<hr> معنی : تمدید، سناتور، ادامه دادن، به تصرف ملک ادامه دادن، برای اینده نگاه داشتن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) باقی مانده، شخص یا چیزی که پس از انقضای مدت خدمت و غیره باز هم می ماند، 1- تصمیم و رسیدگی را به تعویق انداختن 2- در شغل یا محل خود باقی ماندن 3- به عنوان تهدید بکار بردن، باقی ماندن، تمدید

معنی : تمدید، سناتور، ادامه دادن، به تصرف ملک ادامه دادن، برای اینده نگاه داشتن معانی دیگر : (عامیانه) باقی مانده، شخص یا چیزی که پس از انقضای مدت خدمت و غیره باز هم می ماند، 1- تصمیم و رسیدگی را به تعویق انداختن 2- در شغل یا محل خود باقی ماندن 3- به عنوان تهدید بکار بردن، باقی ماندن، تمدید

holdover

holdup

holdup man

<hr> معنی : سفت، روزنه، سوراخ، خندق، غار، گودی، غول، منفذ، رخنه، فرجه، نقب، حفره، گودال، چال، فرج، لانه خرگوش و امثال ان، روزنه کندن، در لانه کردن، سوراخ سوراخ کردن یا بریدن <hr> معانی دیگر : چاله، کاواکی، کندک، (امریکا - معمولا بخشی از نام یک محل) غار، خلیج، شاخابه، (آمریکا - محل گود رودخانه برای شنا مانند هفت حوض شمال تهران) حوض، کنام، لانه، سوراخ جانور، شبگاه، شبکند، (مجازی) جای کوچک و تاریک، بیغوله، دخمه، روزن، درز، برین، شکاف، (پارچه و جامه) پاره شدگی، عیب، خدشه، کاستی، نقص، کمبود، نقطه ی ضعف، نارسایی، (پوکر امریکایی یا stud) ورق بسته در روی میز، (عامیانه) مخمصه، وضع بد، وضع خجلت آور، محضور، (ورزش گلف) سوراخ (که گوی را در آن می رانند)، چمن اطراف هر سوراخ، بخشی از زمین گلف، خان، سوراخ کردن (یا کندن)، در سوراخ راندن، در سوراخ گذاشتن، کندن (و سوراخ کردن)

معنی : سفت، روزنه، سوراخ، خندق، غار، گودی، غول، منفذ، رخنه، فرجه، نقب، حفره، گودال، چال، فرج، لانه خرگوش و امثال ان، روزنه کندن، در لانه کردن، سوراخ سوراخ کردن یا بریدن معانی دیگر : چاله، کاواکی، کندک، (امریکا - معمولا بخشی از نام یک محل) غار، خلیج، شاخابه، (آمریکا - محل گود رودخانه برای شنا مانند ه

hole

<hr> معنی : تعطیل، عید، روز تعطیل، روزبیکاری، تعطیل مذهبی <hr> معانی دیگر : تعطیلی، (روز) تعطیل، فرویش، عید (جمع : فرویشان)، (بیشتر در انگلیس - معمولا جمع) ایام مرخصی، دوران تفریح و استراحت، فرویشان، روز بزرگداشت، وابسته به تعطیلات، جشنواره ای، سعید، فرخنده، عیدوار، بخشودگی، (بیشتر در انگلیس) به تعطیلات رفتن، به مرخصی تفریحی رفتن، به سفر تفریحی رفتن، رجوع شود به: holy day، بیلی هالیدای (خواننده ی جاز - امریکایی)

معنی : تعطیل، عید، روز تعطیل، روزبیکاری، تعطیل مذهبی معانی دیگر : تعطیلی، (روز) تعطیل، فرویش، عید (جمع : فرویشان)، (بیشتر در انگلیس - معمولا جمع) ایام مرخصی، دوران تفریح و استراحت، فرویشان، روز بزرگداشت، وابسته به تعطیلات، جشنواره ای، سعید، فرخنده، عیدوار، بخشودگی، (بیشتر در انگلیس) به تعطیلات رفتن،

holiday

holier-than-thou

<hr> معنی : قدوسیت، تقدس، پرهیز کاری، لقب پاپ، حضرت <hr> معانی دیگر : پارسایی، سپنتایی، (h بزرگ - با : his یا your) عنوان پاپ اعظم: حضرت، بلندجاه

معنی : قدوسیت، تقدس، پرهیز کاری، لقب پاپ، حضرت معانی دیگر : پارسایی، سپنتایی، (h بزرگ - با : his یا your) عنوان پاپ اعظم: حضرت، بلندجاه

holiness

<hr> وابسته به سازواره های همبسته، همه جانبه، کامل و همبسته، همادین، تمام گرانه، کل گرا، وابسته به همادگرایی (کل گرایی)

وابسته به سازواره های همبسته، همه جانبه، کامل و همبسته، همادین، تمام گرانه، کل گرا، وابسته به همادگرایی (کل گرایی)

holistic

<hr> معنی : بافریاد تشریق کردن، بارک الله، اهای، اهوی، یاالله <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: hollo، صدا برای جلب توجه اهوی، اهای، یاالله، بارک الله

معنی : بافریاد تشریق کردن، بارک الله، اهای، اهوی، یاالله معانی دیگر : رجوع شود به: hollo، صدا برای جلب توجه اهوی، اهای، یاالله، بارک الله

holla

<hr> معنی : فلمنک <hr> معانی دیگر : هلندى، اهل هلند

معنی : فلمنک معانی دیگر : هلندى، اهل هلند

hollander

<hr> معنی : فریاد خوشحالی، صدای مخصوص هر حیوان، فریاد کردن، سروصدا راه انداختن <hr> معانی دیگر : فریاد، داد، گلبانگ، نوف، جار، دهاز، هوار، نعره، فریاد کشیدن، هوار کشیدن، داد زدن، (عامیانه)، (محلی) رجوع شود به: hollow، صدای مخصوص هر حیوان مثل صدای قورباغه

معنی : فریاد خوشحالی، صدای مخصوص هر حیوان، فریاد کردن، سروصدا راه انداختن معانی دیگر : فریاد، داد، گلبانگ، نوف، جار، دهاز، هوار، نعره، فریاد کشیدن، هوار کشیدن، داد زدن، (عامیانه)، (محلی) رجوع شود به: hollow، صدای مخصوص هر حیوان مثل صدای قورباغه

holler

<hr> معنی : فریاد، بافریاد تشریق کردن، اهای گفتن، بارک الله، اهوی، یاالله <hr> معانی دیگر : (ندا برای جلب توجه یا صدا زدن کسی از دور یا تازاندن سگ شکاری) آهای !، های !، هلو!، الو!، کیش !، (فریاد حاکی از شگفتی یا برای خوشامد گویی) به !، ای بابا!، به به !، (با ((هلو)) گفتن سگ را به حمله و غیره ترغیب کردن) کیش کردن، تازاندن، صدا برای جلب توجه اهوی، اهای، یاالله، بارک الله

معنی : فریاد، بافریاد تشریق کردن، اهای گفتن، بارک الله، اهوی، یاالله معانی دیگر : (ندا برای جلب توجه یا صدا زدن کسی از دور یا تازاندن سگ شکاری) آهای !، های !، هلو!، الو!، کیش !، (فریاد حاکی از شگفتی یا برای خوشامد گویی) به !، ای بابا!، به به !، (با ((هلو)) گفتن سگ را به حمله و غیره ترغیب کردن) کیش ک

hollo

<hr> معنی : گودی، حفره، کاواک، چاله، تهی، غیر صمیمی، توخالی، میان تهی، گودافتاده، بی حقیقت، مقعر، خالی، پوک، مجوف، خشک، پوچ، خالی کردن، گود شدن <hr> معانی دیگر : کلاک، گود، فرورفته، میان فرود، توگود، لاغر و رنگ پریده، تورفته، بی ارزش، (صدا) مبهم و پر پژواک، گرفته و نامشخص، ژرف و پرطنین، غیر صادقانه، دروغین، فرورفتگی، کاواکی، چال، دره ی کوچک، توخالی کردن یا شدن، میان تهی کردن یا شدن، پوک کردن یا شدن، پوچ کردن یا شدن، (معمولا با : out) کندن و تهی کردن، گود کردن، کاواک کردن، کاو کردن، کاویدن، گرسنه، میالن تهی، گودشده

معنی : گودی، حفره، کاواک، چاله، تهی، غیر صمیمی، توخالی، میان تهی، گودافتاده، بی حقیقت، مقعر، خالی، پوک، مجوف، خشک، پوچ، خالی کردن، گود شدن معانی دیگر : کلاک، گود، فرورفته، میان فرود، توگود، لاغر و رنگ پریده، تورفته، بی ارزش، (صدا) مبهم و پر پژواک، گرفته و نامشخص، ژرف و پرطنین، غیر صادقانه، دروغین، ف

hollow

<hr> معنی : میانگی <hr> معانی دیگر : پوکى، گودى، عدم صمیمیت

معنی : میانگی معانی دیگر : پوکى، گودى، عدم صمیمیت

hollowness

<hr> معنی : ادوات فلزی <hr> معانی دیگر : ادوات فلزی، چینی یاشیشه ای که بصورت استوانه ای شکل ویا نظیر ان قالب گیری شده است

معنی : ادوات فلزی معانی دیگر : ادوات فلزی، چینی یاشیشه ای که بصورت استوانه ای شکل ویا نظیر ان قالب گیری شده است

hollowware

<hr> معنی : راج <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت راج، درخت خاس (از جنس ilex که برگ های براق و سفت و نوک تیغی دارند)، برگ راج (که در آذین بندی کریسمس به کار می رود)، اسم خاص مونث، درخت راج، خاص از جنس ilex

معنی : راج معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت راج، درخت خاس (از جنس ilex که برگ های براق و سفت و نوک تیغی دارند)، برگ راج (که در آذین بندی کریسمس به کار می رود)، اسم خاص مونث، درخت راج، خاص از جنس ilex

holly

<hr> معنی : ختمی، ختمی درختی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل ختمی، خطمی (alcea rosea از خانواده ی mallow)، ختمی درختی rosea althaea

معنی : ختمی، ختمی درختی معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل ختمی، خطمی (alcea rosea از خانواده ی mallow)، ختمی درختی rosea althaea

hollyhock

<hr> معنی : دریا، زمین مسطح و پست نزدیک رودخانه <hr> معانی دیگر : (جزیره ی کوچک در رودخانه یا دریاچه یا مجاورت جزیره ی بزرگتر - معمولا با اسم محل می آید) ریزآبخست، رجوع شود به:، انگلیس جزیره کوچکی میان رودخانه با دریاچه ویانزدیک خشکی بیشتر بصورت پسونددر اسامی بکارمیرود، موج دریا

معنی : دریا، زمین مسطح و پست نزدیک رودخانه معانی دیگر : (جزیره ی کوچک در رودخانه یا دریاچه یا مجاورت جزیره ی بزرگتر - معمولا با اسم محل می آید) ریزآبخست، رجوع شود به:، انگلیس جزیره کوچکی میان رودخانه با دریاچه ویانزدیک خشکی بیشتر بصورت پسونددر اسامی بکارمیرود، موج دریا

holm

<hr> معنی : قتل عام، همه سوزی، کشتار همگانی، معمولا بوسیله سوزاندن، اتش سوزی همگانی <hr> معانی دیگر : ویرانی بزرگ، بلای عظیم، فاجعه، (در اصل) قربانی کباب شده برای خدایان، همه قربانی، قربانی بزرگ

معنی : قتل عام، همه سوزی، کشتار همگانی، معمولا بوسیله سوزاندن، اتش سوزی همگانی معانی دیگر : ویرانی بزرگ، بلای عظیم، فاجعه، (در اصل) قربانی کباب شده برای خدایان، همه قربانی، قربانی بزرگ

holocaust

<hr> معنی : دستینه، سند اصیل، سند دست نویس، وصیتنامه یا سند دیگری <hr> معانی دیگر : (دست نوشته ی کسی که امضایش در پای ورقه یا سند است) دستینه، دستنوشته ی خود نویسنده

معنی : دستینه، سند اصیل، سند دست نویس، وصیتنامه یا سند دیگری معانی دیگر : (دست نوشته ی کسی که امضایش در پای ورقه یا سند است) دستینه، دستنوشته ی خود نویسنده

holograph

<hr> معنی : جلد، جلد چرمی هفت تیر وتپانجه، در جلد چرمی قرار دادن <hr> معانی دیگر : جلد هفت تیر (معمولا از چرم که به کمربند بسته است)، جلد سلاح، در جلد چرمی قراردادن تپانچه

معنی : جلد، جلد چرمی هفت تیر وتپانجه، در جلد چرمی قرار دادن معانی دیگر : جلد هفت تیر (معمولا از چرم که به کمربند بسته است)، جلد سلاح، در جلد چرمی قراردادن تپانچه

holster

<hr> معنی : بیشه، بیشه واقع بر روی تپه <hr> معانی دیگر : (قدیمی) بیشه، جنگل کوچک، درختستان

معنی : بیشه، بیشه واقع بر روی تپه معانی دیگر : (قدیمی) بیشه، جنگل کوچک، درختستان

holt

<hr> معنی : خدا، تعالی، وقف شده، مقدس، منزه وپاکدامن <hr> معانی دیگر : اشو، سپنتا، آناهیتا، (h بزرگ) الهی، خدایی، یزدانی، آسمانی، پارسا، دیندار، پرهیزکار، (امریکا - خودمانی - برای تشدید معنی به کار می رود)، جا یا چیز یا شخص مقدس

معنی : خدا، تعالی، وقف شده، مقدس، منزه وپاکدامن معانی دیگر : اشو، سپنتا، آناهیتا، (h بزرگ) الهی، خدایی، یزدانی، آسمانی، پارسا، دیندار، پرهیزکار، (امریکا - خودمانی - برای تشدید معنی به کار می رود)، جا یا چیز یا شخص مقدس

holy

holy bible

<hr> (مسیحیت)، آیین عشای ربانی، ایین عشای ربانی مسیحیان

(مسیحیت)، آیین عشای ربانی، ایین عشای ربانی مسیحیان

holy communion

<hr> معنی : عید، تعطیل مذهبی، ایام متبرکه <hr> معانی دیگر : روز مقدس، روز عزیز، (جمع) ایام متبرکه، اشوروز، درجمع ایام متبرکه، روز مقدس، روز تعطیل مذهبى

معنی : عید، تعطیل مذهبی، ایام متبرکه معانی دیگر : روز مقدس، روز عزیز، (جمع) ایام متبرکه، اشوروز، درجمع ایام متبرکه، روز مقدس، روز تعطیل مذهبى

holy day

<hr> عنوان پاپ اعظم، لقب پاپ پدر مقدس

عنوان پاپ اعظم، لقب پاپ پدر مقدس

holy father

<hr> معنی : روح القدس <hr> معانی دیگر : (مسیحیت) روح القدس (holy spirit هم می گویند)

معنی : روح القدس معانی دیگر : (مسیحیت) روح القدس (holy spirit هم می گویند)

holy ghost

<hr> معنی : قاضی عسکر، کشیش دهکده <hr> معانی دیگر : قاضی عسکر، کشیش دهکده

معنی : قاضی عسکر، کشیش دهکده معانی دیگر : قاضی عسکر، کشیش دهکده

holy joe

<hr> معنی : قدس الاقداس <hr> معانی دیگر : پارسای پارسایان، مقدس ترین مقدسات، اشوگاه، مقدس ترین محل

معنی : قدس الاقداس معانی دیگر : پارسای پارسایان، مقدس ترین مقدسات، اشوگاه، مقدس ترین محل

holy of holies

<hr> (واتیکان - سابقا) اداره ی بررسی عقاید ارتداد آمیز، جامعه راهبان ومومنین

(واتیکان - سابقا) اداره ی بررسی عقاید ارتداد آمیز، جامعه راهبان ومومنین

holy office

holy orders

<hr> معنی : روح القدس <hr> معانی دیگر : (مسیحیت) روح القدس (جز سوم تثلیث)

معنی : روح القدس معانی دیگر : (مسیحیت) روح القدس (جز سوم تثلیث)

holy spirit

holy thursday

<hr> معنی : کتاب مقدس <hr> معانی دیگر : انجیل، bible کتاب مقدس

معنی : کتاب مقدس معانی دیگر : انجیل، bible کتاب مقدس

holy writ

<hr> معنی : بیعت، تجلیل <hr> معانی دیگر : (معمولا با : do یا pay) هر کاری که نشانه ی تکریم و وفاداری باشد، بزرگداشت، ادای احترام، (در اصل) اعلام رسمی بیعت نسبت به پادشاه یا سرور، مراسم بیعت و هدایای اهدائی، اعلام رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه

معنی : بیعت، تجلیل معانی دیگر : (معمولا با : do یا pay) هر کاری که نشانه ی تکریم و وفاداری باشد، بزرگداشت، ادای احترام، (در اصل) اعلام رسمی بیعت نسبت به پادشاه یا سرور، مراسم بیعت و هدایای اهدائی، اعلام رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه

homage

<hr> معنی : موطن، خانه، شهر، اقامت گاه، میهن، وطن، بطرف خانه، بخانه برگشتن، خانه دادن، منزل دادن <hr> معانی دیگر : منزل، کد، سرمنزل، (محله یا شهر یا ناحیه ی محل زیست شخص) ماوا، منزلگاه، خانمان، زادگاه، (مجازی) خانواده، کانون خانوادگی، (خانه ی یتیم ها یا کهنسالان یا مستمندان و غیره) - خانه، خانه ی -، خاستگاه، سرچشمه، مبدا، وابسته به خانه و کاشانه، خانگی، خانوادگی، وابسته به میهن، میهنی، وطنی، داخلی (در برابر : خارجی یا بیگانه foreign)، مرکزی، اصلی، موثر، بموقع، بگاه، رک و بی پرده، (مسابقه ی ورزشی) در محل اصلی تیم، اجرا شدنی در زیستگاه ورزشکار(ان)، در شهر خود تیم، بسوی خانه، بطرف وطن، در خانه، در میهن، به هدف، به مقصد، به سرمنزل مقصود، به خانه یا کاشانه ی خود رفتن، به لانه رفتن، به سرمنزل رسیدن، خانه داشتن، لانه داشتن، بخانه فرستادن، خانه دار کردن، در خانه قرار دادن، به مقصد فرستادن، گور، قبر، (جانور و گیاه) زیست بوم، زیستگاه، (در برخی بازی های ورزشی) دروازه، گل، پایگاه، (بیس بال) پلایت، مرزوبوم، خانه دادن به

معنی : موطن، خانه، شهر، اقامت گاه، میهن، وطن، بطرف خانه، بخانه برگشتن، خانه دادن، منزل دادن معانی دیگر : منزل، کد، سرمنزل، (محله یا شهر یا ناحیه ی محل زیست شخص) ماوا، منزلگاه، خانمان، زادگاه، (مجازی) خانواده، کانون خانوادگی، (خانه ی یتیم ها یا کهنسالان یا مستمندان و غیره) - خانه، خانه ی -، خاستگاه، 

home

<hr> هنرهای خانه داری (آشپزی و خیاطی و بچه داری و پول نگهداری)، اقتصاد خانه داری

هنرهای خانه داری (آشپزی و خیاطی و بچه داری و پول نگهداری)، اقتصاد خانه داری

home economics

home fries

home office

<hr> معنی : اغل، جای محدود برای فعالیت حیوانات، جایگاه حیوانات <hr> معانی دیگر : (زیست بوم شناسی - ناحیه ای که جانور در یک روز یا یک فصل در آن گردش می کند) زیست گستره، گستره ی خانگی، جولانگاه

معنی : اغل، جای محدود برای فعالیت حیوانات، جایگاه حیوانات معانی دیگر : (زیست بوم شناسی - ناحیه ای که جانور در یک روز یا یک فصل در آن گردش می کند) زیست گستره، گستره ی خانگی، جولانگاه

home range

<hr> معنی : خودمختاری، حکومت ملی، حکومت داخلی <hr> معانی دیگر : آزادی محلی، خودگردانی (شهر یا شهرستان) خودفرمانی

معنی : خودمختاری، حکومت ملی، حکومت داخلی معانی دیگر : آزادی محلی، خودگردانی (شهر یا شهرستان) خودفرمانی

home rule

<hr> معنی : گل زدن <hr> معانی دیگر : (امریکا - بیس بال) هوم ران (زدن گوی بخارج از زمین و دویدن از روی همه ی پایگاه ها)، دربیس بال گل زدن

معنی : گل زدن معانی دیگر : (امریکا - بیس بال) هوم ران (زدن گوی بخارج از زمین و دویدن از روی همه ی پایگاه ها)، دربیس بال گل زدن

home run

<hr> معنی : طبیعی، خانگی، دیمی <hr> معانی دیگر : خانه پرورده، خانه ساخته

معنی : طبیعی، خانگی، دیمی معانی دیگر : خانه پرورده، خانه ساخته

homebred

<hr> معنی : ورود بخانه، مراجعت به وطن یامحل تحصیل <hr> معانی دیگر : بازگشت به خانه، بازگشت به میهن، راهی خانه، عازم میهن

معنی : ورود بخانه، مراجعت به وطن یامحل تحصیل معانی دیگر : بازگشت به خانه، بازگشت به میهن، راهی خانه، عازم میهن

homecoming

<hr> میهن، وطن، زیستگاه، زیست بوم، سرزمین آبا و اجدادی، زادبوم، خاستگاه، خاستگاه he loves his homeland سرزمین پدری خود را دوست دارد

میهن، وطن، زیستگاه، زیست بوم، سرزمین آبا و اجدادی، زادبوم، خاستگاه، خاستگاه he loves his homeland سرزمین پدری خود را دوست دارد

homeland

<hr> معنی : سر گردان، اواره، غریب، دربدر، بی خانمان، بی مسکن، خانه بدوش، بی مکان و منزل <hr> معانی دیگر : بی کاشانه، آواره

معنی : سر گردان، اواره، غریب، دربدر، بی خانمان، بی مسکن، خانه بدوش، بی مکان و منزل معانی دیگر : بی کاشانه، آواره

واژه های حرف "h" - مترادف و متضاد