<hr> معنی : عزیز، عزیز، گرامی، پر ارزش، چیز عزیز و پربها، محبوب، گران، گران کردن، کسی را عزیز خطاب کردن <hr> معانی دیگر : نازنین، گرانمایه، گرانقدر، ارجمند، دلبند، جانم، (در نامه نگاری - حرف بزرگ) فرمند، والا، جناب آقای، آقای، خانم، گزاف، گرانبها، پر هزینه، صادقانه، صمیمانه، از ته دل، دوست داشتنی، ملوس، (حرف ندا حاکی از غم یا نومیدی و غیره) افسوس، هیهات

معنی : عزیز، عزیز، گرامی، پر ارزش، چیز عزیز و پربها، محبوب، گران، گران کردن، کسی را عزیز خطاب کردن معانی دیگر : نازنین، گرانمایه، گرانقدر، ارجمند، دلبند، جانم، (در نامه نگاری - حرف بزرگ) فرمند، والا، جناب آقای، آقای، خانم، گزاف، گرانبها، پر هزینه، صادقانه، صمیمانه، از ته دل، دوست داشتنی، ملوس، (حرف 

dear

<hr> معنی : بطور عزیز <hr> معانی دیگر : گران

معنی : بطور عزیز معانی دیگر : گران

dearly

<hr> معنی : عطوفت <hr> معانی دیگر : عزیزی، گرانی

معنی : عطوفت معانی دیگر : عزیزی، گرانی

dearness

<hr> معنی : کمبود، کمیابی و گرانی، قحط و غلا <hr> معانی دیگر : کمداشت، کمیابی، (در اصل) گرانی، گزافی، گرانبهایی، کمبود خوراک، قحطی

معنی : کمبود، کمیابی و گرانی، قحط و غلا معانی دیگر : کمداشت، کمیابی، (در اصل) گرانی، گزافی، گرانبهایی، کمبود خوراک، قحطی

dearth

<hr> معنی : فوت، مردگی، مرگ، درگذشت، فنا، اجل، خاموش سازی یافوت، خواب مرگ <hr> معانی دیگر : وفات، موت، تلف شدن زندگی، مرگ و میر، نابودی، تباهی، از میان رفتن، مرگ مانند، مرگسان، قتل، خونریزی، اعدام، (مهجور) هر بیماری همه کش، مرگی، (حرف بزرگ) تجسم مرگ به صورت اسکلتی سیاه پوش که داس در دست دارد، عزرائیل، موجب مرگ، مرگ آفرین

معنی : فوت، مردگی، مرگ، درگذشت، فنا، اجل، خاموش سازی یافوت، خواب مرگ معانی دیگر : وفات، موت، تلف شدن زندگی، مرگ و میر، نابودی، تباهی، از میان رفتن، مرگ مانند، مرگسان، قتل، خونریزی، اعدام، (مهجور) هر بیماری همه کش، مرگی، (حرف بزرگ) تجسم مرگ به صورت اسکلتی سیاه پوش که داس در دست دارد، عزرائیل، موجب مر

death

<hr> معنی : ضربت مهلک <hr> معانی دیگر : ضربت کشنده، ضربه ی مرگبار، ضربه ی مهلک، (مجازی - هر خبر یا رویداد یا چیز کشنده) مرگبار، کشنده، مهلک، کاری، ضربت مهلک

معنی : ضربت مهلک معانی دیگر : ضربت کشنده، ضربه ی مرگبار، ضربه ی مهلک، (مجازی - هر خبر یا رویداد یا چیز کشنده) مرگبار، کشنده، مهلک، کاری، ضربت مهلک

death blow

<hr> مالیات بر ارث (بیشتر می گویند: inheritance tax)

مالیات بر ارث (بیشتر می گویند: inheritance tax)

death tax

<hr> معنی : حکم اعدام <hr> معانی دیگر : هر چیز مرگ آفرین یا نابود ساز، ویرانگر، حکم مرگ (به حکم اعدامی که از سوی قاضی و دادگاه صادر شود بیشتر می گویند: death sentence)، فرمان کشتن

معنی : حکم اعدام معانی دیگر : هر چیز مرگ آفرین یا نابود ساز، ویرانگر، حکم مرگ (به حکم اعدامی که از سوی قاضی و دادگاه صادر شود بیشتر می گویند: death sentence)، فرمان کشتن

death warrant

death weight

<hr> (روان پزشکی) آرزوی مرگ، مرگ خواهی

(روان پزشکی) آرزوی مرگ، مرگ خواهی

death wish

<hr> معنی : بستر مرگ <hr> معانی دیگر : بالین مرده، اواخر عمر، لحظات (یا روزهای) آخر زندگی، نزع، وابسته به دم مرگ، نزعی، بسترمرگ، دم واپسین زندگی

معنی : بستر مرگ معانی دیگر : بالین مرده، اواخر عمر، لحظات (یا روزهای) آخر زندگی، نزع، وابسته به دم مرگ، نزعی، بسترمرگ، دم واپسین زندگی

deathbed

<hr> معنی : مرگبار <hr> معانی دیگر : مرگبار

معنی : مرگبار معانی دیگر : مرگبار

deathlike

<hr> معنی : مهلک، فانی، مرگ وار <hr> معانی دیگر : مرگسان، مرگ مانند، میت وار، شدیدا، بسیار، به طور وخیم، کشنده، مرگبار، مرگ آور (بیشتر می گویند: deadly)

معنی : مهلک، فانی، مرگ وار معانی دیگر : مرگسان، مرگ مانند، میت وار، شدیدا، بسیار، به طور وخیم، کشنده، مرگبار، مرگ آور (بیشتر می گویند: deadly)

deathly

<hr> معنی : افتضاح، سرنگونی، سقوط ناگهانی حکومت و غیره <hr> معانی دیگر : شکست خورد کننده، هزیمت، آذرنگ، انهزام، دمار، افتالش (افتالیدن)، رسوایی، آبروریزی، (در رودیخزده و غیره) یخ شکنی (در هم - شکسته شدن و روان شدن یخ در اثر گرما و غیره)، یخ کافت، (روان شدن آب و یخ و چیزهای شناور دیگر با سرعت سیل آسا) آبتاز، تنداب

معنی : افتضاح، سرنگونی، سقوط ناگهانی حکومت و غیره معانی دیگر : شکست خورد کننده، هزیمت، آذرنگ، انهزام، دمار، افتالش (افتالیدن)، رسوایی، آبروریزی، (در رودیخزده و غیره) یخ شکنی (در هم - شکسته شدن و روان شدن یخ در اثر گرما و غیره)، یخ کافت، (روان شدن آب و یخ و چیزهای شناور دیگر با سرعت سیل آسا) آبتاز، ت

debacle

<hr> معنی : باز داشتن، مانع شدن، محروم کردن، ممنوع کردن <hr> معانی دیگر : جلوگیری کردن (از)، (از ورود یا انجام کاری) بازداشتن، (راه را) سد کردن، سد راه شدن، (از حق یا امتیازی) محروم کردن، بی بهره کردن

معنی : باز داشتن، مانع شدن، محروم کردن، ممنوع کردن معانی دیگر : جلوگیری کردن (از)، (از ورود یا انجام کاری) بازداشتن، (راه را) سد کردن، سد راه شدن، (از حق یا امتیازی) محروم کردن، بی بهره کردن

debar

<hr> معنی : پوست درخت را کندن، پوست کندن از <hr> معانی دیگر : (مسافر یا بار را از کشتی یا هواپیما) پیاده کردن، پیاده شدن

معنی : پوست درخت را کندن، پوست کندن از معانی دیگر : (مسافر یا بار را از کشتی یا هواپیما) پیاده کردن، پیاده شدن

debark

<hr> معنی : کندن پوست درخت <hr> معانی دیگر : کندن پوست درخت

معنی : کندن پوست درخت معانی دیگر : کندن پوست درخت

debarkation

<hr> معنی : جلو گیری، ممانعت، پیش گیری <hr> معانی دیگر : ممانعت، جلوگیری

معنی : جلو گیری، ممانعت، پیش گیری معانی دیگر : ممانعت، جلوگیری

debarment

<hr> معنی : پست کردن، خوار کردن، عیب دار کردن <hr> معانی دیگر : خفیف کردن، کم ارج کردن، دون کردن، فرومایه کردن، مقام کسی را پایین بردن

معنی : پست کردن، خوار کردن، عیب دار کردن معانی دیگر : خفیف کردن، کم ارج کردن، دون کردن، فرومایه کردن، مقام کسی را پایین بردن

debase

debased

<hr> معنی : پستی <hr> معانی دیگر : پستی

معنی : پستی معانی دیگر : پستی

debasement

<hr> معنی : قابل بحی، مورد دعوا، قابل گفتگو، قابل مناظره <hr> معانی دیگر : قابل بحث، پرسش پذیر، تردید پذیر، محل گفتگو، گفتگو پذیر، گفتمان پذیر، بحث انگیز، گفتمان انگیز، قابل بحک

معنی : قابل بحی، مورد دعوا، قابل گفتگو، قابل مناظره معانی دیگر : قابل بحث، پرسش پذیر، تردید پذیر، محل گفتگو، گفتگو پذیر، گفتمان پذیر، بحث انگیز، گفتمان انگیز، قابل بحک

debatable

<hr> معنی : بحی، مباحثه، مناظره، مذاکره، مذاکرات پارلمانی، مناظره کردن، مباحثه کردن، مطرح کردن، سر و کله زدن <hr> معانی دیگر : بحث، گفتمان (بیان یا مبادله ی عقاید یا استدلال های دو یا چند طرف مقابل هم)، بگومگو، جر و بحث، بحث کردن، مورد بحث قرار دادن، گفتمان کردن، جر و بحث کردن، بگومگو کردن، صلاحدید کردن (به ویژه با خود)، سبک و سنگین کردن، تامل و تعمق کردن، (آموزش) علم و هنر مناظره و سخنوری، در کاوش، (مهجور) مجادله کردن، دعوا و مرافعه کردن، بحک، منازعه

معنی : بحی، مباحثه، مناظره، مذاکره، مذاکرات پارلمانی، مناظره کردن، مباحثه کردن، مطرح کردن، سر و کله زدن معانی دیگر : بحث، گفتمان (بیان یا مبادله ی عقاید یا استدلال های دو یا چند طرف مقابل هم)، بگومگو، جر و بحث، بحث کردن، مورد بحث قرار دادن، گفتمان کردن، جر و بحث کردن، بگومگو کردن، صلاحدید کردن (به و

debate

<hr> معنی : سنگین کردن

debate a matter in one's mind

<hr> معنی : هرزگی، عیاشی، خوش گذرانی، هرزه کردن، الواطی کردن، فاسد کردن، خراب کردن <hr> معانی دیگر : از راه به در بردن، (از نظر اخلاقی و شهوانی) گمراه کردن، به فساد کشاندن، شهوترانی، عیش و نوش مفرط، هرزگی و بی بند و باری، الواطی، فسق و فجور، رجوع شود به: debauchery

معنی : هرزگی، عیاشی، خوش گذرانی، هرزه کردن، الواطی کردن، فاسد کردن، خراب کردن معانی دیگر : از راه به در بردن، (از نظر اخلاقی و شهوانی) گمراه کردن، به فساد کشاندن، شهوترانی، عیش و نوش مفرط، هرزگی و بی بند و باری، الواطی، فسق و فجور، رجوع شود به: debauchery

debauch

<hr> معنی : عیاش، فاسق، ادم هرزه، فاجر، فاحشهباز <hr> معانی دیگر : آدم شهوتران، عیاش و بی بندوبار، هرزه، فاسد

معنی : عیاش، فاسق، ادم هرزه، فاجر، فاحشهباز معانی دیگر : آدم شهوتران، عیاش و بی بندوبار، هرزه، فاسد

debauchee

<hr> معنی : هرزگی، عیاشی، میگساری، فسق <hr> معانی دیگر : شهوترانی، کام جویی مفرط، فساد (اخلاقی و جنسی)، الواطی، فسق و فجور، (جمع) مجالس عیاشی و هرزگی

معنی : هرزگی، عیاشی، میگساری، فسق معانی دیگر : شهوترانی، کام جویی مفرط، فساد (اخلاقی و جنسی)، الواطی، فسق و فجور، (جمع) مجالس عیاشی و هرزگی

debauchery

<hr> معنی : سهم قرضه، گواهینامه گمرکی، حواله دولتی <hr> معانی دیگر : (جمع) اوراق قرضه (که از سوی دولت یا شرکت ها به فروش می رسد و بهره می پردازد)، سند قرضه، رسید (رسمی و امضا شده ی) وام، برگه ی وام، گواهینامه ی استرداد حقوق گمرکی، برگه ی بازپرداخت (حقوق گمرکی مثلا برای تشویق صادر کنندگان)

معنی : سهم قرضه، گواهینامه گمرکی، حواله دولتی معانی دیگر : (جمع) اوراق قرضه (که از سوی دولت یا شرکت ها به فروش می رسد و بهره می پردازد)، سند قرضه، رسید (رسمی و امضا شده ی) وام، برگه ی وام، گواهینامه ی استرداد حقوق گمرکی، برگه ی بازپرداخت (حقوق گمرکی مثلا برای تشویق صادر کنندگان)

debenture

<hr> معنی : سهم قرضه <hr> معانی دیگر : سهم قرضه

معنی : سهم قرضه معانی دیگر : سهم قرضه

debenture bond

debentures

<hr> معنی : تضعیف کردن، ناتوان کردن، ضعیف کردن <hr> معانی دیگر : زبون کردن، کم زور کردن، نزار کردن، رنجور کردن، سست کردن

معنی : تضعیف کردن، ناتوان کردن، ضعیف کردن معانی دیگر : زبون کردن، کم زور کردن، نزار کردن، رنجور کردن، سست کردن

debilitate

<hr> معنی : تضعیف، ناتوان سازی <hr> معانی دیگر : ناتوان سازی، تضعیف

معنی : تضعیف، ناتوان سازی معانی دیگر : ناتوان سازی، تضعیف

debilitation

<hr> معنی : سستی، عنن، ضعف، ضعف و ناتوانی، ضعف قوه باء <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد تن انسان) سستی، نزاری، کم زوری، ناتوانی، رنجوری

معنی : سستی، عنن، ضعف، ضعف و ناتوانی، ضعف قوه باء معانی دیگر : (به ویژه در مورد تن انسان) سستی، نزاری، کم زوری، ناتوانی، رنجوری

debility

<hr> معنی : بدهی، حساب بدهی، در ستون بدهی گذاشتن، بدهکار کردن، پای کسی نوشتن <hr> معانی دیگر : (حسابداری) ستون بدهکار، در ستون بدهکار (یا ستون چپ) وارد کردن، از موجودی (حساب بانکی) کاستن، به حساب بدهکار کسی گذاشتن، مبلغی که به ستون بدهکار وارد شود، مبلغ کسر شده از موجودی بانکی (بابت چک هایی که نوشته شده)، طرف چپ جدول حساب، ستون چپ (در فارسی: طرف یا ستون راست)، نقطه ضعف، نقص، نقیصه، عیب، کم داشت، کمبود

معنی : بدهی، حساب بدهی، در ستون بدهی گذاشتن، بدهکار کردن، پای کسی نوشتن معانی دیگر : (حسابداری) ستون بدهکار، در ستون بدهکار (یا ستون چپ) وارد کردن، از موجودی (حساب بانکی) کاستن، به حساب بدهکار کسی گذاشتن، مبلغی که به ستون بدهکار وارد شود، مبلغ کسر شده از موجودی بانکی (بابت چک هایی که نوشته شده)، طرف

debit

<hr> معنی : خوشرفتار، خوش طبع، شاد، مودب <hr> معانی دیگر : (قدیمی) شاد و مهربان، خوش مشرب، خوش معاشرت، سرزنده، پرنشاط، پرحرارت، متمدن

معنی : خوشرفتار، خوش طبع، شاد، مودب معانی دیگر : (قدیمی) شاد و مهربان، خوش مشرب، خوش معاشرت، سرزنده، پرنشاط، پرحرارت، متمدن

debonair

<hr> معنی : از تنگنا در اوردن <hr> معانی دیگر : (ارتش - از جای محصور یا تنگ و باریک به دشت یا پهنه وارد شدن) برون گستری کردن، جلو آمدن، پیش رفتن، نمایان شدن، از محل محصوری بمحل غیر محصوری امدن، مفر، راه خروج

معنی : از تنگنا در اوردن معانی دیگر : (ارتش - از جای محصور یا تنگ و باریک به دشت یا پهنه وارد شدن) برون گستری کردن، جلو آمدن، پیش رفتن، نمایان شدن، از محل محصوری بمحل غیر محصوری امدن، مفر، راه خروج

debouch

<hr> معنی : راه خروج <hr> معانی دیگر : (ارتش) برون گستری (رجوع شود به: debouch)، خروجازتنگنا

معنی : راه خروج معانی دیگر : (ارتش) برون گستری (رجوع شود به: debouch)، خروجازتنگنا

debouchment

<hr> معنی : پرسش کردن، اطلاعات کسب کردن <hr> معانی دیگر : (از خلبان و فرستاده و اسیر آزاد شده و غیره) گزارش خواستن، گزارش گیری کردن، اطلاعات کسب کردن مثلا از خلبان

معنی : پرسش کردن، اطلاعات کسب کردن معانی دیگر : (از خلبان و فرستاده و اسیر آزاد شده و غیره) گزارش خواستن، گزارش گیری کردن، اطلاعات کسب کردن مثلا از خلبان

debrief

<hr> معنی : خرده، اوار، باقی مانده، اثار مخروبه، اشغال روی هم ریخته <hr> معانی دیگر : خرده، باقی مانده، اثار مخروبه، اشغال روی هم ریخته، اوار

معنی : خرده، اوار، باقی مانده، اثار مخروبه، اشغال روی هم ریخته معانی دیگر : خرده، باقی مانده، اثار مخروبه، اشغال روی هم ریخته، اوار

debris

<hr> معنی : وام، دین، فام، قصور، بدهی، قرض <hr> معانی دیگر : (مجازی) بدهکاری، مدیون بودن، زیر بار منت بودن، پیمان دار بودن، (الهیات) گناه، معصیت

معنی : وام، دین، فام، قصور، بدهی، قرض معانی دیگر : (مجازی) بدهکاری، مدیون بودن، زیر بار منت بودن، پیمان دار بودن، (الهیات) گناه، معصیت

debt

<hr> وام شرف (قرضی که در اثر قمار یا شرطبندی ایجاد می شود ولی قوت قانونی ندارد)

وام شرف (قرضی که در اثر قمار یا شرطبندی ایجاد می شود ولی قوت قانونی ندارد)

debt of honor

<hr> معنی : مدیون، بدهکار، ستون بدهکار <hr> معانی دیگر : (شخص یا موسسه یا ملت) مدیون، وام دار

معنی : مدیون، بدهکار، ستون بدهکار معانی دیگر : (شخص یا موسسه یا ملت) مدیون، وام دار

debtor

<hr> حشره زدایی کردن، (برنامه ی کامپیوتر و غیره ـ یافتن و از بین بردن عیوب و خطاها و اجزای خراب) عیب زدایی کردن، اشکال زدایی کردن

حشره زدایی کردن، (برنامه ی کامپیوتر و غیره ـ یافتن و از بین بردن عیوب و خطاها و اجزای خراب) عیب زدایی کردن، اشکال زدایی کردن

debug

<hr> معنی : کم ارزش کردن، کسی را اگاه و هدایت کردن <hr> معانی دیگر : (ادعاهای دروغین یا کاستی ها و غیره را) لودادن، رو کردن، پرده گشایی کردن، احساسات غلط و پوچ را از کسی دور کردن

معنی : کم ارزش کردن، کسی را اگاه و هدایت کردن معانی دیگر : (ادعاهای دروغین یا کاستی ها و غیره را) لودادن، رو کردن، پرده گشایی کردن، احساسات غلط و پوچ را از کسی دور کردن

debunk

<hr> معنی : اغاز کار، شروع بکار کردن <hr> معانی دیگر : نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه

معنی : اغاز کار، شروع بکار کردن معانی دیگر : نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه

debut

<hr> معنی : تازه کار <hr> معانی دیگر : (کسی که کاری را برای نخستین بار آغاز می کند) آغازگر، آغاز کننده، پیش نما، نوازنده یا ناطقی که برای نخستین بار در جلو عموم ظاهر میشود، دختری که برای اولین مرتبه در جامعه وارد میشود، خام دست

معنی : تازه کار معانی دیگر : (کسی که کاری را برای نخستین بار آغاز می کند) آغازگر، آغاز کننده، پیش نما، نوازنده یا ناطقی که برای نخستین بار در جلو عموم ظاهر میشود، دختری که برای اولین مرتبه در جامعه وارد میشود، خام دست

debutant

<hr> (دختر دم بخت که برای نخستین بار در مجامع ظاهر و معرفی می شود) پیش نماگر، پیش نما

(دختر دم بخت که برای نخستین بار در مجامع ظاهر و معرفی می شود) پیش نماگر، پیش نما

debutante

<hr> معنی : دهه، دوره ده ساله، عدد ده <hr> معانی دیگر : ده سال، گروه ده تایی، ده عددی

معنی : دهه، دوره ده ساله، عدد ده معانی دیگر : ده سال، گروه ده تایی، ده عددی

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد