<hr> معنی : ترک کردن، تسلیم کردن، منصرف شدن، ول کردن، دست برداشتن از <hr> معانی دیگر : 1- تسلیم کردن یا شدن، پس دادن، (از حق خود) گذشتن، دست کشیدن، دست برداشتن، دست شستن، دلسرد شدن، 2- فدا کردن

معنی : ترک کردن، تسلیم کردن، منصرف شدن، ول کردن، دست برداشتن از معانی دیگر : 1- تسلیم کردن یا شدن، پس دادن، (از حق خود) گذشتن، دست کشیدن، دست برداشتن، دست شستن، دلسرد شدن، 2- فدا کردن

give up

give up on

give up the ghost

<hr> 1- راه دادن به، راه (چیزی را) باز کردن 2- تبدیل شدن به، 1- عقب نشینی کردن، تسلیم شدن 2- فرو ریختن، از هم گسستن

1- راه دادن به، راه (چیزی را) باز کردن 2- تبدیل شدن به، 1- عقب نشینی کردن، تسلیم شدن 2- فرو ریختن، از هم گسستن

give way

<hr> 1- عقب نشینی کردن، خود را کنار کشیدن 2- دستخوش چیزی شدن، به عملی پرداختن

1- عقب نشینی کردن، خود را کنار کشیدن 2- دستخوش چیزی شدن، به عملی پرداختن

give way to

<hr> معنی : خبردادن از

give word

give yourself up

give-and-take

<hr> معنی : معتاد، معلوم، معین، مبتلا، داده <hr> معانی دیگر : هدیه شده، تقدیم شده، متمایل، عادت کرده، مذکور، تعیین شده، مشخص، مفروض، مسلم، اذعان شده، (اسم مفعول فعل: give)

معنی : معتاد، معلوم، معین، مبتلا، داده معانی دیگر : هدیه شده، تقدیم شده، متمایل، عادت کرده، مذکور، تعیین شده، مشخص، مفروض، مسلم، اذعان شده، (اسم مفعول فعل: give)

given

<hr> اسم اول، اسم مادرزادی

given name

<hr> معنی : دهنده <hr> معانی دیگر : اهدا کننده (معمولا به صورت ترکیب: صدقه دهنده almsgiver و قانون گذار lawgiver)

معنی : دهنده معانی دیگر : اهدا کننده (معمولا به صورت ترکیب: صدقه دهنده almsgiver و قانون گذار lawgiver)

giver

<hr> معنی : اسباب، جزء، ابزار، مکانیکی، الت کوچک <hr> معانی دیگر : (هر چیزی که اسم آن فراموش شده است)، فلان (چیز)، (خودمانی)، بازیچه، وسیله ی انجام هرکار

معنی : اسباب، جزء، ابزار، مکانیکی، الت کوچک معانی دیگر : (هر چیزی که اسم آن فراموش شده است)، فلان (چیز)، (خودمانی)، بازیچه، وسیله ی انجام هرکار

gizmo

<hr> معنی : طاس، بی مو، صاف، بدون کرک <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی و گیاه شناسی) بی کرک، بی پرز، بی پشم، کچل

معنی : طاس، بی مو، صاف، بدون کرک معانی دیگر : (زیست شناسی و گیاه شناسی) بی کرک، بی پرز، بی پشم، کچل

glabrous

<hr> معنی : ماده صاف و براق، دسر سردو یخ بسته، شربت سرد، لعابدار، بستنی، صاف، نرم، مسطح <hr> معانی دیگر : براق، پوشیده ازشکر، دسر سردو ی&nbsp; بسته

معنی : ماده صاف و براق، دسر سردو یخ بسته، شربت سرد، لعابدار، بستنی، صاف، نرم، مسطح معانی دیگر : براق، پوشیده ازشکر، دسر سردو ی بسته

glace

<hr> معنی : یخبندان <hr> معانی دیگر : وابسته به یخرود، وابسته به دوران یخرودی، یخ دورانی، سرد، منجمد، سرد و غیر دوستانه، (مثل حرکت یخرود) آهسته، خیلی یواش، یخ مانند، یخرفت مانند، یخرودی

معنی : یخبندان معانی دیگر : وابسته به یخرود، وابسته به دوران یخرودی، یخ دورانی، سرد، منجمد، سرد و غیر دوستانه، (مثل حرکت یخرود) آهسته، خیلی یواش، یخ مانند، یخرفت مانند، یخرودی

glacial

<hr> معنی : منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن، یخ زدن، با برف یا یخ پوشاندن <hr> معانی دیگر : با یخ پوشاندن، پوشیده از یخرودشدن، ی&nbsp; بستن، ی&nbsp; زدن، با برف یای&nbsp; پوشاندن

معنی : منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن، یخ زدن، با برف یا یخ پوشاندن معانی دیگر : با یخ پوشاندن، پوشیده از یخرودشدن، ی بستن، ی زدن، با برف یای پوشاندن

glaciate

<hr> معنی : یخچال طبیعی، توده یخ غلتان، یخ رود، برف رود، رودخانه یخ <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی) یخرود (در جاهایی که میزان ریزش برف از میزان ذوب آن بیشتر است برف اضافی انباشته می شود و کم کم به صورت رودی از برف و یخ با سرعتی بسیار کم به حرکت در می آید)، یخسار، یخ پهنه، توچال، ی&nbsp; رود، توده ی&nbsp; غلتان، رودخانه ی

معنی : یخچال طبیعی، توده یخ غلتان، یخ رود، برف رود، رودخانه یخ معانی دیگر : (زمین شناسی) یخرود (در جاهایی که میزان ریزش برف از میزان ذوب آن بیشتر است برف اضافی انباشته می شود و کم کم به صورت رودی از برف و یخ با سرعتی بسیار کم به حرکت در می آید)، یخسار، یخ پهنه، توچال، ی رود، توده ی غلتان، رودخانه ی

glacier

<hr> معنی : شیب، سرازیری ملایم، حصار یا مانع محافظ <hr> معانی دیگر : شیب ملایم، سرازیری تدریجی

معنی : شیب، سرازیری ملایم، حصار یا مانع محافظ معانی دیگر : شیب ملایم، سرازیری تدریجی

glacis

<hr> معنی : خوشحال، مسرور، شاد، خرسند، خوشنود، محظوظ، خوش وقت، خشنود <hr> معانی دیگر : مشعوف، شادی آور، پرسرور، مسرت بخش، خوشایند، سعید، میمون، بسیار مایل، حاکی از شادی، درخشان و شادی بخش، زیبا، دلپسند، (قدیمی) شادطینت، خوش خلق، (قدیمی) شاد کردن یا شدن، رجوع شود به: gladiolus، خوشرو

معنی : خوشحال، مسرور، شاد، خرسند، خوشنود، محظوظ، خوش وقت، خشنود معانی دیگر : مشعوف، شادی آور، پرسرور، مسرت بخش، خوشایند، سعید، میمون، بسیار مایل، حاکی از شادی، درخشان و شادی بخش، زیبا، دلپسند، (قدیمی) شادطینت، خوش خلق، (قدیمی) شاد کردن یا شدن، رجوع شود به: gladiolus، خوشرو

glad

<hr> خوشامد، استقبال شایان، خوشامدگویی، خوشامد گویی صمیمانه، خوشامد گرم، درود گرم

خوشامد، استقبال شایان، خوشامدگویی، خوشامد گویی صمیمانه، خوشامد گرم، درود گرم

glad hand

<hr> (آمریکا - خودمانی) لباس پلو خوری، پوشاک عالی

(آمریکا - خودمانی) لباس پلو خوری، پوشاک عالی

glad rags

<hr> معنی : خوشحالی کردن، خرسند کردن، خوشی دادن، خوشحال کردن، خوشنود کردن، شاد شدن، خشنود ساختن، مشعوف ساختن <hr> معانی دیگر : شاد کردن، دلشاد کردن

معنی : خوشحالی کردن، خرسند کردن، خوشی دادن، خوشحال کردن، خوشنود کردن، شاد شدن، خشنود ساختن، مشعوف ساختن معانی دیگر : شاد کردن، دلشاد کردن

gladden

<hr> معنی : بیشه، درختستان، خیابان یا کوچه جنگل، سبزه میان جنگل، فضای میان جنگل <hr> معانی دیگر : فضای باز میان جنگل، چمنزار میان بیشه

معنی : بیشه، درختستان، خیابان یا کوچه جنگل، سبزه میان جنگل، فضای میان جنگل معانی دیگر : فضای باز میان جنگل، چمنزار میان بیشه

glade

<hr> معنی : سلحشور، پهلوان از جان گذشته، گلادیاتور <hr> معانی دیگر : (در امپراطوری روم) گلادیاتور (کسی که در مقابل تماشاچیان با حیوان یا انسانی دیگر نبرد تن به تن می کرد)، رزم پیشه

معنی : سلحشور، پهلوان از جان گذشته، گلادیاتور معانی دیگر : (در امپراطوری روم) گلادیاتور (کسی که در مقابل تماشاچیان با حیوان یا انسانی دیگر نبرد تن به تن می کرد)، رزم پیشه

gladiator

<hr> معنی : زنبق، زنبقی ها، گلایول <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گلایول (جنس gladiolus از خانواده ی iris)، سوسن

معنی : زنبق، زنبقی ها، گلایول معانی دیگر : (گیاه شناسی) گلایول (جنس gladiolus از خانواده ی iris)، سوسن

gladiola

<hr> معنی : سوسن اصفر <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گلایول (جنس gladiolus از خانواده ی iris)، سوسن، زنبق

معنی : سوسن اصفر معانی دیگر : (گیاه شناسی) گلایول (جنس gladiolus از خانواده ی iris)، سوسن، زنبق

gladiolus

<hr> معنی : خوشی، خرسندی، خوش وقتی، خوشحالی <hr> معانی دیگر : شادی، مسرت خاطر، سرور، میل

معنی : خوشی، خرسندی، خوش وقتی، خوشحالی معانی دیگر : شادی، مسرت خاطر، سرور، میل

gladness

<hr> معنی : خوشحال، خوشی اور، شادمان <hr> معانی دیگر : دلشاد، بشاش، خرم دل، مسرور

معنی : خوشحال، خوشی اور، شادمان معانی دیگر : دلشاد، بشاش، خرم دل، مسرور

gladsome

<hr> معنی : سفیده تخم مرغ، لعاب، سفیده، مالیدن به <hr> معانی دیگر : سفیده ی تخم مرغ (که در آهار دادن و لعاب دادن کاربرد دارد)، آهار یا لعاب ساخته شده از سفیده ی تخم مرغ، هر ماده ی چسبناک شبیه سفیده تخم مرغ، glaire سفیده تخم مره، لعاب وغیره مالیدن به

معنی : سفیده تخم مرغ، لعاب، سفیده، مالیدن به معانی دیگر : سفیده ی تخم مرغ (که در آهار دادن و لعاب دادن کاربرد دارد)، آهار یا لعاب ساخته شده از سفیده ی تخم مرغ، هر ماده ی چسبناک شبیه سفیده تخم مرغ، glaire سفیده تخم مره، لعاب وغیره مالیدن به

glair

<hr> معنی : افسون، جادو، دلیری، فریبندگی، زرق و برق <hr> معانی دیگر : glamour طلسم

معنی : افسون، جادو، دلیری، فریبندگی، زرق و برق معانی دیگر : glamour طلسم

glamor

<hr> معنی : فریبنده، مسحور کننده، طلسم امیز <hr> معانی دیگر : فریبنده، طلسم امیز، مسحور کننده

معنی : فریبنده، مسحور کننده، طلسم امیز معانی دیگر : فریبنده، طلسم امیز، مسحور کننده

glamorous

<hr> معنی : فریبندگی <hr> معانی دیگر : glamor طلسم، جادو، دلیری، افسون، زرق و برق

معنی : فریبندگی معانی دیگر : glamor طلسم، جادو، دلیری، افسون، زرق و برق

glamour

<hr> معنی : مرور، نگاه، برانداز، نظر اجمالی، لمحه، اشاره یا نگاه مختصر، اشاره کردن و رد شدن برق زدن، نگاه مختصر، خراشیدن، نگریستن، برانداز کردن، نگاه مختصر کردن، نظر اجمالی کردن، به یک نظر دیدن <hr> معانی دیگر : (در مورد شمشیر یا گلوله یا هر نوع پرتابه) به طور غیر عمود یا یک وری به جسمی خوردن و کمانه کردن یا منحرف شدن (معمولا با off)، درخشیدن، برق زدن، تابان بودن، درخشش، تابندگی، نگاه کوتاه، بسرعت نگاه کردن، از مدنظر گذارندن، چشم انداختن، چشم بر هم زدن، به طور غیر مستقیم اشاره کردن به (معمولا با over یا at)، (معدن شناسی) هر یک از سنگ های معدنی براق و فلز مانند: سولفید نقره ی معدنی، سولفید سرب معدنی، سنگ سرب

معنی : مرور، نگاه، برانداز، نظر اجمالی، لمحه، اشاره یا نگاه مختصر، اشاره کردن و رد شدن برق زدن، نگاه مختصر، خراشیدن، نگریستن، برانداز کردن، نگاه مختصر کردن، نظر اجمالی کردن، به یک نظر دیدن معانی دیگر : (در مورد شمشیر یا گلوله یا هر نوع پرتابه) به طور غیر عمود یا یک وری به جسمی خوردن و کمانه کردن یا 

glance

<hr> معنی : زود گذر، اجمالی <hr> معانی دیگر : (در مورد شمشیر و گلوله و غیره) به طور غیرعمود به چیزی خوردن و کمانه کردن یا منحرف شدن، وابسته به اصابت به چیزی و منحرف شدن

معنی : زود گذر، اجمالی معانی دیگر : (در مورد شمشیر و گلوله و غیره) به طور غیرعمود به چیزی خوردن و کمانه کردن یا منحرف شدن، وابسته به اصابت به چیزی و منحرف شدن

glancing

<hr> معنی : غده، هر عضو ترشحکننده، دشبل، غده عرقی، حشفه مرد <hr> معانی دیگر : (پزشکی) غده (اندامی که ترشحات خود را به درون بدن می ریزند غده های درون ریز و آنان که ترشحات خود را به خارج از بدن می ریزند غده های برون ریز نامیده می شوند مثلا غده های مولد عرق برون ریزند و غده های مولد هورمون ها درون ریزند)، دشپل، مازوبار، بلوط بار، (مکانیک) آب بند کن (در لوله کشی)، کلاهک آب بندی، لایی گیر، آب بند، گلند (لوله)، بظر زن

معنی : غده، هر عضو ترشحکننده، دشبل، غده عرقی، حشفه مرد معانی دیگر : (پزشکی) غده (اندامی که ترشحات خود را به درون بدن می ریزند غده های درون ریز و آنان که ترشحات خود را به خارج از بدن می ریزند غده های برون ریز نامیده می شوند مثلا غده های مولد عرق برون ریزند و غده های مولد هورمون ها درون ریزند)، دشپل، 

gland

<hr> معنی : سراجه، مشمشه، کتو، بیماری مسری اسب و انسان <hr> معانی دیگر : (دام پزشکی و پزشکی) مشمشه (بیماری اسب و چهارپایان دیگر که به انسان هم می تواند سرایت کند)

معنی : سراجه، مشمشه، کتو، بیماری مسری اسب و انسان معانی دیگر : (دام پزشکی و پزشکی) مشمشه (بیماری اسب و چهارپایان دیگر که به انسان هم می تواند سرایت کند)

glanders

<hr> معنی : غدهای، غده وار، وابسته به غده، دشبل وار <hr> معانی دیگر : دشپل دار، غده دار

معنی : غدهای، غده وار، وابسته به غده، دشبل وار معانی دیگر : دشپل دار، غده دار

glandular

<hr> معنی : بلوط <hr> معانی دیگر : سر آلت مرد، کلاهک کیر، حشفه (به آن glans penis هم می گویند)، بلوطه، شکل بلوط ی، میوه گیاه

معنی : بلوط معانی دیگر : سر آلت مرد، کلاهک کیر، حشفه (به آن glans penis هم می گویند)، بلوطه، شکل بلوط ی، میوه گیاه

glans

<hr> معنی : تشعشع، تابش خیره کننده، روشنایی زننده، پرتلالوء، خیره نگاه کردن <hr> معانی دیگر : بسیار درخشیدن، (با نور زیاد) چشم را زدن، فروزیدن، تابناک و چشمگیر بودن، خیره کنندگی، چیز پر زرق و برق، هر چیز درخشان و خیره کننده، نگاه خیره (از روی خشم)، چشم غره، چشم زهره، خصمانه نگریستن، چپ چپ نگاه کردن، چشم غره رفتن، چشم زهره رفتن، نور خیره کننده، نورتابناک، سطح صاف و شیشه مانند، لایه یاورقه ای از یخ (که صاف و لیز باشد)، صاف و براق، لیز و درخشان، (تلویزیون) بازتاب خیره کننده، درخشندگی زیاد

معنی : تشعشع، تابش خیره کننده، روشنایی زننده، پرتلالوء، خیره نگاه کردن معانی دیگر : بسیار درخشیدن، (با نور زیاد) چشم را زدن، فروزیدن، تابناک و چشمگیر بودن، خیره کنندگی، چیز پر زرق و برق، هر چیز درخشان و خیره کننده، نگاه خیره (از روی خشم)، چشم غره، چشم زهره، خصمانه نگریستن، چپ چپ نگاه کردن، چشم غره ر

glare

<hr> دارای نور زننده، پرتابش، پر زرق و برق، پر جلال، دارای نور و تزیینات زیاده از حد، جلف، (نگاه) حاکی از خشم، (تداعی منفی) پرواضح، اظهر من الشمس، چشمگیر، خیره، شوخ، زیاددرخشان، خیره کننده، خودنما، فضول

دارای نور زننده، پرتابش، پر زرق و برق، پر جلال، دارای نور و تزیینات زیاده از حد، جلف، (نگاه) حاکی از خشم، (تداعی منفی) پرواضح، اظهر من الشمس، چشمگیر، خیره، شوخ، زیاددرخشان، خیره کننده، خودنما، فضول

glaring

<hr> معنی : جام، شیشه، گیلاس، ابگینه، لیوان، استکان، شیشه الات، ایینه، شیشه دوربین، شیشه ذرهبین، الت شیشهای، شیشه گرفتن، شیشه ای کردن، صیقلی کردن <hr> معانی دیگر : آبگینه، ظرف شیشه ای (glassware هم می گویند)، (جمع) چشمیار، عینک، دوربین، صاف و شکننده شدن، آبگینه ای، هر چیز شیشه مانند، چیز شفاف و شکننده، شیشه ی جام، شیشه ی پنجره، ساغر، در ظرف شیشه ای ریختن، (آینه وار) منعکس کردن، بازتاب دادن، (قدیمی) آینه، فیلیپ گلاس (آهنگساز آمریکایی)، عدسی، عینک دار کردن

معنی : جام، شیشه، گیلاس، ابگینه، لیوان، استکان، شیشه الات، ایینه، شیشه دوربین، شیشه ذرهبین، الت شیشهای، شیشه گرفتن، شیشه ای کردن، صیقلی کردن معانی دیگر : آبگینه، ظرف شیشه ای (glassware هم می گویند)، (جمع) چشمیار، عینک، دوربین، صاف و شکننده شدن، آبگینه ای، هر چیز شیشه مانند، چیز شفاف و شکننده، شیشه ی

glass

glass beads

<hr> بصورت جمع عینک، چشم شیشه ای، چشم مصنوعی

بصورت جمع عینک، چشم شیشه ای، چشم مصنوعی

glass eye

<hr> معنی : پشم شیشه <hr> معانی دیگر : پشم شیشه (که به عنوان عایق و پالاینده کاربرد دارد)، پشم یا براده شیشه، توده ای از رشته های شیشه ای که بعنوان عایق گرما یا در تصفیه هوا بکار میرود، علوم مهندسى : پشم شیشه

معنی : پشم شیشه معانی دیگر : پشم شیشه (که به عنوان عایق و پالاینده کاربرد دارد)، پشم یا براده شیشه، توده ای از رشته های شیشه ای که بعنوان عایق گرما یا در تصفیه هوا بکار میرود، علوم مهندسى : پشم شیشه

glass wool

<hr> معنی : شیشه گر <hr> معانی دیگر : شیشه گر

معنی : شیشه گر معانی دیگر : شیشه گر

glassblower

<hr> معنی : عینک <hr> معانی دیگر : عینک

معنی : عینک معانی دیگر : عینک

glasses

<hr> معنی : گلخانه <hr> معانی دیگر : (انگلیس) گلخانه، greenhouse گلخانه، شیشه گرخانه، گرمخانه، گل خانه، عکاسخانه ای که سقف شیشه ای دارد

معنی : گلخانه معانی دیگر : (انگلیس) گلخانه، greenhouse گلخانه، شیشه گرخانه، گرمخانه، گل خانه، عکاسخانه ای که سقف شیشه ای دارد

glasshouse

<hr> معنی : شیشه ساز <hr> معانی دیگر : شیشه گر

معنی : شیشه ساز معانی دیگر : شیشه گر

واژه های حرف "g" - مترادف و متضاد