<hr> (دائما نسبت به شوهر خود) غرولند کردن، عیبجویی کردن، زخم زبان زدن، سعی کردن برای تفوق یافتن در مورد زوجه نسبت به شوهر خود، کوشش در مداخلات جزئی در کارهای شوهر کردن

(دائما نسبت به شوهر خود) غرولند کردن، عیبجویی کردن، زخم زبان زدن، سعی کردن برای تفوق یافتن در مورد زوجه نسبت به شوهر خود، کوشش در مداخلات جزئی در کارهای شوهر کردن

henpeck

<hr> زیرنفوذزن قرارگرفته

henpecked

<hr> معنی : مطلع، اگاه، وارد <hr> معانی دیگر : (قدیمی) شیک و ژستی، خودآرا، حرف ندا که برای دستور یا امریه به نظامیان بکارمیرود

معنی : مطلع، اگاه، وارد معانی دیگر : (قدیمی) شیک و ژستی، خودآرا، حرف ندا که برای دستور یا امریه به نظامیان بکارمیرود

<hr> معنی : کبدی، جگری، سودمند برای جگر، جگری رنگ <hr> معانی دیگر : وابسته به کبد: کبدی، (از نظر شکل یا رنگ) جگرسان، جگرگون، جگردیس، کبد مانند، کبدسان، رجوع شود به: liverwort

معنی : کبدی، جگری، سودمند برای جگر، جگری رنگ معانی دیگر : وابسته به کبد: کبدی، (از نظر شکل یا رنگ) جگرسان، جگرگون، جگردیس، کبد مانند، کبدسان، رجوع شود به: liverwort

hepatic

<hr> معنی : غافی معمولی، دوای جگر <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) جگرواش، هپاتیکا (نام جنسی از گیاهان خانواده ی buttercup)، غافک معمولی wort liver

معنی : غافی معمولی، دوای جگر معانی دیگر : (گیاه شناسی) جگرواش، هپاتیکا (نام جنسی از گیاهان خانواده ی buttercup)، غافک معمولی wort liver

hepatica

<hr> معنی : اماس کبدی، تورم کبد <hr> معانی دیگر : (پزشکی) جگرتبسی، هپاتیت، جگرآماس، طب اماس کبدی

معنی : اماس کبدی، تورم کبد معانی دیگر : (پزشکی) جگرتبسی، هپاتیت، جگرآماس، طب اماس کبدی

hepatitis

<hr> معنی : هفت ضلعی، هفت گوش، هفت گوشه، هفت پهلویی، هفت ماهه <hr> معانی دیگر : (هندسه) هفت ضلعی، هفت وجهی

معنی : هفت ضلعی، هفت گوش، هفت گوشه، هفت پهلویی، هفت ماهه معانی دیگر : (هندسه) هفت ضلعی، هفت وجهی

heptagon

<hr> معنی : خودمانی، اورا، مال او، باو، ان زن را، ... او <hr> معانی دیگر : (حالت مفعولی: she) به او (مونث)، (مونث) مال او، از آن او، مخفف: نشان های خانوادگی (یا اشرافی)، اورا مونک

معنی : خودمانی، اورا، مال او، باو، ان زن را، ... او معانی دیگر : (حالت مفعولی: she) به او (مونث)، (مونث) مال او، از آن او، مخفف: نشان های خانوادگی (یا اشرافی)، اورا مونک

<hr> معنی : پیشرو، جارچی، منادی، خبر رسان، قاصد، جلو دار، از امدن یا وقوع چیزی خبر دادن، اعلام کردن، راهنمایی کردن <hr> معانی دیگر : پیک، چاوش، فرستاده، این واژه در عنوان برخی روزنامه ها به کار می رود، (مجازی) پیش قراول، پیشتاز، آگاهی دادن، خبر دادن از، پیک بودن، (در اصل) افسر مامور رساندن پیام های رسمی و اعلامیه ها و سرپرستی مسابقات رزمی سوارکاران و ترتیب دادن ضیافت ها و غیره، (انگلیس) متصدی شجره نامه ها و نشانهای اشرافی، تبارنامه دار

