<hr> معنی : خانه بدوشی

homelessness

<hr> معنی : راحت، خانگی <hr> معانی دیگر : خانه مانند، آشنا، دنج، خودمانی، راحت مانند خانه خود ادم، راحت، وطنى، خانگى

معنی : راحت، خانگی معانی دیگر : خانه مانند، آشنا، دنج، خودمانی، راحت مانند خانه خود ادم، راحت، وطنى، خانگى

homelike

<hr> معنی : زشتی، سادگی، فروتنی <hr> معانی دیگر : زشتی

معنی : زشتی، سادگی، فروتنی معانی دیگر : زشتی

homeliness

<hr> معنی : زشت، ساده، فروتن، مثل خانه، بد گل، خودمانی وصمیمانه، فاقد جمال <hr> معانی دیگر : صاف و ساده، بی ریا، ساده لوح، خودمانی، دوستانه، مهربانانه، معمولی، روزمره، (امریکا) بدقیافه، زشت رو، بی ریخت، (در اصل) وابسته به خانه، خانه مانند (homey هم می گویند)، خامدست، نا آموخته، نافرهیخته، زمخت، ناشی، بدساخت، ناشیانه

معنی : زشت، ساده، فروتن، مثل خانه، بد گل، خودمانی وصمیمانه، فاقد جمال معانی دیگر : صاف و ساده، بی ریا، ساده لوح، خودمانی، دوستانه، مهربانانه، معمولی، روزمره، (امریکا) بدقیافه، زشت رو، بی ریخت، (در اصل) وابسته به خانه، خانه مانند (homey هم می گویند)، خامدست، نا آموخته، نافرهیخته، زمخت، ناشی، بدساخت، 

homely

<hr> معنی : خانگی، وطنی، خانه بافت، ساخت میهن <hr> معانی دیگر : (پخته شده یا درست شده در خانه) خانگی، داخلی، ساخت میهن، وطنى

معنی : خانگی، وطنی، خانه بافت، ساخت میهن معانی دیگر : (پخته شده یا درست شده در خانه) خانگی، داخلی، ساخت میهن، وطنى

homemade

<hr> معنی : خانه دار، اداره کننده خانه <hr> معانی دیگر : کدبانو، اداره کننده خانه زن یا مادر

معنی : خانه دار، اداره کننده خانه معانی دیگر : کدبانو، اداره کننده خانه زن یا مادر

homemaker

<hr> معنی : علاج بمثل <hr> معانی دیگر : (پزشکی - این باور : برای درمان برخی بیماری ها باید داروهایی تجویز کرد که در شخص سالم نشانه هایی مشابه علائم بیماری مورد درمان تولید می کنند) جور درمانی، هموپاتی، درمان به مثل، طب معالجه امرا­ بوسیله تجویزدارویی که دراشخاصسالم علائم ان مر­ را بوجوداورد

معنی : علاج بمثل معانی دیگر : (پزشکی - این باور : برای درمان برخی بیماری ها باید داروهایی تجویز کرد که در شخص سالم نشانه هایی مشابه علائم بیماری مورد درمان تولید می کنند) جور درمانی، هموپاتی، درمان به مثل، طب معالجه امرا­ بوسیله تجویزدارویی که دراشخاصسالم علائم ان مر­ را بوجوداورد

homeopathy

<hr> معنی : کبوتر خانگی <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر، (در میان یهودیان باستان)، پیمانه ی جامدات برابر با شش و یک چهارم بوشل، رجوع شود به: home run، دربیس بال گل زدن

معنی : کبوتر خانگی معانی دیگر : اسم خاص مذکر، (در میان یهودیان باستان)، پیمانه ی جامدات برابر با شش و یک چهارم بوشل، رجوع شود به: home run، دربیس بال گل زدن

homer

<hr> معنی : کلاس، کلاس درس <hr> معانی دیگر : (امریکا)، (دبیرستان یا دبستان) تالار حضور و غیاب و اجتماعات روزانه برای استماع حرف های مدیر و ناظم و غیره

معنی : کلاس، کلاس درس معانی دیگر : (امریکا)، (دبیرستان یا دبستان) تالار حضور و غیاب و اجتماعات روزانه برای استماع حرف های مدیر و ناظم و غیره

homeroom

<hr> معنی : دلتنگ، بیمار وطن، در فراق میهن <hr> معانی دیگر : غربت زده، خانخواه

معنی : دلتنگ، بیمار وطن، در فراق میهن معانی دیگر : غربت زده، خانخواه

homesick

<hr> معنی : بافت خانگی، بافت میهنی، وطنی <hr> معانی دیگر : صاف و ساده، خودمانی، بی تکلف، بی شیله پیله، بی آلایش، پارچه ی بافته شده یا نخ ریسندگی شده در خانه، پارچه ی زبر و شل بافت، (نخ) خانه ریشته، خانگی، خانه ساخته، خانه زاد، ساده

معنی : بافت خانگی، بافت میهنی، وطنی معانی دیگر : صاف و ساده، خودمانی، بی تکلف، بی شیله پیله، بی آلایش، پارچه ی بافته شده یا نخ ریسندگی شده در خانه، پارچه ی زبر و شل بافت، (نخ) خانه ریشته، خانگی، خانه ساخته، خانه زاد، ساده

homespun

<hr> معنی : حیاط، شهر موطن، مزرعه رعیتی <hr> معانی دیگر : (خانه ی روستایی و کشتزارهای مجاور و متعلق به آن) روستاخانه، (حقوق) مسکن فردی یا خانوادگی (که برای پرداخت دیون، دادگاه حق ندارد حکم مصادره یا فروش اجباری آن را بدهد)، (امریکا) قطعه زمین کشاورزی به وسعت 160 ایکر (640 هزار مترمربع) که به هر کوچگر می دادند تا در آن کشاورزی کند

معنی : حیاط، شهر موطن، مزرعه رعیتی معانی دیگر : (خانه ی روستایی و کشتزارهای مجاور و متعلق به آن) روستاخانه، (حقوق) مسکن فردی یا خانوادگی (که برای پرداخت دیون، دادگاه حق ندارد حکم مصادره یا فروش اجباری آن را بدهد)، (امریکا) قطعه زمین کشاورزی به وسعت 160 ایکر (640 هزار مترمربع) که به هر کوچگر می دادند

homestead

<hr> معنی : قسمت اخر مسابقه، مسیر انتهایی مسابقه، دور اخر <hr> معانی دیگر : (زمین مسابقات اسبدوانی و دو - فاصله ی میان آخرین پیچ و خط پایان مسابقه) پایانراه

معنی : قسمت اخر مسابقه، مسیر انتهایی مسابقه، دور اخر معانی دیگر : (زمین مسابقات اسبدوانی و دو - فاصله ی میان آخرین پیچ و خط پایان مسابقه) پایانراه

homestretch

<hr> معنی : تکلیف خانه <hr> معانی دیگر : (آموزش) تکلیف منزل، مشق شب، مطالعه و پژوهش (پیش از انجام طرح یا فعالیت و غیره)، آماده سازی، آماده گری، کار کنتراتی که بجای کارگاه یا کارخانه در منزل انجام می شود (به ویژه کار دوختنی یا بافتنی)

معنی : تکلیف خانه معانی دیگر : (آموزش) تکلیف منزل، مشق شب، مطالعه و پژوهش (پیش از انجام طرح یا فعالیت و غیره)، آماده سازی، آماده گری، کار کنتراتی که بجای کارگاه یا کارخانه در منزل انجام می شود (به ویژه کار دوختنی یا بافتنی)

homework

<hr> معنی : راحت واسوده <hr> معانی دیگر : خانه مانند، راحت، آسودبخش، خودمانی، بی تکلف، دنج، آشنا، خانه دار

معنی : راحت واسوده معانی دیگر : خانه مانند، راحت، آسودبخش، خودمانی، بی تکلف، دنج، آشنا، خانه دار

homey

<hr> معنی : وابسته به ادمکشی، مثل ادمکش <hr> معانی دیگر : متمایل به آدمکشی، آدمکشانه، وابسته به آدمکشی

معنی : وابسته به ادمکشی، مثل ادمکش معانی دیگر : متمایل به آدمکشی، آدمکشانه، وابسته به آدمکشی

homicidal

<hr> معنی : قتل، ادمکشی <hr> معانی دیگر : آدمکشی، قتل نفس

معنی : قتل، ادمکشی معانی دیگر : آدمکشی، قتل نفس

homicide

<hr> وابسته به موعظه، موعظه ای، پندواره ای، اندرزین، اندرز گونه، روضه مانند (homiletical هم می گویند)

وابسته به موعظه، موعظه ای، پندواره ای، اندرزین، اندرز گونه، روضه مانند (homiletical هم می گویند)

homiletic

<hr> معنی : فن خطابه <hr> معانی دیگر : هنر و فن تهیه و ایراد موعظه، موعظه پردازی، روضه پردازی

معنی : فن خطابه معانی دیگر : هنر و فن تهیه و ایراد موعظه، موعظه پردازی، روضه پردازی

homiletics

<hr> معنی : وعظ کردن <hr> معانی دیگر : موعظه (به ویژه در رابطه با کتاب آسمانی)، روضه، سخنرانی کردن، موعظه کردن

معنی : وعظ کردن معانی دیگر : موعظه (به ویژه در رابطه با کتاب آسمانی)، روضه، سخنرانی کردن، موعظه کردن

homily

<hr> معنی : کبوتر خانگی، کبوتر جلد <hr> معانی دیگر : کفتر لانه یاب، کبوتر نامه رسان، کبوتر قاصد، کبوتر پیام رسان

معنی : کبوتر خانگی، کبوتر جلد معانی دیگر : کفتر لانه یاب، کبوتر نامه رسان، کبوتر قاصد، کبوتر پیام رسان

homing pigeon

<hr> معنی : جنس انسان <hr> معانی دیگر : نوع انسان (از تیره ی آدمان : hominidae و راسته ی نخستیان : primates - شامل همه ی نژادهای بشر در گذشته و امروز)، انسانگونه، گونه ی انسان

معنی : جنس انسان معانی دیگر : نوع انسان (از تیره ی آدمان : hominidae و راسته ی نخستیان : primates - شامل همه ی نژادهای بشر در گذشته و امروز)، انسانگونه، گونه ی انسان

hominid

<hr> معنی : آدم، انسان <hr> معانی دیگر : پیشوند : هم -، برابر، همان، جور [homograph]، (زیست شناسی) جنس انسان (تیره ی hominidae که شامل انسان کنونی homo sapiens و انسان های نابود مانند homo erectus و homo habilis و غیره می شود)، مخفف : (خودمانی - تحقیر آمیز) همجنس باز (homosexual)، جانورانی که انسان وانواع میمون ها نیز جزو ان بشمار میروند، ادم

معنی : آدم، انسان معانی دیگر : پیشوند : هم -، برابر، همان، جور [homograph]، (زیست شناسی) جنس انسان (تیره ی hominidae که شامل انسان کنونی homo sapiens و انسان های نابود مانند homo erectus و homo habilis و غیره می شود)، مخفف : (خودمانی - تحقیر آمیز) همجنس باز (homosexual)، جانورانی که انسان وانواع میم

homo

<hr> معنی : هم رنگ، دارای رنگ های مشابه، یک رنگ <hr> معانی دیگر : یک رنگه، هم رنگ (homochromous هم می گویند)

معنی : هم رنگ، دارای رنگ های مشابه، یک رنگ معانی دیگر : یک رنگه، هم رنگ (homochromous هم می گویند)

homochromatic

<hr> معنی : یکجوری، هم جنسی <hr> معانی دیگر : هم جنسی، یکجوری

معنی : یکجوری، هم جنسی معانی دیگر : هم جنسی، یکجوری

homogeneity

<hr> معنی : مشابه، یکجور، هم جنس <hr> معانی دیگر : (یک چیز که اجزای آن هماننداند) یکدست، یک ریخت، (در مورد مردم و فرهنگ و غیره) یکجور، همانند، سازگار، (دو یا چند چیز دارای ساختمان و ویژگی ها و نهاد همانند) همگن (در برابر : ناهمگن heterogeneous)، رجوع شود به: homogenous، (ریاضی) یکنواخت، هموژن، متجانس، زیست شناسی مقاربت کننده باهم جنس خود، متوافق

معنی : مشابه، یکجور، هم جنس معانی دیگر : (یک چیز که اجزای آن هماننداند) یکدست، یک ریخت، (در مورد مردم و فرهنگ و غیره) یکجور، همانند، سازگار، (دو یا چند چیز دارای ساختمان و ویژگی ها و نهاد همانند) همگن (در برابر : ناهمگن heterogeneous)، رجوع شود به: homogenous، (ریاضی) یکنواخت، هموژن، متجانس، زیست شن

homogeneous

<hr> معنی : هم جنسشدگی، هم جنس و یکجورسازی <hr> معانی دیگر : سنخیت

معنی : هم جنسشدگی، هم جنس و یکجورسازی معانی دیگر : سنخیت

homogenization

<hr> معنی : یکجور و هم جنس کردن <hr> معانی دیگر : (همگن کردن شیر بطوریکه کره و چربی آن به طور متساوی پخش باشد و رو نیاید) هموژنیزه کردن، یکدست کردن، همگونه کردن، متجانس کردن

معنی : یکجور و هم جنس کردن معانی دیگر : (همگن کردن شیر بطوریکه کره و چربی آن به طور متساوی پخش باشد و رو نیاید) هموژنیزه کردن، یکدست کردن، همگونه کردن، متجانس کردن

homogenize

<hr> (دارای ساختمان همانند به واسطه ی هم تباری) جورزاد، همگن زاد

(دارای ساختمان همانند به واسطه ی هم تباری) جورزاد، همگن زاد

homogenous

<hr> معنی : همانندی، تشابه، ایجاد جنسی شبیه خود، همانندی در نتیجه داشتن یک اصل <hr> معانی دیگر : همانندی درنتیجه داشتن یک اصل، تشابه، ایجاد جنسی شبیه خود

معنی : همانندی، تشابه، ایجاد جنسی شبیه خود، همانندی در نتیجه داشتن یک اصل معانی دیگر : همانندی درنتیجه داشتن یک اصل، تشابه، ایجاد جنسی شبیه خود

homogeny

<hr> معنی : موافقت کردن، تصدیق کردن، تصویب کردن <hr> معانی دیگر : توافق کردن، پذیرفتن، تحمل کردن

معنی : موافقت کردن، تصدیق کردن، تصویب کردن معانی دیگر : توافق کردن، پذیرفتن، تحمل کردن

homologate

<hr> معنی : همانند، متجانس، برابر، همسان <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: homologous، homologous همسان، متشابه

معنی : همانند، متجانس، برابر، همسان معانی دیگر : رجوع شود به: homologous، homologous همسان، متشابه

homological

<hr> معنی : متشابه، همسان <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی - مشابه و ناشی از یک تبار یا اصل) هم ساخت، هم اصل، همتا، (شیمی) همانند، نظیر، هم زنجیره، همرده، (از نظر ساختمان و جا و نهاد همانند هم) هم نهاد (در برابر : ناهم نهاد heterologous)، قرینه، (ایمنی شناسی ـ وابسته به سرم که از گونه ی بخصوصی گرفته شده - وابسته به سرم که برای مبارزه با باکتری واحد به چند گونه جاندار تزریق می شود) جورپیماب

معنی : متشابه، همسان معانی دیگر : (زیست شناسی - مشابه و ناشی از یک تبار یا اصل) هم ساخت، هم اصل، همتا، (شیمی) همانند، نظیر، هم زنجیره، همرده، (از نظر ساختمان و جا و نهاد همانند هم) هم نهاد (در برابر : ناهم نهاد heterologous)، قرینه، (ایمنی شناسی ـ وابسته به سرم که از گونه ی بخصوصی گرفته شده - وابسته

homologous

<hr> معنی : برابری، همسانی <hr> معانی دیگر : همتایی، هم ساختی، هم زنجیره ای، هم نهادی، هم اصلی (رجوع شود به: homologous)، همانندی وتجانس ساختمان اعضای مختلف جانور یاگیاه در اثر منشعب شدن از یک ریشه یا مبدامتجانس

معنی : برابری، همسانی معانی دیگر : همتایی، هم ساختی، هم زنجیره ای، هم نهادی، هم اصلی (رجوع شود به: homologous)، همانندی وتجانس ساختمان اعضای مختلف جانور یاگیاه در اثر منشعب شدن از یک ریشه یا مبدامتجانس

homology

<hr> معنی : همریختی <hr> معانی دیگر : شباهت ساختمانی واساسی بین دو چیز

معنی : همریختی معانی دیگر : شباهت ساختمانی واساسی بین دو چیز

homomorphy

<hr> معنی : متشابه، هم صدا، همنام، دارای دو یا چند معنی مختلف <hr> معانی دیگر : هم آوا

معنی : متشابه، هم صدا، همنام، دارای دو یا چند معنی مختلف معانی دیگر : هم آوا

homonymous

<hr> معنی : متشابه الصوت <hr> معانی دیگر : (دو یا چند حرف الفبا که هم آوا باشند مانند s در song و c در civil) هم آوا وات، (حرف الفبا) هم آوا، درکلمات متشابه الصوت، دارای تشابه صوتی، همصدا

معنی : متشابه الصوت معانی دیگر : (دو یا چند حرف الفبا که هم آوا باشند مانند s در song و c در civil) هم آوا وات، (حرف الفبا) هم آوا، درکلمات متشابه الصوت، دارای تشابه صوتی، همصدا

homophone

<hr> معنی : هم صدا، هم نوا، هم اهنگ، هم دانگ <hr> معانی دیگر : (موسیقی) دارای یک ملودی در هر وهله، تک آوا

معنی : هم صدا، هم نوا، هم اهنگ، هم دانگ معانی دیگر : (موسیقی) دارای یک ملودی در هر وهله، تک آوا

homophonic

<hr> معنی : هم صدایی، هم نوایی <hr> معانی دیگر : هم نوایی، هم صدایی

معنی : هم صدایی، هم نوایی معانی دیگر : هم نوایی، هم صدایی

homophony

<hr> همجنس باز، همجنس گرا، دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق مثل اینکه مرد بامرد ویا زن بازن دفع شهوت نماید، مایل به جنس خود

همجنس باز، همجنس گرا، دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق مثل اینکه مرد بامرد ویا زن بازن دفع شهوت نماید، مایل به جنس خود

homosexual

<hr> معنی : کوتوله، ادمک، گور زاد، ادم خرد <hr> معانی دیگر : مردک، مردچه، کوچک مرد، آدمک، آدمک مصنوعی

معنی : کوتوله، ادمک، گور زاد، ادم خرد معانی دیگر : مردک، مردچه، کوچک مرد، آدمک، آدمک مصنوعی

homunculus

<hr> معنی : سنگ تیغ تیز کن، ناله کردن، صاف کردن، با سنگ تیز کردن <hr> معانی دیگر : تیز کردن (با سنگ خان)، (مجازی) کارآزموده کردن، زبردست کردن، سنگ چاقو تیزکن، سنگ خان، تیزکن، فسان، افسان، (محلی)، (از ته دل) خواستن، (سخت) آرزو کردن

معنی : سنگ تیغ تیز کن، ناله کردن، صاف کردن، با سنگ تیز کردن معانی دیگر : تیز کردن (با سنگ خان)، (مجازی) کارآزموده کردن، زبردست کردن، سنگ چاقو تیزکن، سنگ خان، تیزکن، فسان، افسان، (محلی)، (از ته دل) خواستن، (سخت) آرزو کردن

hone

<hr> معنی : صادق، بامروت، راد، امین، راستکار، درست کار، بی غل و غش <hr> معانی دیگر : درست، دست و دل پاک، پاکدست، راستگو، صدیق، با امانت، قابل اطمینان، بابک، استوان، ارمند، صادقانه، درستکارانه، با درستی، شرافتمندانه، راستین، امانت آمیز، (در اصل) محترم، ارجمند، فربد، (قدیمی) پارسا، پرهیزکار، (امریکا - خودمانی) رجوع شود به: honestly، جلال، عفیف

معنی : صادق، بامروت، راد، امین، راستکار، درست کار، بی غل و غش معانی دیگر : درست، دست و دل پاک، پاکدست، راستگو، صدیق، با امانت، قابل اطمینان، بابک، استوان، ارمند، صادقانه، درستکارانه، با درستی، شرافتمندانه، راستین، امانت آمیز، (در اصل) محترم، ارجمند، فربد، (قدیمی) پارسا، پرهیزکار، (امریکا - خودمانی) 

honest

<hr> معنی : سوگند ملایمی <hr> معانی دیگر : (برای تاکید و تشدید) راستی، واقعا، به خدا، درستکارانه، با درستی، امینانه (رجوع شود به: honest)، به خدا honestly, i did not take your watch! باور کنید ساعت شما را من برنداشتم!

معنی : سوگند ملایمی معانی دیگر : (برای تاکید و تشدید) راستی، واقعا، به خدا، درستکارانه، با درستی، امینانه (رجوع شود به: honest)، به خدا honestly, i did not take your watch! باور کنید ساعت شما را من برنداشتم!

honestly

<hr> معنی : درستی، امانت، صداقت، جلال، قدوسیت، درستکاری، دیانت، راستکاری، قابلیت امین <hr> معانی دیگر : دست و دل پاکی، پاکدستی، راستگویی، بی شیله پیلگی، رکی، (در اصل) شرف، شرافت، آبرو، والایی، فربودی، بابکی، ارمندی، استوانی، (قدیمی) نجابت، پرهیزکاری، عفت، عصمت، پاکدامنی

معنی : درستی، امانت، صداقت، جلال، قدوسیت، درستکاری، دیانت، راستکاری، قابلیت امین معانی دیگر : دست و دل پاکی، پاکدستی، راستگویی، بی شیله پیلگی، رکی، (در اصل) شرف، شرافت، آبرو، والایی، فربودی، بابکی، ارمندی، استوانی، (قدیمی) نجابت، پرهیزکاری، عفت، عصمت، پاکدامنی

honesty

<hr> عین مصلحت در راستی و درستی است، راستی و درستی بهترین رویه

عین مصلحت در راستی و درستی است، راستی و درستی بهترین رویه

honesty is the best policy

<hr> معنی : معشوق، عزیز، عسل، انگبین، شهد، محبوب، عسلی کردن، چرب و نرم کردن <hr> معانی دیگر : (هر چیز عسل مانند) شیرین، شیرینی، ملاحت، دلپذیر(ی)، نازنین، (در صدا زدن) عزیزم، جانم، منج، کواره، شیرین کردن، عسل زدن به، با محبت و نرمی صحبت کردن، عاشقانه سخن گفتن، مج چرب ونرم کردن

معنی : معشوق، عزیز، عسل، انگبین، شهد، محبوب، عسلی کردن، چرب و نرم کردن معانی دیگر : (هر چیز عسل مانند) شیرین، شیرینی، ملاحت، دلپذیر(ی)، نازنین، (در صدا زدن) عزیزم، جانم، منج، کواره، شیرین کردن، عسل زدن به، با محبت و نرمی صحبت کردن، عاشقانه سخن گفتن، مج چرب ونرم کردن

honey

<hr> معنی : زنبور عسل <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) زنبور عسل (apis mellifera)، غلفچ، منگ انگبین، ش زنبور عسل، زنبور عسل

معنی : زنبور عسل معانی دیگر : (جانور شناسی) زنبور عسل (apis mellifera)، غلفچ، منگ انگبین، ش زنبور عسل، زنبور عسل

واژه های حرف "h" - مترادف و متضاد