<hr> معنی : خویاور، عرقاور، خوی اور، معرق <hr> معانی دیگر : (دارو سازی) داروی عرق آور، طب خوی اور

معنی : خویاور، عرقاور، خوی اور، معرق معانی دیگر : (دارو سازی) داروی عرق آور، طب خوی اور

diaphoretic

<hr> معنی : دیافراگم، میان پرده، حجاب حاجز، پردهء دل، حجاب یا پرده گذاردن، دریچهء نور را بستن <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) حجاب حاجز، پرده ی دل، (هر غشا یا پرده یا دیواره ای که دو چیز را از هم جدا کند) جداساز، شامه، واشامه، میان بند، سواگر، جداگر، تراشامه، (دوربین عکاسی و غیره) دیافراگم، دریچه ی نور، ترابند، (کلاهک پلاستیکی که برای جلوگیری از آبستنی در مدخل زهدان قرار می دهند) زهدانپوش، در عکاسی دریچه ء نور را بستن

معنی : دیافراگم، میان پرده، حجاب حاجز، پردهء دل، حجاب یا پرده گذاردن، دریچهء نور را بستن معانی دیگر : (کالبدشناسی) حجاب حاجز، پرده ی دل، (هر غشا یا پرده یا دیواره ای که دو چیز را از هم جدا کند) جداساز، شامه، واشامه، میان بند، سواگر، جداگر، تراشامه، (دوربین عکاسی و غیره) دیافراگم، دریچه ی نور، ترابند

diaphragm

<hr> معنی : وقایع نگار، روزنامه نگار، نویسندهء دفتر خاطرات روزانه <hr> معانی دیگر : خاطرات نویس، یادبود نویس

معنی : وقایع نگار، روزنامه نگار، نویسندهء دفتر خاطرات روزانه معانی دیگر : خاطرات نویس، یادبود نویس

diarist

<hr> معنی : اسهال <hr> معانی دیگر : طب اسهال

معنی : اسهال معانی دیگر : طب اسهال

diarrhea

diarrhoea

<hr> معنی : دفتر خاطرات روزانه <hr> معانی دیگر : دفتر خاطرات، دفتر یادنگاشت، خاطرات، یادنگاشت (ها)، دفتر یادداشت، دفتر روزانه، دفتر سررسید

معنی : دفتر خاطرات روزانه معانی دیگر : دفتر خاطرات، دفتر یادنگاشت، خاطرات، یادنگاشت (ها)، دفتر یادداشت، دفتر روزانه، دفتر سررسید

diary

<hr> معنی : پراکندگی، جماعت یهودیان پراکنده <hr> معانی دیگر : (حرف کوچک - هر گونه پراکندگی مردم هم زبان یا هم ایمان) پراکندگی، آوارگی، بی جانمانی، (تاریخ یهود) پراکندگی (پراکندگی یهود پس از اسارت در بابل)، سرگردانی یهود، دیاسپورا، یهودیان سرگردان، یهودیان پراکنده، جاهایی که یهودیان پراکنده بدان کوچ کردند، پراکندگی یهود

معنی : پراکندگی، جماعت یهودیان پراکنده معانی دیگر : (حرف کوچک - هر گونه پراکندگی مردم هم زبان یا هم ایمان) پراکندگی، آوارگی، بی جانمانی، (تاریخ یهود) پراکندگی (پراکندگی یهود پس از اسارت در بابل)، سرگردانی یهود، دیاسپورا، یهودیان سرگردان، یهودیان پراکنده، جاهایی که یهودیان پراکنده بدان کوچ کردند، پرا

diaspora

<hr> معنی : دیاستاز، واسطه پدیدههای حیاتی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) دیاستاز (آنزیم آمیلازی که می تواند نشاسته ها را به مالتوز و سپس به دکستروز تبدیل کند)، قند شکر، enzyme : تش

معنی : دیاستاز، واسطه پدیدههای حیاتی معانی دیگر : (زیست شناسی) دیاستاز (آنزیم آمیلازی که می تواند نشاسته ها را به مالتوز و سپس به دکستروز تبدیل کند)، قند شکر، enzyme : تش

diastase

<hr> معنی : تحولات ارضی زمین <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی)، تراگردی (فرایند دگردیس شدن سطح زمین در اثر حرکت سنگ ها و جابجایی لایه ها و غیره)

معنی : تحولات ارضی زمین معانی دیگر : (زمین شناسی)، تراگردی (فرایند دگردیس شدن سطح زمین در اثر حرکت سنگ ها و جابجایی لایه ها و غیره)

diastrophism

<hr> معنی : معالجه بوسیله حرارت <hr> معانی دیگر : (پزشکی) گرمادرمانی (ایجاد گرما در زیر پوست از طرق مختلف مثلا با برق)

معنی : معالجه بوسیله حرارت معانی دیگر : (پزشکی) گرمادرمانی (ایجاد گرما در زیر پوست از طرق مختلف مثلا با برق)

diathermy

<hr> معنی : تمایل یا حساسیت نسبت به چیزی <hr> معانی دیگر : (پزشکی - استعداد مزاجی برای قبول مرض) بیماری پذیری، زمینه ی مزاجی، طب تمایل یا حساسیت نسبت به چیزی، عادت

معنی : تمایل یا حساسیت نسبت به چیزی معانی دیگر : (پزشکی - استعداد مزاجی برای قبول مرض) بیماری پذیری، زمینه ی مزاجی، طب تمایل یا حساسیت نسبت به چیزی، عادت

diathesis

<hr> معنی : دیاتم، گمزادان، اغازیان <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) ترابریده (جلبلک های رده ی bacillariophyceae از شاخه ی chromophycota)، دیاتوم، دیاتم ها

معنی : دیاتم، گمزادان، اغازیان معانی دیگر : (جانورشناسی) ترابریده (جلبلک های رده ی bacillariophyceae از شاخه ی chromophycota)، دیاتوم، دیاتم ها

diatom

<hr> معنی : دواتمی، دارای دو جوهر فرد، دارای دو اتم در هر مولکول <hr> معانی دیگر : (شیمی - فیزیک)، (دارای دو اتم در هر مولکول) دو اتمی

معنی : دواتمی، دارای دو جوهر فرد، دارای دو اتم در هر مولکول معانی دیگر : (شیمی - فیزیک)، (دارای دو اتم در هر مولکول) دو اتمی

diatomic

<hr> معنی : زخم زبان، سخن سخت، انتقاد تلخ <hr> معانی دیگر : انتقاد تلخ و ناسزاآمیز، شکندگری

معنی : زخم زبان، سخن سخت، انتقاد تلخ معانی دیگر : انتقاد تلخ و ناسزاآمیز، شکندگری

diatribe

<hr> معنی : تیله بازی، تیله، ریگ بازی، طاس تخته نرد، طاس، استحمام کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: dibble، فرو کردن در اب، قاپ بازی، قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند

معنی : تیله بازی، تیله، ریگ بازی، طاس تخته نرد، طاس، استحمام کردن معانی دیگر : رجوع شود به: dibble، فرو کردن در اب، قاپ بازی، قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند

<hr> معنی : بیلچه، بیل تخمکاری، بذر کاری، نشاء کاشتن، گود کردن زمین، کاشتن، اب خوردن مثل اردک <hr> معانی دیگر : dibble : کشاورزی التی که با ان زمین را گودکرده و تخم می کارند

معنی : بیلچه، بیل تخمکاری، بذر کاری، نشاء کاشتن، گود کردن زمین، کاشتن، اب خوردن مثل اردک معانی دیگر : dibble : کشاورزی التی که با ان زمین را گودکرده و تخم می کارند

dibber

<hr> معنی : بیلچه، بیل تخمکاری، بذر کاری، نشاء کاشتن، گود کردن زمین، کاشتن، اب خوردن مثل اردک <hr> معانی دیگر : (کشاورزی) فروکن (ابزار نوک تیزی که برای کاشتن تخم یا پیاز گیاه یا نشا یا جوانه با آن در خاک سوراخ ایجاد می کنند)، زمین سوراخ کن، قلمه نشان (dibber هم می گویند)، (با فروکن زمین را) سوراخ کردن، فروکن به کار بردن، dibber : بیلچه

معنی : بیلچه، بیل تخمکاری، بذر کاری، نشاء کاشتن، گود کردن زمین، کاشتن، اب خوردن مثل اردک معانی دیگر : (کشاورزی) فروکن (ابزار نوک تیزی که برای کاشتن تخم یا پیاز گیاه یا نشا یا جوانه با آن در خاک سوراخ ایجاد می کنند)، زمین سوراخ کن، قلمه نشان (dibber هم می گویند)، (با فروکن زمین را) سوراخ کردن، فروکن 

dibble

<hr> معنی : طاس تخته نرد، بازی نرد <hr> معانی دیگر : حق، ادعا، (عامیانه)، طاس

معنی : طاس تخته نرد، بازی نرد معانی دیگر : حق، ادعا، (عامیانه)، طاس

dibs

<hr> معنی : طاس تخته نرد، تاس، بریدن به قطعات کوچک، نرد بازی کردن <hr> معانی دیگر : (در بازی نرد و غیره) تاس (در انگلیسی این واژه اغلب جمع است)، کعب، (هر بازی که در آن تاس به کار رود) تاس بازی، قاپ بازی، تاس بازی کردن، باختن (در قمار با تاس)، (گوشت و نان و سبزی و غیره) قطعه قطعه کردن، به صورت مکعب های (کاب های) ریز درآوردن، کاب کردن، انجیدن، (با نقش مکعب یا مستطیل آذین کردن) با نقش پیچازی (یا چهارخانه) تزیین کردن، کاب آذین کردن، (هرچیز کوچک و مکعب شکل به ویژه خوراک) قطعه، تکه، قاب (غاب یا کاب)

معنی : طاس تخته نرد، تاس، بریدن به قطعات کوچک، نرد بازی کردن معانی دیگر : (در بازی نرد و غیره) تاس (در انگلیسی این واژه اغلب جمع است)، کعب، (هر بازی که در آن تاس به کار رود) تاس بازی، قاپ بازی، تاس بازی کردن، باختن (در قمار با تاس)، (گوشت و نان و سبزی و غیره) قطعه قطعه کردن، به صورت مکعب های (کاب ها

dice

<hr> معنی : نراد، طاس باز <hr> معانی دیگر : طاس باز، نراد

معنی : نراد، طاس باز معانی دیگر : طاس باز، نراد

dicer

<hr> (عامیانه - بیشتر در انگلیس)، خطرناک، سیجناک، شانسی

(عامیانه - بیشتر در انگلیس)، خطرناک، سیجناک، شانسی

dicey

<hr> معنی : کلرور جیوه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bichloride

معنی : کلرور جیوه معانی دیگر : رجوع شود به: bichloride

dichloride

<hr> معنی : دو شعبه کردن <hr> معانی دیگر : دو شعبه کردن

معنی : دو شعبه کردن معانی دیگر : دو شعبه کردن

dichotomization

<hr> معنی : بدو بخش تقسیم کردن <hr> معانی دیگر : دو شاخه کردن یا شدن، به دو بخش تقسیم کردن یا شدن، دوگانه کردن یا شدن، دو بخشه کردن

معنی : بدو بخش تقسیم کردن معانی دیگر : دو شاخه کردن یا شدن، به دو بخش تقسیم کردن یا شدن، دوگانه کردن یا شدن، دو بخشه کردن

dichotomize

<hr> معنی : دو بخشی، دارای دو بخش <hr> معانی دیگر : دارای دو بخش، دو بخشی

معنی : دو بخشی، دارای دو بخش معانی دیگر : دارای دو بخش، دو بخشی

dichotomous

<hr> معنی : دوگانگی، تقسیم به دو بخش، دورستگی، انشعاب به دو شعبه، دو حالتی <hr> معانی دیگر : (بخش کردن به دو شاخه یا قسمت) دو شاخگی، دو بخش سازی، تفاوت (میان دو چیز مخالف)، دگرسانی، (نجوم) تربیع، نیم تابی، (گیاه شناسی) دوشاخگی، دوشاخه شدگی

معنی : دوگانگی، تقسیم به دو بخش، دورستگی، انشعاب به دو شعبه، دو حالتی معانی دیگر : (بخش کردن به دو شاخه یا قسمت) دو شاخگی، دو بخش سازی، تفاوت (میان دو چیز مخالف)، دگرسانی، (نجوم) تربیع، نیم تابی، (گیاه شناسی) دوشاخگی، دوشاخه شدگی

dichotomy

<hr> معنی : دورنگ <hr> معانی دیگر : دورنگه، دارای دو رنگ، دوفام، وابسته به رنگ کوری، دورنگ نما

معنی : دورنگ معانی دیگر : دورنگه، دارای دو رنگ، دوفام، وابسته به رنگ کوری، دورنگ نما

dichromatic

<hr> معنی : سوگند، الت ذکور <hr> معانی دیگر : (حرف کوچک - خودمانی - امریکا) کارآگاه، اسم خاص مذکر (مخفف اسم richard)، (خودمانی - ناپسند) کیر، دست خر، چل

معنی : سوگند، الت ذکور معانی دیگر : (حرف کوچک - خودمانی - امریکا) کارآگاه، اسم خاص مذکر (مخفف اسم richard)، (خودمانی - ناپسند) کیر، دست خر، چل

dick

<hr> معنی : عفریت <hr> معانی دیگر : (عامیانه - با: the) جهنم، شیطان، گور، چارلز دیکنز (رمان نویس انگلیسی)، دوکور، دوخال، دولو

معنی : عفریت معانی دیگر : (عامیانه - با: the) جهنم، شیطان، گور، چارلز دیکنز (رمان نویس انگلیسی)، دوکور، دوخال، دولو

dickens

<hr> معنی : تهاتر، مبادله کردن <hr> معانی دیگر : چانه زدن، (سرقیمت یا قرار داد و غیره) جرو بحث کردن، زد و بست، معامله ی سیاسی، بده و بستان (سیاسی و اداری و غیره)، چانه زنی، جر و بحث، معاوضه، پایاپایی، مبادله کردن پوست حیوانات، معامله جنسی

معنی : تهاتر، مبادله کردن معانی دیگر : چانه زدن، (سرقیمت یا قرار داد و غیره) جرو بحث کردن، زد و بست، معامله ی سیاسی، بده و بستان (سیاسی و اداری و غیره)، چانه زنی، جر و بحث، معاوضه، پایاپایی، مبادله کردن پوست حیوانات، معامله جنسی

dicker

<hr> معنی : پیش بند، خر، یقه پیراهن، پرنده کوچک، زوج یا زوجه، باوضع نا مرغوب <hr> معانی دیگر : پیشبند بچه، جلو پیراهنی مردانه (پیراهنی که فقط جلو سینه را می پوشاند و پشت ندارد)، جلو پیراهنی زنانه، سینه پوش، پرنده ی کوچک (dickey bird هم می گویند)، (کالسکه) صندلی راننده (dickey box هم می گویند)، رجوع شود به: dicky

معنی : پیش بند، خر، یقه پیراهن، پرنده کوچک، زوج یا زوجه، باوضع نا مرغوب معانی دیگر : پیشبند بچه، جلو پیراهنی مردانه (پیراهنی که فقط جلو سینه را می پوشاند و پشت ندارد)، جلو پیراهنی زنانه، سینه پوش، پرنده ی کوچک (dickey bird هم می گویند)، (کالسکه) صندلی راننده (dickey box هم می گویند)، رجوع شود به: di

dickey

<hr> معنی : پیش بند، خر، یقه پیراهن، زوج یا زوجه، باوضع نا مرغوب <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: dickey، (انگلیس - عامیانه) بیمار، خراب، پرنده کوچک

معنی : پیش بند، خر، یقه پیراهن، زوج یا زوجه، باوضع نا مرغوب معانی دیگر : رجوع شود به: dickey، (انگلیس - عامیانه) بیمار، خراب، پرنده کوچک

dicky

<hr> معنی : پرنده کوچک

dickybird

<hr> معنی : دولپه <hr> معانی دیگر : دولپه

معنی : دولپه معانی دیگر : دولپه

dicotyledonous

<hr> معنی : دستگاه ضبط صوت، دیکتافون <hr> معانی دیگر : (نام تجارتی دیکتافون) دستگاه ضبط صوت

معنی : دستگاه ضبط صوت، دیکتافون معانی دیگر : (نام تجارتی دیکتافون) دستگاه ضبط صوت

dictaphone

<hr> معنی : امر کردن، دیکته کردن، با صدای بلند خواندن <hr> معانی دیگر : املا کردن، تحکم کردن، به زور قبولاندن، تحمیل کردن، مجبور به پذیرفتن کردن، فرمان دادن، امر و نهی کردن، حکم کردن، زورگویی کردن، قلدری کردن، اصل، قاعده، (وجدان و عقل) ندا، دستور

معنی : امر کردن، دیکته کردن، با صدای بلند خواندن معانی دیگر : املا کردن، تحکم کردن، به زور قبولاندن، تحمیل کردن، مجبور به پذیرفتن کردن، فرمان دادن، امر و نهی کردن، حکم کردن، زورگویی کردن، قلدری کردن، اصل، قاعده، (وجدان و عقل) ندا، دستور

dictate

<hr> معنی : دیکته، املاء، تلقین <hr> معانی دیگر : املا، مطلب املا

معنی : دیکته، املاء، تلقین معانی دیگر : املا، مطلب املا

dictation

<hr> معنی : دیکتاتور، خودکامه، فرمانروای مطلق <hr> معانی دیگر : حکمران مستبد، خودرای، زورگو، قلدر، (روم باستان) قاضی تام الاختیار

معنی : دیکتاتور، خودکامه، فرمانروای مطلق معانی دیگر : حکمران مستبد، خودرای، زورگو، قلدر، (روم باستان) قاضی تام الاختیار

dictator

<hr> معنی : مربوط به دیکتاتور <hr> معانی دیگر : استبدادی، دیکتاتوری، خودکامه، مستبد، زورگو، قلدر، خودرای، رئیس ماب، مستبدانه، زورگویانه

معنی : مربوط به دیکتاتور معانی دیگر : استبدادی، دیکتاتوری، خودکامه، مستبد، زورگو، قلدر، خودرای، رئیس ماب، مستبدانه، زورگویانه

dictatorial

<hr> معنی : حکومت استبدادی، دیکتاتوری <hr> معانی دیگر : حکومت استبداد، نظام دیکتاتوری، دستگاه زورگویی، زورگویی، استبداد، قدرت مطلق، تام الاختیاری

معنی : حکومت استبدادی، دیکتاتوری معانی دیگر : حکومت استبداد، نظام دیکتاتوری، دستگاه زورگویی، زورگویی، استبداد، قدرت مطلق، تام الاختیاری

dictatorship

<hr> معنی : بیان، طرز بیان، عبارت، انتخاب لغت برای بیان مطلب <hr> معانی دیگر : (طرز بیان به صورت لغات) واژبندی، واژپردازی، واژگزینی، کلمه بندی، (طرز گفتار وادای کلمات و طرز قرائت یا آواز) واژگویی، سبک (گفتار یا آواز)، فصاحت

معنی : بیان، طرز بیان، عبارت، انتخاب لغت برای بیان مطلب معانی دیگر : (طرز بیان به صورت لغات) واژبندی، واژپردازی، واژگزینی، کلمه بندی، (طرز گفتار وادای کلمات و طرز قرائت یا آواز) واژگویی، سبک (گفتار یا آواز)، فصاحت

diction

<hr> معنی : فرهنگ، واژه نامه، قاموس، کتاب لغت، فهرست معانی <hr> معانی دیگر : دیکسیونر

معنی : فرهنگ، واژه نامه، قاموس، کتاب لغت، فهرست معانی معانی دیگر : دیکسیونر

dictionary

<hr> معنی : قرار، حکم، رای، گفته، اظهار نظر قضایی <hr> معانی دیگر : اظهارنظر، اندیش نمایی، گفته یا نوشته، (حقوق - اظهار نظر قاضی درباره ی جنبه ای از قانون که رسمی و الزام آور نیست) اظهارنظر قاضی

معنی : قرار، حکم، رای، گفته، اظهار نظر قضایی معانی دیگر : اظهارنظر، اندیش نمایی، گفته یا نوشته، (حقوق - اظهار نظر قاضی درباره ی جنبه ای از قانون که رسمی و الزام آور نیست) اظهارنظر قاضی

dictum

<hr> معنی : انجام داد، کرد <hr> معانی دیگر : زمان گذشته ی فعل: do، زمان ماضی فعل do

معنی : انجام داد، کرد معانی دیگر : زمان گذشته ی فعل: do، زمان ماضی فعل do

<hr> معنی : کردن <hr> معانی دیگر : t'didn : ماضی منفی do

معنی : کردن معانی دیگر : t'didn : ماضی منفی do

did not

<hr> معنی : ادبی، تعلیمی، اموزشی، یاد دهنده <hr> معانی دیگر : آموزنده، رهنمودگر، هدایت کننده (به راه راست و غیره)، پندآمیز، آموزشی، وابسته به آموزش و پرورش، نظری (در مقابل عملی)

معنی : ادبی، تعلیمی، اموزشی، یاد دهنده معانی دیگر : آموزنده، رهنمودگر، هدایت کننده (به راه راست و غیره)، پندآمیز، آموزشی، وابسته به آموزش و پرورش، نظری (در مقابل عملی)

didactic

<hr> معنی : تعلیم، فن تعلیم، نواموزی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: pedagogy، pedegogy : فن تعلیم

معنی : تعلیم، فن تعلیم، نواموزی معانی دیگر : رجوع شود به: pedagogy، pedegogy : فن تعلیم

didactics

<hr> معنی : فریفتن، فریب دادن، مغبون کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) پس و پیش رفتن (به تندی)، لقیدن (مثل هر چیز لق)، جم خوردن (پشت سر هم)، گول زدن، کلاه (سرکسی) گذاشتن، (معمولا با: away) وقت تلف کردن، بیکارگی کردن

معنی : فریفتن، فریب دادن، مغبون کردن معانی دیگر : (عامیانه) پس و پیش رفتن (به تندی)، لقیدن (مثل هر چیز لق)، جم خوردن (پشت سر هم)، گول زدن، کلاه (سرکسی) گذاشتن، (معمولا با: away) وقت تلف کردن، بیکارگی کردن

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد