مترادف و متضاد

<hr> معنی : غبغب گاو، چینهای زیر گردن گاو، غبغب انسان <hr> معانی دیگر : (جانور به ویژه گاو) غبغب (گوشت پاره ی زیر گلوی گاو و خروس و غیره)، زنخ آویز

معنی : غبغب گاو، چینهای زیر گردن گاو، غبغب انسان معانی دیگر : (جانور به ویژه گاو) غبغب (گوشت پاره ی زیر گلوی گاو و خروس و غیره)، زنخ آویز

dewlap

<hr> معنی : تازه، مرطوب، تر، تر کرده، شبنمدار، ژالهدار <hr> معانی دیگر : ژاله پوش، شبنم زده، خیس، وابسته به ژاله، شبنمی، ژاله سان، ژاله مانند، (شعر قدیم) طراوتبخش، روح انگیز، ملایم و خوشایند

معنی : تازه، مرطوب، تر، تر کرده، شبنمدار، ژالهدار معانی دیگر : ژاله پوش، شبنم زده، خیس، وابسته به ژاله، شبنمی، ژاله سان، ژاله مانند، (شعر قدیم) طراوتبخش، روح انگیز، ملایم و خوشایند

dewy

dewy-eyed

<hr> معنی : یمین، در طرف راست <hr> معانی دیگر : وابسته به دست راست یا سمت راست، راست سوی، راست دست، (مهجور) خوش یمن، نیک فرجام

معنی : یمین، در طرف راست معانی دیگر : وابسته به دست راست یا سمت راست، راست سوی، راست دست، (مهجور) خوش یمن، نیک فرجام

dexter

<hr> معنی : چابکی، مهارت، چالاکی، تردستی، زبر دستی، سبکدستی <hr> معانی دیگر : چیره دستی

معنی : چابکی، مهارت، چالاکی، تردستی، زبر دستی، سبکدستی معانی دیگر : چیره دستی

dexterity

<hr> معنی : ماهر، زبر دست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، سریع، سریع العمل <hr> معانی دیگر : تردست، چست، پرفن، چیره دستانه، ماهرانه، زبردستانه

معنی : ماهر، زبر دست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، سریع، سریع العمل معانی دیگر : تردست، چست، پرفن، چیره دستانه، ماهرانه، زبردستانه

dexterous

dexterously

<hr> معنی : دکستروز، گلوکز راست گرد <hr> معانی دیگر : (شیمی - زیست شناسی) دکستروز (گلوکز که در جانوران و گیاهان یافت می شود)

معنی : دکستروز، گلوکز راست گرد معانی دیگر : (شیمی - زیست شناسی) دکستروز (گلوکز که در جانوران و گیاهان یافت می شود)

dextrose

<hr> معنی : ماهر، زبر دست، چیره دست، چالاک <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: dexterous

معنی : ماهر، زبر دست، چیره دست، چالاک معانی دیگر : رجوع شود به: dexterous

dextrous

<hr> معنی : کشتی یک دکلی عربی <hr> معانی دیگر : (عربی) کشتی دارای بادبان (های) سه گوش، dow : کشتی یک دکلی عربی

معنی : کشتی یک دکلی عربی معانی دیگر : (عربی) کشتی دارای بادبان (های) سه گوش، dow : کشتی یک دکلی عربی

dhow

<hr> معنی : دیابت، مرض قند، مرض دولاب <hr> معانی دیگر : (پزشکی) مرض قند، بیماری دولاب، میزه روی، طب دیابت، مر­ دولاب، مر­ قند

معنی : دیابت، مرض قند، مرض دولاب معانی دیگر : (پزشکی) مرض قند، بیماری دولاب، میزه روی، طب دیابت، مر­ دولاب، مر­ قند

diabetes

<hr> معنی : مرض قند، دیابت شیرین، دولاب <hr> معانی دیگر : (پزشکی) میزه روی شیرین، دیابت قندی، دولاب شیرین، طب مر­ قند

معنی : مرض قند، دیابت شیرین، دولاب معانی دیگر : (پزشکی) میزه روی شیرین، دیابت قندی، دولاب شیرین، طب مر­ قند

diabetes mellitus

<hr> معنی : دولابی، مبتلا یا وابسته بمرض قند <hr> معانی دیگر : وابسته به مرض قند، مبتلا یا وابسته بمر­ قند

معنی : دولابی، مبتلا یا وابسته بمرض قند معانی دیگر : وابسته به مرض قند، مبتلا یا وابسته بمر­ قند

diabetic

<hr> معنی : شیطنت، جادو گری <hr> معانی دیگر : سرو کار با شیاطین (مثلا از راه سحر و جادو)، داستان های شیاطین و عفریت

معنی : شیطنت، جادو گری معانی دیگر : سرو کار با شیاطین (مثلا از راه سحر و جادو)، داستان های شیاطین و عفریت

diablerie

<hr> معنی : شیطانی، اهریمنی <hr> معانی دیگر : وابسته به شیاطین و عفریت ها، بدجنس، بدذات، شیطان خو، بدسرشت، بدسگال، بدجنسانه (diabolical هم می گویند)

معنی : شیطانی، اهریمنی معانی دیگر : وابسته به شیاطین و عفریت ها، بدجنس، بدذات، شیطان خو، بدسرشت، بدسگال، بدجنسانه (diabolical هم می گویند)

diabolic

<hr> معنی : شیطانی، اهریمنی <hr> معانی دیگر : شیطانی، اهریمنی

معنی : شیطانی، اهریمنی معانی دیگر : شیطانی، اهریمنی

diabolical

<hr> معنی : فریب <hr> معانی دیگر : سر و کار با شیاطین و عفریت ها (مثلا از راه سحر و جادو)، شیطان پرستی، اعتقاد به شیاطین و پرستش آنان، رفتار شیطانی، کار اهریمنی، کارهای شیطانی، دیوخویی، افسونگری

معنی : فریب معانی دیگر : سر و کار با شیاطین و عفریت ها (مثلا از راه سحر و جادو)، شیطان پرستی، اعتقاد به شیاطین و پرستش آنان، رفتار شیطانی، کار اهریمنی، کارهای شیطانی، دیوخویی، افسونگری

diabolism

<hr> معنی : نشان تشخیص، تفکیک کننده <hr> معانی دیگر : اعراب، نشانه های زیر و زبر، آوانما

معنی : نشان تشخیص، تفکیک کننده معانی دیگر : اعراب، نشانه های زیر و زبر، آوانما

diacritic

<hr> معنی : تفکیک کننده، نشان تشخیص <hr> معانی دیگر : متمایز کننده، مشخص نما، شناسانگر، جداگر

معنی : تفکیک کننده، نشان تشخیص معانی دیگر : متمایز کننده، مشخص نما، شناسانگر، جداگر

diacritical

<hr> معنی : تارک، نیم تاج، دیهیم، سربند یا پیشانی بند پادشاهان <hr> معانی دیگر : تاج، افسر، دستار، دولبند، سربند (هرچیزی که بجای تاج بر سر بگذارند)، مقام سلطنت، پادشاهی، اقتدار، اختیار

معنی : تارک، نیم تاج، دیهیم، سربند یا پیشانی بند پادشاهان معانی دیگر : تاج، افسر، دستار، دولبند، سربند (هرچیزی که بجای تاج بر سر بگذارند)، مقام سلطنت، پادشاهی، اقتدار، اختیار

diadem

<hr> معنی : تشخیص دادن، برشناخت کردن <hr> معانی دیگر : (پزشکی) تشخیص دادن بیماری، تشخیص داده شدن، بازشناسی کردن، واشناخت کردن، (مجازی) تمیز دادن، روشناختن، نیماد کردن، طب تشخیص دادن

معنی : تشخیص دادن، برشناخت کردن معانی دیگر : (پزشکی) تشخیص دادن بیماری، تشخیص داده شدن، بازشناسی کردن، واشناخت کردن، (مجازی) تمیز دادن، روشناختن، نیماد کردن، طب تشخیص دادن

diagnose

<hr> معنی : تشخیص، عیب شناسی، تشخیص ناخوشی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) تشخیص بیماری، بازشناسی، واشناخت، روشناخت، (بررسی دقیق به منظور درک یا توجیه چیزی) نیماد، تمیز، معرفت، شناسایی، طب تشخیص

معنی : تشخیص، عیب شناسی، تشخیص ناخوشی معانی دیگر : (پزشکی) تشخیص بیماری، بازشناسی، واشناخت، روشناخت، (بررسی دقیق به منظور درک یا توجیه چیزی) نیماد، تمیز، معرفت، شناسایی، طب تشخیص

diagnosis

<hr> معنی : علامت بد مرض، تشخیصی، وابسته به تشخیص ناخوشی، برشناختی <hr> معانی دیگر : وابسته به تشخیص بیماری، بازشناختی، نیمادی، واشناختی، روشناختی، ویژگی، مشخصه، خصوصیت، (معمولا جمع) علم تشخیص بیماری، بیماری شناسی

معنی : علامت بد مرض، تشخیصی، وابسته به تشخیص ناخوشی، برشناختی معانی دیگر : وابسته به تشخیص بیماری، بازشناختی، نیمادی، واشناختی، روشناختی، ویژگی، مشخصه، خصوصیت، (معمولا جمع) علم تشخیص بیماری، بیماری شناسی

diagnostic

<hr> معنی : برشناختگر، متخصص تشخیص مرض، تشخیص دهندهء مرض <hr> معانی دیگر : (پزشکی) متخصص تشخیص مرض، ویژه گر بیماری شناسی، بیماری شناس، تشخیص دهنده ء مر­، متخصص تشخیص مر­

معنی : برشناختگر، متخصص تشخیص مرض، تشخیص دهندهء مرض معانی دیگر : (پزشکی) متخصص تشخیص مرض، ویژه گر بیماری شناسی، بیماری شناس، تشخیص دهنده ء مر­، متخصص تشخیص مر­

diagnostician

<hr> معنی : امکانات عیب شناسی <hr> معانی دیگر : امکانات عیب شناسی

معنی : امکانات عیب شناسی معانی دیگر : امکانات عیب شناسی

diagnostics

<hr> معنی : قطر، دوگوشه، قاطع دو زاویه، مورب، اریب، قطری <hr> معانی دیگر : قیقاچ، (هندسه و ریاضی) قطر، تراگوش، کژ، (هندسه و ریاضی) قطری، تراگوشی، دارای نشان ها یا خط های مورب، ناراست، دارای زاویه ی چهل و پنج درجه، رجوع شود به: virgule

معنی : قطر، دوگوشه، قاطع دو زاویه، مورب، اریب، قطری معانی دیگر : قیقاچ، (هندسه و ریاضی) قطر، تراگوش، کژ، (هندسه و ریاضی) قطری، تراگوشی، دارای نشان ها یا خط های مورب، ناراست، دارای زاویه ی چهل و پنج درجه، رجوع شود به: virgule

diagonal

<hr> معنی : نما، طرح، جدول، شکل هندسی، خط هندسی، نمودار <hr> معانی دیگر : شما، ترسیمه، دیاگرام، وانگار، نگاره، رونگاره، نمودار ساختن، شمای چیزی را نشان دادن، به صورت نگاره نشان دادن، نقشه، فرکن

معنی : نما، طرح، جدول، شکل هندسی، خط هندسی، نمودار معانی دیگر : شما، ترسیمه، دیاگرام، وانگار، نگاره، رونگاره، نمودار ساختن، شمای چیزی را نشان دادن، به صورت نگاره نشان دادن، نقشه، فرکن

diagram

<hr> معنی : صفحه شماره گیر، شاخص، صفحهء مدرج ساعت، صفحه عقربک دار، شماره گرفتن، گرفتن تلفن یا رادیو و غیره <hr> معانی دیگر : (هر صفحه ی مدرج مانند صفحه ی ساعت و یا صفحه ی رادیو که طول امواج روی آن ثبت شده است و غیره) صفحه ی ساعت، صفحه ی رادیو، (برخی تلویزیون ها) صفحه ی کانال گیر، (تلفن) شماره گیر، گردونه، صفحه ی دکمه ها، (هرچیزی که با چرخاندن آن رادیو و تلویزیون و غیره میزان می شود) دکمه، دسته، پیچه، (با صفحه ی مدرج و غیره نشاندادن یا ایستگاه یا شماره ی دلخواه را گرفتن) گرفتن، ساعت آفتابی (sundial)، عقربه، نشانگر

معنی : صفحه شماره گیر، شاخص، صفحهء مدرج ساعت، صفحه عقربک دار، شماره گرفتن، گرفتن تلفن یا رادیو و غیره معانی دیگر : (هر صفحه ی مدرج مانند صفحه ی ساعت و یا صفحه ی رادیو که طول امواج روی آن ثبت شده است و غیره) صفحه ی ساعت، صفحه ی رادیو، (برخی تلویزیون ها) صفحه ی کانال گیر، (تلفن) شماره گیر، گردونه، صفح

dial

<hr> معنی : لهجه، گویش، زبان محلی <hr> معانی دیگر : عضو خانواده یی از زبان ها، هموند زبانی، گویشی، لهجه ای، محلی، (غیر علمی) هر لهجه ای که با لهجه ی پایتخت یا لهجه ی اصلی سرزمین فرق داشته باشد

معنی : لهجه، گویش، زبان محلی معانی دیگر : عضو خانواده یی از زبان ها، هموند زبانی، گویشی، لهجه ای، محلی، (غیر علمی) هر لهجه ای که با لهجه ی پایتخت یا لهجه ی اصلی سرزمین فرق داشته باشد

dialect

<hr> معنی : لهجهای، منطقی، جدلی، مناظرهای، گویشی <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع - بررسی عقاید از راه استدلال و منطق و معمولا از طریق پرسش و پاسخ) جدل، احتجاج، فرنودآوری، اندیش سنجی، بحث منطقی، (معمولا جمع - روش منطقی هگل که مارکس و پیروانش برای تحلیل فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی به کار گرفتند) دیالکتیک، فرنودگری

معنی : لهجهای، منطقی، جدلی، مناظرهای، گویشی معانی دیگر : (معمولا جمع - بررسی عقاید از راه استدلال و منطق و معمولا از طریق پرسش و پاسخ) جدل، احتجاج، فرنودآوری، اندیش سنجی، بحث منطقی، (معمولا جمع - روش منطقی هگل که مارکس و پیروانش برای تحلیل فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی به کار گرفتند) دیالکتیک، فرنودگر

dialectic

<hr> معنی : لهجهای، منطقی، جدلی، مناظرهای، گویشی <hr> معانی دیگر : وابسته به فرنودآوری و احتجاج، فرنودین، برهانی، اندیش سنجانه

معنی : لهجهای، منطقی، جدلی، مناظرهای، گویشی معانی دیگر : وابسته به فرنودآوری و احتجاج، فرنودین، برهانی، اندیش سنجانه

dialectical

<hr> معنی : منطقی، منطق دان، پیرو منطق استدلالی، اهل مناظره <hr> معانی دیگر : (نادر - متخصص در استدلال و منطق به ویژه به روش دیالکتیکی) فرنودگر، اندیش سنج

معنی : منطقی، منطق دان، پیرو منطق استدلالی، اهل مناظره معانی دیگر : (نادر - متخصص در استدلال و منطق به ویژه به روش دیالکتیکی) فرنودگر، اندیش سنج

dialectician

<hr> معنی : منطق <hr> معانی دیگر : دیالکتیک روانشناسى : منطق جدلى

معنی : منطق معانی دیگر : دیالکتیک روانشناسى : منطق جدلى

dialectics

<hr> معنی : گفتگو <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: dialogue، محاوره

معنی : گفتگو معانی دیگر : رجوع شود به: dialogue، محاوره

dialog

<hr> معنی : محاورهای، مکالمهای <hr> معانی دیگر : مکالمه ای، محاوره ای

معنی : محاورهای، مکالمهای معانی دیگر : مکالمه ای، محاوره ای

dialogic

<hr> معنی : گفتگو، محاوره، صحبت، سخن، گفت و شنود، هم سخنی، مکالمهء دو نفری، مکالمات ادبی و دراماتیک، صحبت دونفری <hr> معانی دیگر : (به ویژه در آثار هنری مانند نمایش و رمان) گفتگو، مکالمه، همگویی، همکلامی، تبادل نظر، کنکاش، (نمایش و رمان و غیره) بخش حاوی گفتگو، (ادبیات) به صورت گفتگو بیان کردن

معنی : گفتگو، محاوره، صحبت، سخن، گفت و شنود، هم سخنی، مکالمهء دو نفری، مکالمات ادبی و دراماتیک، صحبت دونفری معانی دیگر : (به ویژه در آثار هنری مانند نمایش و رمان) گفتگو، مکالمه، همگویی، همکلامی، تبادل نظر، کنکاش، (نمایش و رمان و غیره) بخش حاوی گفتگو، (ادبیات) به صورت گفتگو بیان کردن

dialogue

<hr> معنی : تجزیه، تفرق اتصال، تراکافت <hr> معانی دیگر : (شیمی - پزشکی) دیالیز، طب تفرق اتصال

معنی : تجزیه، تفرق اتصال، تراکافت معانی دیگر : (شیمی - پزشکی) دیالیز، طب تفرق اتصال

dialysis

<hr> معنی : تجزیه کردن، تجزیه شدن <hr> معانی دیگر : (شیمی - پزشکی) دیالیز کردن یا شدن، تراکافت کردن یا شدن، تراکافتن

معنی : تجزیه کردن، تجزیه شدن معانی دیگر : (شیمی - پزشکی) دیالیز کردن یا شدن، تراکافت کردن یا شدن، تراکافتن

dialyze

<hr> معنی : قطر دایره، کلفتی <hr> معانی دیگر : (دایره) قطر، گذار، ترامون، پراز، نیمنده، تراسنجه، تراما، میان بر، (نور شناسی و درشت نمایی عدسی) بار، مرتبه، میزان درشت نمایی، ضخامت، طول قطر، درازای پراز

معنی : قطر دایره، کلفتی معانی دیگر : (دایره) قطر، گذار، ترامون، پراز، نیمنده، تراسنجه، تراما، میان بر، (نور شناسی و درشت نمایی عدسی) بار، مرتبه، میزان درشت نمایی، ضخامت، طول قطر، درازای پراز

diameter

<hr> معنی : وابسته بقطر <hr> معانی دیگر : وابسته بقطر

معنی : وابسته بقطر معانی دیگر : وابسته بقطر

diametral

<hr> معنی : شدید، قطری <hr> معانی دیگر : قطری، شدید

معنی : شدید، قطری معانی دیگر : قطری، شدید

diametric

<hr> معنی : شدید، قطری <hr> معانی دیگر : کامل، به کلی، صددرصد، پرازین (diametral, diametric هم می گویند)، وابسته به یا در امتداد قطر، گذاری، ترامونی، ترامایی

معنی : شدید، قطری معانی دیگر : کامل، به کلی، صددرصد، پرازین (diametral, diametric هم می گویند)، وابسته به یا در امتداد قطر، گذاری، ترامونی، ترامایی

diametrical

<hr> معنی : خشت، الماس، لوزی، خال خشتی، زمین بیس بال <hr> معانی دیگر : (ورق بازی - معمولا جمع) خشت، وابسته به برگزاری جشن شصت سالگی (یا هفتاد و پنج سالگی) هرچیز، الماس مصنوعی (که در صنعت کاربرد دارد)، الماس شیشه بری، (جمع) جواهرات (مزین به الماس)، (بیس بال) زمین بازی (که لوزی شکل است)، الماسی، الماس مانند، الماس آذین، الماس آذین کردن، در ورق خال خشتی

معنی : خشت، الماس، لوزی، خال خشتی، زمین بیس بال معانی دیگر : (ورق بازی - معمولا جمع) خشت، وابسته به برگزاری جشن شصت سالگی (یا هفتاد و پنج سالگی) هرچیز، الماس مصنوعی (که در صنعت کاربرد دارد)، الماس شیشه بری، (جمع) جواهرات (مزین به الماس)، (بیس بال) زمین بازی (که لوزی شکل است)، الماسی، الماس مانند، ال

diamond

<hr> معنی : الههء ماه و شکار حیوانات وحشی <hr> معانی دیگر : اسم خاص مونث (مخفف آن: di)، افسانه ء رومی الهه ء ماه و شکار حیوانات وحشی

معنی : الههء ماه و شکار حیوانات وحشی معانی دیگر : اسم خاص مونث (مخفف آن: di)، افسانه ء رومی الهه ء ماه و شکار حیوانات وحشی

diana

<hr> معنی : دو شاخه، دیاپازون، میزان کوک <hr> معانی دیگر : چنگالک (برای تنظیم آوا)، (آلت موسیقی و آواز) دامنه، شش دانگ، گستره ی صداهای هر ساز، (مجازی) دامنه ی هر فعالیت یا احساس، همسازی فزاینده، هارمونی در حال ازدیاد، (موسیقی - قدیمی) وقفه ی بین اکتاو

معنی : دو شاخه، دیاپازون، میزان کوک معانی دیگر : چنگالک (برای تنظیم آوا)، (آلت موسیقی و آواز) دامنه، شش دانگ، گستره ی صداهای هر ساز، (مجازی) دامنه ی هر فعالیت یا احساس، همسازی فزاینده، هارمونی در حال ازدیاد، (موسیقی - قدیمی) وقفه ی بین اکتاو

diapason

<hr> معنی : پارچهء قنداق، گل و بوته کشیدن، گل و بوته دار کردن، کهنهء بچه را عوض کردن <hr> معانی دیگر : کهنه ی بچه، پارچه ی قنداق، جله، کشال بند، پوشک، پوشک کردن، جله ی بچه را عوض کردن، کهنه ء بچه را عو­ کردن

معنی : پارچهء قنداق، گل و بوته کشیدن، گل و بوته دار کردن، کهنهء بچه را عوض کردن معانی دیگر : کهنه ی بچه، پارچه ی قنداق، جله، کشال بند، پوشک، پوشک کردن، جله ی بچه را عوض کردن، کهنه ء بچه را عو­ کردن

diaper

diapers

<hr> معنی : روشن، شفاف <hr> معانی دیگر : (نازک به طوری که اشیا در آن سوی آن به طور مبهم دیده شوند) فرانما، زلال، فراتاب، مبهم، گنگ، سربسته، نامشخص، تار

معنی : روشن، شفاف معانی دیگر : (نازک به طوری که اشیا در آن سوی آن به طور مبهم دیده شوند) فرانما، زلال، فراتاب، مبهم، گنگ، سربسته، نامشخص، تار

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد