<hr> معنی : ارباب رجوع، مشتریان، پیروان، موکلین <hr> معانی دیگر : کاردهان، مراجعین، مخدومان، زاورگیران (clientage هم می گویند)

معنی : ارباب رجوع، مشتریان، پیروان، موکلین معانی دیگر : کاردهان، مراجعین، مخدومان، زاورگیران (clientage هم می گویند)

clientele

<hr> معنی : تخته سنگ، صخره <hr> معانی دیگر : پرتگاه، صخره ی بلند و پرشیب (معمولا بر فراز ساحل)، تندان، خرسنگ، کوهپاره

معنی : تخته سنگ، صخره معانی دیگر : پرتگاه، صخره ی بلند و پرشیب (معمولا بر فراز ساحل)، تندان، خرسنگ، کوهپاره

cliff

<hr> معنی : مطلب یا داستان جالب <hr> معانی دیگر : مطلب یا داستان جالب

معنی : مطلب یا داستان جالب معانی دیگر : مطلب یا داستان جالب

cliff hanger

<hr> معنی : بحرانی، دوران یائسگی زن <hr> معانی دیگر : (زندگی انسان) دوران دگرگونی جسمی (به ویژه یائسگی)

معنی : بحرانی، دوران یائسگی زن معانی دیگر : (زندگی انسان) دوران دگرگونی جسمی (به ویژه یائسگی)

climacteric

<hr> معنی : اوجی، باوج رسیده <hr> معانی دیگر : فرازگاهی (climactical هم می گویند)

معنی : اوجی، باوج رسیده معانی دیگر : فرازگاهی (climactical هم می گویند)

climactic

<hr> معنی : اقلیم، اب و هوا <hr> معانی دیگر : آب و هوا، شرایط جوی ناحیه ای بخصوص، (به طور کلی) شرایط، وضع، چگونگی، جو، پرگونه

معنی : اقلیم، اب و هوا معانی دیگر : آب و هوا، شرایط جوی ناحیه ای بخصوص، (به طور کلی) شرایط، وضع، چگونگی، جو، پرگونه

climate

<hr> معنی : مربوط به اب وهوا <hr> معانی دیگر : مربوط به اب وهوا

معنی : مربوط به اب وهوا معانی دیگر : مربوط به اب وهوا

climatic

<hr> معنی : اقلیم شناسی، اب و هوا شناسی <hr> معانی دیگر : شناخت آب و هوای یک ناحیه و پدیده های اقلیمی

معنی : اقلیم شناسی، اب و هوا شناسی معانی دیگر : شناخت آب و هوای یک ناحیه و پدیده های اقلیمی

climatology

<hr> معنی : اوج، قله، راس، منتها درجه، باوج رسیدن <hr> معانی دیگر : (ادبیات و معانی بیان) یک سلسله استعاره یا اندیشه و غیره که به ترتیب تصاعدی ردیف شده باشند (مثلا از کم اهمیت تر به پر اهمیت تر)، آخرین و مهمترین رویداد (در یک سلسله رویداد)، (داستان و فیلم و غیره) پر هیجان ترین یا بحرانی ترین نقطه، نقطه ی عطف، فرازگاه، (در مقاربت جنسی) انزال، اوج لذت جنسی، (محیط زیست) اجتماعی از حیوانات یا گیاهان که در اقلیم بخصوصی ریشه می گیرد، بالیست، به اوج رسیدن، به فرازگاه رسیدن

معنی : اوج، قله، راس، منتها درجه، باوج رسیدن معانی دیگر : (ادبیات و معانی بیان) یک سلسله استعاره یا اندیشه و غیره که به ترتیب تصاعدی ردیف شده باشند (مثلا از کم اهمیت تر به پر اهمیت تر)، آخرین و مهمترین رویداد (در یک سلسله رویداد)، (داستان و فیلم و غیره) پر هیجان ترین یا بحرانی ترین نقطه، نقطه ی عطف،

climax

<hr> معنی : بالا رفتن، صعود کردن، ترقی کردن <hr> معانی دیگر : بالا رفتن از، فرازیدن، (با دست و پا) پایین رفتن، به زیر رفتن، بالا روی، کوه پیمایی، (لباس های سنگین یا دست و پا گیر) درآوردن یا پوشیدن، (گیاه شناسی) پیچیدن و بالا رفتن از چیزی، برآویختن

معنی : بالا رفتن، صعود کردن، ترقی کردن معانی دیگر : بالا رفتن از، فرازیدن، (با دست و پا) پایین رفتن، به زیر رفتن، بالا روی، کوه پیمایی، (لباس های سنگین یا دست و پا گیر) درآوردن یا پوشیدن، (گیاه شناسی) پیچیدن و بالا رفتن از چیزی، برآویختن

climb

<hr> معنی : بالا رونده، گیاه نیلوفری یا بالارو <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بر آویزگر، پیچ، پیچک، دار دوست، (عامیانه) جاه طلب، فراز جوی، کوه نورد، کوه پیما، فرازگرای

معنی : بالا رونده، گیاه نیلوفری یا بالارو معانی دیگر : (گیاه شناسی) بر آویزگر، پیچ، پیچک، دار دوست، (عامیانه) جاه طلب، فراز جوی، کوه نورد، کوه پیما، فرازگرای

climber

<hr> معنی : عروج، بالا رونده

معنی : عروج، بالا رونده

climbing

climbing irons

<hr> معنی : اب و هوا، سرزمین <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) اقلیم، سرزمین (به ویژه از دیدگاه آب و هوا)، دیار

معنی : اب و هوا، سرزمین معانی دیگر : (شعر قدیم) اقلیم، سرزمین (به ویژه از دیدگاه آب و هوا)، دیار

clime

<hr> معنی : گروه، ثابت کردن، محکم کردن، پرچ کردن، قاطع ساختن، پرچ بودن <hr> معانی دیگر : (بحث یا مرافعه یا معامله و غیره) خواباندن، (به طور قطع) حل کردن، (به طور قاطع) پیروز شدن، (به نحو اکمل) انجام دادن، (میخ و پیچ و غیره) پرچ کردن، (سر میخ کوبیده را) کج کردن (برای محکم سازی)، (با پرچکاری) محکم به هم وصل کردن، محکم به هم میخ (یا پیچ) کردن، پرچکاری، بخش پرچ شده ی میخ یا پیچ، (امریکا ـ خودمانی) در آغوش گرفتن، آغوش گیری، پرچ بودن مثل سرمی

معنی : گروه، ثابت کردن، محکم کردن، پرچ کردن، قاطع ساختن، پرچ بودن معانی دیگر : (بحث یا مرافعه یا معامله و غیره) خواباندن، (به طور قطع) حل کردن، (به طور قاطع) پیروز شدن، (به نحو اکمل) انجام دادن، (میخ و پیچ و غیره) پرچ کردن، (سر میخ کوبیده را) کج کردن (برای محکم سازی)، (با پرچکاری) محکم به هم وصل کرد

clinch

<hr> معنی : قاطع، متمسک شونده، قیچی کننده <hr> معانی دیگر : انسان یا ابزاری که پرچ می کند، پرچ کار، استدلال یا نکته ای که پایان بخش است، استدلال قاطع

معنی : قاطع، متمسک شونده، قیچی کننده معانی دیگر : انسان یا ابزاری که پرچ می کند، پرچ کار، استدلال یا نکته ای که پایان بخش است، استدلال قاطع

clincher

<hr> معنی : پیوستن، صدای جرنگ چسبیدن، وفادار بودن <hr> معانی دیگر : (با در برگرفتن یا چسبیدن یا حلقه زدن) نگهداشتن، متمسک شدن، چسبیدن، دلبستگی داشتن، مجاور ماندن، (در مورد عقیده و غیره) رها نکردن، پیروی کردن، صدای جرنگ مثل صدای افتادن پول خرد چسبیدن

معنی : پیوستن، صدای جرنگ چسبیدن، وفادار بودن معانی دیگر : (با در برگرفتن یا چسبیدن یا حلقه زدن) نگهداشتن، متمسک شدن، چسبیدن، دلبستگی داشتن، مجاور ماندن، (در مورد عقیده و غیره) رها نکردن، پیروی کردن، صدای جرنگ مثل صدای افتادن پول خرد چسبیدن

cling

<hr> معنی : چسبیده <hr> معانی دیگر : چسبنده

معنی : چسبیده معانی دیگر : چسبنده

clinging

<hr> معنی : درمانگاه، مطب، بیمارستان <hr> معانی دیگر : کلینیک، (دانشکده های پزشکی و بیمارستان ها) درمانگاه رایگان (یا کم هزینه)، هر سازمانی که آموزش یا راهنمایی یا چاره جویی ارائه بدهد، پندگاه، اندرزگاه، آموزش فشرده در زمینه ی بخصوص، زودآموز، آموزش پزشکی از راه رسیدگی به بیماران در حضور دانشجویان، درمان آموزی عملی، کلاس درمان آموزی، بالین

معنی : درمانگاه، مطب، بیمارستان معانی دیگر : کلینیک، (دانشکده های پزشکی و بیمارستان ها) درمانگاه رایگان (یا کم هزینه)، هر سازمانی که آموزش یا راهنمایی یا چاره جویی ارائه بدهد، پندگاه، اندرزگاه، آموزش فشرده در زمینه ی بخصوص، زودآموز، آموزش پزشکی از راه رسیدگی به بیماران در حضور دانشجویان، درمان آموزی

clinic

<hr> بالینی (در مقایسه ی با آزمایشگاهی یا نظری)، (تداعی منفی) سرد و علمی و غیر عاطفی، بی احساس، درمانگاهی، پندگاهی، اندرزگاهی، بستری، وابسته به بستربیمار، واقع شونده بربالین بیمار

بالینی (در مقایسه ی با آزمایشگاهی یا نظری)، (تداعی منفی) سرد و علمی و غیر عاطفی، بی احساس، درمانگاهی، پندگاهی، اندرزگاهی، بستری، وابسته به بستربیمار، واقع شونده بربالین بیمار

clinical

<hr> معنی : سلول زندان، جلنگ جلنگ صدا کردن، بصدا دراوردن <hr> معانی دیگر : صدای جینگ کردن، با صدای جینگ به هم زدن، جرنگیدن، (بیشتر در انگلیس - عامیانه) هلفدان، هلفدونی، زندان، حبس، (صدای به هم خوردن دو لیوان یا گیلاس) جینگ، کلینک، بصدا دراوردن شیشه

معنی : سلول زندان، جلنگ جلنگ صدا کردن، بصدا دراوردن معانی دیگر : صدای جینگ کردن، با صدای جینگ به هم زدن، جرنگیدن، (بیشتر در انگلیس - عامیانه) هلفدان، هلفدونی، زندان، حبس، (صدای به هم خوردن دو لیوان یا گیلاس) جینگ، کلینک، بصدا دراوردن شیشه

clink

<hr> معنی : آجر لعابی، آجر کاشی، پوسته اهن، تفاله شیشه در کوره قالگری <hr> معانی دیگر : (قدیمی) آجر بسیار سخت، آجر دو آتشه، آجر جوش، (در کوره یا آتشخانه) سرباره، تفاله و جوش، فساله، پوکه، لایه ی سختی که پس از مدتی دیواره ی کوره ی زغالسنگ سوز را می پوشاند، کلینکر، (خودمانی) اشتباه لپی، گاف، ناکامی کامل، اجر لعابی، اجر کاشی

معنی : آجر لعابی، آجر کاشی، پوسته اهن، تفاله شیشه در کوره قالگری معانی دیگر : (قدیمی) آجر بسیار سخت، آجر دو آتشه، آجر جوش، (در کوره یا آتشخانه) سرباره، تفاله و جوش، فساله، پوکه، لایه ی سختی که پس از مدتی دیواره ی کوره ی زغالسنگ سوز را می پوشاند، کلینکر، (خودمانی) اشتباه لپی، گاف، ناکامی کامل، اجر لع

clinker

<hr> معنی : شیب سنج <hr> معانی دیگر : شیب سنج نوعی طراز ابی

معنی : شیب سنج معانی دیگر : شیب سنج نوعی طراز ابی

clinometer

<hr> معنی : برش، گیره یا پنس، پشم چینی، شانه فشنگ، گیره کاغذ، بغل گرفتن، چیدن، احاطه کردن، محکم گرفتن، کوتاه کردن <hr> معانی دیگر : (با قیچی یا ابزار مشابه آن) بریدن، کوتاه کردن (با قیچی)، (با ماشین سلمانی) ماشین کردن، پشم چیدن، (زبان شناسی) کوته سازی (از راه حذف هجا یا حروف)، (مو و غیره) زدن، قیچی کردن، به سرعت حرکت کردن، گام تند، جنبش سریع، جلدی، چابکی، (فیلمبرداری) بریدن فیلم، حذف مقداری از فیلم، قطعه ی فیلم، بخش بریده شده ی فیلم یا نوار، (عامیانه - با کف دست یا مشت) تند و محکم زدن، ضربه ی تند و محکم، لب سکه را پراندن یا منگنه کردن، ــ چینی، چینش، کوته سازی، هر چیز چیده یا بریده شده، خشاب، شانه ی فشنگ، سگک، مقدار پشم چیده شده (در یک وهله یا فصل)، (خودمانی) اغفال کردن، سر کسی کلاه گذاشتن (به ویژه با گران فروشی)، مغبون کردن، (بلیط را) منگنه و باطل کردن، رجوع شود به: clipped form، محکم گرفتن یا نگاه داشتن، سفت کردن (با گیره و غیره)، به هم چسباندن (با گیره و غیره)، منگنه کردن، گیره کردن، سنجاق، پنس، (فوتبال امریکایی) از پشت تنه زدن به حریفی که حامل توپ نیست (خطا محسوب می شود)، تنه زنی از پشت، (محلی) بغل کردن، (مهجور) در آغوش گیری، موزنی

معنی : برش، گیره یا پنس، پشم چینی، شانه فشنگ، گیره کاغذ، بغل گرفتن، چیدن، احاطه کردن، محکم گرفتن، کوتاه کردن معانی دیگر : (با قیچی یا ابزار مشابه آن) بریدن، کوتاه کردن (با قیچی)، (با ماشین سلمانی) ماشین کردن، پشم چیدن، (زبان شناسی) کوته سازی (از راه حذف هجا یا حروف)، (مو و غیره) زدن، قیچی کردن، به س

clip

<hr> معنی : تخته رسم گیره دار <hr> معانی دیگر : تخته ی گیره دار، تخته رسم، تخته کوچکی که گیره ای برای نگاه داشتن کاغذ دارد

معنی : تخته رسم گیره دار معانی دیگر : تخته ی گیره دار، تخته رسم، تخته کوچکی که گیره ای برای نگاه داشتن کاغذ دارد

clipboard

<hr> معنی : قیچی باغبانی، اسب یا کشتی تندرو، بادپا، طیاره تندرو، ماشین موزنی <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) ابزار چیدن یا کوتاه کردن، قیچی، چپر چین، مقراض، سیم چین، سیم بر، (کشتیرانی قرن نوزدهم) کشتی بادبانی باریک و تندرو، کشتی بادبانی باری و تندرو، (اسب یا سورتمه یا کالسکه و غیره) سریع، تند رو، درجمع ماشین موزنی

معنی : قیچی باغبانی، اسب یا کشتی تندرو، بادپا، طیاره تندرو، ماشین موزنی معانی دیگر : (معمولا جمع) ابزار چیدن یا کوتاه کردن، قیچی، چپر چین، مقراض، سیم چین، سیم بر، (کشتیرانی قرن نوزدهم) کشتی بادبانی باریک و تندرو، کشتی بادبانی باری و تندرو، (اسب یا سورتمه یا کالسکه و غیره) سریع، تند رو، درجمع ماشین م

clipper

<hr> معنی : اختصار، چیدن، موزنی، تکه چیده شده، عمل کوتاه کردن، اخبار قیچی شده از روزنامه <hr> معانی دیگر : هر چیز بریده یا چیده یا زده شده، بریده ی کتاب و روزنامه و مجله و غیره، چینش، برش، کوتهسازی (رجوع شود به: clip)، عمل کوتاه کردن مثل مو، اختصار مخصوصا از اخر، درجمع اخبارقیچی شده ازروزنامه

معنی : اختصار، چیدن، موزنی، تکه چیده شده، عمل کوتاه کردن، اخبار قیچی شده از روزنامه معانی دیگر : هر چیز بریده یا چیده یا زده شده، بریده ی کتاب و روزنامه و مجله و غیره، چینش، برش، کوتهسازی (رجوع شود به: clip)، عمل کوتاه کردن مثل مو، اختصار مخصوصا از اخر، درجمع اخبارقیچی شده ازروزنامه

clipping

<hr> معنی : محفل، گروه، دسته <hr> معانی دیگر : (دسته ی کوچکی که به آسانی دیگران را راه نمی دهند و تفرعن می فروشند) جرگه ی بسته، باند، دار و دسته

معنی : محفل، گروه، دسته معانی دیگر : (دسته ی کوچکی که به آسانی دیگران را راه نمی دهند و تفرعن می فروشند) جرگه ی بسته، باند، دار و دسته

clique

<hr> معنی : وابسته به چوچوله <hr> معانی دیگر : تش

معنی : وابسته به چوچوله معانی دیگر : تش

clitoral

<hr> معنی : خروسک، چوچوله <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) خروسه، بظر، چوله

معنی : خروسک، چوچوله معانی دیگر : (کالبدشناسی) خروسه، بظر، چوله

clitoris

<hr> معنی : مجرای فاضل اب، مستراح، مرکز مفاسد اخلاقی <hr> معانی دیگر : گنداب، فاضلاب، چاه مستراح

معنی : مجرای فاضل اب، مستراح، مرکز مفاسد اخلاقی معانی دیگر : گنداب، فاضلاب، چاه مستراح

cloaca

<hr> معنی : عبا، رداء، جبه، خرقه، در لفافه پیچیدن، پنهان کردن <hr> معانی دیگر : با عبا یا ردا پوشاندن، پوشش، نهانساز، لفافه، نهان داشتن، پوشاندن، ردا، شنل

معنی : عبا، رداء، جبه، خرقه، در لفافه پیچیدن، پنهان کردن معانی دیگر : با عبا یا ردا پوشاندن، پوشش، نهانساز، لفافه، نهان داشتن، پوشاندن، ردا، شنل

cloak

<hr> معنی : رخت کن <hr> معانی دیگر : (در مدخل هتل ها یا تالارها و غیره) رختکن، اطاقی که کلاه وبالاپوش واسبابهای دیگردرانجامی سپارند

معنی : رخت کن معانی دیگر : (در مدخل هتل ها یا تالارها و غیره) رختکن، اطاقی که کلاه وبالاپوش واسبابهای دیگردرانجامی سپارند

cloakroom

<hr> معنی : جامه، لباس، دنده، کتک زدن، وصله کردن، زدن <hr> معانی دیگر : (خودمانی) پشت سر هم و سخت زدن، له و لورده کردن، کتک جانانه زدن، له و په کردن، خرد و خمیر کردن، لت و پار کردن، شکست جانانه دادن، مایملک، (انگلیس - خودمانی)، پوشاک، انگلیس خمیر یاچسب سیاه رنگی که با ان ترک وشکاف های کفش را پر میکنند، دنده ماشین، بهم پیوستن

معنی : جامه، لباس، دنده، کتک زدن، وصله کردن، زدن معانی دیگر : (خودمانی) پشت سر هم و سخت زدن، له و لورده کردن، کتک جانانه زدن، له و په کردن، خرد و خمیر کردن، لت و پار کردن، شکست جانانه دادن، مایملک، (انگلیس - خودمانی)، پوشاک، انگلیس خمیر یاچسب سیاه رنگی که با ان ترک وشکاف های کفش را پر میکنند، دنده م

clobber

<hr> معنی : کلاه تنگ و چسبان برای خانم ها <hr> معانی دیگر : ظرف شیشه ای یا پلاستیکی (معمولا به شکل ناقوس) که مثل سر پوش روی گیاه قرار می دهند

معنی : کلاه تنگ و چسبان برای خانم ها معانی دیگر : ظرف شیشه ای یا پلاستیکی (معمولا به شکل ناقوس) که مثل سر پوش روی گیاه قرار می دهند

cloche

<hr> معنی : زمان سنج، ساعت، تپش زمان سنجی، سنجیدن باساعت <hr> معانی دیگر : ساعت (ساعت دیواری یا طاقچه ای - ساعت مچی یا جیبی را می گویند:watch ) گاه سنج، گاهشمار، هر دستگاه سنجش عقربه دار یا شماره انداز، شمارگر (کیلومتر شمار و سرعت نما و غیره)، زمان سنجی کردن، گاه سنجی کردن (با ساعت ثانیه شمار و ایست دار)، (در مسابقات و غیره) وقت نگاه داشتن، رجوع شود به: time clock، (فاصله یا میزان کار انجام شده و غیره را)، با شمارگر یا گاه سنج حساب کردن، گلدوزی یا تزیین روی جوراب (روی قوزک درونی پا)، ساعت دیواری

معنی : زمان سنج، ساعت، تپش زمان سنجی، سنجیدن باساعت معانی دیگر : ساعت (ساعت دیواری یا طاقچه ای - ساعت مچی یا جیبی را می گویند:watch ) گاه سنج، گاهشمار، هر دستگاه سنجش عقربه دار یا شماره انداز، شمارگر (کیلومتر شمار و سرعت نما و غیره)، زمان سنجی کردن، گاه سنجی کردن (با ساعت ثانیه شمار و ایست دار)، (در

clock

<hr> 1- (در کارخانه و اداره و غیره) با قرار دادن کارت خود در ماشین کارت زنی ورود خود را ثبت کردن 2- (در مورد وزن یا مقدار یا زمان و غیره) با شمارگر سنجیدن

1- (در کارخانه و اداره و غیره) با قرار دادن کارت خود در ماشین کارت زنی ورود خود را ثبت کردن 2- (در مورد وزن یا مقدار یا زمان و غیره) با شمارگر سنجیدن

clock in

clock off

clock out

<hr> معنی : تپش زمان سنجی <hr> معانی دیگر : تپش زمان سنجی

معنی : تپش زمان سنجی معانی دیگر : تپش زمان سنجی

clock pulse

<hr> معنی : در جهت ساعت، در جهت گردش عقربه های ساعت <hr> معانی دیگر : ساعت سو

معنی : در جهت ساعت، در جهت گردش عقربه های ساعت معانی دیگر : ساعت سو

clockwise

<hr> معنی : چرخ های ساعت، منظم وخودکار <hr> معانی دیگر : هر دستگاه ساعت مانند (که دارای چرخ دندانه دار و فنر و غیره باشد مثلا در برخی عروسک های متحرک)، دستگاه و روش کار ساعت، گردش چر&nbsp; های ساعت، گردش چرخهای ساعت

معنی : چرخ های ساعت، منظم وخودکار معانی دیگر : هر دستگاه ساعت مانند (که دارای چرخ دندانه دار و فنر و غیره باشد مثلا در برخی عروسک های متحرک)، دستگاه و روش کار ساعت، گردش چر های ساعت، گردش چرخهای ساعت

clockwork

<hr> معنی : خاک، کلوخ، لخته، دلمه <hr> معانی دیگر : کلوخه، گل خشکیده، آدم احمق، بی شعور، پخمه، هالو

معنی : خاک، کلوخ، لخته، دلمه معانی دیگر : کلوخه، گل خشکیده، آدم احمق، بی شعور، پخمه، هالو

clod

<hr> معنی : کله خر <hr> معانی دیگر : clodpoll : کله خر، ادم کودن

معنی : کله خر معانی دیگر : clodpoll : کله خر، ادم کودن

clod pole

<hr> معنی : دهاتی، خرس، روستایی، کفش های زمخت سنگین <hr> معانی دیگر : شخم زن، شخمگر، ساده

معنی : دهاتی، خرس، روستایی، کفش های زمخت سنگین معانی دیگر : شخم زن، شخمگر، ساده

clodhopper

<hr> معنی : پا بند، قید، کنده، ترمز، کلوخه، لخته شدن، زیادی پر کردن، کند کردن، مسدود کردن، بستن <hr> معانی دیگر : بند آمدن، بند آوردن، (لوله یا مجرا) گرفتن، مسدود کردن یا شدن، گیر کردن، (وزنه ای که به پای چارپا زنجیر می کنند تا جلو حرکت آنرا بگیرد) پابند، پا وزنه، (هر چه که مانع یا جلوگیر باشد) رادع، پا گیر، دست و پا گیر، کندگر، کفش چوبی، کفش کف کلفت، چاروق، رجوع شود به: clog dance، با کفش چوبی رقصیدن، مانع شدن، جلوگیری کردن، n : کنده، n : سنگین کردن، بستن لوله، متراکم وانباشته کردن

معنی : پا بند، قید، کنده، ترمز، کلوخه، لخته شدن، زیادی پر کردن، کند کردن، مسدود کردن، بستن معانی دیگر : بند آمدن، بند آوردن، (لوله یا مجرا) گرفتن، مسدود کردن یا شدن، گیر کردن، (وزنه ای که به پای چارپا زنجیر می کنند تا جلو حرکت آنرا بگیرد) پابند، پا وزنه، (هر چه که مانع یا جلوگیر باشد) رادع، پا گیر، 

clog

clogs

<hr> معنی : حجره حجره <hr> معانی دیگر : خانه خانه

معنی : حجره حجره معانی دیگر : خانه خانه

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد