<hr> معنی : قرنیه <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) قرنیه، شاخینه

معنی : قرنیه معانی دیگر : (کالبد شناسی) قرنیه، شاخینه

cornea

<hr> معنی : وابسته به قرنیه <hr> معانی دیگر : وابسته به قرنیه

معنی : وابسته به قرنیه معانی دیگر : وابسته به قرنیه

corneal

<hr> معنی : زغال اخته <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: dogwood، سنگر واستحکامات

معنی : زغال اخته معانی دیگر : رجوع شود به: dogwood، سنگر واستحکامات

cornel

<hr> معنی : عقیق جگری، درخت زغال اخته <hr> معانی دیگر : carnelian : عقیق جگری

معنی : عقیق جگری، درخت زغال اخته معانی دیگر : carnelian : عقیق جگری

cornelian

cornelian cherry

<hr> معنی : شاخی، شاخ مانند <hr> معانی دیگر : شاخ سان، شا&nbsp; مانند

معنی : شاخی، شاخ مانند معانی دیگر : شاخ سان، شا مانند

corneous

<hr> معنی : زاویه، گوشه، کنج، گوشه دار کردن، گوشه گذاشتن به <hr> معانی دیگر : سه کنج، گرنج، گله، گوشانه، نبش، سوک، (آنچه که برای تزیین یا حفظ یا تشکیل گوشه به کار رود) نبشی، جای دور افتاده، (جمع) اکناف، اقصی نقاط، تنگنا، مخمصه، گرفتاری، گیر، در تنگنا گذاشتن، تحت فشار قرار دادن، در مخمصه انداختن، گیر انداختن، بازار انحصاری، انحصار، قبضه، (کالا یا سهام) قبضه کردن، تحت اختیار درآوردن، به چنگ آوردن، (با: on) در گوشه قرار داشتن (بیشتر در مورد زمین و ساختمان)، (اتومبیل و غیره) پیچیدن، گردیدن، دور زدن، واقع در گوشه، سوراخ سمبه، بیغوله، (فوتبال) کرنر

معنی : زاویه، گوشه، کنج، گوشه دار کردن، گوشه گذاشتن به معانی دیگر : سه کنج، گرنج، گله، گوشانه، نبش، سوک، (آنچه که برای تزیین یا حفظ یا تشکیل گوشه به کار رود) نبشی، جای دور افتاده، (جمع) اکناف، اقصی نقاط، تنگنا، مخمصه، گرفتاری، گیر، در تنگنا گذاشتن، تحت فشار قرار دادن، در مخمصه انداختن، گیر انداختن، 

corner

<hr> معنی : اساس، بنیاد، سنگ زاویه، سنگ گوشه، نبشی <hr> معانی دیگر : (معماری) سنگ زیر بنا، سنگ کنج (که معمولا طی مراسمی در یک گوشه ی دیوار قرار می دهند و تاریخ بنا و غیره روی آن حک شده است)، سنگ اول ساختمان، سنگ سوک، شالوده، پایه (cornerways هم می گویند)، سنگ زاویه ,سنگ گوشه ,نبشی ,بنیاد

معنی : اساس، بنیاد، سنگ زاویه، سنگ گوشه، نبشی معانی دیگر : (معماری) سنگ زیر بنا، سنگ کنج (که معمولا طی مراسمی در یک گوشه ی دیوار قرار می دهند و تاریخ بنا و غیره روی آن حک شده است)، سنگ اول ساختمان، سنگ سوک، شالوده، پایه (cornerways هم می گویند)، سنگ زاویه ,سنگ گوشه ,نبشی ,بنیاد

cornerstone

<hr> معنی : نوعی شیپور <hr> معانی دیگر : (موسیقی) کورنت (ساز بادی شبیه شیپور)، ترومپت کوچک، قیف کاغذی (که شکر و نمک و غیره را در آن به مشتری می دهند)، قیف خوراکی (که در آن بستنی یا خامه و غیره می گذارند) (cone هم می گویند)، cornett نوعی شیپور

معنی : نوعی شیپور معانی دیگر : (موسیقی) کورنت (ساز بادی شبیه شیپور)، ترومپت کوچک، قیف کاغذی (که شکر و نمک و غیره را در آن به مشتری می دهند)، قیف خوراکی (که در آن بستنی یا خامه و غیره می گذارند) (cone هم می گویند)، cornett نوعی شیپور

cornet

<hr> معنی : کتیبه، قرنیس، گچ بری بالای دیوار زیر سقف <hr> معانی دیگر : (معماری)، (گچبری و تزئینات بالای دیوار در امتداد سقف) قرنیز، سرلاد، (حاشیه ی فوقانی آسمانه ای که روی سر ستون قرار می گیرد) سوک آسمانه، رخبام، (قاب تزئینی که چوب پرده و حلقه های آن را می پوشاند) قاب چوب پرده

معنی : کتیبه، قرنیس، گچ بری بالای دیوار زیر سقف معانی دیگر : (معماری)، (گچبری و تزئینات بالای دیوار در امتداد سقف) قرنیز، سرلاد، (حاشیه ی فوقانی آسمانه ای که روی سر ستون قرار می گیرد) سوک آسمانه، رخبام، (قاب تزئینی که چوب پرده و حلقه های آن را می پوشاند) قاب چوب پرده

cornice

<hr> معنی : ارد ذرت <hr> معانی دیگر : بلغور ذرت، ذرت نیم کوفته، ارد گندم، غذای ذرت، ردگندم ,ردجودوسر

معنی : ارد ذرت معانی دیگر : بلغور ذرت، ذرت نیم کوفته، ارد گندم، غذای ذرت، ردگندم ,ردجودوسر

cornmeal

<hr> معنی : ظرفی شبیه بشاخ یا قیف <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) شاخ بزی که زاوش (zeus) را شیر می داد و این شاخ از هر چیزی که صاحبش بخواهد پر می شود، (معماری و نقاشی و غیره) شاخ وفور، شاخ نعمت (horn of plenty هم می گویند)، فراوانی، وفور، شا&nbsp; amalthaea یا شا&nbsp; وفور نعمت، ظرفی شبیه بشا&nbsp; یاقیف

معنی : ظرفی شبیه بشاخ یا قیف معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) شاخ بزی که زاوش (zeus) را شیر می داد و این شاخ از هر چیزی که صاحبش بخواهد پر می شود، (معماری و نقاشی و غیره) شاخ وفور، شاخ نعمت (horn of plenty هم می گویند)، فراوانی، وفور، شا amalthaea یا شا وفور نعمت، ظرفی شبیه بشا یاقیف

cornucopia

<hr> معنی : چرند، شاخی، غلهای <hr> معانی دیگر : (نمایش و هنر و ادبیات و غیره) قدیمی و پیش پا افتاده، (بیش از حد) احساساتی و تقلیدی، مبتذل، لوس و بی مزه، عاری از لطف و ابتکار، وابسته به ذرت، ذرتی، بلال مانند، ذرت زا، ذرت آور، وابسته به میخچه ی پا، میخچه دار، پر میخچه، پر آزخ

معنی : چرند، شاخی، غلهای معانی دیگر : (نمایش و هنر و ادبیات و غیره) قدیمی و پیش پا افتاده، (بیش از حد) احساساتی و تقلیدی، مبتذل، لوس و بی مزه، عاری از لطف و ابتکار، وابسته به ذرت، ذرتی، بلال مانند، ذرت زا، ذرت آور، وابسته به میخچه ی پا، میخچه دار، پر میخچه، پر آزخ

corny

<hr> معنی : کاسه گل، جام گل، جام گلبرگ <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) جام گل (بخشی از گل که از گلبرگ تشکیل شده است)

معنی : کاسه گل، جام گل، جام گلبرگ معانی دیگر : (گیاه شناسی) جام گل (بخشی از گل که از گلبرگ تشکیل شده است)

corolla

<hr> معنی : فرع، نتیجه فرعی، نتیجه، استنباط <hr> معانی دیگر : پیامد، هوده، برآمد، (منطق - قضیه ای که از قضیه ی دیگری که قبلا اثبات شده است منتج شود) قضیه ی تبعی (یا فرعی)، گزاره ی پیامد، پیامد منطقی، لازمه، همرو، استنتاج، نتیجه گیری، همروند

معنی : فرع، نتیجه فرعی، نتیجه، استنباط معانی دیگر : پیامد، هوده، برآمد، (منطق - قضیه ای که از قضیه ی دیگری که قبلا اثبات شده است منتج شود) قضیه ی تبعی (یا فرعی)، گزاره ی پیامد، پیامد منطقی، لازمه، همرو، استنتاج، نتیجه گیری، همروند

corollary

<hr> معنی : سر، هاله، تاج، اکلیل، حلقه نور دور خورشید <hr> معانی دیگر : (برق) کورونا (نوری که پیش از جرقه بین دو قوس الکتریکی تولید می شود)، خرمن، دیهیم، افسر، (هر چیز شبیه تاج) تاج سان، سیگار برگ (که بلند و چهارگوش است)، (کالبدشناسی) اندام تاج سان، تاج دندان، تاج حشفه، تارک سر، قله ی جمجمه، (معماری) برآمدگی بالای قرنیز، (نجوم) تاج خورشید، هاله ی ماه، شایورد، شاهورد، (گیاه شناسی) تاج گل (بخشی از گل که میان جام گل و پرچم ها قرار دارد)

معنی : سر، هاله، تاج، اکلیل، حلقه نور دور خورشید معانی دیگر : (برق) کورونا (نوری که پیش از جرقه بین دو قوس الکتریکی تولید می شود)، خرمن، دیهیم، افسر، (هر چیز شبیه تاج) تاج سان، سیگار برگ (که بلند و چهارگوش است)، (کالبدشناسی) اندام تاج سان، تاج دندان، تاج حشفه، تارک سر، قله ی جمجمه، (معماری) برآمدگی 

corona

<hr> معنی : تاج گل، حلقه زرین دور کلاه، هاله خورشید و غیره <hr> معانی دیگر : نیم تاج، تاج کوچک، دیهیم، حلقه ی گل، وابسته به تاج یا نیم تاج یا هاله، تاجی، هاله مانند

معنی : تاج گل، حلقه زرین دور کلاه، هاله خورشید و غیره معانی دیگر : نیم تاج، تاج کوچک، دیهیم، حلقه ی گل، وابسته به تاج یا نیم تاج یا هاله، تاجی، هاله مانند

coronal

<hr> معنی : شریان یا ورید اکبلیلی، انسداد شرائین اکلیلی قلب، تاج مانند <hr> معانی دیگر : وابسته به تاج، به شکل تاج، تاجی، تاج سان، (کالبدشناسی) فراگیر، (آنچه که مثل تاج دور چیزی را بگیرد) دورگیر، وابسته به شریان های اکلیلی، اکلیلی، وابسته به سرخرگ های کرونر قلب، طب انسداد شرائین اکلیلی قلب

معنی : شریان یا ورید اکبلیلی، انسداد شرائین اکلیلی قلب، تاج مانند معانی دیگر : وابسته به تاج، به شکل تاج، تاجی، تاج سان، (کالبدشناسی) فراگیر، (آنچه که مثل تاج دور چیزی را بگیرد) دورگیر، وابسته به شریان های اکلیلی، اکلیلی، وابسته به سرخرگ های کرونر قلب، طب انسداد شرائین اکلیلی قلب

coronary

<hr> معنی : تاج گذاری <hr> معانی دیگر : تاجگذاری

معنی : تاج گذاری معانی دیگر : تاجگذاری

coronation

<hr> معنی : طبیب قانونی <hr> معانی دیگر : پزشک قانونی، کالبد سنج، مامور تجسس قتل

معنی : طبیب قانونی معانی دیگر : پزشک قانونی، کالبد سنج، مامور تجسس قتل

coroner

<hr> معنی : تاج، حلقه زرین دور کلاه، نیم تاج، پیشانی بند <hr> معانی دیگر : تاج کوچک، (نوار جواهرنشان که دور سر می بستند) سربند

معنی : تاج، حلقه زرین دور کلاه، نیم تاج، پیشانی بند معانی دیگر : تاج کوچک، (نوار جواهرنشان که دور سر می بستند) سربند

coronet

<hr> معنی : سرجوخه، بدنی، جسمی <hr> معانی دیگر : (ارتش) سرجوخه (دون رتبه ترین درجه دار در ارتش های امریکا و انگلیس)، تنی، جسمانی، (نادر) شخصی، (کلیسا) روکش کتانی محراب که نان و شراب عشای ربانی را روی آن قرار می دهند

معنی : سرجوخه، بدنی، جسمی معانی دیگر : (ارتش) سرجوخه (دون رتبه ترین درجه دار در ارتش های امریکا و انگلیس)، تنی، جسمانی، (نادر) شخصی، (کلیسا) روکش کتانی محراب که نان و شراب عشای ربانی را روی آن قرار می دهند

corporal

<hr> معنی : بدن، جسم، جسمانیت، هستی جسمانی <hr> معانی دیگر : جسمانی بودن (در مقابل روحانی بودن)، تنداری، مادیت

معنی : بدن، جسم، جسمانیت، هستی جسمانی معانی دیگر : جسمانی بودن (در مقابل روحانی بودن)، تنداری، مادیت

corporality

<hr> معنی : یکی شده، دارای شخصیت حقوقی، بصورت شرکت درامده <hr> معانی دیگر : (شرکت) به ثبت رسیده، سهامی، شرکتی، تن آوردی، دارای ویژگی های شرکت های سهامی، مشترک، گروهی، جمعی، انبازین، (قدیمی) متحد، یکپارچه، همبسته

معنی : یکی شده، دارای شخصیت حقوقی، بصورت شرکت درامده معانی دیگر : (شرکت) به ثبت رسیده، سهامی، شرکتی، تن آوردی، دارای ویژگی های شرکت های سهامی، مشترک، گروهی، جمعی، انبازین، (قدیمی) متحد، یکپارچه، همبسته

corporate

<hr> معنی : شرکت، شرکت سهامی، بنگاه <hr> معانی دیگر : (شرکت یا موسسه ی دارای شخصیت حقوقی) بنگاه، شرکت (سهامی)، موسسه، تن آورد، انجمن شهر، (حقوق) هر گروهی که بتواند مانند یک فرد عمل کند، انجمن صنفی، سازمان حرفه ای، گروه (به ثبت رسیده ی) سیاسی، (عامیانه) شکم گنده، شکم برآمده، (شکم) خیک، گروهی از مردم شرکت یا بنگاه که دارای شخصیت حقوقی باشند

معنی : شرکت، شرکت سهامی، بنگاه معانی دیگر : (شرکت یا موسسه ی دارای شخصیت حقوقی) بنگاه، شرکت (سهامی)، موسسه، تن آورد، انجمن شهر، (حقوق) هر گروهی که بتواند مانند یک فرد عمل کند، انجمن صنفی، سازمان حرفه ای، گروه (به ثبت رسیده ی) سیاسی، (عامیانه) شکم گنده، شکم برآمده، (شکم) خیک، گروهی از مردم شرکت یا بن

corporation

<hr> معنی : شرکتی، وابسته بشخصیت حقوقی <hr> معانی دیگر : وابسته به شرکت (رجوع شود به: corporation)

معنی : شرکتی، وابسته بشخصیت حقوقی معانی دیگر : وابسته به شرکت (رجوع شود به: corporation)

corporative

<hr> معنی : عضو <hr> معانی دیگر : عضو شرکت یا موسسه (رجوع شود به: corporation)، گروه یا شرکتی که شخصیت حقوقی داشته باشد

معنی : عضو معانی دیگر : عضو شرکت یا موسسه (رجوع شود به: corporation)، گروه یا شرکتی که شخصیت حقوقی داشته باشد

corporator

<hr> معنی : بدنی، جسمانی، جسمی، مادی، دارای ماده <hr> معانی دیگر : جسمی (در مقابل روحی: spiritual)، تنی، پیکری، تنانی، لمس پذیر، پرماسیدنی، محسوس، سترسایی

معنی : بدنی، جسمانی، جسمی، مادی، دارای ماده معانی دیگر : جسمی (در مقابل روحی: spiritual)، تنی، پیکری، تنانی، لمس پذیر، پرماسیدنی، محسوس، سترسایی

corporeal

<hr> معنی : جسم، خاصیت جسمی یامادی <hr> معانی دیگر : ماده، جسم بدنی، آنچه که بدن یا ماده از آن ساخته شده، حالت جسم

معنی : جسم، خاصیت جسمی یامادی معانی دیگر : ماده، جسم بدنی، آنچه که بدن یا ماده از آن ساخته شده، حالت جسم

corporeity

<hr> معنی : سپاه، لشکر، گروه، دسته، هیئت <hr> معانی دیگر : (ارتش) فوج، رسته، (گروهی که به کار ویژه ای گمارده شده است) سپاه، (امریکا - بخشی از نیروی زمینی که معمولا از دو لشگر و گروه های کمکی و لجستیکی تشکیل می شود) سپاه، قشون، م عده

معنی : سپاه، لشکر، گروه، دسته، هیئت معانی دیگر : (ارتش) فوج، رسته، (گروهی که به کار ویژه ای گمارده شده است) سپاه، (امریکا - بخشی از نیروی زمینی که معمولا از دو لشگر و گروه های کمکی و لجستیکی تشکیل می شود) سپاه، قشون، م عده

corps

<hr> معنی : جسد، لاشه، نعش، مردار <hr> معانی دیگر : لاش، جنازه، (مهجور) تن، بدن، پیکر، جثه

معنی : جسد، لاشه، نعش، مردار معانی دیگر : لاش، جنازه، (مهجور) تن، بدن، پیکر، جثه

corpse

<hr> معنی : سپاهی <hr> معانی دیگر : عضو گروه یا سپاه، پزشکیارکشتی

معنی : سپاهی معانی دیگر : عضو گروه یا سپاه، پزشکیارکشتی

corpsman

<hr> معنی : جسامت، تنومندی، فربهی <hr> معانی دیگر : چاقی، تناوری (corpulency هم می گویند)، corpulency جسامت

معنی : جسامت، تنومندی، فربهی معانی دیگر : چاقی، تناوری (corpulency هم می گویند)، corpulency جسامت

corpulence

<hr> معنی : جسامت، تنومندی، فربهی <hr> معانی دیگر : corpulence جسامت

معنی : جسامت، تنومندی، فربهی معانی دیگر : corpulence جسامت

corpulency

<hr> معنی : تنومند، فربه، جسیم، گوشتالو <hr> معانی دیگر : چاق، هیکل دار، بزرگ جثه، فریبرز، تناور

معنی : تنومند، فربه، جسیم، گوشتالو معانی دیگر : چاق، هیکل دار، بزرگ جثه، فریبرز، تناور

corpulent

<hr> معنی : جسم، تن، تنه، مجموعهای از نوشتجات <hr> معانی دیگر : (قوانین یا آثار ادبی و غیره) مجموعه، جنگ، هم افزود، (زیست شناسی) کرپ، (مزاح آمیز) بدن، جثه، لاشه، جنازه

معنی : جسم، تن، تنه، مجموعهای از نوشتجات معانی دیگر : (قوانین یا آثار ادبی و غیره) مجموعه، جنگ، هم افزود، (زیست شناسی) کرپ، (مزاح آمیز) بدن، جثه، لاشه، جنازه

corpus

<hr> معنی : ذره، گلبول، گویچه، تنیزه، جسمک <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) گویچه، (corpuscule هم می گویند)، کرپیزه، خردک، ریزه، ریزچه، گویچه سفید یاسر&nbsp; خون وبافت های غضروفی وغیره

معنی : ذره، گلبول، گویچه، تنیزه، جسمک معانی دیگر : (کالبدشناسی) گویچه، (corpuscule هم می گویند)، کرپیزه، خردک، ریزه، ریزچه، گویچه سفید یاسر خون وبافت های غضروفی وغیره

corpuscle

<hr> معنی : مثل ذره، گویچه مانند <hr> معانی دیگر : گویچه مانند، مثل ذره

معنی : مثل ذره، گویچه مانند معانی دیگر : گویچه مانند، مثل ذره

corpuscular

<hr> معنی : ساییدن، در اثر سایش از بین رفتن <hr> معانی دیگر : آب سایی کردن یا شدن (ساییده در اثر فشار آب روان و یا حرکت توده های برف و سنگ ریزه ی موجود در یخچال های طبیعی)

معنی : ساییدن، در اثر سایش از بین رفتن معانی دیگر : آب سایی کردن یا شدن (ساییده در اثر فشار آب روان و یا حرکت توده های برف و سنگ ریزه ی موجود در یخچال های طبیعی)

corrade

<hr> معنی : غول، جای اسب و گله، اغل، حصار درست کردن، احاطه کردن <hr> معانی دیگر : طویله، اصطبل (بی طاق)، حصار، کمرا، ستورگاه، در طویله یا ستورگاه نگهداشتن، به درون حصار راندن، جا کردن، (امریکا - خودمانی) به چنگ آوردن، گیر آوردن، تصرف کردن، موضع دفاعی (که با پهلوی هم قرار دادن دلیجان ها به صورت دایره ایجاد می شد)، گیرانداختن، محاصره کردن، گرفتار کردن، (چارپایان را) گردآوری و در یک جا جمع کردن، قرار دادن دلیجان ها به صورت دایره (برای پدافند)، دفاعی که از واگون وعرابه میسازند

معنی : غول، جای اسب و گله، اغل، حصار درست کردن، احاطه کردن معانی دیگر : طویله، اصطبل (بی طاق)، حصار، کمرا، ستورگاه، در طویله یا ستورگاه نگهداشتن، به درون حصار راندن، جا کردن، (امریکا - خودمانی) به چنگ آوردن، گیر آوردن، تصرف کردن، موضع دفاعی (که با پهلوی هم قرار دادن دلیجان ها به صورت دایره ایجاد می 

corral

<hr> معنی : صحیح، درست، چیز درست، تصحیح کردن، صحیح کردن، تادیب کردن، اصلاح کردن <hr> معانی دیگر : درست کردن، غلطگیری کردن، لغزش یابی کردن، راستا کردن، (با معیار خاصی هماهنگ کردن) ویراستن، مطابق قاعده کردن، میزان کردن، ادب کردن، موآخذه کردن، (بیماری یا عیب و غیره) بهبود بخشیدن، بهسازی کردن، به کردن، بجا، بی غلط، بی لغزش، بی کم و کسر، بی کاستی، مک

معنی : صحیح، درست، چیز درست، تصحیح کردن، صحیح کردن، تادیب کردن، اصلاح کردن معانی دیگر : درست کردن، غلطگیری کردن، لغزش یابی کردن، راستا کردن، (با معیار خاصی هماهنگ کردن) ویراستن، مطابق قاعده کردن، میزان کردن، ادب کردن، موآخذه کردن، (بیماری یا عیب و غیره) بهبود بخشیدن، بهسازی کردن، به کردن، بجا، بی غل

correct

<hr> معنی : معدل، تصحیح شده <hr> معانی دیگر : تصحیح شده

معنی : معدل، تصحیح شده معانی دیگر : تصحیح شده

corrected

correcting

<hr> معنی : اصلاح، تصحیح، غلط گیری، تادیب <hr> معانی دیگر : لغزش گیری، لغزش یابی، راستانش، راستا سازی، مواخذه، ادب کردن، بهسازی، بهکرد، بهبود بخشی، ویرایش، ویراستاری

معنی : اصلاح، تصحیح، غلط گیری، تادیب معانی دیگر : لغزش گیری، لغزش یابی، راستانش، راستا سازی، مواخذه، ادب کردن، بهسازی، بهکرد، بهبود بخشی، ویرایش، ویراستاری

correction

<hr> معنی : صحت، درستی <hr> معانی دیگر : حسن سلوک، رفتار نیک، صحت عمل، درست کنش

معنی : صحت، درستی معانی دیگر : حسن سلوک، رفتار نیک، صحت عمل، درست کنش

correctitude

<hr> معنی : اصلاحی، مصلح، اصلاح کننده، تادیب کننده <hr> معانی دیگر : بهبودبخش، بهکردی، بهساز، ترمیمی، چاره، راه یا وسیله ی اصلاح، بهسازگر

معنی : اصلاحی، مصلح، اصلاح کننده، تادیب کننده معانی دیگر : بهبودبخش، بهکردی، بهساز، ترمیمی، چاره، راه یا وسیله ی اصلاح، بهسازگر

corrective

<hr> بطور درست ,صحیحا,بقاعده

بطور درست ,صحیحا,بقاعده

correctly

<hr> معنی : صحت، درستی <hr> معانی دیگر : صحت، درستی

معنی : صحت، درستی معانی دیگر : صحت، درستی

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد