند <hr> معانی دیگر : (هر جانوری که وابسته به یا شبیه مرجان ها باشد) مرجان سان، مرجانی، بستامانند، بسد مانند، (جانورشناسی) جلبک سرخ (تیره ی corallinaceae) که مولد سنگ آهک است

معنی : قرمز، مرجانی رنگ، مرجان مانند معانی دیگر : (هر جانوری که وابسته به یا شبیه مرجان ها باشد) مرجان سان، مرجانی، بستامانند، بسد مانند، (جانورشناسی) جلبک سرخ (تیره ی corallinaceae) که مولد سنگ آهک است

coralline

<hr> معنی : سیم، زه، خیط، ریسمان، وتر، طناب، طناب نازک، رسن <hr> معانی دیگر : بند، رشمه، چله، نخ کلفت، (هر نیرو یا چیزی که پیوند دهد یا به هم ببندد) پیوند، همبند، رشته، (جمع) شلوار مخمل کبریتی، (کالبدشناسی) بخش ریسمان مانند، تار، (معیار فروش هیزم) یک کپه هیزم (به حجم 3/6 متر مکعب یا بسته ای به طول 2/4 متر و به پهنای 1/2 متر و به بلندی 1/2 متر)، بسته ی هیمه، (پارچه) مخمل کبریتی، هریک از راه راه های مخمل کبریتی و پارچه های مشابه، شیار، (برق) سیم (که یک سر آن دو شاخ دارد و در پریز جای می گیرد و سر دیگر آن به ابزار برقی مثل رادیو و غیره وصل است)، (با ریسمان) بستن، محکم کردن

معنی : سیم، زه، خیط، ریسمان، وتر، طناب، طناب نازک، رسن معانی دیگر : بند، رشمه، چله، نخ کلفت، (هر نیرو یا چیزی که پیوند دهد یا به هم ببندد) پیوند، همبند، رشته، (جمع) شلوار مخمل کبریتی، (کالبدشناسی) بخش ریسمان مانند، تار، (معیار فروش هیزم) یک کپه هیزم (به حجم 3/6 متر مکعب یا بسته ای به طول 2/4 متر و ب

cord

cord maker

<hr> معنی : مجموع طناب های کشتی <hr> معانی دیگر : ریسمان ها و طناب ها (به ویژه در کشتی)

معنی : مجموع طناب های کشتی معانی دیگر : ریسمان ها و طناب ها (به ویژه در کشتی)

cordage

<hr> معنی : قلبی شکل، بشکل قلب <hr> معانی دیگر : به شکل قلب، به شکل 5، دل دیس، به شکل دل، دلی

معنی : قلبی شکل، بشکل قلب معانی دیگر : به شکل قلب، به شکل 5، دل دیس، به شکل دل، دلی

cordate

<hr> معنی : طناب دار، ریسمان دار <hr> معانی دیگر : شیاردار (مانند مخمل کبریتی)، ریسمان بندی شده، بسته شده (با ریسمان)، طناب پیچ، بسته بندی شده، ساخته شده از ریسمان، دارای ریسمان، ریسمانی، ریسمان مانند (مانند برخی عضلات دراز)

معنی : طناب دار، ریسمان دار معانی دیگر : شیاردار (مانند مخمل کبریتی)، ریسمان بندی شده، بسته شده (با ریسمان)، طناب پیچ، بسته بندی شده، ساخته شده از ریسمان، دارای ریسمان، ریسمانی، ریسمان مانند (مانند برخی عضلات دراز)

corded

<hr> معنی : خوشرو، خون گرم، خوش روی، صمیمی، چیز قلبی <hr> معانی دیگر : دوستانه، مهرآمیز، قلبی، مودت آمیز، همدل، گرم، از ته دل، ژرف، لیکور (مشروب الکلی غلیظ و خوشبو)، مقوی

معنی : خوشرو، خون گرم، خوش روی، صمیمی، چیز قلبی معانی دیگر : دوستانه، مهرآمیز، قلبی، مودت آمیز، همدل، گرم، از ته دل، ژرف، لیکور (مشروب الکلی غلیظ و خوشبو)، مقوی

cordial

<hr> معنی : خوش رویی، مهربانی، گرمی، خونگرمی، صمیمیت، مودت قلبی <hr> معانی دیگر : همدلی، مودت، مهر

معنی : خوش رویی، مهربانی، گرمی، خونگرمی، صمیمیت، مودت قلبی معانی دیگر : همدلی، مودت، مهر

cordiality

<hr> معنی : قلبی شکل <hr> معانی دیگر : به شکل قلب، دل دیس، دلی

معنی : قلبی شکل معانی دیگر : به شکل قلب، دل دیس، دلی

cordiform

<hr> معنی : بدون سیم <hr> معانی دیگر : باطری دار، بی ریسمان، بی تار

معنی : بدون سیم معانی دیگر : باطری دار، بی ریسمان، بی تار

cordless

<hr> معنی : کمربند، قیطان، خط قرنطینه <hr> معانی دیگر : کمربند حفاظتی (صفی از پاسبانان یا سربازان یا کشتی ها یا دژها و غیره که برای پاسداری در اطراف جایی مستقر شده باشند)، حلقه ی پاس وری، صف پلیس، پاسورگان، (معمولا با: off) محاصره کردن، گردگیری کردن، پاسوری کردن، (روبان یا قیطان که به جای مدال و یا برای تزیین به جامه می زنند) یراق، نوار، واکسیل، زیب، رجوع شود به: stringcourse، یک عده پاسبان یانظامی که درفواصل معین محلی رااحاطه کنند

معنی : کمربند، قیطان، خط قرنطینه معانی دیگر : کمربند حفاظتی (صفی از پاسبانان یا سربازان یا کشتی ها یا دژها و غیره که برای پاسداری در اطراف جایی مستقر شده باشند)، حلقه ی پاس وری، صف پلیس، پاسورگان، (معمولا با: off) محاصره کردن، گردگیری کردن، پاسوری کردن، (روبان یا قیطان که به جای مدال و یا برای تزیین

cordon

<hr> معنی : مخمل نخی راه راه، شلوار مخمل کبریتی، مخمل کبریتی، مخملی کردن <hr> معانی دیگر : (پارچه) مخمل کبریتی، (جمع) شلوار (ساخته شده از مخمل کبریتی)، ساخته شده از الوار یا تیرهایی که به طور موازی پهلوی هم قرار داده اند، شیاردار (مانند مخمل کبریتی)

معنی : مخمل نخی راه راه، شلوار مخمل کبریتی، مخمل کبریتی، مخملی کردن معانی دیگر : (پارچه) مخمل کبریتی، (جمع) شلوار (ساخته شده از مخمل کبریتی)، ساخته شده از الوار یا تیرهایی که به طور موازی پهلوی هم قرار داده اند، شیاردار (مانند مخمل کبریتی)

corduroy

<hr> معنی : هسته، چنبره، مغز ودرون هرچیزی <hr> معانی دیگر : (بخش درونی هر چیز) درونه، درون گاه، مرکز، میانگاه، وسط، (سیب و گلابی و غیره) هسته (به هسته های بزرگتر می گویند: pit یا stone)، دانه، تخم میوه، (مهمترین بخش هر چیز) لب، مغز، جوهر، اصل، (ریخته گری) لنگر (در قالب)، ماهیچه (در ریخته گری)، (لحیم) مغزی، (رآکتور یا واکنشگر اتمی) اندرون (بخش مرکزی که حاوی سوخت اتمی و میله های مهارگر و غیره است)، (هسته ی میوه و غیره را) درآوردن، (نمونه برداری از لایه های ژرف کره ی زمین توسط مته ی ژرفکاو) مغزه، لایه نما، (نجاری) زیرکار (که روی آن را با چوب بهتر روکش می کنند)، (اتم) اندرونه (هسته بعلاوه ی الکترون های مدار آن)، (برق) هسته (آهنی که در داخل حلقه ای از سیم برق دار قرار دارد و میدان مغناطیسی را تشدید می کند)، (کامپیوتر) حافظه ی مغناطیسی، یاددار (core memory هم می گویند)، نمونه برداری کردن، (کره ی زمین) هسته ی مرکزی، (امریکا) مخفف: انجمن برابری نژادی

معنی : هسته، چنبره، مغز ودرون هرچیزی معانی دیگر : (بخش درونی هر چیز) درونه، درون گاه، مرکز، میانگاه، وسط، (سیب و گلابی و غیره) هسته (به هسته های بزرگتر می گویند: pit یا stone)، دانه، تخم میوه، (مهمترین بخش هر چیز) لب، مغز، جوهر، اصل، (ریخته گری) لنگر (در قالب)، ماهیچه (در ریخته گری)، (لحیم) مغزی، (ر

core

coreless

<hr> معنی : هم مذهب <hr> معانی دیگر : همکیش

معنی : هم مذهب معانی دیگر : همکیش

coreligionist

<hr> (حقوق) زانی، زانیه (شخصی که متهم است با همسر فردی که خواهان طلاق است رابطه داشته)، مسئول جواب گویی، شریک جرم در زنا، مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودن زن یکجاموردتعیق

(حقوق) زانی، زانیه (شخصی که متهم است با همسر فردی که خواهان طلاق است رابطه داشته)، مسئول جواب گویی، شریک جرم در زنا، مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودن زن یکجاموردتعیق

corespondent

<hr> معنی : سبد ماهی گیری <hr> معانی دیگر : (انگلیس - برای حمل زغالسنگ یا خاکه ی معدن و غیره) گاری دستی، زنبیل بزرگ، c|f مخفف: (دفترداری) نقل شده از صفحه ی پیش، نقل شده، آورده

معنی : سبد ماهی گیری معانی دیگر : (انگلیس - برای حمل زغالسنگ یا خاکه ی معدن و غیره) گاری دستی، زنبیل بزرگ، c|f مخفف: (دفترداری) نقل شده از صفحه ی پیش، نقل شده، آورده

corf

<hr> معنی : چرم مانند <hr> معانی دیگر : چرمی، چرمین، چرم سان

معنی : چرم مانند معانی دیگر : چرمی، چرمین، چرم سان

coriaceous

<hr> معنی : گشنیز <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گشنیز (coriandrum sativum از راسته ی umbellales)

معنی : گشنیز معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گشنیز (coriandrum sativum از راسته ی umbellales)

coriander

<hr> معنی : بافت چوب پنبه درخت بلوط، چوب پنبه، چوب پنبهای، چوب پنبهای، بستن، چوب پنبه گذاشتن، راه چیزی گرفتن، در دهن کسی را گذاشتن <hr> معانی دیگر : (در بطری و غیره را با چوب پنبه) بستن، جلوگیری کردن، بند آوردن، چوب پنبه (پوست برونی درخت بلوط چوب پنبه: cork oak که نام لاتین آن quercus suber است)، سربطری (از چوب پنبه یا مواد دیگر)، (گیاه شناسی) برون پوست (پوست بیرونی تنه ی درخت که ناتراوا بوده و از یاخته های مرده تشکیل شده است)، (با چوب پنبه ی سوخته) سیاه کردن، کورک (نام دهستانی در کرانه ی جنوبی ایرلند - ایالت مانستر)، چوب پنبه گذاشتن در، راه چیزی را گرفتن

معنی : بافت چوب پنبه درخت بلوط، چوب پنبه، چوب پنبهای، چوب پنبهای، بستن، چوب پنبه گذاشتن، راه چیزی گرفتن، در دهن کسی را گذاشتن معانی دیگر : (در بطری و غیره را با چوب پنبه) بستن، جلوگیری کردن، بند آوردن، چوب پنبه (پوست برونی درخت بلوط چوب پنبه: cork oak که نام لاتین آن quercus suber است)، سربطری (از چ

cork

<hr> معنی : خیلی خوب، بسیار عالی، خیلی زیبا <hr> معانی دیگر : (خودمانی - بیشتر در انگلیس) عالی، بسیار خوب، معرکه

معنی : خیلی خوب، بسیار عالی، خیلی زیبا معانی دیگر : (خودمانی - بیشتر در انگلیس) عالی، بسیار خوب، معرکه

corking

<hr> معنی : در بطری بازکن <hr> معانی دیگر : مارپیچ رفتن، پیچ و تاب خوردن (یا داشتن)، (بطری) دربازکن، چوب پنبه کش، سربازکن، به شکل دربازکن، پیچ واپیچ

معنی : در بطری بازکن معانی دیگر : مارپیچ رفتن، پیچ و تاب خوردن (یا داشتن)، (بطری) دربازکن، چوب پنبه کش، سربازکن، به شکل دربازکن، پیچ واپیچ

corkscrew

<hr> معنی : چوب سبک <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، پنبه چوب (انواع درختانی که چوب آنها بسیار سبک است به ویژه leitneria floridana از تیره ی leitneriaceae و راسته ی leitneriales که درختان دولپه ای و کوتاه و بومی مرداب های شرق ایالات متحده هستند)، درخت بالسا (ochroma lagopus از راسته ی malvales که چوب آن سخت ولی بسیار سبک است)

معنی : چوب سبک معانی دیگر : (گیاه شناسی)، پنبه چوب (انواع درختانی که چوب آنها بسیار سبک است به ویژه leitneria floridana از تیره ی leitneriaceae و راسته ی leitneriales که درختان دولپه ای و کوتاه و بومی مرداب های شرق ایالات متحده هستند)، درخت بالسا (ochroma lagopus از راسته ی malvales که چوب آن سخت ول

corkwood

<hr> معنی : چوب پنبهای <hr> معانی دیگر : چوب پنبه مانند، خشکیده

معنی : چوب پنبهای معانی دیگر : چوب پنبه مانند، خشکیده

corky

<hr> معنی : ساقه پیاز مانند گیاه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کورم (ریشه ی گوشتالو و پیاز مانند که ته آن دارای انبوهی ریشک است: مثل ریشه ی گلایول)، بنه

معنی : ساقه پیاز مانند گیاه معانی دیگر : (گیاه شناسی) کورم (ریشه ی گوشتالو و پیاز مانند که ته آن دارای انبوهی ریشک است: مثل ریشه ی گلایول)، بنه

corm

<hr> معنی : قره قاز، شخص پرخور، ازمند <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) قره غاز (انواع مرغان درشت که شیرجه رو و پرولع بوده و منقار سرکج دارند: تیره ی phalacrocoracidae)، مرغ ماهیخوار

معنی : قره قاز، شخص پرخور، ازمند معانی دیگر : (جانورشناسی) قره غاز (انواع مرغان درشت که شیرجه رو و پرولع بوده و منقار سرکج دارند: تیره ی phalacrocoracidae)، مرغ ماهیخوار

cormorant

<hr> معنی : غله، ذرت، دانه ذرت، دانه دانه کردن، نمک زدن <hr> معانی دیگر : (امریکا) ذرت (zea mays از خانواده ی گندمیان) (indian corn و maize هم می گویند)، بلال، (انگلیس) دانه ی غلات: گندم، جو، چاودار (و غیره)، راش، جردا، یوه، (محلی) دانه ی ریز و سخت: مثلا دانه ی نمک یا شن، تخم ریز و سخت، میوه ی ریز و سخت، (عامیانه - در مورد عقیده یا موسیقی یا نمایش و غیره) قدیمی و مبتذل، به دانه تبدیل کردن، ذره ذره کردن، حبه حبه کردن، در نمک خواباندن (گوشت و غیره)، در آب نمک نگهداری کردن، (چهارپایان) غله دادن، (جو یا ذرت) خوراندن، دانه ی ذرت، (انگلیس) گیاه (یا گیاهان) غله آور، غله ی اصلی هر ناحیه: مثلا در انگلیس : گندم - در اسکاتلند و ایرلند: جو دوسر، (عامیانه) ویسکی ذرت، (پزشکی) میخچه، آزخ، وردان، دانه امر، میخچه

معنی : غله، ذرت، دانه ذرت، دانه دانه کردن، نمک زدن معانی دیگر : (امریکا) ذرت (zea mays از خانواده ی گندمیان) (indian corn و maize هم می گویند)، بلال، (انگلیس) دانه ی غلات: گندم، جو، چاودار (و غیره)، راش، جردا، یوه، (محلی) دانه ی ریز و سخت: مثلا دانه ی نمک یا شن، تخم ریز و سخت، میوه ی ریز و سخت، (عام

corn

<hr> معنی : تگرگ، برف تگرگی <hr> معانی دیگر : (برفی که آب شده و دوباره به صورت دانه های زبر یخ زده باشد) یخ برف

معنی : تگرگ، برف تگرگی معانی دیگر : (برفی که آب شده و دوباره به صورت دانه های زبر یخ زده باشد) یخ برف

corn snow

<hr> معنی : چوب ذرت <hr> معانی دیگر : چوب بلال، چوب ذرت

معنی : چوب ذرت معانی دیگر : چوب بلال، چوب ذرت

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد