<hr> معنی : مدیون، مرهون، بدهکار، رهین منت <hr> معانی دیگر : وامدار، مقروض، (مجازی) رهین منت، سپاسمند، ممنون

معنی : مدیون، مرهون، بدهکار، رهین منت معانی دیگر : وامدار، مقروض، (مجازی) رهین منت، سپاسمند، ممنون

indebted

<hr> وامداری، قرضداری، بدهکاری، (مجازی) سپاسمندی، منت، بدهی، دین، منت داری، مرهونیت

وامداری، قرضداری، بدهکاری، (مجازی) سپاسمندی، منت، بدهی، دین، منت داری، مرهونیت

indebtedness

<hr> معنی : گستاخی، بی شرمی، نا شایستگی، بی نزاکتی <hr> معانی دیگر : هرزگی، نانجیبی، بی حیایی، بی عفتی، پستی، نا زیبندگی

معنی : گستاخی، بی شرمی، نا شایستگی، بی نزاکتی معانی دیگر : هرزگی، نانجیبی، بی حیایی، بی عفتی، پستی، نا زیبندگی

indecency

<hr> معنی : ناپسند، فحاش، گستاخ، بی حیا، نا شایسته، شرم اور، نا نجیب، خارج از نزاکت <hr> معانی دیگر : ناشایست، زشت، قبیح، زننده (از نظر اخلاقی)، هرزه، جلف، منافی عفت، گستا

معنی : ناپسند، فحاش، گستاخ، بی حیا، نا شایسته، شرم اور، نا نجیب، خارج از نزاکت معانی دیگر : ناشایست، زشت، قبیح، زننده (از نظر اخلاقی)، هرزه، جلف، منافی عفت، گستا

indecent

<hr> معنی : غیرقابل کشف، کشف نکردنی، حل نکردنی <hr> معانی دیگر : ناخوانا، (رمز) کشف نشدنی، غیرقابل کشف در مورد تلگراف رمز و غیره، غیرقابل استخراج

معنی : غیرقابل کشف، کشف نکردنی، حل نکردنی معانی دیگر : ناخوانا، (رمز) کشف نشدنی، غیرقابل کشف در مورد تلگراف رمز و غیره، غیرقابل استخراج

indecipherable

<hr> معنی : دو دلی، تامل، تردید، بی تصمیمی، بی عزمی <hr> معانی دیگر : مولش، درنگ، اندید، بی تص‹میمی

معنی : دو دلی، تامل، تردید، بی تصمیمی، بی عزمی معانی دیگر : مولش، درنگ، اندید، بی تص‹میمی

indecision

<hr> معنی : دو دل، غیر قطعی، بی تصمیم <hr> معانی دیگر : ناقاطع، بی سرانجام، بی فرجام، بی حاصل، بی نتیجه، بی تصمیمانه، مولشی، دودلانه، درنگ آمیز، درنگین

معنی : دو دل، غیر قطعی، بی تصمیم معانی دیگر : ناقاطع، بی سرانجام، بی فرجام، بی حاصل، بی نتیجه، بی تصمیمانه، مولشی، دودلانه، درنگ آمیز، درنگین

indecisive

<hr> معنی : غیر قابل تصریف، صرف نشدنی، پرهیز نکردنی <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) صرف نشدنی

معنی : غیر قابل تصریف، صرف نشدنی، پرهیز نکردنی معانی دیگر : (دستور زبان) صرف نشدنی

indeclinable

<hr> معنی : فاسد نشدنی، فساد نا پذیر، از هم نپاشیدنی <hr> معانی دیگر : متلاشی نشدنی، تلاشی ناپذیر، واسازنشدنی، واهشت ناپذیر، ناواهشتنی

معنی : فاسد نشدنی، فساد نا پذیر، از هم نپاشیدنی معانی دیگر : متلاشی نشدنی، تلاشی ناپذیر، واسازنشدنی، واهشت ناپذیر، ناواهشتنی

indecomposable

<hr> معنی : بی ادب، بی نزاکت، بی جا <hr> معانی دیگر : غیرمتواضعانه، با بی تواضعی، بی ادبانه، بی سلام و تعارف، با بی نزاکتی، نا صحیح

معنی : بی ادب، بی نزاکت، بی جا معانی دیگر : غیرمتواضعانه، با بی تواضعی، بی ادبانه، بی سلام و تعارف، با بی نزاکتی، نا صحیح

indecorous

<hr> معنی : نا درستی، بی نزاکتی، عدم رعایت ایین معاشرت <hr> معانی دیگر : عدم تواضع، عدم رعایت نزاکت

معنی : نا درستی، بی نزاکتی، عدم رعایت ایین معاشرت معانی دیگر : عدم تواضع، عدم رعایت نزاکت

indecorum

<hr> معنی : واقعا، فعلا، همانا، محققا، براستی، در واقع، حقیقتا، فیالواقع، هر اینه، آره راستی <hr> معانی دیگر : به درستی که، البته، عملا، راستی، اره راستی

معنی : واقعا، فعلا، همانا، محققا، براستی، در واقع، حقیقتا، فیالواقع، هر اینه، آره راستی معانی دیگر : به درستی که، البته، عملا، راستی، اره راستی

indeed

<hr> معنی : خستگی نا پذیر، خستهنشدنی <hr> معانی دیگر : از پادرنیامدنی، استوار، نستوه

معنی : خستگی نا پذیر، خستهنشدنی معانی دیگر : از پادرنیامدنی، استوار، نستوه

indefatigable

<hr> معنی : برقرار، لغو نکردنی، الغاء نشدنی، فسخ ناپذیر، بطلان ناپذیر، از دست ندادنی <hr> معانی دیگر : فسخ نکردنی، باطل نشدنی، فس&nbsp; ناپذیر، پابرجا

معنی : برقرار، لغو نکردنی، الغاء نشدنی، فسخ ناپذیر، بطلان ناپذیر، از دست ندادنی معانی دیگر : فسخ نکردنی، باطل نشدنی، فس ناپذیر، پابرجا

indefeasible

<hr> معنی : درست، بی عیب، عیب نکردنی، خراب نشدنی <hr> معانی دیگر : معیوب نشدنی (یا نکردنی)، ناقص نشدنی، خلل ناپذیر

معنی : درست، بی عیب، عیب نکردنی، خراب نشدنی معانی دیگر : معیوب نشدنی (یا نکردنی)، ناقص نشدنی، خلل ناپذیر

indefectible

<hr> معنی : تصدیق نکردنی، غیرقابل دفاع <hr> معانی دیگر : دفاع ناپذیر، پدافند ناپذیر، ناپدافند، غیرقابل اعتذار

معنی : تصدیق نکردنی، غیرقابل دفاع معانی دیگر : دفاع ناپذیر، پدافند ناپذیر، ناپدافند، غیرقابل اعتذار

indefensible

<hr> معنی : غیر قابل تعریف، توصیف نشدنی <hr> معانی دیگر : معنی نکردنی، چم ناپذیر، بی آرش، تعریف نکردنی

معنی : غیر قابل تعریف، توصیف نشدنی معانی دیگر : معنی نکردنی، چم ناپذیر، بی آرش، تعریف نکردنی

indefinable

<hr> معنی : نکره، نا معین، سیال، بی حد، معلق، بی اندازه، بیکران، غیر صریح، غیر قطعی، غیرقابل اندازهگیری <hr> معانی دیگر : نامشخص، مبهم، نامعلوم، (دستور زبان) ناشناخته، نامحدود، بی حد و حصر، بی شمار، غیرمطمئن، فاقد اطمینان، بی استام، (گیاه شناسی - در مورد پرچم برخی گل ها) دارای تعداد نامعین، بطور صفت غیر صریح

معنی : نکره، نا معین، سیال، بی حد، معلق، بی اندازه، بیکران، غیر صریح، غیر قطعی، غیرقابل اندازهگیری معانی دیگر : نامشخص، مبهم، نامعلوم، (دستور زبان) ناشناخته، نامحدود، بی حد و حصر، بی شمار، غیرمطمئن، فاقد اطمینان، بی استام، (گیاه شناسی - در مورد پرچم برخی گل ها) دارای تعداد نامعین، بطور صفت غیر صریح

indefinite

<hr> معنی : نا معلومی <hr> معانی دیگر : نامحدودی

معنی : نا معلومی معانی دیگر : نامحدودی

indefiniteness

<hr> معنی : ثبات، پاک نشدنی بودن <hr> معانی دیگر : ثبات، پاک نشدنی بودن

معنی : ثبات، پاک نشدنی بودن معانی دیگر : ثبات، پاک نشدنی بودن

indelibility

<hr> معنی : ثابت، ماندگار، پاک نشدنی، محو نشدنی <hr> معانی دیگر : نازدودنی، زایل نشدنی، پاک نکردنی

معنی : ثابت، ماندگار، پاک نشدنی، محو نشدنی معانی دیگر : نازدودنی، زایل نشدنی، پاک نکردنی

indelible

<hr> معنی : خشونت، زمختی، بی نزاکتی، بی لطافتی <hr> معانی دیگر : عدم ظرافت

معنی : خشونت، زمختی، بی نزاکتی، بی لطافتی معانی دیگر : عدم ظرافت

indelicacy

<hr> معنی : خشن، بی نزاکت <hr> معانی دیگر : بی ادب، ناپاسگر، ناپایشگر، بی ملاحظه، ناظریف، زمخت

معنی : خشن، بی نزاکت معانی دیگر : بی ادب، ناپاسگر، ناپایشگر، بی ملاحظه، ناظریف، زمخت

indelicate

<hr> معنی : غرامت، پرداخت غرامت، تاوان پردازی، جبران زیان <hr> معانی دیگر : تاوان دهی، دادن غرامت، جبران سازی

معنی : غرامت، پرداخت غرامت، تاوان پردازی، جبران زیان معانی دیگر : تاوان دهی، دادن غرامت، جبران سازی

indemnification

<hr> معنی : اذیت کردن، تاوان دادن، صدمه زدن به <hr> معانی دیگر : بیمه کردن، تضمین کردن، پابندان کردن، (معمولا با: for) غرامت دادن، لطمه زدن به، غرامت دادن

معنی : اذیت کردن، تاوان دادن، صدمه زدن به معانی دیگر : بیمه کردن، تضمین کردن، پابندان کردن، (معمولا با: for) غرامت دادن، لطمه زدن به، غرامت دادن

indemnify

<hr> معنی : بخشودگی، تاوان، صدمه، جبران زیان <hr> معانی دیگر : تضمین، پایندان، جبران، بیمه، غرامت، مصونیت، استثنا

معنی : بخشودگی، تاوان، صدمه، جبران زیان معانی دیگر : تضمین، پایندان، جبران، بیمه، غرامت، مصونیت، استثنا

indemnity

<hr> معنی : تو رفتگی، دندانهگذاری، دندانه دار کردن، بر جسته کردن، سفارش دادن <hr> معانی دیگر : (لبه یا حاشیه را) دندانه دار کردن، دندانه دندانه کردن، کنگره دار کردن یا شدن، مضرس کردن یا شدن، (نمای برونی را) بریده بریده کردن، (بلیط بخت آزمایی و سند و غیره) ناصاف بریدن (به طوری که بعدا بتوان با جفت کردن بریدگی اصالت آن را تاءیید کرد)، (نوکر یا شاگرد نجار یا شاگرد بنا و غیره را) با قرارداد ملزم کردن (indentured هم می گویند)، (در نگارش و ماشین نویسی و چاپ و غیره) سرسطر را فاصله دادن، تورفتگی سر سطر، فاصله ی سرسطر، (نجاری و غیره) مادگی و زبانه را با هم جفت کردن، دندانه ها را جفت کردن، (قرارداد و غیره را) در دو (یاچند) نسخه نوشتن، (در لبه یا حاشیه) بریدگی، کنگره (بیشتر indentation هم می گویند)، (بازرگانی) قرارداد (یا ورقه یا درخواست) سفارش کالا از برون مرز (که معمولا در دو یا سه نسخه تهیه می شود)، درخواستنامه ی صدور کالا (با ذکر شرایط معامله)، سفارشنامه، سفارش (کالا)، (از طریق سفارشنامه یا درخواستنامه) کالا سفارش دادن، (با فشردن مهر بی جوهر برکاغذ و غیره) فرورفتگی ایجاد کردن، مهر برجسته کردن، قر کردن، قری ایجاد کردن

معنی : تو رفتگی، دندانهگذاری، دندانه دار کردن، بر جسته کردن، سفارش دادن معانی دیگر : (لبه یا حاشیه را) دندانه دار کردن، دندانه دندانه کردن، کنگره دار کردن یا شدن، مضرس کردن یا شدن، (نمای برونی را) بریده بریده کردن، (بلیط بخت آزمایی و سند و غیره) ناصاف بریدن (به طوری که بعدا بتوان با جفت کردن بریدگی 

indent

<hr> معنی : دندانه، کنگره، دندانهگذاری، تضریس <hr> معانی دیگر : فرورفتگی، قری، بریدگی

معنی : دندانه، کنگره، دندانهگذاری، تضریس معانی دیگر : فرورفتگی، قری، بریدگی

indentation

<hr> دندانه دندانه، کنگره دار، دندان موشی، عقب پرده، تو گذاشته

دندانه دندانه، کنگره دار، دندان موشی، عقب پرده، تو گذاشته

indented

<hr> معنی : تو گذاری، جای باز درمتن <hr> معانی دیگر : (در اول پاراگراف یا سطر و غیره) فاصله گذاری، توگیری، عقب بردگی

معنی : تو گذاری، جای باز درمتن معانی دیگر : (در اول پاراگراف یا سطر و غیره) فاصله گذاری، توگیری، عقب بردگی

indention

<hr> معنی : قرارداد، عهد نامه، کنترات، سند دو نسخهای، دوتاسازی، سیاهه رسمی زدندانهگذاری، با سند مقید کردن، بشاگردی گرفتن، با سند مقید شدن، با قرار داد استخدام کردن، شیار دار کردن، دندانه دار کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع - قراردادی که سابقا شاگرد نجارها و غیره با استاد خود یا مستخدمان با ارباب خود می بستند و طبق آن ملزم بودند به مدت و شرایط معین خدمت کنند) قرارداد کارآموزی، بیگارنامه، قرارداد خدمت، (طبق قرارداد) واداشته کردن، ملزم به خدمت کردن، به کارآموزی واداشتن، (نادر) رجوع شود به: indentation، قرارداد (که سابقا در دو نسخه تهیه می شد و آنها را با هم پاره می کردند تا لبه ی آنها پارگی یکجور داشته باشد)، سند، فهرست رسمی، فهرست تاءیید شده، فهرست موجودی ها، (مالیه و بانکداری) سند حاوی شرایط اوراق قرضه، n : سند دو نسخه ای، دوبل کردن، vt :بشاگردی گرفتن

معنی : قرارداد، عهد نامه، کنترات، سند دو نسخهای، دوتاسازی، سیاهه رسمی زدندانهگذاری، با سند مقید کردن، بشاگردی گرفتن، با سند مقید شدن، با قرار داد استخدام کردن، شیار دار کردن، دندانه دار کردن معانی دیگر : (معمولا جمع - قراردادی که سابقا شاگرد نجارها و غیره با استاد خود یا مستخدمان با ارباب خود می بست

indenture

<hr> معنی : ازادی، استقلال، بی نیازی از دیگران <hr> معانی دیگر : خودفرمانی، ناویختگی، خودباشی، جداسری، خودایستایی، ناوابستگی، شهر ایندیپندنس (در ایالت میسوری - امریکا)

معنی : ازادی، استقلال، بی نیازی از دیگران معانی دیگر : خودفرمانی، ناویختگی، خودباشی، جداسری، خودایستایی، ناوابستگی، شهر ایندیپندنس (در ایالت میسوری - امریکا)

independence

<hr> معنی : مطلق، مستقل، خود مختار، سرخود، دارای قدرت مطلقه <hr> معانی دیگر : خودفرمان، ناویخته، خودباش، خودایستا، جداسر، ناوسته، مختار، خودگردان، متکی به خود، خودکفا، خودبسنده، نماینده ی منفرد، داوطلب منفرد، آدم ناوابسته، (شخص یا شرکت) خودباش، (i بزرگ - انگلیس - سده ی هفدهم) جزو فرقه ی خودباش گرایان (که طرفدار استقلال کلیساهای هر محل بودند)، وابسته به استقلال طلبان کلیسایی

معنی : مطلق، مستقل، خود مختار، سرخود، دارای قدرت مطلقه معانی دیگر : خودفرمان، ناویخته، خودباش، خودایستا، جداسر، ناوسته، مختار، خودگردان، متکی به خود، خودکفا، خودبسنده، نماینده ی منفرد، داوطلب منفرد، آدم ناوابسته، (شخص یا شرکت) خودباش، (i بزرگ - انگلیس - سده ی هفدهم) جزو فرقه ی خودباش گرایان (که طرفد

independent

<hr> معنی : سوا، سرخود <hr> معانی دیگر : مستقلا، خودباشانه، به طور ناویخته یا ناوابسته، جداسرانه، بدون وابستگی، مستقلانه، ازادانه، برای خود، پیش خود، بدون منت کشیدن منت از دیگران

معنی : سوا، سرخود معانی دیگر : مستقلا، خودباشانه، به طور ناویخته یا ناوابسته، جداسرانه، بدون وابستگی، مستقلانه، ازادانه، برای خود، پیش خود، بدون منت کشیدن منت از دیگران

independently

<hr> معنی : نا معلوم، وصف ناپذیر، توصیف ناپذیر <hr> معانی دیگر : شرح ندادنی، غیرقابل توصیف

معنی : نا معلوم، وصف ناپذیر، توصیف ناپذیر معانی دیگر : شرح ندادنی، غیرقابل توصیف

indescribable

<hr> معنی : فنا ناپذیر، از میان نرفتنی، نابود نشدنی <hr> معانی دیگر : ویران نکردنی (یا نشدنی)، تباهی ناپذیر، خراب نشدنی، نابود نشدنی (یا نکردنی)

معنی : فنا ناپذیر، از میان نرفتنی، نابود نشدنی معانی دیگر : ویران نکردنی (یا نشدنی)، تباهی ناپذیر، خراب نشدنی، نابود نشدنی (یا نکردنی)

indestructible

<hr> معنی : نا محدود، بی حد و حصر، غیر قابل تعیین <hr> معانی دیگر : تصمیم ناپذیر، غیرقابل تصمیم گیری، غیرقابل رتق و فتق، غیرقابل رسیدگی، نامعلوم، بی شمار، تعیین نکردنی (یا نشدنی)، تایید نشدنی، نامعین

معنی : نا محدود، بی حد و حصر، غیر قابل تعیین معانی دیگر : تصمیم ناپذیر، غیرقابل تصمیم گیری، غیرقابل رتق و فتق، غیرقابل رسیدگی، نامعلوم، بی شمار، تعیین نکردنی (یا نشدنی)، تایید نشدنی، نامعین

indeterminable

<hr> معنی : نا معلومی، بی تکلیفی، پادر هوایی <hr> معانی دیگر : نامعینی، تعیین ناپذیری، نا مشخصی

معنی : نا معلومی، بی تکلیفی، پادر هوایی معانی دیگر : نامعینی، تعیین ناپذیری، نا مشخصی

indeterminacy

<hr> معنی : بی نتیجه، نا معین، سیال، معلق، نا مشخص، پادر هوا <hr> معانی دیگر : تعیین نشده، نامعلوم، مقرر نشده، مبهم

معنی : بی نتیجه، نا معین، سیال، معلق، نا مشخص، پادر هوا معانی دیگر : تعیین نشده، نامعلوم، مقرر نشده، مبهم

