<hr> معنی : صومعه، دیر، ایوان، راهرو سرپوشیده <hr> معانی دیگر : منزوی کردن، خلوت گزیدن، کناره گرفتن در، راهبه خانه، خانقاه، دیر (convent هم می گویند)، زندگی رهبانی، رهبانیت، خلوتکده، خلوتگاه، گوشه ی عزلت، (در صومعه یا کلیسا) راهرو سر پوشیده (که راهبان در آن رهروی و تسبیح شماری می کنند) رواق، اطاق یا سلول راهبان وتارکان دنیا، گوشه نشینی کردن، درصومعه گذاشتن

معنی : صومعه، دیر، ایوان، راهرو سرپوشیده معانی دیگر : منزوی کردن، خلوت گزیدن، کناره گرفتن در، راهبه خانه، خانقاه، دیر (convent هم می گویند)، زندگی رهبانی، رهبانیت، خلوتکده، خلوتگاه، گوشه ی عزلت، (در صومعه یا کلیسا) راهرو سر پوشیده (که راهبان در آن رهروی و تسبیح شماری می کنند) رواق، اطاق یا سلول راهب

cloister

<hr> معنی : منزوی <hr> معانی دیگر : راهرو سرپوشیده، اطاق یا سلول راهبان وتارکان دنیا، ایوان، دیر، صومعه، گوشه نشینی کردن، درصومعه گذاشتن

معنی : منزوی معانی دیگر : راهرو سرپوشیده، اطاق یا سلول راهبان وتارکان دنیا، ایوان، دیر، صومعه، گوشه نشینی کردن، درصومعه گذاشتن

cloistered

<hr> معنی : راهبه <hr> معانی دیگر : nun : راهبه

معنی : راهبه معانی دیگر : nun : راهبه

cloistress

<hr> موجودی که از این راه به وجود آمده باشد (clon هم می نویسند)، تاگ کردن، بافتزاد کردن، کلون کردن، (زیست شناسی - جاندار یا گیاهی که از طریق غیر لقاحی به وجود آمده باشد مثلا از راه بکرزایی یا کاشت پیاز یا تکثیر سلول ها و غیره) بافتزاد، زیست شناسی تولید مثل یا ابستنی غیر جنسی چه ازراه شکفتن وچه از راه تقسیم سلولی

موجودی که از این راه به وجود آمده باشد (clon هم می نویسند)، تاگ کردن، بافتزاد کردن، کلون کردن، (زیست شناسی - جاندار یا گیاهی که از طریق غیر لقاحی به وجود آمده باشد مثلا از راه بکرزایی یا کاشت پیاز یا تکثیر سلول ها و غیره) بافتزاد، زیست شناسی تولید مثل یا ابستنی غیر جنسی چه ازراه شکفتن وچه از راه تقس

clone

<hr> معنی : صدای تلق تلق، لنگی اسب و غیره، لنگیدن <hr> معانی دیگر : صدای سم اسب بر سنگفرش، کلپ کلپ، کلپ کلپ کردن

معنی : صدای تلق تلق، لنگی اسب و غیره، لنگیدن معانی دیگر : صدای سم اسب بر سنگفرش، کلپ کلپ، کلپ کلپ کردن

clop

<hr> معنی : خاتمه، محوطه، توقف، پایان، ایست، جای محصور، انتها، بن بست، خودمانی، تنگ، نزدیک، بستن، محصور کردن، خاتمه دادن، مسدود کردن، نزدیک <hr> معانی دیگر : بسته، تنگاتنگ، نزدیک به هم، پرپشت، انبوه، خفه، دلگیر، دربسته، محدود کننده، گرفته، دم کرده، تحت مراقبت، پاسداری شده، اسرارآمیز، تودار، کم حرف، خسیس، ممسک، کنس، ژگور، کمیاب، دور از دسترس، (در مورد لباس و غیره) تنگ، (فرش و پارچه و غیره) ریزبافت، (در مورد ریش و غیره) از ته، مجاور، صمیمی، جون جونی، عزیز، مودت آمیز، نزدیک به نسخه ی اصلی، صدیق، دقیق، از نزدیک، سختگیرانه، منطقی، خلاصه و دقیق، موجز، آنچه که حل آن مشکل باشد، آنچه که نتیجه اش مبهم باشد، در شرف، دور از انظار، منزوی، پنهان، (در مورد هوا) گرم و گرفته، (هوای) مانده، (محیط) خفقان آور، پر اختناق، (آواشناسی) واکه ی بسته (مانند: e در واژه ی: eat)، بسته شدن، بندآوردن، هم آمدن، التیام یافتن، جوش خوردن، متحد کردن، همبسته کردن، یکپارچه کردن، به پایان رساندن، (معامله را) بستن، تعطیل کردن یا شدن، به توافق رسیدن، به پایان رسیدن، سر سختی کردن، پا فشاری کردن، گرفتن، احاطه کردن، از فاصله ی فی ما بین کاستن، (مشت را) بستن (clench هم می گویند)، (قدیمی) برخورد تن به تن، حیاط، صحن، (بیشتر در انگلیس)، حصار، جای محصور (مثلا در مزرعه)، چهاردیواری، منعقد کردن

معنی : خاتمه، محوطه، توقف، پایان، ایست، جای محصور، انتها، بن بست، خودمانی، تنگ، نزدیک، بستن، محصور کردن، خاتمه دادن، مسدود کردن، نزدیک معانی دیگر : بسته، تنگاتنگ، نزدیک به هم، پرپشت، انبوه، خفه، دلگیر، دربسته، محدود کننده، گرفته، دم کرده، تحت مراقبت، پاسداری شده، اسرارآمیز، تودار، کم حرف، خسیس، ممسک

close

<hr> (عامیانه) خطری که از بیخ گوش انسان بگذرد، مخاطره، از خطر جستن

(عامیانه) خطری که از بیخ گوش انسان بگذرد، مخاطره، از خطر جستن

close call

<hr> 1- (برای همیشه) تعطیل کردن یا شدن، منحل کردن یا شدن 2- (موقتا) تعطیل کردن یا شدن، (برنامه و غیره را) متوقف کردن 3- (درمورد تاریکی و مه و غیره) فرا گرفتن، نشستن بر

1- (برای همیشه) تعطیل کردن یا شدن، منحل کردن یا شدن 2- (موقتا) تعطیل کردن یا شدن، (برنامه و غیره را) متوقف کردن 3- (درمورد تاریکی و مه و غیره) فرا گرفتن، نشستن بر

close down

close friend

close in on

<hr> مجزا کردن، جدا کردن، بستن، قرق کردن

مجزا کردن، جدا کردن، بستن، قرق کردن

close off

<hr> (در اصل) محل مستحکم در کشتی (که از آنجا با دشمنانی که به کشتی وارد شده بودند نبرد می کردند)، جای تنگ و خفه، جای کوچک و پر ازدحام، جای کوچک و پر ازدحام نبرد تن به تن

(در اصل) محل مستحکم در کشتی (که از آنجا با دشمنانی که به کشتی وارد شده بودند نبرد می کردند)، جای تنگ و خفه، جای کوچک و پر ازدحام، جای کوچک و پر ازدحام نبرد تن به تن

close quarters

<hr> معنی : محرمانه، فراز، مسدود، بسته، محصور <hr> معانی دیگر : سر بسته، خود کفا، خود بسا، مجزا، (مغز و فکر) متحجر، (در مورد عقیده و پیشنهاد و غیره) نهایی، قطعی، (از نظر عضویت) صعب الورود، مشکل پسند، دیرپذیر، (ریاضی) دستگاه بسته، ممنوع الورود

معنی : محرمانه، فراز، مسدود، بسته، محصور معانی دیگر : سر بسته، خود کفا، خود بسا، مجزا، (مغز و فکر) متحجر، (در مورد عقیده و پیشنهاد و غیره) نهایی، قطعی، (از نظر عضویت) صعب الورود، مشکل پسند، دیرپذیر، (ریاضی) دستگاه بسته، ممنوع الورود

closed

<hr> معنی : تلویزیون مداربسته <hr> معانی دیگر : (تلویزیون) مداربسته، تصویر تلویزیونی که علائم ان بوسیله سیم به چندگیرنده منتقل میشود

معنی : تلویزیون مداربسته معانی دیگر : (تلویزیون) مداربسته، تصویر تلویزیونی که علائم ان بوسیله سیم به چندگیرنده منتقل میشود

closed circuit

<hr> خسیس، ناخن خشک، کنس، ژگور، خشک دستی، خسیس

خسیس، ناخن خشک، کنس، ژگور، خشک دستی، خسیس

closefisted

closefitting

closely

<hr> کم حرف، تودار (closelipped هم می گویند)

کم حرف، تودار (closelipped هم می گویند)

closemouthed

<hr> معنی : گنجه، پستو، صندوق خانه، مخفی، نهفتن، پنهان کردن <hr> معانی دیگر : دولاب، کمد، دولابچه، اتاقک (برای قرار دادن ملافه و جامه و غیره)، محرمانه، پس پرده، پنهانی، نظری (در مقابل عملی)، خلوت کردن، اتاق مطالعه، خلوتگاه، (در کاخ های شاهی) اتاق خصوصی (برای دعا یا مذاکرات خصوصی)، مستراح، خصوصی، منزوی شدن

معنی : گنجه، پستو، صندوق خانه، مخفی، نهفتن، پنهان کردن معانی دیگر : دولاب، کمد، دولابچه، اتاقک (برای قرار دادن ملافه و جامه و غیره)، محرمانه، پس پرده، پنهانی، نظری (در مقابل عملی)، خلوت کردن، اتاق مطالعه، خلوتگاه، (در کاخ های شاهی) اتاق خصوصی (برای دعا یا مذاکرات خصوصی)، مستراح، خصوصی، منزوی شدن

closet

<hr> معنی : بستار، رای کفایت مذاکرات، عمل محصور شدن، درب بطری و غیره، دربستن، خاتمه، دریچه، بسته شدن <hr> معانی دیگر : (عمل) بستن، انسداد، گیره (سیم یا هر وسیله ای که روکش پلاستیکی نان و غیره را کیپ کند)، بست، گیرش، پایان، انتها، فرجام، تعطیل، (ریاضی) بستار

معنی : بستار، رای کفایت مذاکرات، عمل محصور شدن، درب بطری و غیره، دربستن، خاتمه، دریچه، بسته شدن معانی دیگر : (عمل) بستن، انسداد، گیره (سیم یا هر وسیله ای که روکش پلاستیکی نان و غیره را کیپ کند)، بست، گیرش، پایان، انتها، فرجام، تعطیل، (ریاضی) بستار

closure

<hr> معنی : توده، لخته خون، دلمه شدن، لخته شدن <hr> معانی دیگر : لخته، دلمه، بسته شدن، فسردن، بشلیدن، ماسیدن، کلوخ، کلوخه، لخته شدن خون

معنی : توده، لخته خون، دلمه شدن، لخته شدن معانی دیگر : لخته، دلمه، بسته شدن، فسردن، بشلیدن، ماسیدن، کلوخ، کلوخه، لخته شدن خون

clot

<hr> معنی : پارچه، قماش <hr> معانی دیگر : منسوج، (در ترکیب) ساخته شده از پارچه، پارچه ای

معنی : پارچه، قماش معانی دیگر : منسوج، (در ترکیب) ساخته شده از پارچه، پارچه ای

cloth

cloth for table use

<hr> معنی : اراستن، پوشاندن، ملبوس پوشاندن <hr> معانی دیگر : (جامه) تن کردن، (لباس) پوشیدن، ملبس کردن

معنی : اراستن، پوشاندن، ملبوس پوشاندن معانی دیگر : (جامه) تن کردن، (لباس) پوشیدن، ملبس کردن

clothe

<hr> معنی : ملبس <hr> معانی دیگر : ملبس

معنی : ملبس معانی دیگر : ملبس

clothed

<hr> معنی : ژنده پوش <hr> معانی دیگر : ژنده پوش

معنی : ژنده پوش معانی دیگر : ژنده پوش

clothed in rags

<hr> معنی : رخت، جامه لباس <hr> معانی دیگر : لباس، جامه، پوشاک، تن پوش، رجوع شود به: bedclothes، ملبوس

معنی : رخت، جامه لباس معانی دیگر : لباس، جامه، پوشاک، تن پوش، رجوع شود به: bedclothes، ملبوس

clothes

<hr> معنی : طناب رخت شویی، رجه <hr> معانی دیگر : بندرجه، (طناب یا سیم که روی آن رخت خشک می کنند) رجه، بند، طناب رخت، طناب رخت شویی، رجه

معنی : طناب رخت شویی، رجه معانی دیگر : بندرجه، (طناب یا سیم که روی آن رخت خشک می کنند) رجه، بند، طناب رخت، طناب رخت شویی، رجه

clothes line

<hr> معنی : چوب لباسی، چنگک لباس <hr> معانی دیگر : جا لباسی (دیرک بازوداری که لباس و کلاه به آن می آویزند)

معنی : چوب لباسی، چنگک لباس معانی دیگر : جا لباسی (دیرک بازوداری که لباس و کلاه به آن می آویزند)

clothes tree

<hr> معنی : پوشاک فروش، لباس فروش <hr> معانی دیگر : جامه فروش، رخت ساز

معنی : پوشاک فروش، لباس فروش معانی دیگر : جامه فروش، رخت ساز

clothier

<hr> معنی : لباس، ملبوس، پوشاک <hr> معانی دیگر : جامه، رخت، پوشش

معنی : لباس، ملبوس، پوشاک معانی دیگر : جامه، رخت، پوشش

clothing

clothing hanger

<hr> معنی : کفایت مذاکرات، رای به کفایت مذاکرات دادن <hr> معانی دیگر : (در پارلمان و گردهمایی) کفایت مذاکرات، کفایت مذاکرات را اعلام کردن، کفایت مذاکرات درمجلس شورا

معنی : کفایت مذاکرات، رای به کفایت مذاکرات دادن معانی دیگر : (در پارلمان و گردهمایی) کفایت مذاکرات، کفایت مذاکرات را اعلام کردن، کفایت مذاکرات درمجلس شورا

cloture

<hr> معنی : ابر، توده انبوه، سحاب، توده ابرومه، ابری شدن، سایه افکن شدن <hr> معانی دیگر : توده ی دود یا بخار یا گرد و خاک و غیره، دم، دمه، انبوه، انبوهه، خیل، کدر کردن یا شدن، تیره شدن، (مجازی )هر چه که تیره یا مبهم یا محزون کند، ابری کردن یا شدن، مبهم کردن، تاری، کدری، (در سنگ مرمر و چوب و غیره) رگه، تیرگی، محزون کردن، دلگیر شدن، دلواپس کردن، تیره وگرفته

معنی : ابر، توده انبوه، سحاب، توده ابرومه، ابری شدن، سایه افکن شدن معانی دیگر : توده ی دود یا بخار یا گرد و خاک و غیره، دم، دمه، انبوه، انبوهه، خیل، کدر کردن یا شدن، تیره شدن، (مجازی )هر چه که تیره یا مبهم یا محزون کند، ابری کردن یا شدن، مبهم کردن، تاری، کدری، (در سنگ مرمر و چوب و غیره) رگه، تیرگی، 

cloud

<hr> (خودمانی) شاد و خرم، سر حال

(خودمانی) شاد و خرم، سر حال

cloud nine

<hr> معنی : رگبار <hr> معانی دیگر : رگبار، باران تندناگهانی

معنی : رگبار معانی دیگر : رگبار، باران تندناگهانی

cloudburst

<hr> معنی : روشن، بی ابر <hr> معانی دیگر : آفتابی، صاف

معنی : روشن، بی ابر معانی دیگر : آفتابی، صاف

cloudless

<hr> معنی : تیره، ابری، پوشیده از ابر، تیره و گرفته، سحابی <hr> معانی دیگر : (آبگونه) گل آلود، کدر، گرفته، لای دار، مبهم، نامشخص، ابر مانند، (در مورد سنگ مرمر و چوب و غیره) دارای نقش ابر مانند، رگه دار

معنی : تیره، ابری، پوشیده از ابر، تیره و گرفته، سحابی معانی دیگر : (آبگونه) گل آلود، کدر، گرفته، لای دار، مبهم، نامشخص، ابر مانند، (در مورد سنگ مرمر و چوب و غیره) دارای نقش ابر مانند، رگه دار

cloudy

<hr> معنی : چرم یا پارچه مندرس، پارچه کهنه، زدن، وصله کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) نفوذ (سیاسی و اجتماعی)، (بیشتر محلی) وصله، پینه، کهنه (برای پاک کردن)، (به طور بد و نمایان) وصله کردن، ضربه (با دست)، (عامیانه) ضربه با چوگان، (با چوگان) محکم زدن

معنی : چرم یا پارچه مندرس، پارچه کهنه، زدن، وصله کردن معانی دیگر : (عامیانه) نفوذ (سیاسی و اجتماعی)، (بیشتر محلی) وصله، پینه، کهنه (برای پاک کردن)، (به طور بد و نمایان) وصله کردن، ضربه (با دست)، (عامیانه) ضربه با چوگان، (با چوگان) محکم زدن

clout

<hr> معنی : میخک، گل میخک، بوته میخک <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت میخک (eugenia aromatica از خانواده ی myrtle ـ درخت حاره و همیشه بهار و در اصل بومی آسیای شرقی)، یک قاچ سیر (و غیره)، پر، حبه، زمان گذشته ی فعل: cleave، نوعی ادویه معطر میخک

معنی : میخک، گل میخک، بوته میخک معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت میخک (eugenia aromatica از خانواده ی myrtle ـ درخت حاره و همیشه بهار و در اصل بومی آسیای شرقی)، یک قاچ سیر (و غیره)، پر، حبه، زمان گذشته ی فعل: cleave، نوعی ادویه معطر میخک

clove

<hr> معنی : شکافته، شکاف دار <hr> معانی دیگر : اسم مفعول فعل: cleave

معنی : شکافته، شکاف دار معانی دیگر : اسم مفعول فعل: cleave

cloven

<hr> معنی : شبدر <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) شبدر (انواع گیاهان جنس trifolium از خانواده ی pea)، برگ شبدر، شبدر trifolium

معنی : شبدر معانی دیگر : (گیاه شناسی) شبدر (انواع گیاهان جنس trifolium از خانواده ی pea)، برگ شبدر، شبدر trifolium

clover

<hr> معنی : برگ شبدر، چهار راه اتوبان <hr> معانی دیگر : (راه سازی) تقاطع شبدری

معنی : برگ شبدر، چهار راه اتوبان معانی دیگر : (راه سازی) تقاطع شبدری

cloverleaf

cloves

<hr> معنی : مسخره، لوده، مقلد، دلقک شدن، مسخرگی کردن <hr> معانی دیگر : دلقک بازی در آوردن، لودگی کردن، دست انداختن و شوخی کردن، ادا و اطوار در آوردن، (در اصل) دهاتی، روستایی، آدم پخمه، بی عرضه

معنی : مسخره، لوده، مقلد، دلقک شدن، مسخرگی کردن معانی دیگر : دلقک بازی در آوردن، لودگی کردن، دست انداختن و شوخی کردن، ادا و اطوار در آوردن، (در اصل) دهاتی، روستایی، آدم پخمه، بی عرضه

clown

<hr> معنی : لوده وار، دارای رفتار زمخت و بدون اداب <hr> معانی دیگر : لوده وار، دارای رفتار زمخت وبدون اداب

معنی : لوده وار، دارای رفتار زمخت و بدون اداب معانی دیگر : لوده وار، دارای رفتار زمخت وبدون اداب

clownish

<hr> معنی : بی رغبت کردن، بی میل شدن، سیر کردن <hr> معانی دیگر : (در اثر زیادی خوراک یا شیرینی آن) زده شدن، زده کردن، از رغبت افتادن یا انداختن، بیزار شدن یا کردن، دلزده کردن یا شدن

معنی : بی رغبت کردن، بی میل شدن، سیر کردن معانی دیگر : (در اثر زیادی خوراک یا شیرینی آن) زده شدن، زده کردن، از رغبت افتادن یا انداختن، بیزار شدن یا کردن، دلزده کردن یا شدن

cloy

<hr> معنی : انجمن، چماق، باشگاه، کانون، گرز، باتون، مجمع، خال گشنیز، خاج، عمود، چماق زدن، تشکیل باشگاه یا انجمن دادن <hr> معانی دیگر : چوگان، چنبه، کوتنگ، کدنگ، باهو، بازه، مردنگ، توپوز، چوبدستی، کوتک، با چوبدستی یا چماق زدن، انگامه، جرگه، رجوع شود به: golf club، ساختمان یا اتاق یا تسهیلات انجمن و باشگاه، میخانه (کلوپ شبانه یا nightclub می گویند)، (ورق بازی) خاج، گشنیز، متحد کردن یا شدن، یکپارچه شدن یا کردن، پول روی هم گذاشتن، (نادر) انجمن کردن، متشکل شدن، درورق خال گشنیز، مجمع vi، vti :چماق زدن

معنی : انجمن، چماق، باشگاه، کانون، گرز، باتون، مجمع، خال گشنیز، خاج، عمود، چماق زدن، تشکیل باشگاه یا انجمن دادن معانی دیگر : چوگان، چنبه، کوتنگ، کدنگ، باهو، بازه، مردنگ، توپوز، چوبدستی، کوتک، با چوبدستی یا چماق زدن، انگامه، جرگه، رجوع شود به: golf club، ساختمان یا اتاق یا تسهیلات انجمن و باشگاه، میخ

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد