<hr> معنی : هالو، سلام!، الو! <hr> معانی دیگر : (حرف ندا برای جلب توجه یا به جای سلام کردن و یا در آغاز مکالمه ی تلفنی) هلو!، الو!، هی !، درود، الو گفتن، سلام کردن، هالو کلمه ای که در گفتگوی تلفنی برای صدا کردن طرف بکار میرود

معنی : هالو، سلام!، الو! معانی دیگر : (حرف ندا برای جلب توجه یا به جای سلام کردن و یا در آغاز مکالمه ی تلفنی) هلو!، الو!، هی !، درود، الو گفتن، سلام کردن، هالو کلمه ای که در گفتگوی تلفنی برای صدا کردن طرف بکار میرود

hello

<hr> معنی : دسته، نظارت، اداره، سکان، زمام، اهرم سکان، اداره کردن <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) کلاهخود، دسته ی سکان کشتی، چرخ فرمان (کشتی یا قایق و غیره) (tiller هم می گویند)، دستگاه هدایت کشتی (دسته ی سکان و خود سکان و غیره)، (مجازی) رهبری، زمام امور، مهار کارها، هدایت کردن، راندن، مهار کردن، سکانداری کردن

معنی : دسته، نظارت، اداره، سکان، زمام، اهرم سکان، اداره کردن معانی دیگر : (شعر قدیم) کلاهخود، دسته ی سکان کشتی، چرخ فرمان (کشتی یا قایق و غیره) (tiller هم می گویند)، دستگاه هدایت کشتی (دسته ی سکان و خود سکان و غیره)، (مجازی) رهبری، زمام امور، مهار کارها، هدایت کردن، راندن، مهار کردن، سکانداری کردن

helm

<hr> معنی : خود، کلاه خود <hr> معانی دیگر : (در اصل) زره سر، سرپاس، خوددار کردن، دارای کلاه ایمنی کردن، (ورزش) کلاه فوتبال آمریکایی، چهره پوش (در شمشیربازی)، کلاه غواصی، کلاه آتش نشانی، کلاه ایمنی (کارگران و موتورسیکلت سواران و غیره)، رجوع شود به: hard hat، هر چیز خود مانند (جام یا کاسه ی برخی گل ها)، خودسانه، کلاه ایمنی اتش نشانها وکارگران

معنی : خود، کلاه خود معانی دیگر : (در اصل) زره سر، سرپاس، خوددار کردن، دارای کلاه ایمنی کردن، (ورزش) کلاه فوتبال آمریکایی، چهره پوش (در شمشیربازی)، کلاه غواصی، کلاه آتش نشانی، کلاه ایمنی (کارگران و موتورسیکلت سواران و غیره)، رجوع شود به: hard hat، هر چیز خود مانند (جام یا کاسه ی برخی گل ها)، خودسانه

helmet

<hr> معنی : کرم، کرم روده، کلمات پیشوندیست بمعنی کرم <hr> معانی دیگر : کرم (به ویژه کرم دستگاه گوارش)، n : ج

معنی : کرم، کرم روده، کلمات پیشوندیست بمعنی کرم معانی دیگر : کرم (به ویژه کرم دستگاه گوارش)، n : ج

helminth

<hr> معنی : کرم شناسی <hr> معانی دیگر : (شناخت کرم های انگلی به ویژه کرم روده) کرم شناسی، مطالعه در اطراف کرم های بیماری زاوانگلی

معنی : کرم شناسی معانی دیگر : (شناخت کرم های انگلی به ویژه کرم روده) کرم شناسی، مطالعه در اطراف کرم های بیماری زاوانگلی

helminthology

<hr> معنی : مدیر، سکان گیر، راننده، رل دار <hr> معانی دیگر : (کشتی) سکاندار، راننده ی کشتی (یا قایق و غیره)

معنی : مدیر، سکان گیر، راننده، رل دار معانی دیگر : (کشتی) سکاندار، راننده ی کشتی (یا قایق و غیره)

helmsman

<hr> معنی : رعیت، بنده <hr> معانی دیگر : (در اسپارت باستان) هلت (پایین ترین طبقه ی دهقانان)، علام

معنی : رعیت، بنده معانی دیگر : (در اسپارت باستان) هلت (پایین ترین طبقه ی دهقانان)، علام

helot

<hr> معنی : کمک، یاری، مساعدت، نوکر، مزدور، امداد، پایمردی، سودمند واقع شدن، همدستی کردن، مدد رساندن، بهتر کردن، چاره کردن، کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن <hr> معانی دیگر : زاوری، یاوری، مدد، یاری دادن، پایمردی کردن، مددکردن، امداد کردن، (با: up یا down یاin یا into و غیره) در انجام کاری کمک کردن، تسهیل کردن، میسر کردن، ترویج کردن، جلوگیری کردن، خودداری کردن، چاره کردن، درمان کردن، (مشتریان و غیره را) خدمت گذاری کردن، راهنمایی و فروشندگی کردن، مفید بودن، سودمند بودن، به درد خوردن، وردست، مستخدم، کلفت، کارگر کشتزار، مساعدت کردن با، بهترکردن چاره کردن

معنی : کمک، یاری، مساعدت، نوکر، مزدور، امداد، پایمردی، سودمند واقع شدن، همدستی کردن، مدد رساندن، بهتر کردن، چاره کردن، کمک کردن، یاری کردن، مساعدت کردن معانی دیگر : زاوری، یاوری، مدد، یاری دادن، پایمردی کردن، مددکردن، امداد کردن، (با: up یا down یاin یا into و غیره) در انجام کاری کمک کردن، تسهیل کرد

help

help to ride

<hr> معنی : هم دست، کمک، یار، یاور، معین، معاون <hr> معانی دیگر : کمک کننده، زاور، مددکار

معنی : هم دست، کمک، یار، یاور، معین، معاون معانی دیگر : کمک کننده، زاور، مددکار

helper

<hr> معنی : مفید، کمک کننده <hr> معانی دیگر : سودمند، مفید و خوب

معنی : مفید، کمک کننده معانی دیگر : سودمند، مفید و خوب

helpful

<hr> سودمندانه، چنانکه سودبخشدیاکمک دهد، بطورمفید

سودمندانه، چنانکه سودبخشدیاکمک دهد، بطورمفید

helpfully

<hr> معنی : کمک، یاری، یک وعده یا پرس خوراک، معین، ممد <hr> معانی دیگر : کمک کننده، امدادگر، (خوراک) پرس، وعده، امدادگری، دادن کمک

معنی : کمک، یاری، یک وعده یا پرس خوراک، معین، ممد معانی دیگر : کمک کننده، امدادگر، (خوراک) پرس، وعده، امدادگری، دادن کمک

helping

<hr> معنی : سر گردان، بی چاره، فرومانده، درمانده، موردحمایت، نا گزیر، زله <hr> معانی دیگر : بینوا، زبون، زار، ستوه

معنی : سر گردان، بی چاره، فرومانده، درمانده، موردحمایت، نا گزیر، زله معانی دیگر : بینوا، زبون، زار، ستوه

helpless

<hr> بیچارگی، درماندگی، ناتوانی

بیچارگی، درماندگی، ناتوانی

helplessness

<hr> معنی : یار، یاور، همسر، کمک و همدست <hr> معانی دیگر : دمساز، همدم (به ویژه زن و گاهی شوهر)

معنی : یار، یاور، همسر، کمک و همدست معانی دیگر : دمساز، همدم (به ویژه زن و گاهی شوهر)

helpmate

<hr> معنی : کمک، همدست زن، زن یاور <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: helpmate، معاون

معنی : کمک، همدست زن، زن یاور معانی دیگر : رجوع شود به: helpmate، معاون

helpmeet

helter-skelter

<hr> معنی : دسته، دسته تبر، دسته تیشه و مانند ان <hr> معانی دیگر : دسته ی ابزار (به ویژه دسته ی تبر و تیشه)

معنی : دسته، دسته تبر، دسته تیشه و مانند ان معانی دیگر : دسته ی ابزار (به ویژه دسته ی تبر و تیشه)

helve

<hr> معنی : سویسی <hr> معانی دیگر : بخش هلوتیا (که امروز جزو کشور سوئیس است)

معنی : سویسی معانی دیگر : بخش هلوتیا (که امروز جزو کشور سوئیس است)

helvetian

<hr> معنی : سجاف، لبه، سبحاف اهم، احاطه کردن، سجاف کردن، سینه صاف کردن، لبه دار کردن، حاشیه دار کردن، تمجمج کردن، کناره دار کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: hemo-، (دوزندگی) سجاف، فراویز، پروز (حاشیه ی تو گذاشته شده ی لباس یا پرده و غیره)، (مجازی) حاشیه، کناره، مرز (لبه ی دولا شده ی ظرف های فلزی و پلاستیکی و غیره)، سجاف گذاشتن، سجاف دار کردن، فراویزدار کردن، سینه را صاف کردن، (برای جلب توجه) سرفه کردن، (هنگام حرف زدن) من من کردن، اهن و تلپ کردن (امروزه بیشتر در این عبارت به کار می رود: hem and haw)، سبحاف اهم صدایی که برای صاف کردن سینه دراورند

معنی : سجاف، لبه، سبحاف اهم، احاطه کردن، سجاف کردن، سینه صاف کردن، لبه دار کردن، حاشیه دار کردن، تمجمج کردن، کناره دار کردن معانی دیگر : رجوع شود به: hemo-، (دوزندگی) سجاف، فراویز، پروز (حاشیه ی تو گذاشته شده ی لباس یا پرده و غیره)، (مجازی) حاشیه، کناره، مرز (لبه ی دولا شده ی ظرف های فلزی و پلاستیکی

<hr> معنی : خونی، وابسته به خون و رگها <hr> معانی دیگر : خونی (hematal هم می گویند)، احشایی

معنی : خونی، وابسته به خون و رگها معانی دیگر : خونی (hematal هم می گویند)، احشایی

hemal

<hr> معنی : خونی، بیماری خونی، وابسته به خون <hr> معانی دیگر : همرنگ خون، پرخون، خونین، خون سان، خونگون، طب وابسته به خون

معنی : خونی، بیماری خونی، وابسته به خون معانی دیگر : همرنگ خون، پرخون، خونین، خون سان، خونگون، طب وابسته به خون

hematic

<hr> معنی : هماتیت، نوعی سنگ اهن <hr> معانی دیگر : (شیمی) هماتیت (اکسید فریک به فرمول fe2o3)

معنی : هماتیت، نوعی سنگ اهن معانی دیگر : (شیمی) هماتیت (اکسید فریک به فرمول fe2o3)

hematite

<hr> معنی : خون شناسی <hr> معانی دیگر : h(a)ematology روانشناسى : خون شناسى <hr> (شناخت خون و بیماری های خونی) خون شناسی، شاخه ای از زیست شناسی که درباره خون ودستگاههای خونساز بحک میکند

معنی : خون شناسی معانی دیگر : h(a)ematology روانشناسى : خون شناسى (شناخت خون و بیماری های خونی) خون شناسی، شاخه ای از زیست شناسی که درباره خون ودستگاههای خونساز بحک میکند

hematology

<hr> معنی : نیمکره، نیم گردی <hr> معانی دیگر : نصف کره (خط استوا مرز نیمکره ی شمالی و جنوبی است ـ نیمکره غربی = امریکا و اقیانوسیه، نیمکره ی شرقی = آسیا و اروپا و افریقا و غیره)، کشورها و مردمان هر یک از چهار نیمکره ی زمین، (مجازی) زمینه، حوزه، قلمرو، نیم گوی، اقلیم

معنی : نیمکره، نیم گردی معانی دیگر : نصف کره (خط استوا مرز نیمکره ی شمالی و جنوبی است ـ نیمکره غربی = امریکا و اقیانوسیه، نیمکره ی شرقی = آسیا و اروپا و افریقا و غیره)، کشورها و مردمان هر یک از چهار نیمکره ی زمین، (مجازی) زمینه، حوزه، قلمرو، نیم گوی، اقلیم

hemisphere

<hr> معنی : نیم کرهای <hr> معانی دیگر : نیم کره ای

معنی : نیم کرهای معانی دیگر : نیم کره ای

hemispheric

<hr> معنی : مصراع، مصرع، نیم بیت شعر، نیم فرد شعر <hr> معانی دیگر : (شعر) نیم بیت

معنی : مصراع، مصرع، نیم بیت شعر، نیم فرد شعر معانی دیگر : (شعر) نیم بیت

hemistich

<hr> معنی : شوکران، شوکران کبیر <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، شوکران کبیر (conium maculatum از خانواده ی umbel - زهرین و بومی اروپا)، زهر شوکران (که سقراط به اجبار از آن نوشید)، صنوبر کانادایی (جنس tsuga از نوع کاج که شاخه های سربزیر و برگهای سوزنی داشته و پوست آن در دباغی کاربرد دارد)

معنی : شوکران، شوکران کبیر معانی دیگر : (گیاه شناسی)، شوکران کبیر (conium maculatum از خانواده ی umbel - زهرین و بومی اروپا)، زهر شوکران (که سقراط به اجبار از آن نوشید)، صنوبر کانادایی (جنس tsuga از نوع کاج که شاخه های سربزیر و برگهای سوزنی داشته و پوست آن در دباغی کاربرد دارد)

hemlock

<hr> معنی : تحلیل گویچههای قرمز، خونکافت <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) خون کاوی (نابودی گویچه های قرمز خون)، ازاد شدن هموگلوبین از گویچه سر

معنی : تحلیل گویچههای قرمز، خونکافت معانی دیگر : (زیست شناسی) خون کاوی (نابودی گویچه های قرمز خون)، ازاد شدن هموگلوبین از گویچه سر

hemolysis

<hr> معنی : مبتلا به هموفیلی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) شخص مبتلا به هموفیلی، خون تراو

معنی : مبتلا به هموفیلی معانی دیگر : (پزشکی) شخص مبتلا به هموفیلی، خون تراو

hemophiliac

<hr> معنی : مبتلا به هموفیلی <hr> معانی دیگر : (پزشکی)، وابسته به هموفیلی یا خون تراوی

معنی : مبتلا به هموفیلی معانی دیگر : (پزشکی)، وابسته به هموفیلی یا خون تراوی

hemophilic

<hr> معنی : خون ریزی، خون ریزش، سیلان دم، خون روی <hr> معانی دیگر : خون ریزی داشتن یا کردن، خون روش داشتن (در انگلیس می نویسند: haemorrhage)، طب خون روی

معنی : خون ریزی، خون ریزش، سیلان دم، خون روی معانی دیگر : خون ریزی داشتن یا کردن، خون روش داشتن (در انگلیس می نویسند: haemorrhage)، طب خون روی

hemorrhage

<hr> معنی : بواسیر <hr> معانی دیگر : (پزشکی - معمولا به صورت جمع) بواسیر، خون شار، همورویید، طب بواسیر

معنی : بواسیر معانی دیگر : (پزشکی - معمولا به صورت جمع) بواسیر، خون شار، همورویید، طب بواسیر

hemorrhoid

<hr> معنی : عامل بند اورنده جریان خون <hr> معانی دیگر : (هرچیزی که ریزش خون را بند بیاورد) خون ایستان، خون بندآور، طب اسباب یا دارویی برای بند اوردن خونریزی

معنی : عامل بند اورنده جریان خون معانی دیگر : (هرچیزی که ریزش خون را بند بیاورد) خون ایستان، خون بندآور، طب اسباب یا دارویی برای بند اوردن خونریزی

hemostat

<hr> معنی : حشیش، بنگ، کنف، بوته شاهدانه، مزد گیاه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کنف (cannabis sativa که از الیاف آن در طناب بافی و غیره استفاده می کنند)، تارها و الیاف این گیاه، (مواد مخدری که از برگ ها و گل های این درخت می سازند) شاهدانه، ماری جوانا، ماریوانا، حشیش (و غیره)، ش بوته شاهدانه

معنی : حشیش، بنگ، کنف، بوته شاهدانه، مزد گیاه معانی دیگر : (گیاه شناسی) کنف (cannabis sativa که از الیاف آن در طناب بافی و غیره استفاده می کنند)، تارها و الیاف این گیاه، (مواد مخدری که از برگ ها و گل های این درخت می سازند) شاهدانه، ماری جوانا، ماریوانا، حشیش (و غیره)، ش بوته شاهدانه

hemp

<hr> معنی : مرغ، ماکیان، مرغ خانگی <hr> معانی دیگر : مرغ (جنس مقابل خروس)، پرنده ی ماده، مره، مره خانگی

معنی : مرغ، ماکیان، مرغ خانگی معانی دیگر : مرغ (جنس مقابل خروس)، پرنده ی ماده، مره، مره خانگی

<hr> معنی : مرغ <hr> معانی دیگر : مره ماده، پرنده ماده

معنی : مرغ معانی دیگر : مره ماده، پرنده ماده

hen bird

<hr> (عامیانه) مهمانی زنانه، مهمانی زنانه، مجلس رقص زنانه

(عامیانه) مهمانی زنانه، مهمانی زنانه، مجلس رقص زنانه

hen party

<hr> معنی : بنگ دانه، بذر البنج، سیکران <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) سیگران (hyoscyamus niger از خانواده ی nightshade که بدبو و زهرین است و در داروسازی کاربرد دارد)، بذرالبنگ

معنی : بنگ دانه، بذر البنج، سیکران معانی دیگر : (گیاه شناسی) سیگران (hyoscyamus niger از خانواده ی nightshade که بدبو و زهرین است و در داروسازی کاربرد دارد)، بذرالبنگ

henbane

<hr> معنی : بنابر این، از این رو، از این جهت، پس از این، یعنی <hr> معانی دیگر : از این جا، از حالا به بعد، از اکنون، - دیگر، از این جهان، بدین دلیل، لذا، در نتیجه، بعد از آن، از آن پس، (قدیمی) از این سرچشمه، از این اصل

معنی : بنابر این، از این رو، از این جهت، پس از این، یعنی معانی دیگر : از این جا، از حالا به بعد، از اکنون، - دیگر، از این جهان، بدین دلیل، لذا، در نتیجه، بعد از آن، از آن پس، (قدیمی) از این سرچشمه، از این اصل

hence

<hr> معنی : سپس، از این پس، از این ببعد، زین سپس <hr> معانی دیگر : از این به بعد، از حالا به بعد (henceforward هم می گویند)

معنی : سپس، از این پس، از این ببعد، زین سپس معانی دیگر : از این به بعد، از حالا به بعد (henceforward هم می گویند)

henceforth

<hr> معنی : پس از این، از این ببعد <hr> معانی دیگر : از این ببعد، پس از این

معنی : پس از این، از این ببعد معانی دیگر : از این ببعد، پس از این

henceforward

<hr> معنی : طرفدار، پیرو، مرید، نوکر <hr> معانی دیگر : فرمانبر رییس دزدان، عامل سردسته ی تبهکاران، آدمکش حرفه ای، هر یک از پیروان رهبر ستمگر، سرسپرده ی رهبر، (در اصل) نوکر، ملازم، همرکاب، دنبال رو، یاور مورد اطمینان، پیرو وفادار، (سیاسی و اجتماعی - دون پایه ای که فقط برای هدف های شخصی خودش کار می کند) جاه طلب، فرصت طلب، هواه خواه سیاسی

معنی : طرفدار، پیرو، مرید، نوکر معانی دیگر : فرمانبر رییس دزدان، عامل سردسته ی تبهکاران، آدمکش حرفه ای، هر یک از پیروان رهبر ستمگر، سرسپرده ی رهبر، (در اصل) نوکر، ملازم، همرکاب، دنبال رو، یاور مورد اطمینان، پیرو وفادار، (سیاسی و اجتماعی - دون پایه ای که فقط برای هدف های شخصی خودش کار می کند) جاه طلب

henchman

henchmen

<hr> معنی : مرغدان <hr> معانی دیگر : مرغدان، مرغدان مرغدان

معنی : مرغدان معانی دیگر : مرغدان، مرغدان مرغدان

hencoop

<hr> معنی : حنا، بوته حنا، حنا مالیدن <hr> معانی دیگر : با حنا رنگ کردن، حنا زدن به، (از ریشه ی عربی)، (گیاه شناسی) حنا (lawsonia inermis از خانواده ی loosestrife)، رنگ حنا (که از این گیاه گرفته می شود)، قهوه ای مایل به قرمز، حنایی رنگ

معنی : حنا، بوته حنا، حنا مالیدن معانی دیگر : با حنا رنگ کردن، حنا زدن به، (از ریشه ی عربی)، (گیاه شناسی) حنا (lawsonia inermis از خانواده ی loosestrife)، رنگ حنا (که از این گیاه گرفته می شود)، قهوه ای مایل به قرمز، حنایی رنگ

henna

<hr> معنی : مرغدانی، مرغدان، مزرعه یا محل پرورش مرغ <hr> معانی دیگر : مرغداری، محل پرورش مرغ و خروس، مزرعه یا محل پرورش مره

معنی : مرغدانی، مرغدان، مزرعه یا محل پرورش مرغ معانی دیگر : مرغداری، محل پرورش مرغ و خروس، مزرعه یا محل پرورش مره

واژه های حرف "h" - مترادف و متضاد