<hr> معنی : درخت چهل سکه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: ginkgo، ginkgo گ، ژنگو، شجرالمعبد

معنی : درخت چهل سکه معانی دیگر : رجوع شود به: ginkgo، ginkgo گ، ژنگو، شجرالمعبد

gingko

<hr> معنی : آدم، گریز، وجود، یارو، مرد، شخص، ذات، هیکل، کس <hr> معانی دیگر : (خودمانی) پسر یا مرد خل وضع، پسر

معنی : آدم، گریز، وجود، یارو، مرد، شخص، ذات، هیکل، کس معانی دیگر : (خودمانی) پسر یا مرد خل وضع، پسر

gink

<hr> معنی : درخت چهل سکه، گینگو، ژنگو <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت گینکو (ginkgo biloba - بومی خاور دور)، درخت ژینکو، شجرالمعبد

معنی : درخت چهل سکه، گینگو، ژنگو معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت گینکو (ginkgo biloba - بومی خاور دور)، درخت ژینکو، شجرالمعبد

ginkgo

<hr> معنی : درخت جنسهیاجنسان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، عشقه، جین سنگ (گیاه دولپه ای از تیره ی araliaceae و راسته ی apiales - دارای برگ های خوشبو و گل های خوشه ای)

معنی : درخت جنسهیاجنسان معانی دیگر : (گیاه شناسی)، عشقه، جین سنگ (گیاه دولپه ای از تیره ی araliaceae و راسته ی apiales - دارای برگ های خوشبو و گل های خوشه ای)

ginseng

<hr> معنی : خورش <hr> معانی دیگر : ابگوشت

معنی : خورش معانی دیگر : ابگوشت

gippo

<hr> معنی : کولی، لولی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: gypsy، gypsy کولی

معنی : کولی، لولی معانی دیگر : رجوع شود به: gypsy، gypsy کولی

gipsy

<hr> معنی : زرافه <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) زرافه (از تیره ی giraffidae)، اشتر گاو

معنی : زرافه معانی دیگر : (جانور شناسی) زرافه (از تیره ی giraffidae)، اشتر گاو

giraffe

<hr> معنی : چرخ فلک، نوعی آتشبازی چرخنده <hr> معانی دیگر : (آتش بازی) چرخ ترقه، چرخ آتش بازی، فواره ی گردان، شمعدان چند شاخه (که معمولا جلو آینه قرار داده می شود)، نوعی اتشبازی چرخنده، چر&nbsp; فلک

معنی : چرخ فلک، نوعی آتشبازی چرخنده معانی دیگر : (آتش بازی) چرخ ترقه، چرخ آتش بازی، فواره ی گردان، شمعدان چند شاخه (که معمولا جلو آینه قرار داده می شود)، نوعی اتشبازی چرخنده، چر فلک

girandole

<hr> معنی : گل افتاب گردان، عین الشمس، عینالشمس، گل افتاب پرست <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل آفتاب پرست (رجوع شود به: jerusalem artichoke)، girasole مع، عین الهر

معنی : گل افتاب گردان، عین الشمس، عینالشمس، گل افتاب پرست معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل آفتاب پرست (رجوع شود به: jerusalem artichoke)، girasole مع، عین الهر

girasol

<hr> معنی : حلقه، اظهار نظر شدید و تند، محاصره کردن، اماده کردن، نیرومند کردن، کمربند بستن <hr> معانی دیگر : مجهز کردن، ملبس کردن، آماده ی عمل شدن، کمر همت بستن، طناب یا تسمه ی آهنی دور چیزی بستن (مثل تسمه ی دور بشکه ی چوبی)، با تسمه محکم کردن، احاطه کردن، (حلقه دار) در میان گرفتن، شمشیر بستن، تمسخر، استهزا، ضربه شدید، بستن، احاطه کرده، محکم کردن

معنی : حلقه، اظهار نظر شدید و تند، محاصره کردن، اماده کردن، نیرومند کردن، کمربند بستن معانی دیگر : مجهز کردن، ملبس کردن، آماده ی عمل شدن، کمر همت بستن، طناب یا تسمه ی آهنی دور چیزی بستن (مثل تسمه ی دور بشکه ی چوبی)، با تسمه محکم کردن، احاطه کردن، (حلقه دار) در میان گرفتن، شمشیر بستن، تمسخر، استهزا، 

gird

<hr> معنی : شاهین ترازو، تیر اهن، شاه تیر <hr> معانی دیگر : (معماری و پل سازی) تیر اصلی، تیرآهن بزرگ، تیرپایه، بالاگر، تیر حمال، پیل پا، پالا

معنی : شاهین ترازو، تیر اهن، شاه تیر معانی دیگر : (معماری و پل سازی) تیر اصلی، تیرآهن بزرگ، تیرپایه، بالاگر، تیر حمال، پیل پا، پالا

girder

<hr> معنی : کمربند، کرست، کمر، حلقه، احاطه کردن، حلقهای بریدن <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) کمربند، کمربند زنانه، شال کمر، حمایل، هر چیزی که احاطه می کند، دورگیر، محاط کننده، لام، زیرپوش تنگ و کشدار زنانه، شکم بند (برای تو نگهداشتن شکم و غیره)، کرست زنانه، (جواهر سازی) لبه ی سنگ تراشیده شده، لبه ی جواهر، (کشاورزی) پوست درخت را حلقه وار بریدن (برای کشتن آن)، دور چیزی را گرفتن، کمربند بستن، کرست بستن

معنی : کمربند، کرست، کمر، حلقه، احاطه کردن، حلقهای بریدن معانی دیگر : (کالبد شناسی) کمربند، کمربند زنانه، شال کمر، حمایل، هر چیزی که احاطه می کند، دورگیر، محاط کننده، لام، زیرپوش تنگ و کشدار زنانه، شکم بند (برای تو نگهداشتن شکم و غیره)، کرست زنانه، (جواهر سازی) لبه ی سنگ تراشیده شده، لبه ی جواهر، (ک

girdle

<hr> معنی : کلفت، معشوقه، دوشیزه، دختر، دختربچه، زن جوان <hr> معانی دیگر : زن ازدواج نکرده، زن مجرد، (زننده) کلفت، کارمند زن، (خودمانی) زن

معنی : کلفت، معشوقه، دوشیزه، دختر، دختربچه، زن جوان معانی دیگر : زن ازدواج نکرده، زن مجرد، (زننده) کلفت، کارمند زن، (خودمانی) زن

girl

<hr> منشی ارشد، دستیار زن، معاون زن، زن کار امد و لایق

منشی ارشد، دستیار زن، معاون زن، زن کار امد و لایق

girl friday

<hr> معنی : رفیقه، دلبر <hr> معانی دیگر : دوست دختر، معشوقه

معنی : رفیقه، دلبر معانی دیگر : دوست دختر، معشوقه

girlfriend

<hr> معنی : دختری <hr> معانی دیگر : دختر بودن، دوران دختری، دختران

معنی : دختری معانی دیگر : دختر بودن، دوران دختری، دختران

girlhood

<hr> معنی : دختر، دخترانه، دختر وار <hr> معانی دیگر : girly دختر، غیربالغ، خام وبچگانه

معنی : دختر، دخترانه، دختر وار معانی دیگر : girly دختر، غیربالغ، خام وبچگانه

girlie

<hr> معنی : دختر وار <hr> معانی دیگر : (ناخوشایند) دخترانه، مثل دخترها، دارای رفتار دخترمابانه

معنی : دختر وار معانی دیگر : (ناخوشایند) دخترانه، مثل دخترها، دارای رفتار دخترمابانه

girlish

<hr> معنی : دخترانه، دختر وار، غیر بالغ <hr> معانی دیگر : girlie دختر، خام وبچه گانه

معنی : دخترانه، دختر وار، غیر بالغ معانی دیگر : girlie دختر، خام وبچه گانه

girly

<hr> معنی : محاصره کردن، با تنگ محکم کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: grid، رجوع شود به: gird و girdle، تنگ بستن

معنی : محاصره کردن، با تنگ محکم کردن معانی دیگر : رجوع شود به: grid، رجوع شود به: gird و girdle، تنگ بستن

girt

<hr> معنی : تنگ اسب، بست، ابعاد، بست آهنی و چرمی، قطر شکم، تنگ بستن، با تنگ بستن، محکم کردن، دور گرفتن <hr> معانی دیگر : تنگ اسب و الاغ، محیط، دور تنه ی درخت، دور کمر، پیرامون، بست اهنی وچرمی

معنی : تنگ اسب، بست، ابعاد، بست آهنی و چرمی، قطر شکم، تنگ بستن، با تنگ بستن، محکم کردن، دور گرفتن معانی دیگر : تنگ اسب و الاغ، محیط، دور تنه ی درخت، دور کمر، پیرامون، بست اهنی وچرمی

girth

<hr> معنی : اسباب <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: gizmo

معنی : اسباب معانی دیگر : رجوع شود به: gizmo

gismo

<hr> معنی : خلاصه، ملخص، جان کلام، لب کلام، نکته مهم، مطلب عمده <hr> معانی دیگر : لب (مطلب)، اصل کلام، چکیده، (در تعقیب قضایی) علت دعوی، مراد

معنی : خلاصه، ملخص، جان کلام، لب کلام، نکته مهم، مطلب عمده معانی دیگر : لب (مطلب)، اصل کلام، چکیده، (در تعقیب قضایی) علت دعوی، مراد

gist

<hr> معنی : دهش، نسبت دادن به، بمعرض نمایش گذاشتن، تقدیم داشتن، واگذار کردن، بخشیدن، دادن، تخصیص دادن، اتفاق افتادن، گریه کردن، عطاء کردن، ارائه دادن، رساندن، بیان کردن، افکندن، شرح دادن <hr> معانی دیگر : اهدا کردن، تقدیم کردن، هدیه دادن، سپردن، ابراز داشتن، سرایت دادن، فدا کردن، تسلیم کردن، - کردن، (در اثر فشار یا وزن) خم شدن، شکم دادن، تسلیم شدن، فرو ریختن، راه داشتن به، منتهی شدن به، خاصیت ارتجاعی داشتن، جهندگی داشتن، حالت فنری داشتن، حالت ارتجاعی، دادن به، پرداخت کردن، بمعر­نمایش گذاشتن

معنی : دهش، نسبت دادن به، بمعرض نمایش گذاشتن، تقدیم داشتن، واگذار کردن، بخشیدن، دادن، تخصیص دادن، اتفاق افتادن، گریه کردن، عطاء کردن، ارائه دادن، رساندن، بیان کردن، افکندن، شرح دادن معانی دیگر : اهدا کردن، تقدیم کردن، هدیه دادن، سپردن، ابراز داشتن، سرایت دادن، فدا کردن، تسلیم کردن، - کردن، (در اثر ف

give

give a butt

give a share

<hr> معنی : بخشیدن، فاش کردن <hr> معانی دیگر : 1- اهدا کردن، دادن، 2- شوهر دادن 3- فاش کردن، آشکار کردن، افشای راز، خیانت، افشای غیر عمدی، جایزه یا جنس با تخفیف زیاد (برای جلب مشتری داده می شود)، سو استفاده از زمین و منابع ملی برای سود شخصی، دست بدست دادن عروس و داماد، بخشیدن، فاش کردن، بذل

معنی : بخشیدن، فاش کردن معانی دیگر : 1- اهدا کردن، دادن، 2- شوهر دادن 3- فاش کردن، آشکار کردن، افشای راز، خیانت، افشای غیر عمدی، جایزه یا جنس با تخفیف زیاد (برای جلب مشتری داده می شود)، سو استفاده از زمین و منابع ملی برای سود شخصی، دست بدست دادن عروس و داماد، بخشیدن، فاش کردن، بذل

give away

<hr> معنی : پس دادن، مسترد کردن <hr> معانی دیگر : اعاده کردن، استرداد،باز پس دهی،(کارگر و کارفرما) صرفنظر کردن از برخی مزایای کارگری در مقابل گرفتن اضافه حقوق و غیره

معنی : پس دادن، مسترد کردن معانی دیگر : اعاده کردن، استرداد،باز پس دهی،(کارگر و کارفرما) صرفنظر کردن از برخی مزایای کارگری در مقابل گرفتن اضافه حقوق و غیره

give back

<hr> معنی : اجازه دادن

give clearance

<hr> بیرون دادن، منتشر کردن

بیرون دادن، منتشر کردن

give forth

<hr> معنی : تسلیم شدن <hr> معانی دیگر : 1- تسلیم کردن، دادن، ارائه دادن 2- تسلیم شدن، مجاب شدن، دست برداشتن

معنی : تسلیم شدن معانی دیگر : 1- تسلیم کردن، دادن، ارائه دادن 2- تسلیم شدن، مجاب شدن، دست برداشتن

give in

give in exchange

give in to

give it up for

<hr> معنی : پرداختن، پرداخت کردن

معنی : پرداختن، پرداخت کردن

give money

<hr> معنی : خبر دادن، خبردادن از

معنی : خبر دادن، خبردادن از

give notice

give of oneself

<hr> معنی : بیرون دادن <hr> معانی دیگر : درز کردن

معنی : بیرون دادن معانی دیگر : درز کردن

give off

give one's word

<hr> معنی : توزیع کردن، اعلان کردن، پخش کردن، بیرون دادن، تمام شدن، کسر امدن <hr> معانی دیگر : 1- بیرون دادن، خارج فرستادن، مخابره کردن 2- اعلام کردن، آشکار کردن، 3- بخش کردن، تقسیم کردن

معنی : توزیع کردن، اعلان کردن، پخش کردن، بیرون دادن، تمام شدن، کسر امدن معانی دیگر : 1- بیرون دادن، خارج فرستادن، مخابره کردن 2- اعلام کردن، آشکار کردن، 3- بخش کردن، تقسیم کردن

give out

<hr> معنی : واگذار کردن، ترک کردن، واگذاردن، دست کشیدن از <hr> معانی دیگر : 1- دادن، تسلیم کردن، رد کردن به 2- ایستادن، دست نگه داشتن، متوقف شدن 3- ذخیره کردن، کنار گذاشتن

معنی : واگذار کردن، ترک کردن، واگذاردن، دست کشیدن از معانی دیگر : 1- دادن، تسلیم کردن، رد کردن به 2- ایستادن، دست نگه داشتن، متوقف شدن 3- ذخیره کردن، کنار گذاشتن

واژه های حرف "g" - مترادف و متضاد