<hr> معنی : مبتکر، اختراعی، اختراع کننده <hr> معانی دیگر : خلاقه، تازه اندیشانه، ابتکاری، مبتکرانه، نوآفرین

معنی : مبتکر، اختراعی، اختراع کننده معانی دیگر : خلاقه، تازه اندیشانه، ابتکاری، مبتکرانه، نوآفرین

inventive

<hr> معنی : موجد، جاعل، مخترع <hr> معانی دیگر : مبدع، نوآفرین، تازه اندیش

معنی : موجد، جاعل، مخترع معانی دیگر : مبدع، نوآفرین، تازه اندیش

inventor

<hr> معنی : سیاهه، صورت کالا، فهرست، فهرست موجودی، فهرست اموال، دفتر دارایی <hr> معانی دیگر : (بازرگانی و سوداگری) فهرست موجودی، سیاهه ی اموال، موجودی انبار، موجودی کالا (به ویژه فهرست اموال که هر ساله تهیه می شود)، کالاهای موجود (در فروشگاه یا انبار و غیره)، فهرست (به ویژه فهرست پر جزئیات و دقیق)، فهرست سازی، فهرست کردن، سیاهه کردن، صورت برداشتن از، در دفتر موجودی نوشتن

معنی : سیاهه، صورت کالا، فهرست، فهرست موجودی، فهرست اموال، دفتر دارایی معانی دیگر : (بازرگانی و سوداگری) فهرست موجودی، سیاهه ی اموال، موجودی انبار، موجودی کالا (به ویژه فهرست اموال که هر ساله تهیه می شود)، کالاهای موجود (در فروشگاه یا انبار و غیره)، فهرست (به ویژه فهرست پر جزئیات و دقیق)، فهرست سازی

inventory

<hr> معنی : وارونه، برعکس، مقابل، معکوس، برگشته <hr> معانی دیگر : برگردان، مقلوب، واژگون، نگون، نگونسار، عکس، (ریاضی) قلب، رویارو، مخالف، دمرو، (نادر) معکوس کردن، وارون کردن

معنی : وارونه، برعکس، مقابل، معکوس، برگشته معانی دیگر : برگردان، مقلوب، واژگون، نگون، نگونسار، عکس، (ریاضی) قلب، رویارو، مخالف، دمرو، (نادر) معکوس کردن، وارون کردن

inverse

<hr> معنی : سخن واژگون <hr> معانی دیگر : وارونگی، وارونی، عکس، وارونش، دمرویی، پشت و رویی، (شیمی) دگرگونی شیمیایی (به ویژه تبدیل یک ترکیب ایزومری به نوع وارون خود)، (دستور زبان و معانی بیان) جابجا سازی، تقلیب، وارون سازی، قلب، (ریاضی) وارون کنشی، معکوسیت، پس و پیشی، معکوس بودن، (موسیقی) وارون سازی پرده، برگردانی، وارونه سازی، پس و پیش سازی، تقدیم و تاخیر

معنی : سخن واژگون معانی دیگر : وارونگی، وارونی، عکس، وارونش، دمرویی، پشت و رویی، (شیمی) دگرگونی شیمیایی (به ویژه تبدیل یک ترکیب ایزومری به نوع وارون خود)، (دستور زبان و معانی بیان) جابجا سازی، تقلیب، وارون سازی، قلب، (ریاضی) وارون کنشی، معکوسیت، پس و پیشی، معکوس بودن، (موسیقی) وارون سازی پرده، برگرد

inversion

<hr> معنی : انحراف، برگشتگی، برگردانی، سوء تعبیر، قلب عبارت، معکوس کردن، بالعکس کردن <hr> معانی دیگر : وارون کردن، وارونه کردن، قلب کردن، پس و پیش کردن، واژگون کردن، نگون کردن، نگونسار کردن، برگرداندن، دمرو کردن، پشت و رو کردن، (ریاضی) عکس کردن، (شیمی) دگرگون شده، وارون شده، هر چیز یا شخص وارون شده، سخن واژگون، معکوس کردن نسبت

معنی : انحراف، برگشتگی، برگردانی، سوء تعبیر، قلب عبارت، معکوس کردن، بالعکس کردن معانی دیگر : وارون کردن، وارونه کردن، قلب کردن، پس و پیش کردن، واژگون کردن، نگون کردن، نگونسار کردن، برگرداندن، دمرو کردن، پشت و رو کردن، (ریاضی) عکس کردن، (شیمی) دگرگون شده، وارون شده، هر چیز یا شخص وارون شده، سخن واژگو

invert

<hr> معنی : نااستوار، بی عزم، بی مهره، فاقد ستون فقرات، بدون استخوان پشت، بدون ستون فقرات، غیر ذیفقار <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) بی مهره

معنی : نااستوار، بی عزم، بی مهره، فاقد ستون فقرات، بدون استخوان پشت، بدون ستون فقرات، غیر ذیفقار معانی دیگر : (جانورشناسی) بی مهره

invertebrate

<hr> معنی : معکوس <hr> معانی دیگر : برگردانده، وارونه، مقلوب

معنی : معکوس معانی دیگر : برگردانده، وارونه، مقلوب

inverted

<hr> معنی : چنگک <hr> معانی دیگر : نام این دو نشان که در سوی عبارات نقل قول شده می گذارند

معنی : چنگک معانی دیگر : نام این دو نشان که در سوی عبارات نقل قول شده می گذارند

inverted commas

<hr> معنی : بر گرداننده، معکوس کننده <hr> معانی دیگر : (برق - دستگاه تبدیل برق مستقیم به متناوب) وارون ساز

معنی : بر گرداننده، معکوس کننده معانی دیگر : (برق - دستگاه تبدیل برق مستقیم به متناوب) وارون ساز

inverter

<hr> معنی : خریدن، خرید کردن، سرمایه گذاری کردن، گذاردن، نهادن، اعطاء کردن، سرمایه گذاردن <hr> معانی دیگر : جامه پوشاندن، آراستن، ملبس کردن، مزین کردن، پوشاندن، دربرگرفتن، فرا گرفتن، دارای ویژگی کردن، دادن، (طی مراسم) به شغل گماردن، منصوب کردن، اختیار دادن به، (قدرت یا اختیار و غیره) اعطا کردن به، صرف کردن، (نادر) رجوع شود به:vest، اعطاء کردن سرمایه گذاردن

معنی : خریدن، خرید کردن، سرمایه گذاری کردن، گذاردن، نهادن، اعطاء کردن، سرمایه گذاردن معانی دیگر : جامه پوشاندن، آراستن، ملبس کردن، مزین کردن، پوشاندن، دربرگرفتن، فرا گرفتن، دارای ویژگی کردن، دادن، (طی مراسم) به شغل گماردن، منصوب کردن، اختیار دادن به، (قدرت یا اختیار و غیره) اعطا کردن به، صرف کردن، (

invest

<hr> معنی : تحقیق کردن، باز جویی کردن، رسیدگی کردن، بررسی کردن، پژوهیدن، تفتیش کردن، جستار کردن، وارسی کردن، استفسار کردن، اطلاعات مقدماتی بدست اوردن <hr> معانی دیگر : کند و کاو کردن، رسیدگی کردن به، بازجویی کردن در

معنی : تحقیق کردن، باز جویی کردن، رسیدگی کردن، بررسی کردن، پژوهیدن، تفتیش کردن، جستار کردن، وارسی کردن، استفسار کردن، اطلاعات مقدماتی بدست اوردن معانی دیگر : کند و کاو کردن، رسیدگی کردن به، بازجویی کردن در

investigate

<hr> معنی : تحقیق، رسیدگی، باز جویی، سراغ <hr> معانی دیگر : کند و کاو، بررسی، زمینه یابی

معنی : تحقیق، رسیدگی، باز جویی، سراغ معانی دیگر : کند و کاو، بررسی، زمینه یابی

investigation

<hr> کارآگاه خصوصی (private investigator هم می گویند)، رسیدگی کننده، بازجو، گماشته رسیدگی، مامورتحقیق

کارآگاه خصوصی (private investigator هم می گویند)، رسیدگی کننده، بازجو، گماشته رسیدگی، مامورتحقیق

investigator

<hr> معنی : تفویض، سرمایه گذاری، اعطای نشان <hr> معانی دیگر : اعطای مقام (معمولا طی مراسم و با لباس رسمی)، پوشاک، جامه، دادن امتیاز، تفوی­

معنی : تفویض، سرمایه گذاری، اعطای نشان معانی دیگر : اعطای مقام (معمولا طی مراسم و با لباس رسمی)، پوشاک، جامه، دادن امتیاز، تفوی­

investiture

<hr> معنی : سرمایه گذاری، مبلغ سرمایه گذاری شده <hr> معانی دیگر : صرف، پوشاک، روپوش، گمارش (طی مراسم رسمی)

معنی : سرمایه گذاری، مبلغ سرمایه گذاری شده معانی دیگر : صرف، پوشاک، روپوش، گمارش (طی مراسم رسمی)

investment

<hr> معنی : سرمایه گذار <hr> معانی دیگر : سرمایه گذار

معنی : سرمایه گذار معانی دیگر : سرمایه گذار

investor

<hr> معنی : ستیزگی <hr> معانی دیگر : دیرینگی، کهنگی

معنی : ستیزگی معانی دیگر : دیرینگی، کهنگی

inveteracy

<hr> معنی : معتاد، ریشه کرده، دیرنه، کینهامیز <hr> معانی دیگر : دیرین، دیرینه، کهن، قدیمی، سابقه دار، خو گرفته، ریشه دار، ژرف، سر سخت

معنی : معتاد، ریشه کرده، دیرنه، کینهامیز معانی دیگر : دیرین، دیرینه، کهن، قدیمی، سابقه دار، خو گرفته، ریشه دار، ژرف، سر سخت

inveterate

<hr> معنی : زشت، نفرت انگیز، منزجر کننده، حسودانه <hr> معانی دیگر : ناخوشایند، زننده، غیظ آور، کینه انگیز، تبعیض آمیز، مغرضانه، غرض آلود، (مهجور) حسود

معنی : زشت، نفرت انگیز، منزجر کننده، حسودانه معانی دیگر : ناخوشایند، زننده، غیظ آور، کینه انگیز، تبعیض آمیز، مغرضانه، غرض آلود، (مهجور) حسود

invidious

<hr> معنی : قوت دادن، روح بخشیدن، تقویت شدن، پر زور کردن <hr> معانی دیگر : نیرو دادن، جانبخشی کردن، سرزنده کردن، سرحال آوردن، دارای شوق و حرارت کردن، خوش بنیه شدن

معنی : قوت دادن، روح بخشیدن، تقویت شدن، پر زور کردن معانی دیگر : نیرو دادن، جانبخشی کردن، سرزنده کردن، سرحال آوردن، دارای شوق و حرارت کردن، خوش بنیه شدن

invigorate

<hr> (verb transitive) نیرو بخش، مقوی، قوت دهنده

(verb transitive) نیرو بخش، مقوی، قوت دهنده

invigorating

<hr> معنی : تقویت، مستحکم سازی <hr> معانی دیگر : تقویت

معنی : تقویت، مستحکم سازی معانی دیگر : تقویت

invigoration

<hr> معنی : شکست ناپذیر، مغلوب نشدنی <hr> معانی دیگر : مغلوب نکردنی، سخت، استوار

معنی : شکست ناپذیر، مغلوب نشدنی معانی دیگر : مغلوب نکردنی، سخت، استوار

invincible

<hr> معنی : پا بر جایی، مصونیت <hr> معانی دیگر : تنزه، تخلف ناپذیری، واجب الحرمه بودن

معنی : پا بر جایی، مصونیت معانی دیگر : تنزه، تخلف ناپذیری، واجب الحرمه بودن

inviolability

<hr> معنی : مصون، غصب نکردنی <hr> معانی دیگر : نقض نکردنی، (قول و غیره) نشکستنی، تخطی ناپذیر، ویران نشدنی، گزندناپذیر، خراب نکردنی، مقدس

معنی : مصون، غصب نکردنی معانی دیگر : نقض نکردنی، (قول و غیره) نشکستنی، تخطی ناپذیر، ویران نشدنی، گزندناپذیر، خراب نکردنی، مقدس

inviolable

<hr> معنی : تجاوز نشده، غصب نشدنی <hr> معانی دیگر : (عهد و پیمان و غیره) نقض نشده، شکسته نشده، تخطی نشده، مقدس، معتبر، مصون