معنی : پیشرو، جارچی، منادی، خبر رسان، قاصد، جلو دار، از امدن یا وقوع چیزی خبر دادن، اعلام کردن، راهنمایی کردن معانی دیگر : پیک، چاوش، فرستاده، این واژه در عنوان برخی روزنامه ها به کار می رود، (مجازی) پیش قراول، پیشتاز، آگاهی دادن، خبر دادن از، پیک بودن، (در اصل) افسر مامور رساندن پیام های رسمی و اعل

herald

<hr> معنی : نشان نجابت خانوادگی، نجبا و علائم نجابت خانوادگی <hr> معانی دیگر : تبارنامه شناسی، شناخت شجره نامه ها و نشانهای اشرافی و خانوادگی، مقام تبارنامه شناس، تصدی امور تبارنامه ها و نشانهای اشرافی، نشان اشرافی، نشان خانوادگی (که معمولا روی سپر نقش می شود)، ایین وتشریفات نشان های خانوادگی

معنی : نشان نجابت خانوادگی، نجبا و علائم نجابت خانوادگی معانی دیگر : تبارنامه شناسی، شناخت شجره نامه ها و نشانهای اشرافی و خانوادگی، مقام تبارنامه شناس، تصدی امور تبارنامه ها و نشانهای اشرافی، نشان اشرافی، نشان خانوادگی (که معمولا روی سپر نقش می شود)، ایین وتشریفات نشان های خانوادگی

heraldry

<hr> معنی : بوته، علف، گیاه، شاخ و برگ گیاهان، رستنی <hr> معانی دیگر : گیاه دارویی، گیاه ادویه ای، گیاه چاشنی، گیاه معطر، داروگیا، رویش گیاهی، واس، واش، سبزه، چرامین، (هر گیاهی که فقط یک سال دوام دارد) گیاه یکساله، شا&nbsp; وبرگ گیاهان

معنی : بوته، علف، گیاه، شاخ و برگ گیاهان، رستنی معانی دیگر : گیاه دارویی، گیاه ادویه ای، گیاه چاشنی، گیاه معطر، داروگیا، رویش گیاهی، واس، واش، سبزه، چرامین، (هر گیاهی که فقط یک سال دوام دارد) گیاه یکساله، شا وبرگ گیاهان

herb

<hr> معنی : گیاهی، گیاه مانند <hr> معانی دیگر : وابسته به گیاه یکساله (در برابر درختان یا گیاهان چند ساله)، علفی، واشی

معنی : گیاهی، گیاه مانند معانی دیگر : وابسته به گیاه یکساله (در برابر درختان یا گیاهان چند ساله)، علفی، واشی

herbaceous

<hr> معنی : شاخ و برگ، علف، گیاه، رستنی <hr> معانی دیگر : گیاهان ساقه سبز و یکساله (در برابر ساقه چوبی یا چند ساله)، چرامین، واشان، مرغزار، شاخ و برگ سبز و آبدار (در مقابل شاخه های سخت و چوبی)، سرشاخه، گیاه بطورکلی، شا&nbsp; وبرگ

معنی : شاخ و برگ، علف، گیاه، رستنی معانی دیگر : گیاهان ساقه سبز و یکساله (در برابر ساقه چوبی یا چند ساله)، چرامین، واشان، مرغزار، شاخ و برگ سبز و آبدار (در مقابل شاخه های سخت و چوبی)، سرشاخه، گیاه بطورکلی، شا وبرگ

herbage

<hr> معنی : گیاه نامه، مجموعه یا کلکسیون انواع گیاهان، گیاهی، ساخته شده از علف وگیاه <hr> معانی دیگر : وابسته به گیاهان (به ویژه گیاهان دارویی یا ادویه ای)، گیاگانی

معنی : گیاه نامه، مجموعه یا کلکسیون انواع گیاهان، گیاهی، ساخته شده از علف وگیاه معانی دیگر : وابسته به گیاهان (به ویژه گیاهان دارویی یا ادویه ای)، گیاگانی

herbal

<hr> معنی : گیاه شناس، فروشنده گیاهان طبی <hr> معانی دیگر : (در اصل) نویسنده ی کتابهای گیاهی، گیاداروشناس، سابقا گیاه شناس

معنی : گیاه شناس، فروشنده گیاهان طبی معانی دیگر : (در اصل) نویسنده ی کتابهای گیاهی، گیاداروشناس، سابقا گیاه شناس

herbalist

<hr> معنی : مجموعه گیاهان خشک گیاهدان <hr> معانی دیگر : (نمایشگاه یا مجموعه ی گیاهان خشک شده) افزانه ی گیاهی، نمایشگاه گیاهی، مجموعه گیاهان خشک گیاه دان اطاق یا جعبه

معنی : مجموعه گیاهان خشک گیاهدان معانی دیگر : (نمایشگاه یا مجموعه ی گیاهان خشک شده) افزانه ی گیاهی، نمایشگاه گیاهی، مجموعه گیاهان خشک گیاه دان اطاق یا جعبه

herbarium

<hr> معنی : علف کش <hr> معانی دیگر : (هر ماده ی شیمیایی برای کشتن علف هرزه) گیاکش، عاملی که برای از بین بردن علف ها وگیاهان بکارمیرود

معنی : علف کش معانی دیگر : (هر ماده ی شیمیایی برای کشتن علف هرزه) گیاکش، عاملی که برای از بین بردن علف ها وگیاهان بکارمیرود

herbicide

<hr> معنی : گیاه خواری <hr> معانی دیگر : (جانور) گیاهخوار، علفخوار، واشخوار

معنی : گیاه خواری معانی دیگر : (جانور) گیاهخوار، علفخوار، واشخوار

herbivorous

<hr> معنی : گیاه مانند <hr> معانی دیگر : گیاه مانند

معنی : گیاه مانند معانی دیگر : گیاه مانند

herblike

<hr> معنی : خطر ناک، بسیار دشوار، بسیار نیرومند، وابسته به هرکول <hr> معانی دیگر : (معمولا h کوچک) تهمتن، نیرومند و درشت اندام، غول پیکر، دشوار، کمرشکن، توان فرسا، وابسته به هرکول (قهرمان افسانه ای)، هرکولی

معنی : خطر ناک، بسیار دشوار، بسیار نیرومند، وابسته به هرکول معانی دیگر : (معمولا h کوچک) تهمتن، نیرومند و درشت اندام، غول پیکر، دشوار، کمرشکن، توان فرسا، وابسته به هرکول (قهرمان افسانه ای)، هرکولی

herculean

<hr> معنی : هرکول، پهلوان نامی اساطیر یونان و روم <hr> معانی دیگر : (اسطوره های یونان و روم) هرکول، هرکولس (فرزند غول پیکر و نیرومند و چماق دار زوس یا زاوش)، (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) هرکول

معنی : هرکول، پهلوان نامی اساطیر یونان و روم معانی دیگر : (اسطوره های یونان و روم) هرکول، هرکولس (فرزند غول پیکر و نیرومند و چماق دار زوس یا زاوش)، (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) هرکول

hercules

<hr> معنی : گروه، جمعیت، گله، رمه، متحد کردن، گرد امدن، جمع شدن <hr> معانی دیگر : پاده، (معمولابا: the - تحقیرآمیز) عوام الناس، عوام، خلایق، اراذل، گله کردن یا شدن، دسته شدن یا کردن، (گله وار) راندن، (گوسفندوار) حرکت کردن یا دادن، چپیدن، اجتماع کردن، گله بان، (امروزه در ترکیب به کار می رود) - ران، - بان، - چران، گله رانی کردن، شبانی کردن، گاو چرانی کردن

معنی : گروه، جمعیت، گله، رمه، متحد کردن، گرد امدن، جمع شدن معانی دیگر : پاده، (معمولابا: the - تحقیرآمیز) عوام الناس، عوام، خلایق، اراذل، گله کردن یا شدن، دسته شدن یا کردن، (گله وار) راندن، (گوسفندوار) حرکت کردن یا دادن، چپیدن، اجتماع کردن، گله بان، (امروزه در ترکیب به کار می رود) - ران، - بان، - چر

herd

<hr> معنی : گاودار، چوپان، رمه دار، گله بان <hr> معانی دیگر : محافظ

معنی : گاودار، چوپان، رمه دار، گله بان معانی دیگر : محافظ

herder

<hr> معنی : کشیش، گله دار، چوپان، رمه دار <hr> معانی دیگر : گله بان، شبان، گاوچران، روحانی

معنی : کشیش، گله دار، چوپان، رمه دار معانی دیگر : گله بان، شبان، گاوچران، روحانی

herdsman

<hr> معنی : اینجا، در این جا، اکنون، در این باره، در این موقع، بدین سو <hr> معانی دیگر : به این محل، (در آغاز جمله و پیش از فعل - به منظور تاکید به کار می رود) این (جا)، در این هنگام، در این دنیا، در این جهان، (حرف ندا) بله، بلی، اینجا هستم، اینجام، (حاضر غایب کردن) حاضر

معنی : اینجا، در این جا، اکنون، در این باره، در این موقع، بدین سو معانی دیگر : به این محل، (در آغاز جمله و پیش از فعل - به منظور تاکید به کار می رود) این (جا)، در این هنگام، در این دنیا، در این جهان، (حرف ندا) بله، بلی، اینجا هستم، اینجام، (حاضر غایب کردن) حاضر

here

<hr> معنی : در همین نزدیکی ها، در این حدود، در این حوالی <hr> معانی دیگر : در این اطراف، در این حدود (hereabouts هم می گویند)، درهمین نزدیکی ها <hr> hereabout(s) دراین حوالى، دراین نزدیکیها

معنی : در همین نزدیکی ها، در این حدود، در این حوالی معانی دیگر : در این اطراف، در این حدود (hereabouts هم می گویند)، درهمین نزدیکی ها hereabout(s) دراین حوالى، دراین نزدیکیها

hereabout

<hr> معنی : اخرت، از این پس، از این ببعد، سپس <hr> معانی دیگر : پس از مرگ، (در) جهان باقی، (در) آخرت، از این به بعد، من بعد، در آینده، (در کتاب یا مقاله و غیره) ذیلا، در صفحات یا بخش های آینده

معنی : اخرت، از این پس، از این ببعد، سپس معانی دیگر : پس از مرگ، (در) جهان باقی، (در) آخرت، از این به بعد، من بعد، در آینده، (در کتاب یا مقاله و غیره) ذیلا، در صفحات یا بخش های آینده

hereafter

<hr> معنی : بدین وسیله، بموجب این نامه یا حکم یا سند <hr> معانی دیگر : بدین طریق، از این راه

معنی : بدین وسیله، بموجب این نامه یا حکم یا سند معانی دیگر : بدین طریق، از این راه

hereby

<hr> معنی : ارثی <hr> معانی دیگر : برماندی، مانداکی، وراثتی، آبا واجدادی، نیائی، نیاکانی، قابل ارث بری، مرده ریگی، وانهادنی، موروثی

معنی : ارثی معانی دیگر : برماندی، مانداکی، وراثتی، آبا واجدادی، نیائی، نیاکانی، قابل ارث بری، مرده ریگی، وانهادنی، موروثی

hereditary

<hr> معنی : وراثت، انتقال موروثی، تمایل برگشت باصل، تواری، رسیدن خصوصیات جسمی و روحی باری <hr> معانی دیگر : برماند، مانداک، همه ی ویژگی های ارثی یک نفر، رسیدن خصوصیات جسمی وروحی بارک، توارک

معنی : وراثت، انتقال موروثی، تمایل برگشت باصل، تواری، رسیدن خصوصیات جسمی و روحی باری معانی دیگر : برماند، مانداک، همه ی ویژگی های ارثی یک نفر، رسیدن خصوصیات جسمی وروحی بارک، توارک

heredity

<hr> معنی : در این باره، در این <hr> معانی دیگر : در اینجا، در این صفحه (یا بخش یا سند یا کتاب و غیره)، در این مقوله، در این مورد

معنی : در این باره، در این معانی دیگر : در اینجا، در این صفحه (یا بخش یا سند یا کتاب و غیره)، در این مقوله، در این مورد

herein

<hr> معنی : از این پس، در سطور بعد، بعد از این <hr> معانی دیگر : در زیر، در ذیل، ذیلا، در بخش بعدی (سند یا کتاب و غیره) (hereinbefore هم می گویند)

معنی : از این پس، در سطور بعد، بعد از این معانی دیگر : در زیر، در ذیل، ذیلا، در بخش بعدی (سند یا کتاب و غیره) (hereinbefore هم می گویند)

hereinafter

<hr> معنی : در این خصوص، از این، متعلق باین، از اینجا <hr> معانی دیگر : از این نوشته (یا سند و غیره)

معنی : در این خصوص، از این، متعلق باین، از اینجا معانی دیگر : از این نوشته (یا سند و غیره)

hereof

<hr> معنی : در این جا، در این، بر این، در این مورد، در نتیجه این <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: hereupon

معنی : در این جا، در این، بر این، در این مورد، در نتیجه این معانی دیگر : رجوع شود به: hereupon

hereon

<hr> معنی : ارتداد، الحاد، کفر، مسلک خاص، بدعتکاری <hr> معانی دیگر : از دین برگشتن، کژآیینی، کافر کیشی، وی ستودی، بدعت گذاری، (مجازی - اندیشه ی مخالف سنت و عقاید رسمی و مورد قبول) خلاف اندیشی، دگراندیشی، ناهمرایی، ناهم اندیشی، کیاگنی، فرقه

معنی : ارتداد، الحاد، کفر، مسلک خاص، بدعتکاری معانی دیگر : از دین برگشتن، کژآیینی، کافر کیشی، وی ستودی، بدعت گذاری، (مجازی - اندیشه ی مخالف سنت و عقاید رسمی و مورد قبول) خلاف اندیشی، دگراندیشی، ناهمرایی، ناهم اندیشی، کیاگنی، فرقه

heresy

<hr> معنی : مرتد، بدعت گذار، ملحد، رافضی، فاسد العقیده <hr> معانی دیگر : وی ستود، کژآئین، کژکیش، زندیک (زندیق)، (مجازی) کیاگن، ناهماندیش، خلاف اندیش، دگراندیش

معنی : مرتد، بدعت گذار، ملحد، رافضی، فاسد العقیده معانی دیگر : وی ستود، کژآئین، کژکیش، زندیک (زندیق)، (مجازی) کیاگن، ناهماندیش، خلاف اندیش، دگراندیش

heretic

<hr> وابسته به ارتداد و مرتدها، وی ستودین، کژآئینانه، رافضی، مبنی برفساد، بدعت امیز

وابسته به ارتداد و مرتدها، وی ستودین، کژآئینانه، رافضی، مبنی برفساد، بدعت امیز

heretical

<hr> معنی : بدین وسیله، باین <hr> معانی دیگر : به این سند (یا نوشته یا مقاله و غیره) (hereunto هم می گویند)، باین نامه

معنی : بدین وسیله، باین معانی دیگر : به این سند (یا نوشته یا مقاله و غیره) (hereunto هم می گویند)، باین نامه

hereto

<hr> معنی : سابقه، پیش تر، قبلا، پیش از این، تا کنون، سابقا، تا این وقت <hr> معانی دیگر : تا این هنگام، تا حال

معنی : سابقه، پیش تر، قبلا، پیش از این، تا کنون، سابقا، تا این وقت معانی دیگر : تا این هنگام، تا حال

heretofore

<hr> معنی : در زیر، ذیلا، در ذیل <hr> معانی دیگر : در زیر این سند (یانوشته و غیره)

معنی : در زیر، ذیلا، در ذیل معانی دیگر : در زیر این سند (یانوشته و غیره)

hereunder

<hr> معنی : تا کنون، بدین وسیله، باین، تا این وقت، تا این زمان <hr> معانی دیگر : باین نامه

معنی : تا کنون، بدین وسیله، باین، تا این وقت، تا این زمان معانی دیگر : باین نامه

hereunto

<hr> معنی : از این رو، پس از این، در نتیجه این، متعاقب این <hr> معانی دیگر : بلافاصله پس از این، فورا

معنی : از این رو، پس از این، در نتیجه این، متعاقب این معانی دیگر : بلافاصله پس از این، فورا

hereupon

<hr> معنی : به این نامه، همراه این نامه، تلوا، جوفا، ورقه یا پیمان نامه یا سند <hr> معانی دیگر : بدین وسیله، بدین طریق، از این راه، در جوف، به همراه این (نامه و غیره)، یا ورقه یا پیمان نامه یا سند، لفا

معنی : به این نامه، همراه این نامه، تلوا، جوفا، ورقه یا پیمان نامه یا سند معانی دیگر : بدین وسیله، بدین طریق، از این راه، در جوف، به همراه این (نامه و غیره)، یا ورقه یا پیمان نامه یا سند، لفا

herewith

<hr> معنی : اری بردنی، باری رسیدنی، قابل تواری <hr> معانی دیگر : آنچه که می توان به ارث برد، بر ماندپذیر، مانداک پذیر (inheritable و hereditary هم می گویند)، ارک بردنی، بارک رسیدنی، قابل توارک

معنی : اری بردنی، باری رسیدنی، قابل تواری معانی دیگر : آنچه که می توان به ارث برد، بر ماندپذیر، مانداک پذیر (inheritable و hereditary هم می گویند)، ارک بردنی، بارک رسیدنی، قابل توارک

heritable

<hr> معنی : اری، میرای، بخش، ارثیه، ماترک، مال موروثی، ترکه غیر منقول، مرده ریگ، سهم موروثی <hr> معانی دیگر : میراث، یادگار، ماندمان، مانداک، واهشته، (قدیمی) ماترک، میراک، ارک

معنی : اری، میرای، بخش، ارثیه، ماترک، مال موروثی، ترکه غیر منقول، مرده ریگ، سهم موروثی معانی دیگر : میراث، یادگار، ماندمان، مانداک، واهشته، (قدیمی) ماترک، میراک، ارک

heritage

<hr> معنی : واری، اری بر <hr> معانی دیگر : وارث، ارث بر، مانداک بر، مرده ریگ بر، ارک بر، وارک

معنی : واری، اری بر معانی دیگر : وارث، ارث بر، مانداک بر، مرده ریگ بر، ارک بر، وارک

heritor

<hr> معنی : نر و ماده، نرموک <hr> معانی دیگر : (انسان و جانور و گیاه که هم نر و هم ماده باشد) نرموک، نرماده، (گل) دارای پرچم و مادگی، رجوع شود به: hermaphrodite brig، خنثی

معنی : نر و ماده، نرموک معانی دیگر : (انسان و جانور و گیاه که هم نر و هم ماده باشد) نرموک، نرماده، (گل) دارای پرچم و مادگی، رجوع شود به: hermaphrodite brig، خنثی

hermaphrodite

<hr> معنی : هم مرد هم زن <hr> معانی دیگر : دو جنسی، نرموک، نرماده، نرموکسان، نرموکی، نرموک دار (hermaphroditical هم می گویند)

معنی : هم مرد هم زن معانی دیگر : دو جنسی، نرموک، نرماده، نرموکسان، نرموکی، نرموک دار (hermaphroditical هم می گویند)

واژه های حرف "h" - مترادف و متضاد