indeterminate

<hr> معنی : شاخص، فهرست راهنما، علامت، سبابه، نمایه، جاانگشتی، راهنمای موضوعات، فهرست مواد، راهنما، نما، فهرست، فهرست کردن، نشان دادن، دارای فهرست کردن، بفهرست دراوردن، بصورتالفبایی مرتب کردن <hr> معانی دیگر : نشان، نشانگر، نمایانگر، ضریب، اندیس، قوه، توان، زیرنشان، در فهرست راهنما وارد کردن، دارای فهرست راهنما کردن، نمایه ساختن، نشان بودن، نشانگر بودن، نمایانگر بودن، شاخص بودن، (مخفف) انگشت سبابه (index finger)، (در گاه شمار و فشارسنج و غیره) عقربه، دستک، (معمولا در آخر کتاب و غیره) فهرست راهنما، راهنمای موضوعی، رجوع شود به: thumb index، (کتابخانه و غیره) فهرست کتاب ها، فهرست اقلام، مجله ی راهنمای کتاب (که برحسب موضوع رده بندی شده و درباره ی ناشر و محتوای کتاب و غیره اطلاعات می دهد)، (ریاضی) رجوع شود به: exponent، (ریاضی) شاخص زیر، زیرنمایه، (کتاب را) دارای جاانگشتی کردن، n : راهنما مثلا در جدول و پرونده، درکتاب جاانگشتی، vt :دارای فهرست کردن، بصورت الفبایی چیزی را مرتب کردن

معنی : شاخص، فهرست راهنما، علامت، سبابه، نمایه، جاانگشتی، راهنمای موضوعات، فهرست مواد، راهنما، نما، فهرست، فهرست کردن، نشان دادن، دارای فهرست کردن، بفهرست دراوردن، بصورتالفبایی مرتب کردن معانی دیگر : نشان، نشانگر، نمایانگر، ضریب، اندیس، قوه، توان، زیرنشان، در فهرست راهنما وارد کردن، دارای فهرست راهن

index

<hr> معنی : سبابه، انگشت نشان <hr> معانی دیگر : انگشت سبابه

معنی : سبابه، انگشت نشان معانی دیگر : انگشت سبابه

index finger

<hr> معنی : هندوستان <hr> معانی دیگر : شبه قاره ی هند (که هندوستان و پاکستان و بنگلادش و نپال و بوتان در آن قرار دارند)، کشور هندوستان (پایتخت: دهلی نو، وسعت: 3287590 کیلومتر مربع)

معنی : هندوستان معانی دیگر : شبه قاره ی هند (که هندوستان و پاکستان و بنگلادش و نپال و بوتان در آن قرار دارند)، کشور هندوستان (پایتخت: دهلی نو، وسعت: 3287590 کیلومتر مربع)

india

<hr> معنی : لاستیک، کائوچو <hr> معانی دیگر : لاستیک طبیعی، ساخته شده از لاستیک

معنی : لاستیک، کائوچو معانی دیگر : لاستیک طبیعی، ساخته شده از لاستیک

india rubber

<hr> معنی : سرخ پوست امریکای شمالی، هندوستانی، هندی، وابسته به هندی ها <hr> معانی دیگر : اهل هندوستان، اهل شبه قاره ی هند، وابسته به مردم و زبان و فرهنگ هندوستان، سرخپوست و سرخپوستی، وابسته به سرخپوستان و زبان و فرهنگ آنان، (امریکا) ساخته شده از ذرت، ذرتی

معنی : سرخ پوست امریکای شمالی، هندوستانی، هندی، وابسته به هندی ها معانی دیگر : اهل هندوستان، اهل شبه قاره ی هند، وابسته به مردم و زبان و فرهنگ هندوستان، سرخپوست و سرخپوستی، وابسته به سرخپوستان و زبان و فرهنگ آنان، (امریکا) ساخته شده از ذرت، ذرتی

indian

<hr> معنی : ذرت، بلال <hr> معانی دیگر : ذرت (رجوع شود به: corn)

معنی : ذرت، بلال معانی دیگر : ذرت (رجوع شود به: corn)

indian corn

indian hemp juice

<hr> معنی : نخود امریکایی، عشقه چشم خروس <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: jequirity

معنی : نخود امریکایی، عشقه چشم خروس معانی دیگر : رجوع شود به: jequirity

indian licorice

<hr> معنی : نماینده، نشان دهنده، اشاره نما، دلالت کننده <hr> معانی دیگر : شاخص، نمایگر، نمایه

معنی : نماینده، نشان دهنده، اشاره نما، دلالت کننده معانی دیگر : شاخص، نمایگر، نمایه

واژه های حرف "i" - مترادف و متضاد