معنی : تجاوز نشده، غصب نشدنی معانی دیگر : (عهد و پیمان و غیره) نقض نشده، شکسته نشده، تخطی نشده، مقدس، معتبر، مصون

inviolate

<hr> معنی : ناپدیدی <hr> معانی دیگر : نامریی بودن

معنی : ناپدیدی معانی دیگر : نامریی بودن

invisibility

<hr> معنی : غایب، مخفی، نا معلوم، غیر محسوس، غیر قابل مشاهده، نامریی، غیر قابل تشخیص، ناپدید <hr> معانی دیگر : نامرئی، نادیدنی، ناآشکار، ناپیدا، ناهویدا، ناچیز، کوچک، نامشخص، تشخیص ناپذیر، نهان، پنهان، محرمانه، افشا نشده، ارائه نشده، هر چیز ناپیدا

معنی : غایب، مخفی، نا معلوم، غیر محسوس، غیر قابل مشاهده، نامریی، غیر قابل تشخیص، ناپدید معانی دیگر : نامرئی، نادیدنی، ناآشکار، ناپیدا، ناهویدا، ناچیز، کوچک، نامشخص، تشخیص ناپذیر، نهان، پنهان، محرمانه، افشا نشده، ارائه نشده، هر چیز ناپیدا

invisible

<hr> معنی : جلب، دعوت، احضار، وعده خواهی، وعدهگیری <hr> معانی دیگر : فراخوان، برخوان، دعوتنامه، برخوان نامه، فراخوان نامه، (معمولا با تداعی منفی) انگیزان، محرک، مسبب، جلب <hr> invitation(al) ورزش : حمله عمدى شمشیرباز براى وادار کردن حریف به حمله

معنی : جلب، دعوت، احضار، وعده خواهی، وعدهگیری معانی دیگر : فراخوان، برخوان، دعوتنامه، برخوان نامه، فراخوان نامه، (معمولا با تداعی منفی) انگیزان، محرک، مسبب، جلب invitation(al) ورزش : حمله عمدى شمشیرباز براى وادار کردن حریف به حمله

invitation

<hr> معنی : احضار کردن، خواستن، طلبیدن، دعوت کردن، مهمان کردن، خواندن، وعده گرفتن، وعده دادن <hr> معانی دیگر : فراخوان کردن، فراخواندن، برخواندن، برخوان کردن، خواستار شدن، درخواست کردن، منجر شدن به، انگیزاندن، سبب شدن، وسوسه کردن

معنی : احضار کردن، خواستن، طلبیدن، دعوت کردن، مهمان کردن، خواندن، وعده گرفتن، وعده دادن معانی دیگر : فراخوان کردن، فراخواندن، برخواندن، برخوان کردن، خواستار شدن، درخواست کردن، منجر شدن به، انگیزاندن، سبب شدن، وسوسه کردن

invite

<hr> انگیزگر، وسوسه آمیز، دلبرانه، رباینده، مجذوب کننده، کشنده، جاذب

انگیزگر، وسوسه آمیز، دلبرانه، رباینده، مجذوب کننده، کشنده، جاذب

inviting

<hr> معنی : احضار کردن، خواستن، استدعاء کردن، دعا کردن به، استمداد کردن از، دعا خواندن <hr> معانی دیگر : (نادر) به صورت نیایش درخواست کردن یا گفتن، استدعا کردن

معنی : احضار کردن، خواستن، استدعاء کردن، دعا کردن به، استمداد کردن از، دعا خواندن معانی دیگر : (نادر) به صورت نیایش درخواست کردن یا گفتن، استدعا کردن

invocate

<hr> معنی : نیایش، دعاء <hr> معانی دیگر : (متوسل شدن به خداوند یا خدایان یا مقدسان و غیره برای کمک یا برکت یا الهام و غیره) توسل، دست یازی، استدعا، دست به دامانی، احضار ارواح خبیث، فراخوانی شیطان

معنی : نیایش، دعاء معانی دیگر : (متوسل شدن به خداوند یا خدایان یا مقدسان و غیره برای کمک یا برکت یا الهام و غیره) توسل، دست یازی، استدعا، دست به دامانی، احضار ارواح خبیث، فراخوانی شیطان

invocation

<hr> معنی : صورت حساب، صورت، سیاهه، فاکتور، صورت کردن، فاکتور نوشتن <hr> معانی دیگر : فاکتور نوشتن یا دادن، بیجک دادن، (فهرست قلم به قلم کالاهای فرستاده شده یا خدمات داده شده با ذکر مقدار و قیمت و هزینه ی حمل هریک و غیره) فاکتور، برگ فروش، سیاهه ی فروش

معنی : صورت حساب، صورت، سیاهه، فاکتور، صورت کردن، فاکتور نوشتن معانی دیگر : فاکتور نوشتن یا دادن، بیجک دادن، (فهرست قلم به قلم کالاهای فرستاده شده یا خدمات داده شده با ذکر مقدار و قیمت و هزینه ی حمل هریک و غیره) فاکتور، برگ فروش، سیاهه ی فروش

invoice

<hr> معنی : استدعاء کردن، دعا کردن به، بالتماس خواستن <hr> معانی دیگر : (به خداوند یا مقدسان و غیره) متوسل شدن به، آگستن، دست یازیدن، استدعا کردن، دست به دامان شدن، درخواست (عاجزانه) کردن، عطف کردن، به کار گرفتن، موجب شدن، ایجاب کردن، سبب شدن، فراخواندن، طلب کردن

معنی : استدعاء کردن، دعا کردن به، بالتماس خواستن معانی دیگر : (به خداوند یا مقدسان و غیره) متوسل شدن به، آگستن، دست یازیدن، استدعا کردن، دست به دامان شدن، درخواست (عاجزانه) کردن، عطف کردن، به کار گرفتن، موجب شدن، ایجاب کردن، سبب شدن، فراخواندن، طلب کردن

invoke

<hr> معنی : پوشش، گریبانه، پوشش غشایی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - کالبد شناسی) گریبانه، گریبان شامه، گریبان برگ (involucrum هم می گویند)

معنی : پوشش، گریبانه، پوشش غشایی معانی دیگر : (گیاه شناسی - کالبد شناسی) گریبانه، گریبان شامه، گریبان برگ (involucrum هم می گویند)

involucre

<hr> معنی : پوشش، گریبانه، تشکیل استخوان جدید <hr> معانی دیگر : طب تشکیل استخوان جدید

معنی : پوشش، گریبانه، تشکیل استخوان جدید معانی دیگر : طب تشکیل استخوان جدید

involucrum

<hr> معنی : غیر ارادی، غیر عمدی، بی اختیار <hr> معانی دیگر : خودبخود، ناآگاهانه، ناخواسته، ناپیش خواسته

معنی : غیر ارادی، غیر عمدی، بی اختیار معانی دیگر : خودبخود، ناآگاهانه، ناخواسته، ناپیش خواسته

involuntary

<hr> معنی : غامض، مبهم، بغرنج، پیچ دار، تودرتو <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) روگشته، تو پیچیده، درون پیچ، پیچیده، ظریف و مدغم، (ریاضی) گسترنده، خط مماسی، ان و لوت، غام­، پیچیده شدن، پیچدار شدن

معنی : غامض، مبهم، بغرنج، پیچ دار، تودرتو معانی دیگر : (زیست شناسی) روگشته، تو پیچیده، درون پیچ، پیچیده، ظریف و مدغم، (ریاضی) گسترنده، خط مماسی، ان و لوت، غام­، پیچیده شدن، پیچدار شدن

involute

<hr> معنی : پیچ، قوهیابی، عود چیزی، توان یابی، پیچدارکردن عبارت <hr> معانی دیگر : گرفتاری، درگیری، (کالبدشناسی) روگشتگی، تو پیچیدگی، (ریاضی) برگشت، تضامن، انولوسیون، (دستور زبان) پیچیدگی (به ویژه پیچیدگی ساختمان جمله در اثر آمدن یک عبارت میان مبتدا و خبر)، عود مر­، پیچیدن، بدیع پیچدارکردن عبارت

معنی : پیچ، قوهیابی، عود چیزی، توان یابی، پیچدارکردن عبارت معانی دیگر : گرفتاری، درگیری، (کالبدشناسی) روگشتگی، تو پیچیدگی، (ریاضی) برگشت، تضامن، انولوسیون، (دستور زبان) پیچیدگی (به ویژه پیچیدگی ساختمان جمله در اثر آمدن یک عبارت میان مبتدا و خبر)، عود مر­، پیچیدن، بدیع پیچدارکردن عبارت

involution

<hr> معنی : وارد کردن، گیر انداختن، پیچیدن، گرفتار کردن، مستلزم بودن، گرفتار شدن، پیچیدهشدن، در گیر کردن یا شدن <hr> معانی دیگر : (در اصل) درپیچیدن، فرا گرفتن، دربرگرفتن، پیچیده کردن، (درهم) گوراندن، درهم بافتن، بغرنج کردن، دست اندرکار کردن، مشغول کردن، درگیر شدن یا کردن، دچار کردن، دربرداشتن، با خود داشتن، شامل بودن، مربوط بودن به، وابسته بودن به، بستگی داشتن به، سر و کار داشتن، (مهجور) پیچاندن، مارپیچ کردن

معنی : وارد کردن، گیر انداختن، پیچیدن، گرفتار کردن، مستلزم بودن، گرفتار شدن، پیچیدهشدن، در گیر کردن یا شدن معانی دیگر : (در اصل) درپیچیدن، فرا گرفتن، دربرگرفتن، پیچیده کردن، (درهم) گوراندن، درهم بافتن، بغرنج کردن، دست اندرکار کردن، مشغول کردن، درگیر شدن یا کردن، دچار کردن، دربرداشتن، با خود داشتن، ش

involve

<hr> معنی : پیچیده، گرفتار، مبهم، بغرنج، در گیر، مورد بحی <hr> معانی دیگر : غامض، مدغم، پیچ در پیچ، دچار، دست اندرکار، مورد بحک

معنی : پیچیده، گرفتار، مبهم، بغرنج، در گیر، مورد بحی معانی دیگر : غامض، مدغم، پیچ در پیچ، دچار، دست اندرکار، مورد بحک

involved

<hr> معنی : گرفتاری، درگیری <hr> معانی دیگر : درگیری، گرفتاری

معنی : گرفتاری، درگیری معانی دیگر : درگیری، گرفتاری

involvement

<hr> معنی : اسیب ناپذیری <hr> معانی دیگر : اسیب ناپذیری

معنی : اسیب ناپذیری معانی دیگر : اسیب ناپذیری

invulnerability

<hr> معنی : شکست ناپذیر، رویین تن، محفوظ از خطر، زخم ناپذیر، اسیب ناپذیر <hr> معانی دیگر : آسیب ناپذیر، گزند ناپذیر، زخمی نشدنی، مصون، خدشه ناپذیر

معنی : شکست ناپذیر، رویین تن، محفوظ از خطر، زخم ناپذیر، اسیب ناپذیر معانی دیگر : آسیب ناپذیر، گزند ناپذیر، زخمی نشدنی، مصون، خدشه ناپذیر

invulnerable

<hr> معنی : داخل رونده، ذاتی، داخلی، باطنی، دین دار، درونی، معنوی، تویی، درون <hr> معانی دیگر : در داخل، در درون (رجوع شود به: internal)، درون سوی، به طرف داخل، سرشتی، اندرونی، نزدیک (به کسی)، صمیمی، یکدل، درون بین، در خویش نگر(انه)، گوشه گیر، کم حرف، (جمع) امعا و احشا، اندرونه، دل و روده، پرهیزکار، رام <hr> inward(s) سوى درون، بطرف داخل

معنی : داخل رونده، ذاتی، داخلی، باطنی، دین دار، درونی، معنوی، تویی، درون معانی دیگر : در داخل، در درون (رجوع شود به: internal)، درون سوی، به طرف داخل، سرشتی، اندرونی، نزدیک (به کسی)، صمیمی، یکدل، درون بین، در خویش نگر(انه)، گوشه گیر، کم حرف، (جمع) امعا و احشا، اندرونه، دل و روده، پرهیزکار، رام inwar

inward

<hr> معنی : اشراق، نور داخلی، نور باطنی <hr> معانی دیگر : نور داخلی، نور باطنی، اشراق

معنی : اشراق، نور داخلی، نور باطنی معانی دیگر : نور داخلی، نور باطنی، اشراق

واژه های حرف "i" - مترادف و متضاد